موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

تسخیر زبان به وسیله محافظه کاران

روزنامه شرق پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۲ - ۱۶ شوال ۱۴۲۴ - ۱۱ دسامبر ۲۰۰۳

ترجمه بابک ذاکری: چندی پیش وعده داده بودیم مصاحبه جورج لاکوف (Lakoff) را منتشر کنیم. جورج لاکوف استاد زبانشناسی و علوم شناختی دانشگاه برکلی است. او ادعا می کند می داند چرا دموکرات ها در چند سال اخیر در تمام انتخابات مهم شکست خورده اند. به نظر او جمهوریخواهان توانسته اند به روشنی اندیشه هایشان را تعریف کنند و بهترین زبان را برای معرفی آرایشان برگزینند. لاکوف در سال ۲۰۰۰ به همراه چند تن از همفکرانش موسسه ای به نام راکریج را تاسیس کردند که هدف این موسسه «چارچوب بندی دوباره» افکار عمومی بود.

- چرا موسسه راکریج به وجود آمد و اهداف این موسسه چگونه تعریف شده اند؟

من از اینکه هر روز صبح روزنامه ها را نفرین کنم خسته شده ام. من خسته شده ام، از اینکه، ببینم چه چیزی نادرست است اما نتوانم هیچ کاری درباره آن انجام دهم.پیش زمینه راکریج این است که محافظه کاران، مخصوصاً مخازن فکری محافظه کاران، واقعاً همه مباحث را از دیدگاه خودشان چارچوب بندی کرده اند. آنها پول هنگفتی برای خلق دیدگاه های جهانیشان هزینه می کنند تا بتوانند این دیدگاه ها را ارائه کنند. نیروهای پیشرو واقعاً هیچ کاری در این زمینه انجام نداده اند. حتی «مرکزی برای پیشرفت آمریکا»، منبع فکری جان پودستا [رئیس اصلی گروهی که مسئول برنامه های کلینتون بود] در این موارد به دردسر افتاده اند. آنها هیچ چیزی برای این کار اختصاص نداده اند. من از پودستا پرسیدم چه کسی قرار است «چارچوب سازی های» این مرکز را انجام دهد. او نگاهی گنگ به من انداخت و لحظه ای در فکر فرو رفت و گفت: «شما». یعنی آنها تا آن زمان هیچ فکری در این زمینه نکرده بودند و مشکل همین بود. مشکلی که لیبرال ها اصلاً آن را در نیافته بودند. آنها نفهمیده بودند چه کاری باید انجام دهند.مسئولیت راکریج «شکل دهی دوباره» به مباحث عمومی است به منظور ایجاد تعادل از سوی نیروهای پیشرو. یک کار ما تحلیل زبان و اندیشه است و کار دیگرمان خلق دوباره آنها است و این آن چیزی است که به آن مشغولیم. موضوع اصلی پرسش ما این است که «ایده مرکزی اندیشه مترقی از دیدگاه اخلاقی چیست؟»

- چگونه زبان بر اصطلاحات بحث های سیاسی تاثیر می گذارد؟

زبان همیشه با چیزی که به آن «چارچوب» گفته می شود همراه است. هر کلمه ای به واسطه نسبتی که مفهوم آن با «چارچوب مفاهیم» دارد تعریف می شود، مثلاً اگر واژه «شورش» به گروهی که به ناحق حکومت می کنند، یا فرض می شود که به ناحق حکومت می کنند اشاره داشته باشد و مردم آن حکومت را ساقط کنند در این صورت «شورش» امر خوبی به حساب می آید. این یک چارچوب است.اگر به واژه «رای دهندگان» واژه «شورش» را اضافه کنیم معنایی مجازی به دست می آید. یعنی رای دهندگان مردمان سرکوب شده ای هستند و دولت حکومت سرکوبگری است که خلع ید شده است و این چیز خوبی است و همه چیز اکنون خوب است. همه اینها هنگامی که تیتری با عنوان «رای دهندگان شورشی» را ملاحظه می کنید در ذهن شما شکل می گیرد. این نه آن چیزهایی است که اکثر مردم می خوانند اما هیچگاه متوجه آن نیستند اما این چیزها اغلب به وسیله گزارشات و یا مردمی که درگیر هستند فهمیده می شود.مثال دیگری را می توان در انتخاباتی که «آرنولد شوارتزنگر» در آن پیروز شد نشان داد. این مثال چگونگی کارکرد «اسکلت قوی» را نشان می دهد. آرنولد در یکی از سخنرانی های انتخاباتی اش گفت: «وقتی مردم می برند، سیاستمداران مثل همیشه شکست می خورند.» اینجا چه اتفاقی افتاد؟ آرنولد می دانست که رقیب او در انتخابات یک قانونگذار دموکرات است. او در این کلامش خود و سیاستمداران جمهوریخواه را در «چارچوب» مردم قرار دارد و در عین حال سیاستمداران دموکرات را به عنوان سیاستمداران همیشگی چارچوب بندی کرد. قانونگذار دموکرات نخواهد فهمید چه چیزی به او آسیب رساند. دموکرات ها به طور خودکار همچون دشمن مردم شکل داده شدند.

- چرا محافظه کاران در «چارچوب سازی» بسیار بهتر عمل می کنند؟

زیرا آنها میلیاردها دلار در این راه خرج کرده اند. در ۳۰ سال گذشته مخازن فکری محافظه کاران سرمایه گذاری های سنگینی در وادی اندیشه و زبان کرده اند. در سال ۱۹۷۰ لوییس پاول در یادداشتی به «تجارت ملی چامبر» نوشت بهترین دانشجویان ما به علت جنگ ویتنام ضد تجارت شده اند، و ما محتاجیم که به راه حلی برای این مورد بیندیشیم. برنامه کاری پاول شامل برانگیختن محافظه کاران ثروتمند برای کمک به استادان و تاسیس انجمن های دانشگاهی که متفکران در آنجا کتاب هایی درباره دیدگاه های تجاری محافظه کاران بنویسند و ایجاد مخازن فکری بود. او تمام این طرح کلی را در ۱۹۷۰ ترسیم کرد. محافظه کاران در سال ۱۹۷۳ بنیاد میراث((Heritage Fundation را تاسیس کردند، موسسه آمریکن اینتر پرایز و بعد بسیاری دیگر از موسسات تحقیقی از موسسه منهتن گرفته تا موسسه هوور در استنفورد همه بر اساس طرح پاول به وجود آمدند.

- چرا نیروهای پیشرو چنین کاری انجام نداده اند؟

برای پاسخ به این پرسش شما باید بگویم که یک دلیل ساختاری وجود دارد. شما این تفاوت ساختاری را می توانید در روشی که بنیادهای محافظه کار و بنیادهای پیش رو اعمال می کنند مشاهده کنید. محافظه کاران هر ساله یک چک سفید به مخازن فکری خود اعطا می کنند. محافظه کاران می گویند: «اینجا میلیون ها دلار پول موجود است. پس آنچه را که لازم می دانید انجام دهید.» به همین ترتیب آنها از پایه به شالوده ها شکل می دهند، آنها تلویزیون می سازند، اندیشمندان را کرایه می کنند، پول هایی برای خرید کتاب هایی خاص تخصیص می دهند تا کتاب های مورد نظرشان در لیست پرفروش ها باشد. آنها بهترین دستیارها را برای اندیشمندان خودشان به کار می گیرند و آنها به نحو احسن در تلویزیون ظاهر می شوند و در نهایت آنها دلال هایی استخدام می کنند که هرکه را می خواهند به تلویزیون ببرند. آنها همه این کارها را انجام می دهند. اما چرا؟ زیرا سیستم های اخلاقی محافظه کاران آنچنان که من آنها را در «اخلاق سیاست» تحلیل کرده ام، به خودی خود دارای سیستم درونی است که بالاترین ارزش ها را محافظت می کند و از آنها همچون سیستم «پدرسالارانه» دفاع می کند و تمام این ها یعنی ساختن شالوده ها همچون تاجران که به خوبی می دانند این کارها را چگونه باید انجام دهند.ضمناً سیستم مفهومی «والدین حمایت کننده» لیبرال ها دارای عالی ترین ارزش ها برای کمک به هر کسی که خواهان کمک باشد است. بنیادهای پیشرو پول هایشان را به بسیاری از سازمان های عادی اهدا می کنند. آنها می گویند «ما ۲۵ هزار دلار را به شما می دهیم اما حتی یک پاپاسی از آن را نباید هدر دهید. باید مطمئن باشید که تمام این پول صرف فلان کار خاص می شود، آن را برای تشکیلاتتان یا ارتباطاتتان و بنیان نهادن یا گسترش حرفه تان خرج نکنید.» بنابراین واقعاً اینجا دلایل ساختاری، نگرش ما را شکل می دهد و نشان می دهد که چرا محافظه کاران در این کارها بهتر هستند.

- شما در صحبت هایتان از واژه های «پدرسالار» و «والدین حمایت کننده» استفاده کردید، لطفاً توضیح دهید منظورتان از این چارچوب ها چه بود؟

بله. دیدگاه نیروهای پیشرو همچون خانواده های تحت حمایت والدین شکل گرفته است. آنها به سادگی فرض می کنند جهان از اساس خوب است و می تواند بهتر شود و همه کس باید در این راستا قدم بردارد.کودکان خوب به دنیا می آیند و والدین نیز می توانند آنها را بهتر کنند. حمایت کردن یعنی احساس یگانگی کردن و تعهد برای مراقبت از یک نفر و یا دیگرانی که نسبت به آنها تعهد داریم. در مقیاس بزرگ تر، پیروی از سیاست های خاص همچون محافظت های دولتی در شکل یک شبکه امنیتی اجتماعی و دستورالعمل های دولتی، تحصیل عمومی (برای هدایت شایستگی ها و عدالت)، آزادی های مدنی و برخوردهای برابر (عدالت و آزادی)، پاسخ گویی (برآمده از صداقت)، سرویس عمومی (از مسئولیت)، دولت باز (از روابط باز) و پشتیبانی از اقتصادی که برای همه سودمند است و قوایی که از این ارزش ها حمایت می کند، همه و همه از ارزش های سنتی نیروهای پیشرو در سیاست های آمریکایی است.دیدگاه محافظه کاران به جهان، شکل «پدرسالاری»، فرض می گیرد که جهان ترسناک و سخت است و کودکان از بدو تولد بد هستند و باید خوب شوند. «پدرسالار» یعنی اقتدار اخلاقی کسی که خانواده را حمایت می کند و از خانواده دفاع می کند، او به زنش می گوید چه کاری بکند و چه کاری نکند و به کودکانش می آموزد که درست چیست و غلط کدام است. تنها راه عملی کردن چنین اقتداری استفاده از نظم دردناک است- تنبیه بدنی توسط بزرگتران به یک نظم داخلی منجر خواهد شد. مردمان خوب مردمان منضبط اند. یعنی رشد پیدا کرده اند کسانی که به خود اتکا دارند. کودکان منضبط تعلق به خودشان دارند.کودکانی که وابسته باقی می مانند (آنهایی که تباه شده اند یا بیش از حد با اراد ه اند یا متمردند) باید به زور نظم بیشتری را تحمل کنند یا باید بدون هیچ حمایتی رها شوند که با نظم جهان خارج مواجه شوند.به همین ترتیب این برنامه از سوی جناح راست بر ملت اعمال شده است. ما می بینیم که گفته می شود شهروند خوب شهروندی است که مقرراتی باشد- یعنی کسانی که ثروتمند شده اند یا حداقل به خود متکی هستند- و بقیه کسانی که در این راه قدم بر می دارند. ضمناً برنامه های اجتماعی برای مردم «بیچاره» به آنها چیزهایی می دهد که آنها سزاوار آن نیستند و آنها را وابسته نگه می دارد. اینجا دولت تنها از ملت حمایت می کند و نظم جاری را تداوم می بخشد و به اجرای عدالت (تنبیه) می پردازد. و وسایل کمک و هدایت اقتصاد را فراهم می کند. بدین ترتیب مردمان منضبط به مردمان به خود متکی تبدیل می شوند. ثروت میزان اندازه گیری انضباط می شود. چنین دولتی بر کوچک ترین احتیاجات مالیات می بندد و آن را از درآمد مردم خوب و با انضباط کسر می کند، درآمدی که مردم خوب شایسته آنند اما آن را [برای کمک] به مردمی که شایسته آن نیستند، می پردازند.

- با وجود چنین چارچوبی می توانم بفهمم که چرا آرنولد برای محافظه کاران جالب بود.

دقیقاً. در مدل «پدرسالار» بزرگ ترین چیزها نظم و اقتدار اخلاقی و نیز مجازات کسانی است که مرتکب اشتباه شده اند. این موضوع به روشنی در سیاست های سازمان های سیاست خارجی و داخلی بوش دیده می شود. بیشتر نقش هایی که آرنولد در فیلم هایش بازی کرده است، مثال چنین سیستم اخلاقی است. او مجبور نبود کلمه ای به زبان بیاورد! کافی بود برخیزد و آقای نظم را به همگان معرفی کند او می دانست چه چیزی درست و یا غلط است و او می خواست آنها را به مردم اهدا کند. او هرگز اجازه نمی گرفت و یا بحث نمی کرد و هرچه را لازم بود انجام دهد انجام می داد. از زور و قدرت استفاده می کرد. بیشتر شخصیت هایی که آرنولد نقش آنها را بازی کرده است آن چیزی است که روحیه محافظه کاران را می نماید.

- شما درباره «آرامش مالیاتی» به عنوان چارچوب بسیار نوشته اید، این چارچوب چه کاربردی دارد؟

اصطلاح آرامش مالیاتی از روزهای آغازین کار جورج بوش به کار گرفته شد. «آرامش مالیاتی» را روزنامه ها همچون واژه ای بی طرف  استفاده کردند، اما این واژه بی طرف نیست. در ابتدا شما چارچوبی برای «آرامش» دارید، برای آرامش داشتن باید مصیبتی وجود داشته باشد، مصیبتی گروهی و در مقابل بعضی کسانی که به وجود آورندگان آرامش باشند. نتیجه عمل این گروه تقلیل مصیبت های شماست. کاهش دهندگان مصیبت قهرمانانند. حال «آرامش» را با «مالیات» جمع کنید. در اینصورت معنای مجازی پرداخت مالیات، مصیبت است و هر کسی که مخالف چنین کاهشی باشد تبهکار است. «آرامش مالیاتی» حتی مورد استفاده دموکرات ها هم قرار می گیرد. یکبار در جلسه سران حزب دموکرات از من درباره این اصطلاح سئوال شد و من درباره مشکلات استفاده از ترکیب «آرامش مالیاتی» به آنها توضیحاتی دادم. نامزد آنها در آن زمان «جولیبرمن» بود که هنوز در انتخابات پیروز نشده بود. او در یک همایش خبری از این واژه استفاده کرد. می بینید چگونه دموکرات ها با طناب خودشان به چاه می روند.

- به نظر شما او برای این مفهوم باید از چه کلمه ای استفاده می کرد؟

موضوع تنها این نیست که شما «این» را چگونه می نامید. حتی اگر «این» وجود داشته باشد واقعاً راه های دیگری برای اندیشیدن به این موضوع وجود دارد. مثلاً مالیات چیزی است که شما برای آمریکایی بودن می پردازید. برای زندگی در جامعه ای متمدن. این یک موقعیت پیشنهادی برای دموکرات هاست و دیگر اینکه می شود گفت: «در این کشور زیربناهایی با استفاده از پرداخت های قبلی مالیات دهندگان ساخته شده است. این یک زیر بنای عظیم است، سیستم بزرگراه ها، اینترنت، سیستم تلویزیون، سیستم آموزش عمومی، شبکه نیرو، سیستم تربیت دانشمندان، مقدار زیادی از زیربناهایی که ما امروزه از آنها استفاده می کنیم، زیربناهایی که باید گسترش یابند و باید برای آنها مالیات پرداخت کرد- شما وظیفه خود برای آمریکایی بودن را پرداخت می کنید. به عبارت دیگر، ثروتمندترین آمریکایی بیش از هر کس دیگری از این زیربناها استفاده می کند. پس بخشی از این مالیات ها صرف کسانی می شود که از لحاظ مالی ضعیفند. برای مثال سیستم امنیتی و کمیسیون مبادلات و تمام دانشکده های بازرگانی از این ثروت استفاده می کنند و ما مالیات هایمان را برای همین کارها می پردازیم.اینجا مسئله میهن پرستی در میان است. آیا شما بر طبق وظیفه تان مالیات پرداخت می کنید یا سعی می کنید بعضی چیزها را مفت و با هزینه کشورتان به دست بیاورید؟ پرداخت مالیات یعنی عضو کشور بودن. مردم برای عضویت در باشگاه کشور مالیات پرداخت می کنند، همچنانکه برای عضو شدن در یک باشگاه ورزشی. مثلاً برای شنا کردن یا گلف بازی کردن حق عضویت می پردازند. در این صورت چگونه ممکن است برای عضویت در باشگاه کشور هیچ هزینه ای پرداخت نکنند. گذشتگان و دیگران با پرداخت مالیات این کشور را ساخته اند. و ما با جمع آوری مالیات راه آنها را ادامه می دهیم. همواره کشور ما همین گونه اداره شده است و اداره خواهد شد.» اما چه چیزی باید درباره صحبت در این موارد به سیاستمداران گفته شود؟ تمام سناتورهای دموکرات و تمام کاندیداها باید یاد بگیرند چگونه درباره اهدافشان سخن بگویند. این موضوع باید یک دستورالعمل داشته باشد.و جمهوریخواهان یک دستورالعمل دارند که آن را فردی به نام «فرانک لونتز» می نویسد. او هر سال یک دستورالعمل ۵۰۰ صفحه ای می نویسد و در آن مبحث به مبحث توضیح می دهد که چه منطقی موقعیت جناج جمهوریخواه را باید چارچوب بندی کند و اینکه منطق افراد دیگر چیست و چگونه می توان به آن حمله کرد. او همچنین نشان می دهد که جمهوریخواهان درباره هر مبحث باید از چه زبانی استفاده کنند.

- بعضی از موارد دیگر که نیروهای پیشرو باید در شکل دهی دوباره به آنها تلاش کنند چیست؟

مشکل این است که مسایل بسیاری وجود دارد. مثلاً به آن چیزی که به اصطلاح بحران انرژی کالیفرنیا نامیده اند باید «دزدی بزرگ» گفته می شد. آن یک دزدی بود و نتیجه محدودسازی نظارت دولت توسط «پت ویلسون» بود و «دیویس» باید از اول بدین صورت درباره آن صحبت می کرد. یا ازدواج همجنس گرایان را که قانون آن را به رسمیت شناخته است در نظر بگیرید. نظرخواهی ها نشان می دهد آمریکایی ها شدیداً مخالف ازدواج همجنس گراها هستند. البته همان نظرخواهی ها نشان می دهد که مردم همچنین شدیداً مخالف تبعیض علیه همجنس گرایان هستند. به نظر می رسد این دو مورد با هم مخالف باشند، اما اینگونه نیست. ازدواج یعنی ارتباط جنسی و موافقت با «ازدواج همجنس گرایان» به طور ضمنی تبدیل می شود به موافقت با ارتباط جنسی همجنس گرایان و در عین حال هنگامی که می گوییم اکثر آمریکایی ها ارتباط جنسی همجنس گرایان را قبول ندارند، به آن معنا نیست که آنها بین خودشان و همجنس گرایان تبعیض قایل می شوند. بلکه باید به این صورت چارچوب بندی شود؛ مبحث ازدواج همجنس گرایان ممکن است باعث بروز عکس العمل های مخالف زیادی شود، اما اگر این مبحث به صورت «آزادی ازدواج» یا حتی بهتر «حق ازدواج» چارچوب بندی شود چطور، این یک داستان کاملاً متفاوت است. عده کمی از مردم ممکن است از حق انتخاب همسر آینده، حمایت نکنند. اما برای افکار عمومی چنین سئوالی پیش نمی آید، زیرا جناح راست برای این مورد «چارچوب» ساخته است.

- آیا کسی از کاندیداهای دموکرات اهمیت چارچوب سازی را درک کرده است؟

هیچ کس. آنها اصلاً متوجه این موضوع نشده اند. آنها نفهمیده اند که تغییر چارچوب بندی است که تغییرات بسیاری از اصطلاحات را اجباری می کند. محافظه کاران این را در سال ۱۹۷۳ فهمیدند. در سال ۱۹۸۰ نامزد ریاست جمهوری محافظه کاران رونالد ریگان بود. او توانست از تمام این بن مایه ها استفاده کند و به وسیله آنها پیشروی کند. اما نیروهای پیشرو در حال حاضر هیچ کاندیدایی ندارند که این چیزها را بفهمد و بتواند درباره آنها صحبت کند و به همین ترتیب کسی را که بتواند در این موارد برای کاندیداها صحبت کند. دموکرات ها باید این طرز فکر را از خود دور کنند. شما باید قادر باشید که این را با صدایی آرام به آنها ارجاع دهید و بقیه مردم باید این ایده ها را نه تنها در سیاست بلکه در حوزه عمومی به کار گیرند. سئوال من این است که چگونه می توان این ایده ها را بین مردم پخش کرد. راه های متنوعی برای این کار وجود دارد و یکی از آنها مؤسسه ای همچون راکریج است که با گروه های حمایت کننده ای که می توانند این کار را به نحو احسن انجام دهند گفت وگو کند و حمایت آنها را جلب کند. این چیزی بیشتر از یک بودجه خاص را می طلبد زیرا محافظه کاران همه جا را در برگرفته اند و به رسانه ها دسترسی دارند.هم اکنون حزب دموکرات در حال بازاریابی است. آنها مباحث بسیاری را همچون نسخه دارویی و امنیت اجتماعی در دست گرفته اند و به هر کسی از هر طیفی که آنها را تقاضا کند، عرصه می کنند و یک ریز درباره این مباحث صحبت می کنند. دموکرات ها هیچ ارزش اخلاقی خاص خودشان، هیچ ارزش عمومی و هیچ هویت خاصی ندارند. دموکرات ها نمی فهمند که مردم به هویتشان رأی می دهند نه فقط به مباحث خاصی نظیر امنیت اجتماعی. آرنولد شوارتزنگر را به یاد آورید که هیچ حرفی درباره این مباحث نزد. دموکرات ها می پرسند چگونه ممکن است کسی به چنین آدمی رأی دهد؟ مردم به او رأی دادند زیرا آرنولد هویتش را جلوی آنها گذاشت و رأی دهندگان فهمیدند که او کیست.

منبع : سایت خبری دانشگاه برکلی
 

نظر شما