آن روزها رفتند؛ گفت و گو با جمشید لایق
روزنامه شرق، شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲ - ۱۰ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۳ ژانویه ۲۰۰۴
الهه خسروی یگانه: عکس ها و تقدیرنامه ها عمده ترین زینتی است که بر دیوارهای خانه جمشید لایق به چشم می خورد. عکس هایی که او را در سال هایی دور نشان می دهد و تقدیرنامه هایی که هر کدام روایت بخشی از تاریخ معاصر تئاتر در این دیار است. اما شاید جالب تر از همه، آن تندیسی است که در گوشه پذیرایی خانه لایق و درست در پشت سر او جا خوش کرده است و با نگرانی به او نگاه می کند. به او که ذهن آشفته اش نقاط تاریک و روشن بسیاری را در خود نهفته دارد و هر کدام از آنها قصه ای است. قصه هایی که هیچ پایانی ندارند.لایق متولد ۱۳۱۰ است و از دوران دبیرستان به کار تئاتر پرداخته است. دبیرستانی که مسئولان اش هیچ گمان نمی کردند، این همه هنرمند بالقوه را در زیر دست خود آموزش می دهند: بهمن فرسی، علی نصیریان، مهدی فتحی، فریدون فرخزاد و جمشید لایق. در این میان بهمن فرسی کسی بود که عشق به تئاتر را در ذهن کسی چون لایق نهادینه کرد: «دوستی که من همیشه از او یاد می کنم یعنی بهمن فرسی، مرا با تئاتر آشنا کرد. تا آن زمان من معنای تئاتر را نمی دانستم و اصلاً وارد نبودم که مثلاً تئاتر سعدی چیست یا کجاست. فرسی گویا یک دوره ای به تئاتر می رفته و پیگیر بوده است. بعدها فهمیدم که اطلاعات او درباره تئاتر خیلی کامل است. ما به طور تصادفی در دبیرستان پیرنیاکان همشاگردی بودیم. دبیرستانی که به آن از روی طعنه و طنز دانشکده پیرنیاکان می گفتند. بس که سطح کیفیت آموزشی پایینی داشت. فرسی با بچه های تئاتر سعدی آشنا بود و سطح دانش و فکرش بالاتر از بچه های دیگر بود. وقتی حرف می زد ما همه همین طور مبهوت می ماندیم. او بود که ما را با تئاتر آشنا کرد.»
- آشنایی شما با تئاتر از چه زمانی شروع شد؟
آن زمان رسم بود که برای دانش آموزان سال آخر جشن فارغ التحصیلی بگیرند. فرسی یک انجمن ادبی به راه انداخته بود. در همان انجمن دور هم جمع شدیم و یک نمایشنامه پیدا کردیم به اسم «دردسر تلفن». از آن نمایشنامه های رادیویی آن زمان. یک نمایشنامه دیگر هم بود به نام «رویای وطن» که گرجی نامی آن را به صورت شعر درآورده بود و ما آن را هم بازی کردیم.»
اما گویا اجرای نمایشنامه هایی با این کیفیت پایین به مذاق یکی از همشاگردی ها یعنی علی نصیریان چندان خوش نمی آمد. شاید به همین خاطر بود که اثری از آلبر کامو به اسم «سوءتفاهم» توسط او برای اجرا تنظیم شد و به روی صحنه محقر و کوچک تئاتر دبیرستان پیرنیاکان رفت.
شب اجرا آن هم برای خیل عظیمی از خانواده های دانش آموزان در مدرسه نقطه شروع کار کسانی است که امروز شهره اند. به این ترتیب «سوءتفاهم» آلبر کامو به قول لایق شروع بدبختی او بود. شروع شیفتگی او به تئاتر و سال ها معاشقه با او.
«بعد از آن من به هنرستان هنرپیشگی رفتم. همراه با نصیریان. آنجا هم با کسانی چون بیژن مفید، فهیمه راستکار و تعداد زیادی دیگر از دوستان هم دوره بودیم. در همین گیرودار نصیریان آمد و به من گفت که می خواهم تو را به کسی معرفی کنم که پیر تئاتر است. این پیر تئاتر شاهین سرکیسیان بود. نصیریان یکی از مشوقان اصلی من در زمینه کار تئاتر بود و من خودم را در این زمینه مدیون دیدگاه، و دلواپسی های او برای تئاتر می دانم. بنابراین من به سرکیسیان معرفی شدم و سومین نفری بودم که به خانه سرکیسیان رفتم. پیش از من فهیمه راستکار از طریق احمد شاملو با سرکیسیان آشنا شده بود و او هم نصیریان را معرفی کرده بود و نصیریان هم مرا.»
- علت جمع شدن شما در خانه سرکیسیان چه بود؟
او می خواست یک گروه تئاتر راه بیندازد. بعدها جمشید صدرامینی، بیژن مفید، پرویز بهرام، هوشنگ لطیف پور، جمیله شیخی و بسیاری دیگر نیز رفته رفته به این جمع اضافه شدند.
کسانی که به خانه سرکیسیان آمدند، بعدها همگی در زمینه هنر سرآمد شدند چرا که او عالم تئاتر بود. شیفته و والای تئاتر. «واقعاً آدم عجیبی بود. به نظر من اگر عشق هنرمندان امروز را جمع کنند به اندازه عشق او به تئاتر نمی شود. خانه اش هنوز هم در خیابان ولیعصر نبش خیابان رشت است.»
به عقیده لایق، سرکیسیان یکی از بنیانگذاران تئاتر مدرن در ایران است. شرحی که لایق از سرکیسیان می دهد گواهی بر این ادعاست.
«در آن خانه با مادرش زندگی می کرد. در «ایران بار» کاری داشت و از راه ترجمه فرانسه و انگلیسی و آلمانی نان می خورد. یک روزی یک دفعه یادش افتاد که زبان آلمانی هم می داند!»
- خود سرکیسیان تئاتر را از کجا شروع کرده بود؟
او را از کودکی مثل اینکه برای تحصیل به فرانسه می فرستند و از همان جا با تئاتر آشنا شد. مادرش بلغاری بود و پدرش اهل باکو. اعتقاد به هیچ حزب یا جریان فکری خاصی نداشت. مذهب او، اعتقادش، تمام فکر و ذکر و مرام و مسلک اش تئاتر بود. از طرفی گویا دوره ای هم با تئاتر سعدی همکاری می کرد. چون به زبان های زیادی تسلط داشت و تئاتر را خوب می شناخت و در زمینه ترجمه نمایشنامه و کارهای دیگر با نوشین همکاری داشت. اما بعدها گویا درصدد افتاده بود که مستقل کار کند.
تصمیم به ایجاد گروه مستقل توسط سرکیسیان درست در زمانی رخ می دهد که تئاتر سعدی به دلیل اجرای نمایش «شنل قرمز» که آنها از ترس شان نامش را به «شنل سبز» تغییر داده بودند، تعطیل شده بود.
«سرکیسیان بعد از تئاتر سعدی که نوشین و خانم لورتا بنیانگذارش بودند به فکر افتاد که لااقل اگر کاری در حد و اندازه تئاتر سعدی نمی تواند بکند، بتواند عده ای تربیت کند برای ایجاد تئاتر واقعی و مدرن در آینده. در عین اینکه او ایرادات و انتقادات بسیار بجایی هم به تئاتر سعدی داشت. من یادداشت های شبانه او را دارم. او منتقد بسیار خوبی بود و از زمان خود خیلی جلوتر بود و تئاتر را با معنای واقعی آن به چند نفری که دورش جمع شده بودند، فهماند.»
- آموزه های او چه عناوینی را در برمی گرفت؟
او با صادق هدایت دوست بود و شناخت بسیار خوبی نسبت به او داشت. معمولاً آثار را خودش ترجمه و تایپ می کرد و به دست بچه ها می داد. چخوف، برشت، برناردشاو ایبسن، استریندبرگ، بن جانسون، واسلاو هال و تمام نویسندگان و بزرگان قوم تئاتر کسانی بودند که سرکیسیان در موردشان به ما چیز یاد می داد.
به هر حال او تمام اینها را به ما آموخت و یاد داد. یادش بخیر و گرامی باد. آربی آوانسیان که بعدها در باشگاه آرارات با او همکاری داشت خیلی در مورد سرکیسیان مطلب نوشت. من هم تزم را در دانشگاه، سرکیسیان انتخاب کردم.»
این جمع شدن و آموزش نزد سرکیسیان منجر به شکل گیری گروه تئاتر ملی شد و جرقه آن از شبی زده شد که: «این وضع ادامه داشت تا اینکه کسی به نام امیرحسین جهانبگلو از فرانسه به ایران آمد و از آنجا که خانم سرکیسیان محفل تمام انتلکتول های ایرانی بود که از اروپا بازگشته بودند، جهانبگلو هم به منزل سرکیسیان آمد ولی آنجا دید که ما دور میز نشسته ایم و مدام نمایشنامه فرنگی می خوانیم. او به ما گفت این مسخر ه بازی ها را کنار بگذارید. شما حتی نمی دانید نویسنده های ایرانی چه کسانی هستند و چه نوشته اند. شما حتی هنوز صادق هدایت را هم نمی شناسید. با این حرف همگی جا خوردیم. البته این را بگویم که سرکیسیان خیلی از این حرف او ناراحت شد. چون سرکیسیان به تئاتر به مفهوم جهانی اش معتقد بود و همیشه هراس داشت که ما غرق تئاتر فولکلور و بومی شویم. او معتقد بود که تئاتر ملی این نیست که ما ادای آدم ها را در بیاوریم بلکه اندیشه، فکر، فضا و عصاره آن ملت و مردمی است که در آن سرزمین و موقعیت اجتماعی، اقتصادی و مکانی زندگی می کنند و هستند. به هر حال این اتفاق افتاد و کسانی چون جوانمرد و نصیریان که آن شب در منزل سرکیسیان بودند این حرف را بعدها پذیرفتند و عمل کردند. به این ترتیب بود که نصیریان محلل را نوشت و جوانمرد آن را تنظیم کرد. بعد از محلل هم باز نصیریان یک نمایشنامه دیگر نوشت به اسم افعی طلایی که تحت تاثیر داش آکل هدایت بود. جوانمرد هم نمایشنامه ای به اسم مرده خورها را به روی صحنه برد که بعد نامش شد «درد دل میرزا یدالله». گروه هنر ملی با همین نمایش ها کار خود را آغاز کرد.
- طی مدتی که با سرکیسیان بودید هیچ نمایشی را روی صحنه نبردید؟
کار کردیم ولی به اجرا نرسید. اما سرکیسیان با ارامنه در باشگاه ارامنه بعدها کارهایی کرد.
- گروه هنر ملی چه طور شکل گرفت؟
گروه هنر ملی در سال ۱۳۳۵ دارای اساسنامه شد. اساسنامه را هم شخص برات لو، نوشت و گروه هنر ملی با یک دیسیپلین درست تئاتری بنا شد.یک جمله اساسنامه را خوب به یاد دارم که می گفت: تنها درام ملی می تواند به فریاد تئاتر محتضر ملی برسد.به هر حال شخص جوانمرد در این زمینه خیلی زحمت کشید و شاید یکی از مهم ترین دستاوردهای گروه هنر ملی معرفی استعدادهایی چون بهرام بیضایی به فضای هنری کشور بود.
- هسته اصلی شکل گیری هنر ملی چه کسانی بودند؟
فهیمه راستکار، عباس جوانمرد، علی نصیریان، اسماعیل داورفر، جمشید لایق، جمیله شیخی، احمد برات لو، هوشنگ لطیف پور، آذر دانش، جمشید صدرامین و احمد شاملو. البته به طور غیرمستقیم.
بعد از اجرای محلل، گروه هنر ملی نمایش های دیگری هم به روی صحنه برد و بعد از اجرای نمایش «بلبل سرگشته» این گروه به پاریس دعوت شد و در تئاتر سارا برنارد یا تئاتر دناسیون که مخصوص اجرای نمایش های ملی کشورهای دیگر بود این نمایش به روی صحنه رفت.بعدها بهرام بیضایی از این نمایش به عنوان نقطه عطفی در زندگی حرفه اش یاد می کند. لایق می گوید:
بیضایی آدم کنکاش گری بود و کارهای تئاتری را به شدت دنبال می کرد. یکی از نقاط قوت بیضایی این است که اصلاً تئاتر فولکلور و تیپیکال را وارد کارش نکرد و به همان چیزی پرداخت که مدنظر کسانی چون سرکیسیان بود. او مفاهیم اصیل فرهنگی جامعه را در نوشته هایش وارد می کند و به نظر من اصلاً نویسنده اصیل ایرانی باید این کار را بکند. البته ساعدی هم به نوع دیگری این کار را کرده و یا مثلاً در سطح دیگری نویدی دست به چنین ابتکاراتی زد.
- هم زمان با گروه هنر ملی چه کسان دیگری در زمینه تئاتر فعالیت می کردند؟
در آن زمان به طور پراکنده آدم هایی بودند که کار می کردند. مثل سروش خلیلی. بچه هایی که تحت تاثیر تئاتر لاله زار، ولی با سطح بالاتری مشغول بودند.
در همین حیص و بیص و پس از کودتای ۲۸ مرداد است که دست دوستی آمریکا به ایران دراز شد و پای مستشاران فرهنگی، هنری، اجتماعی و اقتصادی به ایران باز شد. پروفسور دیوید سن نخستین مستشاری بود که به ایران آمد:
«او یک سال و خرده ای کار کرد. کلاس های مختلف تشکیل داد. خیلی هم خوب تئاتر می دانست. بعد از آن پروفسور کوئین بی آمد و بعد پروفسور بلچر. اینها در عرض ۳ یا ۴ سال در تمام نقاط ایران تئاتر تدریس کردند و مقداری سطح تئاتر را بالا بردند. البته بهره برداری سیاسی شان را هم که می کردند. ولی ما پیش از ورود آنها هم آدم های باارزشی داشتیم که در کار تئاتر خبره بودند. مثلاً خود سرکیسیان. من وقتی وارد کلاس دیوید سن شدم دیدم تمام مباحثی که او در کلاس اش مطرح می کند قبلاً سرکیسیان به ما آموخته است. حکایت همان «آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.» ولی قدرش را ندانستیم. آدمی مثل دیوید سن از طرف دولت بودجه می گرفت ولی سرکیسیان هیچ حمایتی نمی شد. با همان مادر پیر و همان درآمد کم گاهی اوقات حتی به پول جیبی و سر و وضع بچه ها می رسید. حالا من این قدر از او حرف می زنم ممکن است شما بگویید بده بستانی با او داشته ام، ولی نه، این طور نیست. او کسی است که به تئاتر مملکت خدمت کرده و اسمی هم از او برده نشده. بالاخره باید همه ما در یک فرصت مناسب نسبت به او ادای دین کنیم. این وظیفه همه ما است.
- در همان سالی که اساسنامه گروه هنر ملی تدوین شد یعنی سال ۳۵، این گروه گویا چند نمایش هم برای تلویزیون اجرا کرد.
بله، بله. آن زمان تلویزیون اصلاً برنامه نداشت. برای این کار شخص جوانمرد از طریق اداره هنرهای دراماتیک مذاکره کرد. به این ترتیب قرار شد هفته ای یک بار چهارشنبه شب ها یک نمایش از یک کارگردان به نمایش در بیاید. یک هفته از جوانمرد، یک هفته جعفر والی و باقی دوستان. بعدها هم داوود رشیدی آمد و به گروه اضافه شد.
- آقای لایق! گروه هنر ملی تا چه زمانی وجود داشت و فعالیت می کرد؟
تا سال ۱۳۵۹ با اینکه در اداره تئاتر هیچ فعالیتی نبود اما من غیرمستقیم به عنوان نماینده گروه ملی در اداره هنرهای دراماتیک بودم. اما بعد رفته رفته دیگر گروه از بین رفت.
- بله، با وقوع انقلاب کسانی که با شما کار می کردند پراکنده شدند. یکی مثل نعلبندیان که خودکشی کرد، دیگری مثل بیژن مفید به خارج رفت و دق کش شد، خیلی ها مثل عباس جوانمرد خانه نشین شدند، عده ای هم یا خودشان را با شرایط وفق دادند و هم رنگ جماعت شدند یا کج دار و مریز مدارا کردند...
تمام عمر ما به کج دار و مریز گذشت. در تمام عمر هیچ گاه به عنوان یک هنرمند موقعیتی ثابت و تحکیم شده نداشتیم و با همین وضع هم ساختیم. با ما کاری کرده اند که دیگر هوای همدیگر را نداشته باشیم. وقتی هم که از مرگ یکدیگر با خبر می شویم فقط افسوس می ماند و بعد از یاد می بریم.
- فکر می کنید راه نسل شما که با هدایت کسانی چون شاهین سرکیسیان آغاز شد و بعد با همت کسانی چون بیژن مفید، علی نصیریان، عباس جوانمرد و دیگران ادامه یافت، توسط نسل امروز تئاتر ادامه یافته یا از بین رفته است؟
مسلماً ادامه دارد. ما رشد کردیم. نسبت به گذشته از رشد بسیار خوبی بهره برده ایم. این انرژی و زحمات هدر نرفته بلکه تاثیرگذار بوده است. نه، فکر نمی کنم عمر ما بیهوده تلف شده باشد.
نظر شما