جهان فردا
شتابزده، عجول، بیمحابا، با حداکثر سرعت و بدون لحظهای درنگ به جلو میراند. اما به کجا؟
قبل از حرکت و قبل از سرعت گرفتن ماشین، برای توقف و یا کاهش سرعت آن تمهیدی اندیشیده نشده است. امروز بشر معاصر با دو سؤال اساسی روبهروست؛ دو پرسشی که غایت و نهایت او را مشخص میکنند: اولاً این غول آهنی در نهایت به کجا میرود؟ ثانیاً چگونه میتوان بر سر آن افسار زد؟ نمیدانم، شاید دیگر نتوان غول را به شیشه بازگرداند! نویسندگان و هنرمندان بسیاری به مقوله ماشینیسم و ابعاد مختلف آن پرداختهاند و نوشتارهای تحقیقی و نیز رمانها و داستانهای مختلفی با این مضمون و بنمایه به رشته تحریر درآمده است.
«نمیتوان کمال بشری را با کمال فنی جمع کرد. اگر یکی از این دو را میخواهیم، باید دیگری را فدا کنیم». این عبارت سرلوحهی کتاب «عبور از خط» نوشتهی ارنست یونگر است. سالها پیش دکتر علی شریعتی، خطر اسارت ماشین در چنگال ماشینیسم را تحت عنوان «ماشین در اسارت ماشینیسم» مطرح نمود و مدتها پیش از او نیز کسانی چون آلدوس هاکسلی و جورج اورول تصویر آیندهی دنیای شگفتانگیزی را که بنیان نهادهایم چونان آئینهای در مقابل دیدگانمان قرار دادند.
آنچه که ما را به تأمل بیشتر در کتاب هاکسلی ترغیب میکند چیزی نیست مگر تحقق یافتن بسیاری از پیشبینیهایی که در این کتاب دربارهی آیندهی جهان مطرح شده است.
دربارهی عنوان کتاب Brave New World
کتاب «دنیای شگفتانگیز نو» یکی از شاهکارهای هاکسلی است که اول بار در سال 1932 در لندن منتشر میشود. عنوان کتاب از یکی از نمایشنامههای شکسپیر به نام توفان “The tempest” گرفته شده است. یکی از شخصیتهای نمایشنامه که با پدرش تمام عمر خود را در تنهایی در جزیرهای به سر برده است هنگامی که با عدهای کشتی شکسته روبهرو میشود و از مصاحبت آنها برخوردار میگردد با معصومیت این سخنان را ابراز میدارد:
«آه، چه شگفتانگیز!
چه موجودات خوبی در اینجا میزیند!
بشر چه زیباست! آه، دنیای شگفتانگیز نویی
که چنین انسانهایی در آن زندگی میکنند!»
در این رمان، مسأله به اسارت درآمدن انسان در عصر تکنولوژی و پیشرفت مطرح میشود. اتوماتیسم با استفاده از دستاوردهای بیولوژیکی به حیات صورت مکانیکی بخشیده و انسانها را به صورت ماشینهایی درآورده است که خلاقیت و ابتکار از آنها گرفته شده ولی هیچ صدای اعتراضی از سوی انسانها برنمیخیزد.
سید مرتضی آوینی این کتاب را مظهر نگرانی بشر برمیشمرد که خود را مقهور تکنولوژی یافته است. سحر تکنولوژی در اختیار غریزهی سیرابیناپذیر قدرت.
معنای متداول واژهی Brave، «شجاع» است ولی در ادبیات انگلیسی به مفهوم «زیبا، قشنگ و پرزرق و برق» به کار رفته است. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا واقعاً دنیای تخیلی هاکسلی زیباست؟
عنوان کتاب مفهومی پاردوکسیکال را در بطن خود دارد. نویسنده به طور طعنهآمیزی (Ironical) با وجود نظر بدبینانهای که در مورد جهان تخیلی خود دارد، آن را «زیبا» میخواند.
دنیای شگفتانگیز نو چگونه دنیایی است؟
دنیایی که در این کتاب ترسیم میشود در ششصد سال فورد به تحقق میپیوندد. یعنی شش قرن بعد از زمان ما؛ که حکومتی جهانی برقرار میشود و این حکومت برای خلاصی از اعتراضات و مخالفتهای مردم، آنان را طوری پرورش میدهد که در هر موقعیتی که قرار میگیرند، خشنود هستند و هیچ گاه اندیشه مخالفت به اذهانشان خطور نمیکند. در دنیای جدید دیگر انسانها از مادر زاییده نمیشوند بلکه آنها از لولههای آزمایشگاهی تخلیه میشوند و رکن خانواده به عنوان اساسیترین رکن اجتماع منهدم میگردد. آزادیهای جنسی و حتی همجنسبازی و به دنبال آن تبلیغ و ترویج هیجانات برای تحریک و ارضای غرایز جنسی صورتی قانونی به خود میگیرد.
نوزادانی که در مرکزی به نام مرکز باروری و پروش نطفه (Hatching and Conditioning center) تولید میشوند به پنج دسته تقسیم شدهاند که هر کدام طبقهی اجتماعی خاصی دارند. مافوق آلفاها برترین و بتاها پستترین انسانها هستند. بعد از تخلیهی بچهها از بطریها، ذهن آنها را با تلقین از آموزههای خود انباشته میسازند و افراد هر طبقهای را تحت تعلیماتی که مخصوص همان طبقه است قرار میدهند. برای کنترل و هدایت افراد در مسیر مورد نظر، از هرج و مرج جنسی و نوعی مواد تخدیرکننده به نام «سوما» و نیز سینما و تلویزیون استفاده میشود.
هاکسلی در مقدمه میگوید: «علم و صعنت باید به گونهای به کار گرفته شود که در خدمت بشریت قرار گیرد … و نه به گونهای که بشریت به خدمت آن درآید».
و در پایان مقالهی خود خاطر نشان میسازد که اگر بشر نتواند از علم به عنوان وسیلهی ایجاد جامعهای متشکل از انسانهای آزاد استفاده نماید و برعکس، خودش وسیلهای برای علم موجود به حساب آید، آنگاه با دو شق مواجه خواهد شد: یا حکومتهای استبدادی که مجهز به ابزاری چون بمب اتم هستند تمدن بشری را به نابودی خواهند کشید و یا حکومتی فراملی استبدادی ایجاد خواهد شد که این حکومت نیز یا از دل هرج و مرج ناشی از رشد سریع صنعت سربرمیآورد و یا به طور اخص با انقلاب اتمی ظاهر میشود و به خاطر تأمین ثبات و حفظ قدرت خویش جامعه را به سوی جامعهی استبدادی «اتوپیا» خواهد کشاند.
هنری فورد کیست؟
آلدوس هاکسلی دوران زندگی بشری را به دو دورهی قبل و بعد از فورد تقسیم میکند. عصر قبل از فورد دوران جاهلیت است و ظهور فورد به منزلهی آغاز جهان متمدن به شمار میآید. او رمان خود را در دنیایی ترسیم میکند که در سال 638 ب ـ ف (بعد از فورد) وجود دارد. هنری فورد (1863 ـ 1947) متولد آمریکا و مؤسس شرکت اتومبیلسازی فورد و پیشتاز عرصهی ماشین ارزان مدل T است. تولید انبوه اتومبیل نخستین بار در کارخانهی او آغاز شد. نوع تولید و شیوهی بهکارگیری نیروی انسانی در کارخانهی فورد به گونهای بود که الوین تافلر در کتاب خویش، «موج سوم»، هنگام نقل خاطراتی از فورد مینویسد: «به اختصار، برای یک کار تخصصی، کل وجود یک شخص مورد نیاز نبود بلکه فقط به قسمتی از بدن وی احتیاج بود. تا کنون شواهدی این چنین زنده دال بر اینکه تخصصی شدن افراطی تا چه حد میتواند شقاوتآمیز باشد ارائه نشده است».
شهید آوینی در این باره چنین مینویسد: «تخصصی شدن بیش از حد امور، خود نشانی از همان تلاش و تجزیه است، اینکه علم فقط به فن اندازهگیری کاهش یافته است».
به تعبیر دکتر علی شریعتی تخصص میتواند فرد را به موجودی تک بعدی تبدیل کند. به عبارت دیگر کسی که در زمینهای خاص صاحب اطلاعات فراوانی شود ولی در زمینههایی دیگر به طور مطلق فاقد معلومات لازم باشد به جهان از دریچهی تنگ رشتهی خود مینگرد و از او نمیتوان بینشی همه جانبه را انتظار داشت.
فورد سمبل تمدن ماشینی جدید محسوب میشود. سالهای 27 ـ 1918 شاهد ظهور اتومبیل و پادشاهی فورد است. در دنیای هاکسلی، فورد جای «خدا» را گرفته است و مدح و ستایش، مخصوص اوست. آنها به فورد قسم میخورند و با ترسیم حرف T بر شکم خود، به او توسل میجویند! عبارات و جملات زیر پیوسته بر سر زبانهاست:
«…فورد خوب میداند که… » (به جای «خدا خوب میداند که …» «فورد به همراهت …» «فورد را شکر».
«… آه، فورد بزرگ…»، «آه، فورد، به دادم برس…» و غیره.
انبوه تنها!
زندگی ماشینی موجب میشود که از نیازهای انسانی نسبت به دیگران به طور چشمگیری کاسته شود و بیشتر نیازمندیهای او توسط ماشین و نهادهای گوناگون برطرف گردد. این بینیازی از دیگران سبب تشدید فقر عاطفی میشود. زیرا نیاز از عوامل ارتباط و پیوند با همنوعان است. یکنواخت کردن فرهنگها، جهانی کسل به وجود خواهد آورد. در جامعهای که هر کجای آن که بروید یک رنگ است و همه یک جور لباس بپوشند و غذا بخورند و کمتر مسافری انگیزه سفر داشته باشد دیگر چیز دیدنی وجود ندارد و همه چیز همشکل و یکسان خواهد بود.
دنیایی را که هاکسلی برای آیندهی بشریت پیشبینی میکند. سعی بر یکسانسازی انبوه دارد. عدم همرنگی در دنیای هاکسلی، رسوایی در جمع را به دنبال میآورد. حکومتی واحد همواره تلاش دارد تا افرادی یکدست، یک شکل و بدون تنوع پرورش دهد. سلیقه شخصی، تفکر و اراده مستقل و خلاقیت فردی، معنایی ندارد. روند یکسانسازی به عنوان اصلی کلی برای به انقیاد درآوردن بشر و سلطه بر او، جاری است.
شهید آوینی دنیای متهور نو را صورت انتزاعی همین جامعهای میداند که اکنون در مغرب زمین تحقق یافته است.
هاکسلی در بازدید مجدد از دنیای تخیلیاش میگوید: ارادههایی که تلاش دارند بشر را به یک شکل متعارف درآورند، به طبیعت بیولوژیک انسان بیحرمتی میکنند. او معتقد است که سازمان داشتن، با وجود اینکه گریزناپذیر است، میتواند مخرب نیز باشد. او سازماندهی بیش از حد را عملی میداند که روح سازندگی را کشته، امکان آزادی را از بین میبرد.
سالها پیش هفتهنامهی تایم، صحنه پرمعنایی از فیلم «عصر جدید» را به عنوان تصویر روی جلد به چاپ رسانده بود. این عکس، چاپلین را در نقش کارگر کارخانهای نشان میداد که در حال محکم کردن پیچهای چرخدندهای عظیم بود. او خودش نیز به حالت خمیده و در داخل آن دایرهی فلزی قرار گرفته بود. پیام تصویر در لبخند رضایتی بود که چاپلین بر لب داشت. شهید آوینی معتقد است که سیطرهی تکنیک آزادی را نابود کرده و انسان تا حد محوری که چرخهای تکنولوژیک گرد او میچرخند تنزل کرده است. هاکسلی در بازنگری مجدد خویش چنین میآورد: «از این راه (یکنواختی)، تولید کارگران استاندهشدهای برای مراقبت از ماشینهایی استانده شده امکان یافته بود. استانده کردن این گونه کارگران، پس از تولد، به وسیلهی مشروطسازی، خوابآموزی، شادی القا شده با مواد شیمیایی ـ به عنوان جانشینی برای احساس رضایتی که از آزاد بودن و سازنده بودن به انسان میدهد ـ تکمیل میشد».
در دنیای هاکسلی کسانی که به هیچ روی قدرت «سازگاری» با حکومت را ندارند و یا به مراتبی از «خودآگاهی» دست یافتهاند، ابتدا به دنیای خوشی و لذت تبعید میشوند و با مادهی مخدری به نام «سوما» آدم میشوند و «همسان و همرنگ جامعه» میگردند؛ و اگر با وجود آن مبتلا به «جنون خودآگاهی» شوند، به جزایر آدمخواران ارسال میشوند یا طریق خودکشی را فرا راه خود میبینند. سؤالی که در اینجا مطرح میباشد این است که به راستی چرا این نظام پروشی خاص، به دنبال همسانی و ثبات است؟
آوینی به این پرسش این گونه پاسخ میدهد: «وقتی تفاوتها از میان برداشته شود، معرفت نیز حاصل نمیآید. بنابراین شعار اصولی دنیای متهور نو این است: «اجتماع، همسانی، ثبات». اما فردیت چیست، آیا آزادی در وصول به فردیت است؟ الدوس هاکسلی به این سؤال پاسخ نمیدهد. او نسبت به لیبرالیسم متعهد است، اما در عین حال نمیتواند تبعات اخلاقی لیبرالیسم را تماماً بپذیرد». هاکسلی خود معتقد است که: «انسانها، هنگامی که در یک جمع گرد هم میآیند، قدرت استدلال و انتخاب اخلاقی خود را از دست میدهند».
هاکسلی این نتیجهی منفی تبعیت مطلق از «جمع» و تلقینپذیری و سلب ارادهی شخصی را «سم گلهای» (herd posion) مینامد و آن را مانند الکل، مادهای قوی میداند که به انسان یک احساس بروننگری (Extraversion) میبخشد و او را از مسوولیت، هوشمندی و اخلاق میگریزاند و به یک نوع تهیمغزی حیوانی و ناسالم سوق میدهد. آوینی در این باره میگوید: «برای رهایی از اضطراب، تمدن امروز به شهروندان خویش میآموزد که از یک سو فردیت خود را در اجتماع منحل کنند و از سوی دیگر، راههای مفری نیز چون سینما و تلویزیون … در اختیار آنان قرار داده است». مسیح (ع) قول داده بود که هر جا دو یا سه نفر گرد هم آیند حضور یابد.
اما هیچ گونه قولی در مورد حضور در جایی که هزارها نفر یکدیگر را با سم گله مسموم میکنند نداد. بلکه حتی گفت: «از راهی مروید که دیگران رفتهاند. همچون کرگدن تنها سفر کنید».
هاکسلی برخلاف عده بسیاری، عصر آینده را عصر ازدیاد جمعیت نام نهاده بود و نه عصر فضا. ولی مگر نه این است که امروزه یکی از اهداف دستیابی به سیارات دیگر را، بررسی امکان اسکان دادن بخشی از جمعیت رو به رشد بشر زمینی در آن سیارهها میدانند؟
آئینهی جادو
تکنیک حجابی است که باید خرق شود. برای اینکه مسخر تکنیک و ریسمان نامرئی جذابیت سینما نشویم، جز این چارهای نیست. «خرق حجاب تکنیک» شالودهی پیام شهید آوینی در کتاب «آئینهی جادو»ست.
وسایل ارتباط جمعی حاکمیت ما را بر خود و بر اندیشه و بر احساس و ادراک و نیز بر روابط انسانی و اجتماعی ما از ما ربودهاند. سید مرتضی آوینی در مورد نقش تلویزیون در جوامع امروز مینویسد: «کودکان همراه با تلویزیون رشد میکنند و تلویزیونها نیز با پچییدهترین شیوههای روانشناسی اجتماعی، تلاش دارند تا مردم را نسبت به استمرار وضع موجود امیدوار سازند و آنها را مطلقاً از هر اندیشهای که مفید فایدهای نیست و کاربردی ندارد، بازدارند».
در دنیای تخیلی مورد نظر، انسانها در کنار یکدیگر مینشینند و به تماشای تلویزیون میپردازند. ولی در همین حال، هر یک از دیگری دور است و تبادل فکری میان آنها از بین میرود. به تعبیری: انسانها در کنار یکدیگرند ولی با هم نیستند.
اعتیاد به تلویزیون، امروز به عنوان یک بیماری فراگیر در جوامع بشری رسوخ کرده و سایر شئون زندگی انسانها را نیز تحت تأثیر قرار داده است. آیا تا به حال اندیشیدهایم که این جعبهی جادو در قبال آنچه که به ما ارائه میدهد، چه چیز را از ما میستاند؟ هاکسلی خود چنین میگوید: «در این جهان هرگز «چیزی» را به ازا «هیچ چیز» به کسی نمیدهند. برای این پیشرفتهای شگفتآور و ستایشانگیز، میبایست قیمتی پرداخت میشد…»
اسطورهزدایی یکی دیگر از تبعات منفی رسانههاست. امروزه رسانهها با استفاده از ترفندهای مختلف و بهرهوری از عناصر پیشرفته تبلیغاتی، اذهان را چنان به خود جلب میکنند و آنان را به طور کاذب ارضا مینمایند که اساطیر ملی آنها دیگر برایشان جایگاه و منزلت رفیع پیشین را نخواهد داشت. در دنیای شگفتانگیز نو، دانشجویان دیگر کسانی چون شکسپیر را نمیشناسند.
مصرفزدگی و ترویج فرهنگ مصرفگرایی از دیگر ویژگیهای رسانهها در جوامع امروزی است. ایجاد نیاز کاذب و تبدیل کودکان به ضبط صوتهای زنده برای تبلیغ کالاها و فرآوردههای صنعتی و … از شگردهای زیرکانهی تبلیغگران بزرگ است که نتیجهی مطلوب آنان را هم به دنبال داشته است.
هاکسلی در مقالهای با عنوان «هنرهای فروش» مینویسد: «در اروپا، مشمولین نظام وظیفه را به شوخی «علوفهی تفنگ» مینامیدند. اکنون برادران و خواهران آنان علوفهی رادیو و تلویزیون شدهاند. در دوران کودکی من به ما آموختند که اشعار کودکستانی و در خانوادههای مذهبی، سرودههای مذهبی بخوانیم. امروزه، بچههای کوچک دایماً آوازهای تبلیغاتی را زمزمه میکنند».
برنامههای این رسانه به گونهای است که غالباً در ساعات آخر شب استفاده میشود. یعنی درست زمانی که شخص از فرط خستگی کار روزانه، در حال استراحت و تجدید قواست و حوصلهی فکر کردن و تمرکز حواس روی امور جدی را ندارد. این همان چیزی است که متخصصان آگهیهای تبلیغاتی میخواهند: تلقینی غیرمستقیم و ایجاد نیاز کاذب و پرتوافکنی غیرخودآگاهانه. آنها با دگرگون ساختن نیروهای نهفته، او را اغوا میکنند و او بدون مقاومت، تسلیم میشود. در حقیقت برایش انتخاب میکنند. راز موفقیتشان نیز در این است که شخص گمان میکند که خودش انتخاب کرده است و ظاهر امر نیز همین را گواهی میدهد.
اتوپیسم
اتوپیا چیست؟ اتوپیا را در عربی مدینهی فاضله و در فارسی «آرمانشهر»، «نیکشهر» و «ناکجاآباد» (تعبیر شیخ شهابالدین سهروردی) گفتهاند. لفظ اتوپیا از کتابی که توماس مور در سال 1561 به چاپ رسانده، گرفته شده است. اتوپیا واژهای یونانی است که توماس مور آن را از ریشه Ou – topos ساخته است و به معنای «هیچستان» یا «لامکان» است. اما مدتها پیش از مورد، افلاطون به طرح مدینهی فاضله خویش پرداخته بود. (Kallipolis) تا آنجا که در حافظهی تاریخ به یاد مانده است، هیچ گاه، انسان از اندیشه و رؤیای بهزیستی فارغ نبوده، همیشه، نگاه او برای یافتن آیندهای بهتر و سامانیافتهتر، دوردستها را نظاره کرده است. رؤیای مزبور، در زندگانی انسان، به گونههای مختلفی تبلور یافته است؛ و بارزترین نمونه از آن را در اندیشهی «مدینهی فاضله» مییابیم. آرمانشهر زمینی که در آن از نابسامانی و دغدغههای جوامع موجود، اثر و نشانی نباشد. بهشت موعود زمینی، علاوه بر بهشت آسمانی، رؤیای همیشگی انسان بوده است؛ و گمان نمیرود که تا پایان تاریخ نیز، تغییری بر آن رود.
اتوپیای مور یک مدینهی آرمانی است؛ آن سان که خود او میخواهد. اما در این کتاب، اتوپیا به معنای همان دنیای شگفتانگیز نو به کار رفته است. در واقع اتوپیای این دنیای تخیلی، آرمانشهر حقیقی نیست؛ بلکه تصاویری منفی یا متضاد از مدینهی آرمانی نویسندهی آن را عرضه داشته است. اتوپیای دنیای متهور نو سرابی بیش نیست و در حقیقت یک ضد اتوپیاست. آسودگی و لذایذ آن اصالت ندارد. انسانهای این اتوپیا راحتاند، ولی زندگی راحتشان مرداب روح آنها شده است.
شهید آوینی در این زمینه مینویسد : «همهی اشتباه در اینجاست که غرب، بهشت زمینی را بدل از بهشت آسمانی گرفته است و در خیال اتوپیایی است که در آن بیماری، مرگ و پیری علاج شده و انسان میتواند فارغ از گذشت زمان و قهر زمانه مرکوب مرادش را همان سان که نفس امارهاش میخواهد، جاودانه به جولان دربیاورد، این سوی و آن سوی بتازد و از همهی لذایذ ممکن متمتع شود».
یکی از شخصیتهای رمان در جایی از کتاب میگوید: «هر چیز بهایی دارد؛ و سعادت و رفاه چیزی است که بهای آن را با قربانی کردن حقیقت و زیبایی باید پرداخت».
سید مرتضی آوینی در همین زمینه میگوید که اتوپیا قابل تحقق بر روی زمین نیست: «اتوپیا، توهم زمینی بهشت گمشدهی آدمیزادگان است. بهشت، اگر بخواهند که در زمین متحقق شود، سرابی بیش نیست. هر ایدئولوژی سیاسی، خواه ناخواه تصوری از یک بهشت زمینی دارد که غایات خویش را در آن متحقق میبیند. هاکسلی در «دنیای متهور نو» تصویری از بهشت موعود خویش به دست نمیدهد اما اتوپیای علمی یا صورت مثالی مدینهای را که در سایهی علوم و تکنولوژی بنا میشود، جهنمی بسیار وحشتناک و پررنج میبیند … و حق با اوست».
دنیای پیشرفتهی امروز بشریت را به بهشت شداد دعوت میکند. تکنولوژی به زعم خویش قصد سیراب نمودن بشر تشنهی معاصر را دارد؛ اما دریغ که به جای فرو نشاندن عطش او، بر اضطراب، نگرانی و افسردگی و تنهایی انسان میافزاید. بشریت امروز در اسارت سراب اتوپیسم قرار گرفته است.
شاید بزرگترین خلف سقراط (افلاطون) آن زمان که در طرح «مدینه فاضله» خود با شتاب زمان صرف مینمود و بدین وسیله برگ افتخار را در میدان رقابت اندیشهها میربود، تصور هم نمیکرد که عصری در مغرب زمین چهره کند که وجوه آسمانی، این چنین از مدینههای آرمانی رخت بربندد، بشریت در اسارت سراب اتوپیسم قرار گیرد.
بهشت در عالم زمان و مکان قابل تحقق نیست و نمونهای زمینی ندارد. وعدهی ابلیس را در بهشت مثالی به پدرمان به یاد آوریم: … ای آدم! آیا میخواهی درخت جاودانگی و سلطنت بیانقراض را نشانت دهم؟»
چه باید کرد؟
متفکرانی که توجهشان به اتوماتیسم معطوف بوده است، همواره این سؤال را نیز مطرح کردهاند و به جستوجو راهحلهای آن نیز پرداختهاند.
هفده سال پس از انتشار این رمان، یعنی در سال 1959، هاکسلی از دنیای تخیلی خویش بازدید مجدد به عمل میآورد و گزارش آن را در کتابی به نام «بازدیدی دوباره از دنیای زیبای نو» (Brave new world revisited) منتشر میسازد.
کتاب در دوازه فصل به مسائلی همچون ازدیاد جمعیت، اخلاق، تبلیغ در جوامع دموکرات و جوامع دیکتاتوری، شستوشوی مغزی و ترغیب ناخودآگاه و … میپردازد و در فصل آخر این سؤال اساسی را مطرح میکند که «چه میتوان کرد؟»
انسان ظاهراً «متمدن» امروزی خود نیک میداند که در عرصهی تسلط بر خود و امیال و کششهای ناموزون خویش کمتر توفیق یافته است. ولی این شکست بزرگ و اساسی را انکار میکند و چنان وانمود میکند که گویی هیچ فاجعهای به وجود نیامده است. همان طور که ویل دورانت در «لذات فلسفه» اشاره میکند، انسان بر ماده بیشتر تسلط یافته است تا بر نفس خود. کتاب هاکسلی تا حدودی یأسانگیز است، در مقابل انسان ماتمزده، راه حل ارزشمندی قرار نمیدهد. به منظور جبران این نقیصه، که خودش هم به آن اقرار دارد، پانزده سال بعد مقالهای را به عنوان مقدمه به کتاب میافزاید، در آن مقدمه، انقلابی بنیادین را در درون انسانها توصیه میکند.
سید مرتضی آوینی در این باره مینویسد: «سازندگی روحی و معنوی انسان، محتاج بصیرت و معرفت است. انقلاب درونی که متکی بر علم و معرفت نباشد، پشتوانهی قابل اعتمادی ندارد».
ارسطو فضیلت را «حد وسط طلایی» میان افراط و تفریط مینامد.
هاکسلی آنجا که از سازماندهی بیش از اندازه سخن میگوید تنها مسیر سالم و مطمئن را راهی در میانه ذکر میکند: راه بین دو حد افراطی آزادی عمل اقتصادی در یک انتها و کنترل تام در انتهای دیگر. هاکسلی آموزش را برای آزادی لازم میداند: «افراد را باید به اندازهی کافی در تجزیه و تحلیل تبلیغ آموزش داد، تا بتوان آنان را از اعتقاد بیچون و چرا به مهملات محض رهایی بخشید. ولی نه چنان زیاد که موجب شود افراد تمام گفتههای ریشسفیدان ـ خوشنیت سنت نگاهدار را ـ که همیشه هم عقلانی نیست ـ یک جا رد کنند. شاید هرگز نتوان صرفاً از راه تجزیه و تحلیل، میانگین عاقلانهای بین زودباوری تام و شکاکیت کامل یافت و آن را نگاه داشت».
هاکسلی دربارهی مادرشهر (metropolis) میگوید: «ازدیاد جمعیت و ابر سازمانی، مادر شهر جدیدی پدید آوردهاند که در آن یک زندگی کاملاً انسانی با وابستگیهای شخصی چندگانه تقریباً امکانناپذیر شده است». آیا مادرشهری را که هاکسلی مطرح میکند همان دهکدهی جهانی مارشال مک لوهان نیست؟! آوینی در این زمینه معتقد است: «تعبیراتی چون «امپراتوری ارتباطات» و یا «دهکده جهانی»، اگرچه ممکن است مبالغهآمیز به نظر آیند، اما اشاره به حقیقتی دارند که غقلت از آن میتواند از مبالغهای که در این تعابیر وجود دارد بسیار خطرناکتر باشد.
من هم میپذیرم که تعبیر «دهکده جهانی» در عین آنکه اشاره به جهانی بودن ارتباطات دارد، مخاطبان خویش را نیز دچار این یأس میسازد که هیچ چیز از چشم کدخدا پنهان نمیماند. حال آنکه «کدخدا» آن قدرها هم که وانمود میکند هوشیار و مسلط بر اوضاع نیست. اصولاً «کدخدا» یا آن ابوالهولی که بر این دهکده جهانی حکم میراند، پیش از آنکه قدرتمند باشد هراسناک است و پیش از آنکه قدرتنمایی کند، درباره قدرت خویش سخنپراکنی میکند و مردمان را میترساند».
هاکسلی این گونه ادامه میدهد: «… اگر میخواهید از فرسایش معنوی افراد و تمامی جوامع جلوگیری کنید، «مادرشهر» را به کنار بگذارید و زندگی جمعی کوچک روستایی را از نو بسازید؛ و یا به جای این بازسازی، «مادرشهر» را، از راه ایجاد سازمان شهریی معادل جامعههای کوچک روستایی، در دل شبکهی خشن و مکانیک سازمان «مادرشهر»، که در آن افراد بتوانند، به صورت اشخاصی کامل ـ و نه صرفاً به صورت تودهای از تخصصهای ویژه ـ با یکدیگر آمیزش و همکاری کنند، به شکلی انسانی درآورید».
سید مرتضی آوینی آنجا که به نیازهای کاذب بشر امروز میپردازد، آن را مربوط به عادات و ملکاتی میداند که خود، برخلاف ذات خویش، برای خود ساخته است. سپس این گونه ادامه میدهد: «وظیفهی ما آزاد ساختن مرغ باغ ملکوت فطرت آدمی از قفس عادات و تعلقات است نه گردن نهادن به حاجات کاذب او. با گردن نهادن به این حاجات، دیگر هرگز طایر قدس وجود آدمی راهی به سوی آسمان رهایی نخواهد یافت».
«دودو» پرندهای است که قادر به پرواز نیست و هاکسلی در انتهای بازدید خود، از دودو به عنوان نمادی از بشر معاصر یاد میکند. آنچه را حافظ در خاور زمین با تعبیر تختهبند تن شدن در سراچهی ترکیب و محرومیت از طواف در عالم قدس به نظم درآورده بود، توسط هاکسلی در باختر زمین به شکل زیر منثور میشود:
«هر پرندهای که بیاموزد بدون استفاده از بالهایش و زندگی خوبی از زمین برای خود دست و پا کند، به زودی از نعمت پرواز چشم خواهد پوشید و برای همیشه در زمین باقی خواهد ماند».
منابع:
1ـ هاکسلی آلدوس؛ دنیای شگفتانگیز نو؛ ترجمهی صباغی و کاویار؛ کارگاه هنر؛ 1366.
2ـ هاکسلی آلدوس؛ بازدیدی دوباره از دنیای زیبای نو؛ ترجمهی ابوالقاسم جزایری؛ نشر سپهر؛ 1356.
3ـ آوینی؛ سیدمرتضی؛ فردایی دیگر (مجموعه مقاله)؛ انتشارات برگ؛ چاپ دوم؛ 1374.
4ـ آوینی؛ سیدمرتضی؛ آینهی جادو (مقالات سینمایی)؛ بنیاد فاطمهالزهرا؛ چاپ اول؛ 1375.
منبع: ماهنامه ادبیات داستانی 1383 سال یازدهم، شماره 83، مهر
نویسنده : بهرام انجم روز