پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر
دین زنده است/ امکان امر دینی در جهان معاصر
بیژن عبدالکریمی، می گوید: کتاب من نقد امر دینی یا دینورزی نیست بلکه این کتاب حاصل عشق و تعلقی است که اینجانب به سنت تاریخی خودمان دارم. این کتاب بیشتر تأمل درباره سرشت مدرنیته و جهان کنونی و نیهیلیسم حاکم بر آن است.
« پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» آخرین کتاب دکتر بیژن عبدالکریمی دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است که در سال ۹۷ منتشر شده است. کتابی که البته واکنش محافل اندیشه به آن قابل توجه بود و از جمله این واکنشها میتوان به همایش دو روزهای اشاره کرد که در اواخر مهرماه امسال در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد و بسیاری از چهرههای برجسته حوزه و دانشگاه به نقد تازهترین اثر عبدالکریمی پرداختند و همچنان نیز نقدهایی پیرامون این کتاب مطرح میشود. به همین مناسبت با بیژن عبدالکریمی در مورد این کتاب و واکنشهای ایجاد شده پیرامون آن، گفت و گویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
جناب دکتر عبدالکریمی! کتاب اخیر شما «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» عنوان مناقشهبرانگیزی دارد، موضوعی که علاوه بر این کتاب، شما در نشستهای تلگرامی خود نیز آن را دنبال کرده بودید، و بهنوعی دغدغه شماست. شما با توجه به کدام ضرورت به طرح این موضوع دست زدید؟
بعد از انقلاب ایران، به دلایل گوناگون تاریخی، اجتماعی و سیاسی، تحقق جامعه، سیاست و انسانی دینی به عنوان اساسیترین ایدهآل و آرمان برای جامعه ما مطرح شده است. در حقیقت، امروز ما در جامعهای زندگی میکنیم که برخی از جریانات فکری و اجتماعی، با هدایت قدرت سیاسی حاکم بر کشور، تحقق و واقعیتبخشی به جامعه و انسانی دینی را آرمان خود قرار دادهاند و سرمایه های عظیم مادی، معنوی و انسانی جامعه ما بیش از چهار دهه است که صرف تحقق این آرمان شده است. اما به اعتقاد من، ما قبل از این که در جهت تحقق این آرمان گام برمیداشتیم، باید اساساً در خصوص امکان آن میاندیشیدیم که نیندیشیدیم. یعنی صاحبنظران ما، اعم از دانشگاهیان و حوزویون، باید به این پرسش بنیادین میاندیشیدند که آیا در جهان کنونی، یعنی در جهانی مدرن و بالذات سکولار معاصر، امر دینی و تحقق زیست دینی اساساً و علیالاصول امکانپذیر است یا خیر. من در سیاهمشق اخیر خود، با عنوان «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» تنها به طرح پرسش از امکان تحقق امر دینی در جهان کنونی پرداختهام. پرسش اینجانب این است: در جهانی که سوبژکتیویسم متافیزیکی و
سکولاریسم و نیهیلیسم حاصل از آن سیطره دارد و بهواسطه جهانی شدن مدرنیته، این سوبژکتیویسم، سکولاریسم و نیهیلیسم نیز جهانی شده است، امر دینی چگونه امکانپذیر است؟ این مسأله، پرسشی حِکمی، فلسفی و متافیزیکی است، در حالی که بسیاری آن را پرسشی تئولوژیک، سیاسی یا ایدئولوژیک فهمیدهاند و بدان پاسخی تئولوژیک، سیاسی و ایدئولوژیک دادهاند. به نظر من همه جریانهایی که تحقق آرمان حکومت دینی، جامعه دینی و انسان دینی را به عنوان هدف اصلی جامعه قرار دادهاند، تحقق امر دینی و انسان دینی را در جهان بالذات سکولار کنونی امری بسیار ساده گرفتهاند و به دشواریهای نزدیک به امتناع آن اصلاً نیندیشیدهاند. بنده در این سیاهمشق اخیر خود فقط میخواستم به جامعه خود، و به همه مسلمانان این تذکر را داده، برایشان این خودآگاهی را ایجاد کنم که تحقق امر دینی و لذا انسان و جامعه دینی، بسیار بسیار دشوار است تا آنجا که حتی میتوان از صعوبت نزدیک به امتناع آن سخن گفت. البته، برخی انتقاد کردهاند که ما تنها سه جهت منطقی داریم: وجوب، امکان و امتناع. اما «صعوبت نزدیک به امتناع» دیگر چه صیغهای است؟ یا امری ممتنع است یا خیر. این دسته از منتقدان کاربرد تعبیر امر «نزدیک به امتناع»را نادقیق، غیرفلسفی و ژورنالیستی تلقی کردهاند. دلیل این انتقاد این است که این دسته از عزیزان با عقلانیتی انتزاعی و غیرتاریخی میاندیشند. آری! در عالم ذهن و در تفکر انتزاعی، ما سه جهت منطقی بیشتر نداریم. بر اساس این منطق ذهنی و انتزاعی امری یا واجب است یا ممکن است یا ممتنع. اما اگر با عقلانیتی انضمامی و تاریخی بیندیشیم، واقعیتها طیفی بوده، از حصرهای منطقی تبعیت نمیکنند. لذا تحقق امر دینی در جهان کنونی را هر چند برای فرد از اساس ممتنع و غیرممکن نمیدانم، لیکن آن را برای اکثریت افراد انسانی و برای یک جامعه در شرایط و تاریخ کنونی و برای آیندهای نهچندان دور (از امکانات تاریخی آینده تنها خداوند خبر دارد) بسیار صعب و دشوار تا نزدیک به امتناع میدانم.
در ارتباط با این کتاب همایش دو روزهای با عنوان «پرسش از امر دینی در عصر حاضر؛ بازخوانی روایت بیژن عبدالکریمی از امر دینی» در روزهای شنبه و یکشنبه، مورخ ۲۸ و ۲۹ مهرماه ۱۳۹۷، در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات انسانی با حضور ۳۵ تن از اندیشمندان و صاحبنظران از سراسر کشور نیز برگزار شد، بازتاب این همایش و نقدهایی که پیرامون آن انجام شد چقدر در مطرح کردن دغدغهها و گفتمان شما مؤثر بود و آیا این تجربه را موفق میدانید؟
موفق بودن یا نبودن یک برنامه امری نسبی است و به نظر من این همایش به دو اعتبار موفق بود: اول این که برگزاری این همایش دو روزه باعث شد کتاب دیده شده، توسط بسیاری از صاحبنظران خوانده شود و محل امعان نظر و نقد قرار گیرد. دوم این که با تلاشهای مسئولین پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در این همایش و همایشها و نشستهایی مشابه، تجربه تازهای شکل گرفت که بر اساس آن اندیشمندان و صاحبنظران ایرانی در کنار هم قرار میگیرند در فضایی کاملاً علمی و صمیمانه با یکدیگر به گفتوگو و تبادل نظر میپردازند. جامعه ما امروز، بیش از هر زمان دیگری، به یک چنین گفتوگوهای علمی و فکری نیازمند است. اما، در همان حال، به گمانم، به اعتبارهای دیگری، این تجربه چندان کامل نبود، چرا که ظهور یک دیالوگ واقعی بین اندیشهها و پارادایمهای فکری گوناگون بسیار بسیار دشوار است و بدفهمی از این کتاب زیاد بود. چرا که بحث اینجانب در پارادایمی فلسفی و با تکیه بر مفاهیم و مقولاتی چون سوبژکتیویسم متافیزیکی، سوبژکتیویسم دوره جدید، نیهیلیسم انتولوژیک و اپیستمولوژیک، سکولاریسم متافیزیکی، سایکولوژیسیسم (روانشناسیگرایی)، امکان یا عدم امکان گشودگی و استعلای آدمی به ساحت قدس صورت گرفته بود، لیکن این پارادایم و این مقولات فلسفی کمتر مورد درک و امعان نظر قرار گرفت. لذا دیالوگ فلسفی به هیچ عنوان و به طریق اولی شکل نگرفت و بحثها بیشتر در یک گفتمان سیاسی، جامعهشناختی و ایدئولوژیک پی گرفته شد تا یک گفتمان فلسفی؛ در حالی که بحث کتاب من به هیچ وجه یک بحث سیاسی و بحث ایدئولوژیک نبود و نیست، هرچند که مانند هر بحث فلسفی دیگری، خواه و ناخواه نتایج و لوازمی سیاسی و ایدئولوژیک در پی خواهد داشت. اما سیاهمشق اینجانب، اولاً و بالذات اثری ایدئولوژیک و سیاسی نبوده و نیست.
به نظر شما دلیل شکل نگرفتن این دیالوگ فلسفی و گرایش بیشتر به سمت گفتمانهای سیاسی یا جامعه شناختی چه بود؟ آیا موضوع کتاب این لزوم را ایجاد نمیکرد؟
اساساً جامعۀ ما، جامعهای سیاستزده است و هر گونه اندیشه و نظری به سرعت رنگ و بوی سیاسی و ایدئولوژیک به خود میگیرد. به همین دلیل فلسفه و تفکر حِکمی و فلسفی در جامعه ما، در دوره تاریخی کنونی، برخلاف گذشته، حتی در میان اصحاب فلسفه، یعنی اساتید و دانشجویان و طلبههای فلسفه، بسیار غریب است. همانطور که اشاره کردم بحث من کاملاً در فضایی فلسفی و متافیزیکی بوده است. لیکن، متأسفانه توسط بسیاری این مباحث سریعاً رنگ و بوی سیاسی و تئولوژیک پیدا کردند.
نکته اساسی دیگر این است که کتاب من نقد امر دینی یا دینورزی نیست بلکه این کتاب حاصل عشق و تعلقی است که اینجانب به سنت تاریخی خودمان دارم. این کتاب بیشتر تأمل درباره سرشت مدرنیته و جهان کنونی و نیهیلیسم حاکم بر آن است. در واقع سیاهمشق بنده نمیخواهد بگوید در دین اتفاقی افتاده است یا نقصانی وجود دارد که دیگر نمیتواند در جهان کنونی متحقق شود بلکه این نوشته خواهان توجه دادن به رویدادی است که توسط مدرنیته و پسامدرنیته در جهان کنونی و در اعماق وجود انسان معاصر روی داده است که اجازه زیست دیندارانه را به وی نمیدهد.
تعریف شما از امر دینی در این کتاب بر چه مبنایی استوار است؟ به عبارت دیگر امر دینی مورد نظر شما چه ویژگیهایی دارد و جنبههای سلبی و ایجابی آن به چه شکل است؟
من، هم در این کتاب و هم در کتاب «پایان تئولوژی» در خصوص تلقی خودم از امر دینی بحث کردهام. به خصوص این که کوشیدهام روشن سازم که دین چیست و تئولوژی کدام. اما در بیانی بسیار کلی باید بگویم: دین یک فرهنگ نیست، هر چند میتواند با امر فرهنگی نسبت داشته باشد. دین و امر دینی یک ابژه مطالعاتی نیست، هر چند که میتواند ابژه مطالعاتی و پژوهشی قرار گیرد. دین و امر دینی ایدئولوژی سیاسی نیست، هرچند ممکن است توسط پارهای از جریانات بهمنزله یک ایدئولوژی سیاسی مورد سوءاستفاده قرار گیرد. دین یک نظام تئولوژیک یعنی مجموعهای از باورهای نهادینه شده تاریخی نیست، هر چند حول همه ادیان تاریخی پارهای از نظامهای تئولوژیک شکل گرفته است. در مقام ایجابی باید بگویم دین یک نحوه تحقق اگزیستانس انسان است. دین یک نحوه تحقق هستی خاص انسانی است و این نحوه هستی حاصل گشودگی انسان به ساحت قدس و قیام داشتن انسان در ساحت قدس است.
برخی منتقدان، شما و اثر اخیرتان را در امتداد و استمرار جریان روشنفکری دینی لحاظ میکنند. آیا خود شما این تفسیر را از مسیر فکری خودتان میپذیرید؟
تا زمانی که معنا و مفهوم «روشنفکری دینی» مشخص نشود نمیتوان به این سؤال پاسخ داد. این دسته از منتقدان، اول باید بگویند که مرادشان از تعبیر «روشنفکری دینی» چیست و از این تعبیر چه چیزی را لحاظ میکنند، آنگاه به بررسی این امر بپردازیم که آیا فرد یا اندیشهای را میتوان ذیل این مفهوم قرار داد و مصداقی از این تعبیر تلقی کرد یا نه. اگر مراد از اصطلاح «روشنفکری دینی»، در بیانی بسیار کلی، آن نحوه نگرشی است که عزیمتگاه تفکرش را زیستجهان مدرن میگیرد و عالَم جدید و تفاوتهای بنیادین آن را از عوالم ماقبل مدرن به رسمیت میشناسد، آنگاه بر امکان برخورداری از تفسیری دینی و معنوی در این زیستجهان جدید میاندیشد، و در عین توجه به جهان معاصر به سنت تفکر دینی نیز تعلق خاطر دارد و دستیابی به زیست دینی را عالیترین امکان تحقق نحوه هستی آدمی تلقی میکند اما در همان حال معتقد است که سنت دینی را به همان شکل احیاءناشده و بازسازیناشده پیشین نمیتوان در جهان کنونی دنبال کرد، و سنت احیاءناشده سنت نیست بلکه جسد مرده و بیروح سنت است و بر ضرورت احیاء و بازسازی سنت تفکر دینی تأکید میورزد، آری! بنده به این معانی و اعتبارها خودم را در استمرار جریان روشنفکری دینی میدانم. اما اگر جریان روشنفکری دینی را، آنچنان که خودم میفهمم، در امتداد جریان «روشنفکری» بفهمیم و روشنفکری را «جریانی تاریخی» بدانیم که حاصل نهضت عصر روشنگری اروپایی است و روشنفکر را کسی بدانیم که به ارزشها، جهانبینی و مبانی متافیزیکیِ نهضت عصر روشنگری قرون ۱۸ و ۱۹ اروپایی اعتقاد دارد و مبانی عقلانیت جدید را میپذیرد، آنگاه خواهم گفت روشنفکری دینی به اعتقاد من اصطلاحی خودمتناقض و پارادوکسیکال است و «امر دینی» با مقوله «روشنفکری» در معنای تاریخی آن، جمع نمیشود. همچنین جریان موسوم به روشنفکری دینی در جامعه ما در واقع جریانی است که سوبژکتیویسم دکارتیـکانتی را میپذیرد و در سیاق سنت سوبژکتیویستی فلسفه های دکارتیـکانتی و فلسفههای تحلیلی جدید میخواهد از امر دینی دفاع کند. به این اعتبارهای اخیر نیز، بنده مسیر فکری خودم و همچنین کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» را در استمرار جریان روشنفکری دینی برنمیشمارم.
کسانی که بنده و سیاه مشق اخیرم را مصداقی از جریان روشنفکری دینی دانستهاند اهل فلسفه و تفکر فلسفی نیستند. آنان اصلاً درنیافتهاند که مفاهیم اصلی و بنیادینی که این اثر بر آنها متمرکز است، مقولاتی است چون «سوبژکتیویسم متافیزیکی»، «سوبژکتیویسم جدید دکارتیـکانتی» و «نیهیلیسم»ی که حاصل آنهاست. اما اکثر قریب به اتفاق منتقدان بنده، از جمله آنانی که بنده را در زمره روشنفکران دینی برشمردهاند، به دلیل فقدان آمادگیهای لازم برای ورود به یک بحث در سطح و گفتمانی فلسفی و متافیزیکی، هیچیک درکی از این مقولات نداشتهاند و توجه نداشتهاند که هیچیک از مفاهیم مذکور مقولاتی نبودهاند که «تاکنون» مورد فهم و امعان نظر روشنفکران بهاصطلاح دینی قرار گرفته باشد. این انتقاد که برخی کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» را در امتداد جریان روشنفکری دینی دانستهاند، از میان سه جبهه فکری و نظری مطرح شده است: یکی عمدتاً از جانب جریانهایی که خود در پارادایم روشنگرانه میاندیشند و خشم و کینهای نسبت به سنت دینی دارند. آنها با انگ روشنفکری دینی زدن به اینجانب و سیاهمشق اخیرم، میخواهند بگویند که عبدالکریمی هم حرف تازهای ندارد و حرف روشنفکران دینی را تکرار میکند. او نیز میخواهد امر دینی و معنوی را همچون شریعتی و روشنفکران دینی پساانقلاب بزک کند و به خورد جامعه و جوانان بدهد. از نظر این گروه از نوگرایان، دین هم که سرنوشتش مشخص است و امری است که سبب عقبماندگی و انحطاط جوامع بشری شده و باید از فرهنگ بشری زدوده شود، دین افیون است و عبدالکریمی هم به این سنت دینی تعلق خاطر دارد و لذا با برچسب روشنفکر دینی زدن قصد دارند که تلاشهای نظری اینجانب را که اساساً در سنت فکری و نظری غیرروشنفکری و غیردکارتیـغیرکانتی است تخطئه نمایند. جریان دوم، جریان سنتگرایی و اصحاب تفکر تئولوژیک است که اساساً با هر نوع نواندیشی و تحول در سطح بینش و نحوه دریافت از سنت دینی مخالفاند و به تمام این تلاشها یک انگ کلی روشنفکری دینی را میزنند. جبهه سوم نیز علاقهمندان و شیفتگان عوام جریان موسوم به روشنفکری دینی هستند که با برخی بزرگان و رهبران فکری این جریان رابطه مرید و مرادی دارند و با برچسب روشنفکر دینی زدن به اینجانب خواهانند بگویند که کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» و دیگر آثار بنده حرف تازهای برای گفتن ندارد بلکه صرفاً حرف اساتید برجسته آنان را تکرار میکند. در صورتی که بنده، بهرغم عشق و احترام زیادی که برای همه صاحبنظران و اندیشمندان موسوم به روشنفکر دینی قائلم و با اذعان به این که افتخار شاگردیشان را داشته و دارم و از آنان بسیار آموخته و میآموزم، و با اعتراف به اینکه وجوه و خطوط بسیار مشترکی میان اندیشههای خویش و آنان مییابم، لیکن اجازه میخواهم که بگویم به لحاظ متافیزیکی، حِکمی و نظری، بههیچوجه هسته مرکزی آراء و دیدگاههای خود را در استمرار اندیشههای بزرگان منسوب به جریان روشنفکری دینی نمیدانم.
به نظر شما، آیا این کتاب میتواند آغازگر گفتمانی جدید در فضای فکریـفلسفی معاصر ایرانی باشد؟
مارکس در «مانیفست حزب کمونیست» (۱۸۴۸) عبارت مشهوری دارد که تجربه بسیار عمیق وی را از ظهور مدرنیته آشکار میسازد: «هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود، هرآنچه مقدس است دنیوی میگردد». واقعیت این است که بعد از گذشت حداقل چهار قرن از ظهور روند مدرنیته، هنوز بسیاری به این تجربه نائل نشده و در بیغولههای پوشالی باورهای تئولوژیک و ایدئولوژیک خود به سر میبرند. بهگمانم همه سنتگرایان و اصحاب تفکر تئولوژیک و نیز روشنفکران بهاصطلاح دینی ما، همچون بسیاری از نوگرایان و شیفتگان و دلسپردگان عقلانیت جدید هنوز عمق و گستردگی سونامی بسط نیهیلیسم در جهان کنونی را به خوبی درک نکردهاند و درنیافتهاند که همه ارزشها، از جمله خود ارزشهای دوران مدرن نیز بیبنیاد شده است. به این اعتبار معتقدم اکثر قریب به اتفاق جریانات فکری و اجتماعی در جامعه ما، به دلیل فقدان نگرش حِکمی و فلسفی، با موانع سترگ تئولوژیک و ایدئولوژیک برای فهم روند جهان کنونی و نیز جامعه خود ما، بهمنزله جزء کوچکی از جهان، روبرویند و لذا از نوعی «تأخر تاریخی» رنج میبرند.
واقعیت امر این است که من نیز، مثل هر اندیشه ورزی این امید را دارم که ایدهها و مفاهیمی که در سیاه مشق هایم مطرح شده است و مقولاتی چون «بسط جهان نیچه ای»، «پایان تئولوژی»، «پایان امر دینی»، «مرگ حیات معنوی»، «ضرورت گذر از تئولوژی به اونتولوژی»، «ضرورت جانشین کردن الهیات به معنیالاعم به جای الهیات به معنیالاخص»، و «درک امر دینی به منزله گشودگی به ساحت قدس» و تکیه بر «ضرورت گذر از سوبژکتیویسم»، و مسیری که میکوشم در آن گام بزنم، بتواند افق و فضای فکریـفلسفی تازهای را برای جامعه ما ایجاد کند. علاوه بر این، جرقهها و بارقه هایی، هر چند بسیار اندک، را در جامعه خودم و در میان جوانها میبینم که به نظر میرسد این افق میرود که گفتمان تازهای را برای جامعه ایجاد کند. اما پاسخ دادن به این پرسش که گفتمانها چقدر اصالت دارند و چقدر میتوانند اثرگذار باشند، امری نیست که در اختیار ما، ارادههای ما و حدیث آرزومندی ما باشد. تنها و تنها لطف، عنایت و توفیقِ تقدیر پاسخگوی این پرسش اخیر شما خواهد بود. به قول حافظ بزرگ:
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
فقدان گفتمان فلسفی در اندیشیدن به خود
در جایی فرموده بودید به لحاظ تاریخی ما دیر به سراغ این موضوع رفتهایم و این کتاب در واقع باید ۱۰۰سال پیش منتشر میشد، به نظر شما دلیل امتناع تاریخی طرح پرسش از امکان امر دینی در جهان کنونی چه بوده است؟
به نظر من حاکمیت اندیشه های تئولوژیک، ایدئولوژیک و سیاسی در طی این دو قرن اخیر باعث شده است ما کمتر در گفتمانی حِکمی و فلسفی بیندیشیم. به دلیل همین فقدان وجود گفتمانی فلسفی و پدیدارشناسانه و عدم تفکر و اندیشیدن بر اساس مبانی حکمی و فلسفی بوده است که ما هیچگاه پرسش از امکان تحقق امر دینی در جهان معاصر را مورد امعان نظر و تأمل قرار ندادهایم. باید با این پرسش پیش از انقلاب مواجه میشدیم اما این پرسش بعد از تجربه تاریخی و بزرگ انقلاب ایران برای ما مطرح شده است، هر چند هنوز نیز بسیاری آنچنان در بستر گرم و نرم اندیشههای تئولوژیک و ایدئولوژیک آرمیدهاند که با این پرسش به نحو حقیقی و راستین مواجهه نداشتهاند. تفاوت اینجانب با بسیاری از نقادانم در اینجاست که آنان حدیث آرزومندی خویش را به منزله واقعیت میان گارند، لیکن، بنده میکوشم حتیالمقدور به توصیف پدیدارشناسانه زیست جهان کنونی خویش و تاریخ هستی بپردازم.
sazandeginews.com/News/1063