دین شناسی گوستاو یونگ
کارل گوستاو یونگ (1961-1875) فرزند یک کشیش کاتولیک سوئیسی بود که زندگی خود را وقف کلیسا کرده بود. وی در ابتدا علاقهمند و مدافع آرای فروید بود ولی بعدا از وی جدا شد. او تمام عمر خود را صرف مطالع در فلسفه، باستان شناسی، کیمیاگری و در نهایت روانشناسی کرد. یونگ، شخصیت، اندیشه و تجارب خویش را در در کتاب خاطرات، رویاها، اندیشهها (1963) ترسیم کرده که حاکی از تجربههای قدسی و دینی، صاحب راز بودن، شخصیت دوگانه ظاهری و باطنی، اعتقاد به تقدیر امور و نیز آشنایی با اندیشههای فلسفی کانت، نیچه و شوپنهاور است. (1)
یونگ اگرچه همواره به آموزههای دینی مسیحیت با شک و تردید مینگریست ولی با اعتقاد و ارتباط با خدا همواره قرین بود. وی حضور خدا را در زندگی خود احساس میکرد و خود را تحت قدرت و تقدیر الهی مقهور میدانست. از دیگر ویژگیهای قابل توجه و چه بسا منحصر به فرد وی در میان روانشناسان برجسته، آشنایی نسبتا خوب وی با متون ادیان مختلف و بویژه قرآن کریم است.
دیدگاه یونگ گرچه مسبوق به دین شناسی فروید و تا حدی تحت تاثیر روانکاوی فرویدی و ضمیر ناهوشیار است، به تاملات روانشناختی محدود نمیشود و دیدگاههای معرفت شناسی و روان شناختی را هم دلالت میدهد. وی نظریه ناهوشیار جمعی را میپذیرد و تجربه دینی را به هیچیک از دو حیطه عقل محض یا دانشهای تجربی متعلق نمیداند. دیدگاه یونگ در مورد دین، تقریبا کثرت گرایانه، اسطورهای – رمزی (نمادین) و گوهرمدار است.
در ابتدا ایدههای یونگ شبیه عقاید فروید بود و عقاید مذهبی را فرافکنی تصاویر والدین میدانست. اما با کشف ناهوشیار جمعی از سوی یونگ، تمام این تصورات تغییر یافت. به نظر وی، دین یک نوروز نیست، بلکه برای رشد و تکامل شخصیت مورد نیاز است. به تصور یونگ، دین بر مسائل جنسی مبتنی نیست؛ زیرا لیبیدو، بسیار گستردهتر از اینهاست. همچنین به نظر وی، تصاویر انسانها از خدا، بر پدر شخصی مبتنی نیست، بلکه بر صورت مثالی (آرکیتایپ) کلی پدر مبتنی است.
برخلاف فروید، یونگ مدافع دین است و فکر میکند که تجارب مذهبی به یک معنا واقعیاند و دین برای جامعه ضرورت دارد. کشف عمده یونگ آنست که موضوعات مشترک خاصی را میتوان در خواب بیماران، در تعدادی از ادیان و اسطوره های جهانی و در علم کیمیاگری مشاهده کرد. به نظر وی رویاها غالبا دارای لحظاتی ملکوتی اند که احساس تقدس را در فرد برمیانگیزد. این لحظات رویا، راهی برای ناهشیار هستند و به نظر وی، برخی از بیمارانش دیدها و رویاهایی دارند که از تجربه متعارف و معمول آنان سرچشمه نمیگیرند.
یونگ معتقد است یگانه شیوه شناخت دین برای انسان امروز، ناهشیار است: “برای درک مسائل دینی، امروزه، شاید دیگر برای ما راهی جز راه روانشناسی وجود نداشته باشد و بدین جهتاست که من فکرهایی را که در جریان تاریخ صورت منجمد پیدا کردهاند، میگیرم و سعی میکنم آنها را دوباره آب کنم و در قالبهای تجربه مستقیم بریزم. البته این کار مشکلی است که بخواهیم بین معتقدات دینی و تجربه مستقیم صور مثالی روانشناسی راه ارتباط و اتصالی پیدا کنیم، اما مطالعه رمزهای طبیعی ناهشیار، وسایل اولیه این کار را به دست ما میدهد… زندگی روانی صورت مثالی که بهصورت رمزهایی در رویاها پدیدار میشود وابسته به زمان نیست؛ برخلاف زندگی فردی که اسیر زمان است”.(2)
از نظر یونگ، صور مثالی (آرکی تایپها) قلمرو دین هستند و از راه رویاها نمایان میشوند: شیر، طلا و پادشاه نماد خورشید هستند و خورشید نشانه قدرت زندگی و سلامت است. در برخی ادیان ابتدایی خورشید پرستش میشود و ما میتوانیم مشاهده کنید که چرا خورشید یک موضوع آرکی تایپی است. دین یک حالت روح انسان است که می توان آنرا چنین تعریف کرد: حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل موثر که بشر عنوان “قدرت قاهره” را به آنها اطلاق میکند و آنها را بهصورت ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، صور مثالی، کمال مطلوب و… مجسم می نماید. بشر، ضمن تجربه خود به عاملی برخورده است که یا آنقدر توانا و مساعد یافته که توجه دقیق نسبت به آنها را لازم بداند یا آنقدر بزرگ و زیبا و پرمعنا که بخواهد آنها را با خضوع بپرستد و دوست بدارد. وی برای این عوامل نامهای گوناگون گذاشته است ازجمله، علاقه مذهبی.
اصطلاح دین، معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته است. هر مسلکی از یک طرف متکی به احساس کیفیت قدسی و نورانی و از طرف دیگر متکی به ایمان یعنی وفاداری و اعتقاد نسبت به تاثیر عوامل قدسی و نورانی و تغییراتی است که در وجدان انسان از آن تاثیر حاصل میشود. (3)
او در جای دیگری از همین کتاب دین و خداوند را چنین تعریف می کند: “دین عبارت از رابطه انسان است با عالیترین یا تواناترین “ارزش” خواه مثبت خواه منفی. این رابطه هم عمدی است و هم غیر عمدی؛ به این معنا که انسان می تواند آن را ارزش،یعنی آن عامل روانی بسیار توانایی که به صورت ناخودآگاه بر او حکمفرماست، به طرز خودآگاه بپذیرد. آن حقیقت روانشناختی که در وجود انسان بزرگترین قدرت را اعمال میکند، به عنوان خدا نمایان میشود زیرا همیشه مقتدرترین عامل روانی است که خدا نامیده میشود… خدا قویترین و موثرترین عامل در روحیه انسانی است. قویترین و موثرترین عامل در روحیه هر فرد، همان ایمان یا ترس یا انقیاد و اخلاص را ایجاب میکند که خدا از بشر انتظار خواهد داشت”. (4)
البته این بدان معنا نیست که بشر خدایی برای خود میسازد بلکه مراد نوعی انتخابگری از میان قدرتها و نیروهای همیشه حاضر در وجودمان برای خدمتگری بدان است. ازدیدگاه یونگ، خدا درروان انسان معنای زندگی را تامین میکند و نبود معنا، مانع از غنای زندگی میشود. (5) نیز یونگ تصریح می کند که صورت مثالی خداوند، غیراز وجود مابعدالطبیعی اوست، اما راهی برای تجربه اوست: “اگر از خدا به عنوان یک صورت مثالی سخن گوییم، در مورد طبیعت واقعی او چیزی نمیگوییم؛ بلکه چنین میفهمانیم که خدا در آن قسمت از روان ما که نسبت به خودآگاهی قدیم است، از قبل جایی داشته است و از اینرو نمیتوان او را اختراع خودآگاهی به شمار آورد. ما او را به امکان آنکه تجربه شود نزدیکتر میکنیم. این وضع به هیچ وجه فاقد اهمیت نیست؛ رزیرا چیزی که قابل تجربه نیست، به آسانی ممکن است غیر موجود پنداشته شود”. (6)
یکی دیگر از تعابیر یونگ در تفسیر دین، اتصال به لایتناهی است که انسان را از محدودیتها و بیهودگیها نجات میبخشد: “فقط اگر بدانیم که لایتناهی تنها دو موضوع مهم است، میتوانیم از محکم کردن علاقه خود به بیهودگیها و انواع و اقسام هدفهایی که دارای اهمیت واقعی نیستند حذر کنیم. اگر دریابیم و احساس کنیم که اینجا در این زندگی به لایتناهی ربطی داریم، امیال و حالات ما تغییر میکند. درتحلیل نهایی، ما فقط بدان سبب چیزی به حساب می آییم که متضمن حوهری هستیم و اگر فاقد آن باشیم، زندگی بیهوده است. در روابط ما با سایر انسانها نیز مسئله اساسی این است که جوهری از بیکرانگی در این رابطه تجلی کند”.(7)
یونگ رابطهای وثیق میان ایمان و مناسک دینی میبیند و وجود حالت قدسی و معنوی را در مناسک، مسبوق به یک ایمان به علت الهی است که وجود خارجی و عینی دارد. یونگ در پایان پیامد دینداری را التیام دردهای درونی آدمی و موجب پیشگیری از بیماریهای روانی میداند و آسیبهای روحی و روانی انسان را در همین جادرمان پذیر مییابد: “در میان همه بیمارانی که در نیمه دوم حیاتشان با آنها مواجه بودهام، یکی هم نبوده که مشکلش در آخرین وهلهچیزی جز مشکل یافتن یک نگرش دینی نسبت به حیات باشد. بااطمینان می توان گفت کههمه آنان از آن رو احساس بیماری میکردهاند که چیزی را کهادیان زنده هر عصر به پیروان خود عرضه می دارند، از دستدادهاند و هیچیک از آنان قبلاز بازیافتن بینشدینی خود شفای واقعی نیافتهاند”.(8)
پی نوشتها:
(1:) خاطرات، رویاها، اندیشه، 1370 ترجمه پروین فرامرزی، ص 35.-8
(2:) یونگ 1370، ص .182
(3:) یونگ، 1370، ص 8و.7
(4:) همان، ص 174 و .162
(5:) خاطرات، رویاها و اندیشه ها، ص.348
(6:) همان، ص .355
(7:) همان، ص.332
(8:) یونگ، 1933 انسان متجدد در جست و جوی جان، ص 284 و مبانی نظری مقیاسهای دینی، قم ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه .1384
منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۸/۰۵/۱۸
نویسنده : بهزاد حمیدیه