همیشه زبان اصلی است! همیشه!
صحنه اول: تو، دانشجوی زبان و ادبیات «انگلوساکسن» هستی، نماینده جزیرهای دوردست و سرزمینی «متمدن» که مردمانش در طول قرون و اعصار بهجز «مطالعه و پژوهش» و «دانشاندوزی» و «فرهنگسازی» کار دیگری نداشتهاند و همینطور یکسره مشغول «تولید علم» و «مهندسی فکر» و «مبارزه با فقر و فساد» و خصوصا «ریشهکنی استعمار، استبداد و استعمار» بودهاند و امروزه هم بدون هیچ چشمداشتی و ادعایی برای رضایت «پدر، پسر و روحالقدس» خودشان را وقف تولید و تأمین محصولات فکری و فرهنگی و علمی و هنری دنیا و بهخصوص، جهان سومیهای عقبمانده کردهاند و حتی تعطیلات آخر هفتهشان را هم در کلیسای محله، با نوای روحانی پیانو و ارگ به دعا برای صلح و آزادی و عشق و هارمونی میگذرانند.
تو از همان موقع کنکور هم معلوم بود که جنست با بقیه فرق میکند، فکرش را بکن، دستگاه آموزش عالی به آن عریض و طویلی با آن همه امکانات و تخصص برای تشخیص صلاحیت شرکتکنندگان در آزمون، بعد از کلی کار کارشناسی، فهمیده بود که تو تنها کسی هستی که لازم نیست بیشتر از دروس عمومی خودت را خسته کنی و همین قدر که «زبانت» خوب است، اگر یک کمی هم از دروس عمومی بدانی، کافی است و صدالبته کسی که «زبان» بفهمد، در همه چیز صاحبنظر است…
صحنه دوم: او مثل تو نیست، فرقی نمیکند دانشجوی چه رشتهای باشد، از همان روز اول گفتهاند اگر بخواهد زمینشناسی و جامعهشناسی و روانشناسی و جانورشناسی و باستانشناسی و خلاصه هرچیزی که در آن صحبت از «شناخت» یک چیزی هست، حتی معارف و «خداشناسی» بخواند، باید، هم دروس اختصاصی را کنکور بدهد و هم دروس عمومی را (که صدالبته «زبان» در صدر این لیست برای تمام رشتهها قرار دارد)، حالا هم که درسش رو به اتمام است و باید به تحقیق و سپس، تدوین «پایاننامه» بپردازد، هر روز به توصیه استادان «فرهیخته»اش که به او نشانی علم را در جایی بیرون از این مرزهای بی«خودباوری» دادهاند، چند صفحه مطلب از روی اینترنت و یا کتابهای «مرجع» کتابخانه دانشگاهشان پیدا میکند و میآورد به همان دارالترجمهای که تو کار نیمهوقت میکنی تا بعد از تکمیل شدن ترجمه شناسنامه و مدارک آن چند نفری که همین روزها وقت سفارت دارند و دیرشان میشود، ارتباطش را با دنیای «علم» برقرار کنی…
صحنه سوم: شهریورماه سال قبل برای کاری در «جمهوری خلق چین» بهسر میبردم و عدم آشنایی مردم آن کشور با «زبان» (البته غیر از زبان خودشان که کمی سخت است) مرا به تعجب وا داشته بود، با خود میاندیشیدم که چنین کشور بزرگی، با آن جهش اقتصادی، صنعتی و علمی که در سالهای قبل داشته و بهخصوص اینهمه سرمایهگذاری برای المپیک کرده (نهضت آموزش زبان به نیروهای خدماتی المپیک تازه به پایان رسیده بود)، چگونه ممکن است که حتی اشخاص تحصیلکرده مانند مهندسان و پزشکان در بزرگترین شهرها، مانند پکن و شانگهای هم توان فهم ابتداییترین کلمات و جملات «انگلیسی» را نداشته باشند. تا آنکه دوست پزشکی پاسخ سؤال مرا اینگونه داد: «اینجا یک عده مترجمی «زبان» میخوانند و طبیعتا کارشان این است که ترجمه کنند. اگر کسی کارش نیازمند تعدادی زبان خارجی باشد، یا توسط همین مترجمان مشکلش را حل میکند و یا حداکثر به قدر نیازش آموزش میبیند، بنابراین بجز فروشندگان یا نیروهای خدماتی که با خارجیها سروکار دارند، بقیه نیازهای کشور را همین مترجمین برطرف میکنند» و در پاسخ به سؤال من که تحصیل در بسیاری از رشتهها و بهخصوص رشتههای فنی را پیوسته با مطالعه متون زبان اصلی میپنداشتم، گفت: «اگر هزار نفر دانشجوی عمران توسط استادشان توصیه به مطالعه کتابی جدید با زبان اصلی شوند، علاوهبر آنکه بهدلیل حرفهای نبودن در ترجمه، زمان بیشتری را صرف مینمایند، وقت با ارزش یکهزار دانشجو برای ترجمه مذکور تلف شده، یک مترجم هم بیکار مانده، آن کتاب خارجی هرگز به گنجینه کتابهای نشر شده با زبان ملی ما اضافه نشده و در تمام سالهای بعد هم دانشجویان باید مانند انسانهای اولیه چرخ را از اول اختراع کنند؛ در حالی که با تقسیم کار، هم شغل برای مترجم، هم منابع علمی سهلالوصول برای دانشجویان و پژوهشگران و هم منابع مکتوب برای آیندگان ایجاد شده و هم جلوی نفوذ زبان و فرهنگ بیگانه و انزوای زبان و فرهنگ ملی را سد کردهایم.»
صحنه چهارم: توی پوستت نمیگنجی، با اینکه تا همین چند ماه پیش اسم این رشته را هم نشنیده بودی، حالا قبولی کارشناسی ارشدت اعلام شده، کمی آن سوتر او به آرامی میگرید و تو که میدانی چند سال برای رشتهاش زحمت کشیده و چقدر تحقیق و مطالعه کرده است، به یاد حرفهای مشاورتان در کلاسهای کارشناسی ارشد میافتی که میگفت: «تجربه ثابت کرده، زبان شرط اول است…»
صحنه پنجم: او که پرکارترین و باهوشترین دانشجوی کلاس است، به سراغت میآید و میپرسد: «استاد ببخشید، این کتابی که امروز معرفی کردید، ترجمه فارسیاش هم هست؟» و تو از زیر عینکت با یک حس شفقتآمیز به او نگاه میکنی و پاسخ میدهی: «عزیزم، اگر میخواهی کتاب را درست بفهمی، باید آن را به همان زبانی که نوشته شده، بخوانی» او فورا از تو میپرسد: «استاد، ولی نسخه انگلیسی این کتاب هم برگردان از زبان یونانی است» و تو که دیگر حوصلهات سررفته است میگویی: «آقاجان زبان انگلیسی همیشه زبان اصلی است! همیشه!»
صحنه آخر: جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی لحظاتی پیش شروع شده و دبیر شورا دستور کار این جلسه را میخواند:
1- بررسی شیوههای بومیسازی علمی در کشور.
2- بررسی راهکارهای اجرایی تحقق چشمانداز 1420 در عرصه علمی و پژوهشی.
هفته نامه پنجره 1388 شماره 3
نویسنده : محمد ماجد