جنگ و پیرى
روزنامه شرق، یکشنبه 16 آذر 1382
ترجمه سهراب برازش: •«ادیپ درکلونوس» تقریبا اثری با موضوع روز است: این درام درباره فرمانروایی است که سرزمین دیگری را مورد تعرض قرار می دهد.
امیدوارم تلاشی در جهت باب روز کردن اثر صورت نگیرد، زیرا نیازی به آن نیست. زبان اثر به قدری عمیق، گویا و فخیم است که تماشاگر قادر است خودش شخصا با آن همراه شود.
•ما اکنون در مورد آ مریکا شاهد مفهوم باستانی نخوت و خودبزرگ بینی با پیامدهای فاجعه آمیزش هستیم چه در صربستان و چه در عراق.
امیدوارم در به صحنه بردن اثر این چیزها چندان واضح و رو از آب درنیاید! اما در این نمایشنامه با وضوح بی بدیلی به مسائلی از قبیل حقوق، سرزمین پدری، سرزمین بیگانه و اینکه آیا اصولا کشوری قادر است، به آسانی در کشوری بیگانه به اهداف خویش دست یابد، پرداخته شده است. مناسب روز بودن موضوع اثر اتفاقی باورنکردنی و در عین حال تراژیک است.
•یعنی در واقع تفسیری برای روزگار در حال انحطاط ما.
البته اینجا بایستی نویسنده ای برای تفسیر مسائل این دنیا پا به میدان می گذاشت، این کار از عهده من برنمی آید. تنها از طرق غیرمستقیم می توان آنچه که در حال وقوع است را روشن کرد و ترجمه در واقع این راه غیرمستقیم است. اخیرا در جایی خوانده ام که اتحادیه نویسندگان آلمان وزیر امور خارجه فیشر و صدراعظم شرودر را برای دریافت جایزه صلح کتابفروشان آلمان پیشنهاد داده اند. اگر این خبر صحت داشته باشد، از هم اکنون دیگر خودم را نویسنده نمی دانم، بلکه خودم را ولگرد یا خیابان گرد خواهم نامید. با این پیشنهاد، واژه نویسنده کارکردش را از دست می دهد. همین آدم هایی که برای دریافت جایزه صلح از طرف نویسندگان پیشنهاد شده اند چهار سال قبل ریاکارانه جنگ علیه یوگسلاوی را شروع کرده بودند. و اکنون باز هم ریاکارانه تر می گویند: «ما در رابطه با این جنگ متقاعد نشده ایم» جمله ای جاودانه از جناب فیشر!! اگر راست باشد کسی برای این جمله از طرف اتحادیه نویسندگان آلمان لایق دریافت جایزه صلح دانسته شود، من کار نویسندگی را کنار می گذارم و خودم را بازنشسته می کنم!
•توصیه می کنم بازنشسته نشوید، زیرا نظام بازنشستگی رو به خرابی می رود.
اما من اکنون در پاریس هنگام گرفتن بلیت سینما تخفیف بازنشستگی دریافت می کنم! اخیرا برای دیدن فیلمی به سینما رفته بودم. روی شیشه گیشه اطلاعیه ای دیدم که بر رویش نوشته بود به افراد بالای 60 سال تخفیف داده می شود. بنابراین پاسپورتم را برای نشان دادن بیرون آوردم، اما دختر پشت گیشه بدون آنکه پاسپورتم را ببیند به من تخفیف داد.
•گویا از زمان سالروز تولد 60 سالگی تان در دسامبر 2002 به بعد به پیری گرایش پیدا کرده اید. اما معروف است که ظاهرتان کمتر از سن تان به نظر می رسد.
ترجیح می دهم به اندازه سنم به نظر بیایم. همیشه از روستایی ها خوشم می آمده است، آنها نجیبانه لباس می پوشیدند و هنگامی که به کلیسا می رفتند به اندازه سنشان به نظر می رسیدند، با این حال آدم احساس نمی کرد که پیرند. آنها کوچک اندام و بابنیه بودند و صورت هایشان حالتی خاص داشت. پیری شان تازگی و سرزندگی داشت. امروز دیگر پیرها اصلا این گونه به نظر نمی رسند. اصلا آدم نمی داند چه کسی پیر است و چه کسی جوان، سوفوکلس هنگامی که این نمایش را نوشت نود سال داشت. در زمان او یک فرد نود ساله برابر یک فرد صد و ده ساله در زمان ماست. او در کلونوس که بخشی از شهر آتن بوده و احتمالا در آن زمان مکانی مقدس بود می زیسته است. سوفوکلس می خواسته احتمالا نوعی درام وطنی بیافریند. پیش از مرگش می خواسته یک بار دیگر رودها، چشمه ها، درختان و صداها را به صورتی موزون و آهنگین به وجود بیاورد، به گمان من این اولین بار است که درام نویسی خودش را تفسیر می کند. اشخاص نمایش همگی از پیری شان رنجور و شکوه مندند. کرون رذل پیر است، تزوز پادشاه نیز همچنین و ادیپ از هر دویشان پیرتر است. این اثر در واقع حکایت 3 مرد پیر است.
•چه چیزی در «ادیپ در کلونوس» وجود دارد که علاقه و تحسین تان را هنوز جلب می کند؟
این مسئله که نمایشنامه کهن و حماسی را ترجمه کنم دوازده سال فکرم را به خودش مشغول کرد.«ادیپ در کلونوس» مانند داستانی منظوم است _ نه مثل داستان های منظوم آلمانی ـ بلکه شبیه برخی از آوازهای خوانندگان قدیم آمریکا است. موقعیت ها بسیار تاثر انگیزند. آنجا که پدری پسرش را لعنت می کند یا جایی که خواهری با برادر در حال احتضارش وداع می گوید. یا ادیپ را در نظر بگیرید: او هیچ گاه قادر به بخشیدن کسانی نخواهد بود که او را از سرزمین اش رانده اند و حالا می خواهند در جنگ داخلی از ادیپ به عنوان طلسم استفاده کرده و او را به سرزمین اش برگردانند. اما ادیپ آرزوی نابودی فرزندانش را دارد. این واقعیت دارد که هر چه آدم پیرتر می شود به همان اندازه بی رحم تر نیز می شود. نمایشنامه ای توراتی و انجیلی. موقعیت ها جاودانه و در عین حال سخت و گزنده اند. واقعا می شود این اثر را تئاتر حماسی نامید.
•بورگ تئاتر با دو اثر جنجالی برای شما جشنی ترتیب داده است. اجازه داریم به این جشن به عنوان نوعی مراسم بازگشت بنگریم؟ آیا این امکان وجود دارد دوباره به وطن بازگردید؟
کدام وطن؟ فرانسه مثل وطن من است. در اتریش کجا هست که بخواهم بروم؟ فقط همین مانده بود که به اتریش برگردم!
•شنیده ایم که شما در اتریش به فکر خرید خانه و ملک هستید؟
نه، من در فرانسه می مانم و جشن بورگ تئاتر اصلا ربطی به بازگشت ندارد. بعد از اینکه سفر دشوارم را با آخرین رمانم «فقدان تصویر» به پایان رساندم، تصمیم گرفتم برای آخرین بار به ترجمه بپردازم. می خواستم به اصطلاح به کار ترجمه ام با «ادیپ در کلونوس» پایان دهم.
•به نظر می آید ترجمه کردن برایتان خیلی اهمیت داشته باشد.
چیزی که در کار ترجمه برایم زیباست این است، مترجم می تواند با کسی که دو هزار و پانصد سال قبل می زیسته همراه شود گاهی آدم احساس می کند که نفس های دیگران را می شنود. هنگامی که «افسانه زمستانی» شکسپیر یا «پرومته در زنجیر» از آیشیلوس را ترجمه می کردم، واقعا این احساس در من بود که در قرن هفدهم یا سده ششم قبل از میلاد حضور دارم و برای دقایقی همراه آن وزن و آهنگ بودم. هنگامی که ترجمه می کنی گویی خادم آن وزن و آهنگ جاودانه هستی.
منبع: مجله News اتریش
نظر شما