موضوع : پژوهش | مقاله

یکپارچگی جهانی پدیده ای صرفاً غربی نیست

نویسنده:گیدنر
ترجمه: سحر عرفانیان
منبع:روزنامه قدس
عصری که در آن زندگی می کنیم، شبیه به آن چیزی نیست که روزگاری توسط بنیانگذاران «عصر روشنگری» پیش بینی شده بود. بنیانگذاران روشنگری، بنیانگذاران اصلی سنت روشنفکری بودند که فرهنگ غرب را ساختند. آنان فکر می کردند هرچه بیشتر در مورد جهان طبیعت، زندگی و تاریخ خود بدانیم، بیشتر می توانیم طبیعت را کنترل و تاریخ خویش را هدایت کنیم. اما باید پذیرفت، این جهان، جهانی است که نوع جدیدی از مسایل پیش بینی ناپذیر و عدم قطعیت ها را رایج کرده است. واژه یکپارچگی جهانی طی یک دوره ده ساله از«هیچ کجا» به «همه جا» کشیده شده است. درباره آنچه در جهان می گذرد، دو نظر ارایه شده است که «دیوید هلد» و همکارانش، این مجادله را به دو موضع مخالف تقسیم کرده اند:
از یک سو اشخاصی هستند که آنان را «شکاکان یکپارچگی جهانی» نام نهاده اند. آنان معتقدند همه صحبتها راجع به یکپارچگی جهانی اشتباه است و موضوع یکپارچگی جهانی را عمدتاً نویسندگانی که محرک سیاسی داشته اند، بویژه نویسندگان راست گرا مطرح کرده و می خواهند از این ایده به این عنوان که «ما باید از سیستم رفاهی و حمایتی کارگران کم کنیم و پیشنهاد رقابت در یک میدان بازار یکپارچه جهانی را بدهیم» استفاده کنند. بنابراین، شکاکان، یکپارچگی جهانی را در استمرار می بینند. در واقع، آنان فکر نمی کنند تغییرات بزرگی درطی سی چهل ساله گذشته ایجاد شده است؛ به نحوی که باید از واژه جدید و مخصوص یکپارچگی جهانی استفاده کرد. شکاکان یکپارچگی جهانی متمایل به چپ قدیم با یک دیدگاه چپ گرایی سنتی جهان را می نگرند، بدین دلیل که اگر شما اعتقاد داشته باشید در جهان استمرار وجود دارد و چیز زیادی تغییر نکرده است،پدیده دولت رفاهی می تواند هنوز قابلیت عمل داشته باشد. دولت- ملت نیز هنوز قدرت زیادی دارد و ما می توانیم در اقتصاد، کارهایی را که بیشتر مردم بدان اعتقاد دارند، انجام دهیم.
از طرف دیگر، کسانی هستند که دیوید هلد آنان را «افراطیون نظریه یکپارچگی» می نامد. افراطیون نظریه یکپارچگی معتقدند یکپارچگی جهانی نه تنها یک واقعیت است، بلکه در حال حاضر وجود دارد و در حال تغییر دادن همه چیز است. یکپارچگی جهانی، ساخت دولتها، ماهیت اقتصادها و بیشتر نهادهای اساسی را متحول می سازد. آنچه باید افزود این است که هم شکاکان و هم افراطیون، در برخی نتیجه گیریها و راههای به تصویر کشیدن بحث در اشتباه هستند. این اشتباه است که با یکپارچگی جهانی به عنوان موضوع اقتصادی صرف یا حتی عمده برخورد کنیم. میدان بازار اقتصادی، مسلماً یکی از عوامل سوق دهنده ای است که یکپارچگی جهانی را شدت می بخشد؛ اما جهان گرایی به خودی خود عمدتاً اقتصادی نیست، بسیاری از این تغییرها، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است؛ به جز بازارهای جهانی یکپارچه که بخشی از آن قابل جداشدن است. یکی از سوق دهندگان اصلی به سوی جهانی شدن، چیزی است که «انقلاب ارتباطات» نام گرفته است. در اواخر دهه 60 میلادی بود که با انقلاب در ارتباطات الکترونیکی، چه در شیوه های ارتباط با یکدیگر در سراسر جهان و چه در داخل قاره ها، نظامهای اقتصادی شروع به تغییر نمود؛ یکپارچگی جهانی را باید استحاله نهادهای اساسی نامید.
این تحول فقط تحت تسلط نیروهای اقتصادی نیست، ارتباط نزدیکی با سیستمهای ارتباطی دارد. و بر دولتها، ملتها و زندگی شخصی افراد اثر می گذارد؛ اما یکپارچگی جهانی مانند منشوری سه وجهی است. یکپارچگی جهانی، بویژه در میدان بازار جهانی، قدرتهای معینی را از ملتها جدا می کند. از سوی دیگر، یکپارچگی جهانی معنایی ضمنی و نیرویی مخالف دارد. از این جهت، نیرویی وارد می کند تا امکانات و تحرکهای جدیدی برای مناطق خودبسنده و هویتهای فرهنگی محلی به وجود آید؛ بنابراین می توان گفت یکپارچگی جهانی علاوه بر وارد کردن فشار به سمت بالا، به سمت پایین نیز فشار وارد می کند، و اثر فشار به پایین یکپارچگی جهانی، احیای ناسیونالیسم محلی و شکلهای محلی هویت فرهنگی است. یکپارچگی جهانی، پدیده های بیرونی و مربوط به نظامهای بزرگ، میدانهای بازار جهانی یا صرفاً روندی تأثیرگذار بر ملتها نیست، بلکه پدیده های ذاتی نیز هست. زندگی، شخصیت، هویت، هیجانها و روابط مان با مردم دیگر همه با روند یکپارچگی تغییر شکل می دهند و حالت مجدد می گیرند؛ چون یکپارچگی جهانی فرهنگ محلی و محتوای محلی زندگی را مورد تهاجم قرار می دهد و ما را مجبور می کند تا به صورتی بازتر، انعطاف پذیرتر و فردی تر زندگی کنیم. تأثیر فردی شدن به موازات جهان گرایی است. فردی شدن، قطب شخصی جهان گرایی است و قطب دیگر آن جهانی شدن نهادهای بزرگ است.
فردی شدن به معنای خودپرستی یا دست کم خصوصی شدن نیست، بلکه به معنای نیرویی است که زندگی را به طرف آینده ای باز سوق می دهد. بنابراین، یکپارچگی جهانی به طور خلاصه مربوط به تأثیر فضا و زمان زندگی ماست. با ظهور انقلاب ارتباطات، فاصله نسبت به گذشته ارتباط، متفاوتی با واقعیت و تجربه پیدا کرده است. نکته قابل ذکر درباره تأثیر یکپارچگی جهانی بر دولت- ملت، اینکه که ایده نویسندگانی که درباره زوال دولت- ملت بحث می کنند، اشتباه است. دولت گ ملت هنوز قدرتی حیاتی در جهان است. البته در این دوره، دولت- ملت تا حد بسیاری کم اهمیت تر از گذشته است. دولت در «جهان یکپارچه شده» نقش بزرگتری بازی می کند، نه نقش کوچکتری را و این نقش حتی چیزی بیش از یک نقش ملی است. اگر چه اهمیت ملتها باقی می ماند، حاکمیت آنها در حال تغییر است، شکل ظاهری دولت - ملت در حال تغییر است و دولت- ملت مجبور می شود هویتش را بازسازی کند. و در مورد اینکه آیا همه تغییرها توطئه غربی هاست، بیان می کند یکپارچگی جهانی تحت تسلط قدرتهای غربی است. بیشتر بنگاههای بزرگ در غرب واقع شده اند ثقل نظام جهانی به لحاظ قدرت معطوف به غرب است، اما کاملاً غلط است که نتیجه گیری کنیم یکپارچگی جهانی صرفاً پدیده ای غربی است.یکپارچگی بسیار پیچیده تر و غیرمتمرکزتر از آن است که بتوان ادعای کنترل آن را کرد. یکپارچگی جهانی در هر کشور غربی به همان اندازه اثر می گذارد که در هر کشور دیگر غیر غربی.
مسأله مورد بحث دیگر، سنت است. باید اذعان داشت، می توان عصر فراگیر جهانی را نبردی بین مدرنیته و سنت تلقی کرد. «اریک هابزبام» و «ترنس رنجر» در کتاب «ابداع سنت»، آورده اند که سنتهای ابداع شده از سنتهای اصیل متمایزند. سنتهای اصیل مدت بیشتری در تاریخ رسوب کرده اند، اما ابداعهای آگاهانه، به طور عادی ایجاد نشده اند. اما امری که سنتی می شود، لزوماً نباید در قرنها پیش ریشه داشته باشد. بیشتر سنتها با «قدرت»، عناصر تصنع، ابداع و خلق سنجیده شده درگیر می شوند. برای اینکه اعتقادات و عرف، سنتی باشد، لازم نیست حتماً در دوره ای بسیار طولانی دوام آورده باشد. بنابراین، چه تعریفی از سنت باید ارائه داد؟ نخست آنکه سنت درگیر با شکلهایی از مراسم، آیینها و رفتارهای تشریفاتی است. حقیقت سنت، تشریفات و آیین است و محدود به عرف می باشد. رفتار سنتی همیشه با رفتاری درگیر است که در حوزه ای معین، تکرار و باز انجام می شود، و آیین ها تا جایی که به صورت مراسمی خاص انجام گیرد، محور هر چیز سنتی است. دوم آنکه سنت تا حد زیادی جمعی است، سنتی وجود ندارد که الگوهای رفتاری آن کاملاً فردی باشد، سنت اساساً جمعی و اجتماعی است. سوم آنکه سنتها همیشه نگهبان هستند و نگهبانان با متخصصان تفاوت دارند. نقش اصلی نگهبانان سنت این است که آنها رازدار اطلاعاتی هستند که افراد عامی فاقد آنند. در جامعه مدرن، نگهبانان سنت محوریت کمتری دارند و متخصصان، قشر عام جامعه هستند.
امروزه دو روند مهم در جهان در حال وقوع است که ارتباط ما را با سنت تغییر می دهد. نخست آنکه، در حالی که وارد عصر جهانی می شویم، کشمکش بین مدرنیته و سنت، به تنهایی مسأله ای جهانی می شود. بخش مهم سنت در جوامع و فرهنگهای سنتی تر این است که سنت به طور نسبی با روشی غیراندیشیدنی به حیات خود ادامه می دهد. ما سنت را به شیوه ای سنتی تجربه کرده و با آن زندگی می کنیم. اما اکنون با تعمیم مدرنیته و تأثیر رسانه های گروهی و ارتباطات در سراسر جهان، تقریباً غیرممکن است تا سنت را به روش سنتی و مانند آن گونه که در گذشته دوام آورده است، تجربه کنیم. در مورد خانواده نیز باید از دو قرائت متضاد یاد کرد؛ یک طرف کسانی هستند که از خانواده سنتی دفاع می کنند و خانواده را در بحران انشعاب و از هم پاشیدگی می بینند، مدافعان خانواده سنتی معتقدند ایده مجاز دانستن طلاق، مشروعیت بخشیدن به رفتار آزاد و ترک راحت خانواده توسط زوجین است، و از آن انتقاد می کنند. در طرف دیگر، کسانی هستند که نظری کاملاً مخالف دارند. آنان معتقدند آنچه در حال رخ دادن است، تکثر انواع شکلهای خانواده است که با تغییر شکل و زندگی شخصی رابطه تنگاتنگ دارد. آنان این تکثر را در جامعه مدرن، مفید و لازم می دانند. حال این سؤال پیش می آید که به لحاظ جامعه شناسی خانواده به کجا می رود و چه نوع خانواده ای در حال ظهور است؟آنچه در فرهنگ مدرن متأخر قابل طرح است، کمبود احساس هویت، کمبود احساس خود، حس داشتن فضای تهی، از «خود» است
 

نظر شما