عصر گفت و گوی جهانی
اگوستینوس (1) دربارهی زمان گفته است: زمان خداوند، اکنون جاودانه است. او اعتقاد داشت که پذیرش زمان حاضر از چیزهای کنونی و زمان حاضر از چیزهای آینده همه حقایقی در ذهن هستند.
در فلسفه دکارت،(2) مسألهی زمان در درجه دوم اهمیت قرار گرفته و زمان فقط «حالت» انگاشته شده است، یعنی زمان، امری است که چون جدا از حرکت است، وجود دارد. اسپنیوزا، (3) زمان را فقط حالتی از حالات فکر و موجود ذهنی میداند.
لایب نیتس، (4) زمان را یک امکان ایدهآل خوانده است و واقع بودن آن را ممکن نمیداند. زیرا که هر «آنی» صرفنظر از محتوای آن، امری کاملاً هم جنس با «آنات» دیگر است و حال آنکه هیچ دو چیزی در جهان، عین هم نیستند. هگل، (5) گاهی مانند لایب نیتس، زمان را چون امری انتزاعی و ایدهآل در نظر آورده و گاهی آن را محسوسِ غیرمحسوس نامیده است. اما به نظر میآید نکته اساسی در نظریه هگل، این است که طبیعت زمانی، نفی (6) است و زمان، فعالیت و تحرکی است که اشیاء با آن پیوسته در تبدلاند. نفی به عقیده هگل، فعل مولد حیات و حتی مولد جهان است. به اعتقاد او، زمان، توهمی بیش نیست و ناشی از ناتوانی ما در درک و دریافت کل است. ما چون ناچاریم به اجزاء بپردازیم، رابطهی آنها را با یکدیگر به صورت گذشت زمان، درمییابیم که جریانی در جهت دیالکتیک تاریخ دارد. زمان از دیدگاه عقل نظری کانت، چیزی نیست مگر گذشتهای از دست رفته، آیندهای نیامده و حالی بدون استمرار.
به نظر هانری برگسون، (7) زمان جوهر حیات است. زمان عبارت است از تجمع، تکامل و استمرار و استمرار، تکامل دائمی زمان گذشته است که در آینده میتند و هر چه جلوتر میرود افزایش مییابد. زمان گذشته تا زمان حال ادامه دارد و در آن بالفعل است و به فعالیت خود ادامه میدهد. برگسون معتقد است زمان دو صورت دارد: یکی زمانی که خود را به شکل فضا (8) به نمایش درمیآورد و دیگری زمانی که به صورت بیکرانگی یا دیرند (9) نمایان میشود. وقتی میخواهیم بدانیم الان چه زمانی است، به صفحه ساعت نگاه میکنیم اما آنچه میبینیم زمان نیست، فقط جابهجا شدن عقربههای ساعت در آن مکان است. این گونه تغییر یا تبدیل زمان به مکان برای منظم ساختن فعالیتها ضرورت دارد اما زمان راستین و حقیقی نیست. زمان راستین، زمان دلتنگیها و امیدواریها و آرزومندیهای ما میباشد.(10) در واقع از نظر برگسون دو نوع درک از زمان وجود دارد: زمانی که به طور بیواسطه تجربه میشود یعنی تداوم ناب (11) یا تداوم واقعی (12) و دیگری زمان علمی.
زمان علمی که بر حسب حرکت عقربههای ساعت محاسبه میشود، به زعم برگسون، توهمی از واقعیت است. زیرا علم، تداوم واقعی را با تصویری نمادین حاصل از گسترش در مکان جایگزین میکند اما تداوم خالص، در شناخت ما از خویشتن انسانی اهمیت دارد.
تقابل زمان درونی و بیرونی از مهمترین ویژگیهای دوران مدرن است. در زمان مدرن مفهوم جدیدی از زمان حاکم است. روایت مدرن، زمان مکانیکی را به زمانی درونی و انسانی تبدیل میکند. مارسل پروست (13) از جمله نویسندگانی است که کوشید در آثار خود، از زمان به شیوهای تحلیلگرایانه بهره جوید. در اثر مهم او، در جستوجوی زمان از دست رفته، (14) گذشته و حال درهم میآمیزد: زمان گذشته تبدیل به زمان حال میگردد و دوباره در گذشته ناپدید میشود. پروست از نظریههای برگسون در این باره، بهره فراوان برده است. در اثر او زمان از لحاظ کمیت، اهمیت خود را از دست میدهد و ارزش کیفی پیدا میکند. استمرار در نظریه برگسون به این معنی است که زمان گذشته موجود است و چیزی از آن از دست نمیرود. زمان در روزگار مدرن همیشه حال است البته زمانها درهم میآمیزند و مرز بین آنها ناشناخته مینماید اما آنچه فعلیت دارد، همواره اکنون و زمان حاضر است.
ممکن است در یک روایت، چند دقیقه به اندازهی چند سال طول بکشد یا چندین سال به سرعت چند لحظه بگذرد، هجوم حالتها و احساسها به گسترش زمان حال میانجامد و تنظیم موضوع بر اساس توالی زمان وقایع صورت نمیگیرد بلکه کیفیت بر کمیت زمان برتری دارد. چنان که میدانیم، زمان در ادبیات کلاسیک و روایت سنتی، تابع نظام زمانی و تقویمی است و داستان در خلال زمانی معین روایت میشود اما روایت مدرن، رشتهای گشوده از حوادث و تابع درهم شدن زمانهای گذشته، حال و گاه آینده است و نظام منطقی زمان در آن درهم شکسته میشود.
آرنولد هاوزر (15) جامعهشناس معروف هنر، معتقد است که تجربه زمانی عصر ما به خصوص، عبارت از احساس آگاهی از لحظهای است که خویشتن را در آن مییابیم؛ یعنی آگاهی از زمان حال. هر چیزی که معاصر و مربوط به جریان روز باشد و با لحظهی حال پیوند یافته باشد، در نظر انسان امروزی واجد ارزش و اهمیت خاصی است و چون سرشار از چنین اندیشهای است، نفس تقارن، معنا و مفهوم تازهای پیدا میکند.
هاوزر همچنین، معتقد است که در نوشتههای پروست، گذشته، حال، رویا و تأمل، بر فراز زمان و مکان دست به دست هم میدهند و احساسات در زمان و مکان پرسه میزنند و مرزهای زمان و مکان محو میشوند. ارتباط حوادث و وقایع براساس قرابت زمانی آنها استوار نیست و حتی کوشش در تعیین حدود و تنظیم آنها براساس توالی زمانی از لحاظ پروست امری بیمعناست، زیرا تجارب ما به گونهای اتفاق میافتد که گویی در یک زمان روی دادهاند و این تقارن در حقیقت نفی زمان قراردادی است و این نفی در واقع، کوشش برای بازیافتن همان «روحانیتی» است که زمان و مکان مادی ما را از آن محروم میکردهاند. (16)
پروست به بازیافتن زمانی میپردازد که به تعبیر برگسون میتوان آن را زمان حقیقی دانست. زمان حقیقی، زمانی است که انسان آن را زیسته و از نظر پروست جز در انتقال گذشته به اکنون به دست نمیآید. او، اکنون را مجموعهای گذشته و حال میداند. به اعتقاد وی، گذشته زیباست و پر کردن حفرههای زمان حال از گذشته موجب بازیافتن زمان حقیقی میشود. به نظر پروست رستگاری در خود همین زمان است، در تجلی مجدد و کامل زمان گذشته است. برای وی احساسی که باقی است اهمیت دارد و مجموعه احساساتی که از گذشته در حال و با آن آمیخته است، زمان حال را میسازند.
جیمز جویس (17) نیز هنگامی که زمان مشخص و معلوم و ترتیب توالی وقایع را درهم میشکند و به هم میریزد مانند پروست به همین بیواسطه بودن تجربه و احساس ما نظر دارد. از نظر او زمان مسیر بیجهتی است که آدمی در آن پس و پیش میرود. اما او در «مکانی کردن» زمان با پروست هم پیشی میگیرد و وقایع درونی را نه تنها در مقاطع طولی که در مقاطع عرضی نیز نشان میدهد. در آثار او تصاویر، افکار، خاطرات و ذهنیات با انقطاع کامل در کنار هم جا دارند، تقریباً توجهی به منشأ آنها نمیشود و تمام تأکید بر همزمانی آنهاست. در نوشتههای جویس، تأکید بر تداوم لحظه و تصویر زوالناپذیر دنیای درهم فروریخته است و مفهوم برگسونی زمان نیز در آنها دستخوش تغییر و تبدیل دوباره میشود.
او در اولیسیس، (18) حدود هیجده ساعت از یک روز معین را انتخاب کرد و تجربهی این هیجده ساعت را در قالب کلام محفوظ نگه داشت. در این اثر، حال و آینده هر دو به گذشته تبدیل میشوند. ذهن بدون هر نوع قیدی و تنها براساس مفهوم شخصی از زمان، جریانی سیال مییابد و همه چیز در لحظه اکنون وجود دارد. جویس نیز مانند پروست، زمان منظم تاریخی را درهم میشکند و مستهلک میکند و زندگی درونی را به تصویر میکشد.
خشم و هیاهو،(19) شاهکار ویلیام فاکنر، (20) تنها در صورتی قابل فهم است که بتوان آفرینش خارقالعادهی او را از زمان یا در حقیقت با «بیزمانی» دریافت. این قصه، ظاهراً روایت سه عضو خانوادهی کامپسون (21) است که همراه جریان سیال ذهن آنان در خلال سه روز متفاوت گفته میشود. خواننده با خواندن آن با انحطاط این خانواده آشنا شده و حس میکند چگونه گذشته باعث نابودی زمان حال شده است. از نظر فاکنر، زمان سرچشمه بدبختی ماست.
به نظر سارتر (22)، زمان حال فاکنر مصیبتبار است، همان رویداد حوادث است که چون بختک روی سینهی ما میافتد و ناپدید میشود. (23) در داستانهای فاکنر، پیشروی وجود ندارد و هیچ چیز از آینده برنمیآید، همه چیز اتفاق افتاده و زمان حال، آیندهی گذشته است. زمان در خشم و هیاهو ساختاری عمودی دارد نه افقی و در طول خواندن این کتاب میپندرایم که درون شخصیتهای آن جای داریم.
با اندیشه آنان میاندیشیم و شریک تجربیات حسی آنها میشویم. درست در همان زمانی که این تجربیات به وقوع میپیوندند.
این زمان، همان زمان انسانی است. فاکنر در این کتاب با جسارت، تسلسل زمانی را با تقلید از ذهن انسان در هم شکست، ذهن انسانی که مدام در حال جابهجایی پارههای زمان است و خود را با زمان تقویمی وفق نمیدهد. در واقع زمان از نظر فاکنر، زمان گذشتهی «بیپایان» که در آن، تجربه درون حریمی نگهداری میشود.
از نظر فاکنر، زمان گذشته هرگز از دست نمیرود تا مثل پروست دوباره تجلی یابد بلکه همواره حاضر و وسوسهی دائمی ذهن است. فاکنر معتقد است آدمی زندگی را صرف مبارزه با زمان میکند و زمان همچون اسیدی آدم را میخورد. زمانی که یک هنرمند ما را به درون ذهن شخصیتهایش میبرد، دیگر نمیتواند در گذشتهای تاریخی بر جای ماند و داستانی را از آنچه روی داده استخراج کند. او باید ما را رو در روی چیزی قرار دهد که در حال وقوع است و قصد او آگاه ساختن خواننده نسبت به مفهوم خالی از نظم زمانی در زندگی واقعی است. در واقع هدف، بازیابی حقیقت زمان است. پروست، جویس و فاکنر هر یک به شیوه خود کوشیدهاند تا زمان را تکه تکه کنند و آن را به کشف و شهودی از لحظه بدل سازند و آینده را از آن بگیرند. در حقیقت نویسندگان مکتب رمان نو (24) در فرانسه ادامه دهندهی همان روش پیشگامان خود در زمینهی رمان هستند. در آثار آنها نیز کیفیتهای زمانی دستخوش دگرگونی میشود و روایت، غالباً به تنها زمان حال گفته میشود؛ زمان و مکان به هم پیوسته و در ارتباط تنگاتنگ با هم قرار دارند.
روایت از تسلسل زمانی رها است و همچون داستان فاکنر پیشروی ندارد بلکه دارای نوعی فروروندگی است. رویدادها همچون زندگی روزمره ما در یک زمان واحد رخ میدهند و خواننده خود را در زمان حالی پیوسته بیرون از فضای تاریخی مییابد. ناتالی ساروت (25) از پیشگامان رمان نو معتقد است که زمان، دیگر آن آب روان شتابندهای که هیجان را پیش میبرد نیست بلکه آب راکدی است که در عمق آن تجزیه و تلاشی کُند و ظریفی صورت میگیرد.(26) در واقع به این ترتیب، حرکت از زمان حذف میشود. در رمان نو، زمان حقیقی، زمان بیزمانی است؛ گویی ماجرا در جایی خارج از زمان روزمره رخ میدهد و شخصیت در بعد زمانی غیرگاهشمارانه معنی مییابد. در این گونه زمان، روایت مشخص نیست.
در آثار مارگریت دوراس(27) زمان جریان ندارد، برای مثال در مدراتو کانتابیله (28) گونهای بیزمانی حاکم است، متن به تاریخ مشخصی اشاره نمیکند و تعیین زمان رویدادهای داستان تنها به صورت تقریبی میسر است. در باران تابستانی (29) نوعی هستی رها از زمان بر خانواده حاکم است به طوری که حتی سن و سال شخصیتها معلوم نیست.
«… در آن روزها، سن ارنستو چیزی بین دوازده تا بیست بود …»(30)
در امیلی ال (31)، نویسنده بدون توضیح واقعه داستان، با مهارت در یک جمله، خواننده را با زمان گنگ داستان آشنا میسازد: «… به کیبوف رفته بودیم، مانند اغلب اوقات آن تابستان…»(32)
در رمان نو فواصل زمانی طولانیتر و پرسشهای ناگهانی دیده میشود. به اعتقاد آلن ـ رب ـ گریه(33)، فیلم و قصه امروز در ساختن لحظه، فاصلهی زمانی و توالی زمانی که ارتباطی با لحظه و فاصله و توالی ساعت دیواری یا تقویم ندارند با هم برخورد دارند. سپس وی برای روشن کردن نقش زمان در رمان نو ذکر کرده است که در سالهای اخیر بارها تکرار کردهاند که زمان، قهرمان اصلی قصهی معاصر است. از زمان مارسل پروست و فاکنر، بازگشت به گذشته، انقطاع زمان در واقع اساس همان ساختمان داستان و طرح به نظر میرسد.
رب ـ گریه اعتقاد دارد که حادثه در رمان نو زمان ندارد، اگر زمان گذران واقعاً قهرمان اصلی بسیاری از آثار ابتدای این قرن و آثار متأثر از آنها بوده است؛ همچنان که وضع قصههای قرن گذشته نیز به همین منوال بود، پژوهشهای تازه به عکس به نظر میرسد که غالباً ساختمانهای ذهن محروم از زمان را به روی صحنه میآورند و اتفاقاً به همین علت آثار نو در وهلهی نخست آن همه ناراحتکننده مینماید. رب ـ گریه در قصهی نو، انسان طراز نو، در مورد نقش زمان در رمان سنتی و تفاوتهای آن با رمان نو توضیح داده و اضافه میکند: در دیدگاه سنتی مثلاً در قصههای بالزاک(34) زمان نقش داشت و نیز نخستین نقش را ایفا میکرد: زمان، انسان را میساخت. عامل و قیاس سرنوشت او بود، چه در عروج به کمالات و چه در سقوط منجلاب، زمان عامل دگرگونی بوده و این دگرگونی در عین حال وثیقه پیروزی جامعهای در ستیز جهان و سرنوشت جبری یک طبیعت محسوب میشد: فناناپذیری انسان، سوداها و حوادث فقط در چارچوبه زمان جا میگرفت: تولد، رشد، ضعف، افول و سقوط و حال آنکه در رمان نو، گویی زمان از محدودیت خود محروم گشته است، زمان، دیگر جاری نیست، سازندگی خود را از دست داده است. بیگمان علت غبنی که از مطالعهی آثار امروز مشاهدهی فیلم دست میدهد همین است. (35)
لوسین گلدمن (36) اعتقاد دارد که سه رمان نخست ـ رب ـ گریه، خصلت شیوارهی جهان را با حذف هر گونه عنصر زمانمند بیان میکنند. حسادت (37) که عمیقترین آثار اوست، در یک زمان حال مداوم جای میگیرد و چهار فصل از هفت فصل کتاب با واژه «حالا» شروع میشود.(38) رب ـ گریه در این کتاب تداوم داستان را کنار هم میگذارد و بخشی از حوادث خیالی یا حقیقی را که بدون رعایت زمان معینی درهم ریختهاند در معرض آگاهی خواننده میگذارد. زمانها هم بههم میریزند و نویسنده، گذشته نزدیک را با گذشته دورتری در کنار هم قرار میدهد؛ همچون یک دسته ورق بر زده. داستان چنان تنظیم شده که هر کوشش برای بازسازی زمان وقایع بیرونی، دیر یا زود منتهی به تناقض و بنبست میشود. وقایع کتاب، در جایی جز ذهن یک راوی نامرئی؛ در خیال نویسنده و خواننده اتفاق نمیافتد در چشمچران (39)، داستان به صورت پیوستهای گسترش مییابد و فقط در نیمه راه با یک حذف زمانی، گسسته میشود. تنها حادثه کتاب ـ یک جنایت ـ در همین فاصله زمانی حذف شده، رخ میدهد. سپس، این الگو یعنی خط پیوستهای که در نیمه راه توسط یک شکاف زمانی پاره میشود، مانند ترجیعبندی تکرار میشود. در این داستان، زمان غیرواقعی است و کل وقایع در پنج دقیقه اتفاق میافتد و توالی زمانی روایت به هم خورده است. به اعتقاد رب ـ گریه، جهان هستی در حال تغییر شکل است و در هر صورت باز، اکنون است.
رمان پاککنها (40) با پیروی از الگوهای سنتی با مقدمهای، در سپیده صبح و رأس ساعت شش صبح یک روز زمستانی آغاز میشود اما زمان در تعلیق است و روشنی خالص زمان فقط تا آن حد وجود دارد که صحنه را از هر رویداد واقعی در گذشته و آینده تهی کند. همچون اولیسیس جویس، پاککنها بیست و چهار ساعت از زندگی فردی به نام والاس، (41) مأمور ویژه تحقیق در مورد جنایت پروفسور دوپن (42) را نقل میکند.
کتاب، در واقع داستان بیست و چهار ساعت میان شلیک گلوله و مرگ واقعی است. نسبت به زمانی که گلوله، سه یا چهار متر را طی میکند، این بیست و چهار ساعت به نظر میآید بیش از حد لازم کش آمده است. در پاککنها، حوادثی احتمالی از آینده در ذهن کاراکترها زنده میشود و در زمان حال جریان مییابد، همچون صحنهای که در آن مارشا (43) مرگ خویش را در دفتر کار پروفسور ـ در صورت رفتن به ویلای دوپن برای برداشتن مدارک ـ مجسم میکند. در کتاب، گاه رجعت به گذشته دور به طرز عجیبی رخ میدهد؛ مانند زمانی که والاس، یک نقاش را در ویرانهای میبیند مشغول کشیدن تابلویی است که در همان حال نویسنده آن را توصیف میکند، سپس این تابلو به تصویر ویلای محل وقوع جنایت تبدیل میشود و به این ترتیب نویسنده، گذشتهی دور را به تصویر میکشد.
در بخشی از این کتاب آمده است: «…دریغا که به زودی زمان، دیگر صاحب اختیار نخواهد بود. حوادث امروز، محاط از هاله اشتباه و شک، هر چند خرد و ناچیز، تا چند لحظهی دیگر کار خود را آغاز میکنند. تدریجاً نظم مطلوبی را به هم میزنند، مزدورانه در اینجا و آنجا؛ پسی، پیشی، فاصله، آشفتگی و انحنا به بار میآورند تا اندک اندک کار خود را انجام دهند. روزی از روزهای آغاز تابستان، بینقشه، بیمسیر، بیمفهوم…».(44)
چنان که اشاره شد، زمان و فضا در این داستان جاری میشوند و یکی در کار دیگری اختلال میکند. زمان گاه سرعت میگیرد، گاه کند و گاه متوقف میشود و نویسنده در گذشته، حال و آینده دست میبرد. همان گونه که جویس، رمان را تجلیات درونی میدانست که میتوان آن را در لحظهای از زمان حال یافت، حالی پیوسته که زمان گذشته در میانش ناپایدار است، زمان حالی که ضمن نگارش، پیوسته در حال آفریده شدن است؛ تکرار میگردد، مضاعف میشود و تغییر میکند.
در آثار کلود سیمون (45) نیز، نقطه مرکزی، «زمان» است اما به گونهای متفاوت در جاده فلاندر،(46) زمانی معمولی در رمان رعایت نشده است و رفت و برگشت در زمان و بهرهگیری از شگردهای سینمایی مانند فلاش بک، تغییر و برگشت ناگهانی صحنهها و تداخل آنها در همدیگر، خواننده را ناگزیر میکند رمان را با دقت بیشتری بخواند و خود در بازسازی رویدادها شرکت کند. آنچه به یاد شخصیت اصلی میآید، نه بر حسب ترتیب زمانی بلکه بر حسب تداعی و وجود مشابهت و قرینه است. سبک نوشتاری نیز با همین جریان حرکت حافظه متناسب است: همه چیز پشت سر هم میآید و به حداقل نقطهگذاری در نگارش بسنده شده است.
به طور کلی در رمان نو، زمان تغییر شکلپذیرترین کیفیت و ضربه پذیرترین عنصر است. حادثه در اثر ابهام زمان، غیرقابل درک میشود و این، زمان است که واقعه را در مقطع غیرقابل تفسیری قرار میدهد. در اینجا حادثه از متن خود بیرون کشیده میشود و در زمان دیگری تفسیر میشود. جابهجایی زمان، ایجاد توهم در وقایع میکند به طوری که مخاطب قادر به درک شکلگیری سلسله وقایع نیست مگر آنکه ابتدا به مختصات زمان پی برده باشد.
پینوشتها:
1- Augustions.
2- Descartes.
3- Spinoza.
4- Leibniz.
5- Hegel.
6- Negation.
7- Bergson.
8- Temps Spacialise.
9- Duree.
10ـ بحث در مابعدالطبیعه، ژان وال، ترجمه: یحیی مهدوی، انتشارات: خوارزمی، تهران، 1370، ص 375.
11- Pure Duration.
12- Real Duration.
13- Proust.
14- A la Recherché du temps Perdu.
15- Arnold Hauser.
16ـ تاریخ اجتماعی هنر، آرنولد هاوزر، ترجمه: ابراهیم یونسی، انتشارات خوارزمی، ج 4، صص 1199 – 1197.
17- James Joyce.
18- Ulysses.
19- Le Bruit et la Fureur.
20- Faulkner.
21- Compson.
22- Sartre.
23ـ «زمان در نظر فاکنر»، ژان پل سارتر، ترجمه: ابوالحسن نجفی، کتاب امروز، مهر 1350، ص 18.
24- ie ecole du nouveau roman.
25- Nathalie Sarraute.
26ـ عصر بدگمانی، ناتالی ساروت، ترجمه: اسماعیل سعادت، انتشارات نگاه، تهران: 1364، ص 68.
27- Marguerite Duras.
28- Moderato Canatabile
29- La Pluie dete.
30ـ باران تابستان، مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین، نشر چکامه، 1370، ص 10.
31- Emily. L
32ـ امیلی ال. مارگریت دوراس، ترجمه: شیرین بنیاحمد، نشر چکامه، تهران: 1370، ص 11.
33- Alain Robbe – Grillet.
34- Balzac.
35ـ قصه نو، انسان طراز نو، آلن رب ـ گریه، ترجمه: محمدتقی غیاثی، انتشارات امیرکبیر، تهران: 1370، ص 79.
36- Lucien Goldmann.
37- La Jalousie.
38ـ جامعهشناسی ادبیات، لوسین گلدمن، ترجمه: محمد پوینده، نشر هوش و ابتکار، تهران، 1371، ص 294.
39- Le Voyeur.
40- Les Gommes.
41- Wallas.
42- Dupont.
43- Marcha.
44ـ مکتبهای ادبی، رضا سیدحسینی، انتشارت نیل، تهران، چاپ نهم، 1366، ص 565.
45- Claude Simone.
46- La Route des Flandres.
منبع: ماهنامه کتاب ماه هنر 1382شماره 61 و 62 ، مهر و آبان
نویسنده : مهرآور جعفر نادری