آصف ابن برخیا
موضوع : دانشنامه | ب

آصف ابن برخیا

آصَف بن بَرْخِیابن شمعیا[1] (شمعون)[2] داماد، جانشین،[3] وزیر و به قولى کاتب[4] سلیمان بن داوود(علیه السلام) آصف از بنى اسرائیل[5] و بر اساس بعضى منابع[6]معلّم دوران کودکى سلیمان بوده است. برخى او را پسر خواهر،[7] پسرعمو[8] یا پسرخاله[9] سلیمان مى دانند. در تورات از شخصى به نام «اَساف بن برکیا» نام برده شده که رهبرى گروهى از سرود خوانان و سرایندگان داود را بر عهده داشته، و او را از فرزندان لاوى بن یعقوب بن اسحاق معرّفى کرده است.[10] دوازده مزمور از مزامیر تورات به او نسبت داده شده است.[11]

آورنده تخت بلقیس:
اغلب مفسّران در ذیل آیه 40 نمل/27 که به داستان حضرت سلیمان و ملکه سبا پرداخته، از آصف بن برخیا نام برده اند. شرح داستان براساس آیات 38 تا 40 نمل/27 چنین است: سلیمان از یاران خود خواست که پیش از وارد شدن ملکه سبا، تخت او را در پیش گاه وى حاضر سازند. یکى از جنّیان مجلس گفت: من آن را پیش از آن که از مسند قضا که از بامداد تا ظهر ادامه داشته،[12] برخیزى، نزد تو مى آورم و بر این کار نیرومند و امینم. [سلیمان گفت: سریع تر مى خواهم.][13] قرآن چنین ادامه مى دهد: «قالَ الَّذِى عِندَهُ عَلمٌ مِن الکِتبِ أَنَا ءَاتیکَ بِهِ قَبلَ أَن یَرتَدَّ إِلَیکَ طَرفُکَ فَلَمّا رَءَاهُ مُستَقِرًّا عِندَه قال هذا مِن فَضلِ رَبِّى لِیَبلُوَنِى ءَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ = آن که دانشى از کتاب داشت، گفت: من آن را پیش از آن که چشم برهم زنى، برایت مى آورم؛ پس چون سلیمان، تخت را نزد خود حاضر و پابرجا دید، گفت: این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که سپاس گزارم یا ناسپاسى مى کنم».
مفسّران درباره شخصى که چنین دانشى داشته و چنین پیشنهادى کرده، بر یک نظر نیستند و احتمال داده اند که او آصف بن برخیا، خضر، ضبّة بن اد، مردى صالح از جزیره، یملیخا، ملیخا، تملیخا، بلیخا، بلخ، اسطوم، اسطوس، اسطوع، سلیمان، جبرئیل، یکى از فرشتگان، ذوالنّور،[14] یا هود بوده است؛ ولى بیش تر مفسّران با استناد به روایات بر این عقیده اند که این شخص، آصف بن برخیا وزیر و دانشمند و فرد قابل اعتماد سلیمان بوده[15] که اسم اعظم پروردگار را مى دانسته است؛ اسمى که هرگاه خداوند به آن خوانده شود، اجابت مى کند؛[16] ازاین روآصف رامستجاب الدعوه مى دانند.[17] روایات فراوانى از طریق اهل بیت(علیهم السلام)آصف بن برخیا را وصىّ سلیمان معرّفى کرده و مقصود از «اَلَّذِى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتب» را همین شخص دانسته است. برپایه روایتى، رسول گرامى(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: آورنده تخت بلقیس، وصىّ برادرم سلیمان بن داود بود.[18] بنا به نقلى، على(علیه السلام)نیز در موردى که کار خارق العاده اى انجام داد و با شگفتى یاران مواجه شد، فرمود: آیا نمى دانید که آصف بن برخیا وصىّ سلیمان بن داود بود؟ و نتیجه مى گیرد که چون پیامبراکرم نزد خدا گرامى تر از سلیمان است، وصىّ او نیز از وصىّ سلیمان گرامى تر است.[19] مسعودى مى نویسد: چون مرگ سلیمان فرا رسید، خداوند به او وحى کرد که آصف را وصىّ خود قرار دهد و میراث، نور و حکمت را به وى بسپارد.[20]
جزایرى در ذیل آیه 14 سبا/34 که به موضوع مرگ سلیمان پرداخته، مى گوید: مدّتى که سلیمان در حال تکیه بر عصا قبض روح شده بود (براساس برخى روایات، یک سال)آصف بن برخیا تدبیر امور را در دست داشت.[21] چون مرگ آصف نزدیک شد، به او وحى شد که فرزندش صفورا را جانشین خود کند و آن چه از نور و حکمت نزدش بود، به او واگذارد.[22] در تورات رَحُبعام فرزند سلیمان به عنوان جانشین وى دانسته شده است.[23]

مقصود از کتاب:
رأى مفسّران درباره کتابى که دانشِ بخشى از آن نزد آصف بود، گوناگون است. بعضى آن را لوح محفوظ و برخى نامه سلیمان به بلقیس مى دانند و گروهى از جنس کتاب هایى که بر پیامبران نازل مى شود و نیز جمعى آن را تورات شمرده اند؛ هم چنین گفته شده که مقصود از کتاب، اسم اعظم پروردگار متعالى است که دانشِ بخشى از آن نزد آصف بود.[24] درباره اسم اعظمى که آصف، خداوند را با آن خواند، برخى بر این عقیده اند که «یا حىّ یا قیّوم» بوده که به زبان عبرى «آهیا شراهیا» است. بعضى گفته اند: «اللّه الرّحمن» بوده و مجاهد آن را «یاذا الجلال والإکرام» دانسته و زهرى از «یا إلـهنا و إلـه کلّ شىء إلـهاً وحداً لا إلـه إلاّ أنت» نام برده است.[25] براساس روایتى، امام موسى کاظم(علیه السلام)سه روز پیش از شهادت، با خواندن اسم اعظمى که آصف خداوند را با آن خوانده بود، در یک چشم به هم زدن از زندان هارون الرشید در بغداد به مدینه رفت تا عهد امامت و وصایت را به امام على بن موسى الرضا(علیه السلام)بسپارد؛[26] هم چنین از روایات استفاده مى شود که بهره آصف از اسم اعظم، اندک بوده است. کلینى از امام باقر و امام عسکرى(علیهما السلام)روایت کرده که اسم اعظم از 73 حرف ترکیب یافته و آصف یک حرف از آن ها را مى دانست که چون به آن تکلّم کرد، در یک چشم به هم زدن تخت بلقیس در دسترس قرار گرفت و 72 حرف نزد امامان(علیهم السلام)و علم یک حرف، نزد خداوند ثابت است.[27]
برخى مفسّران به طرح این پرسش پرداخته اند که آیا سلیمان براى آوردن تخت، به علم آصف بن برخیا نیازمند بوده است؟ طبق نقل تفسیر عیّاشى، امام عسکرى(علیه السلام)در پاسخ به این پرسش فرمود: سلیمان از آن چه آصف مى دانست، ناتوان نبود؛ امّا دوست داشت امّت او (از جنّ و انس) بدانند که آصف، وصىّ و جانشین او و حجّت خدا است و آن چه آصف مى دانست، از علم سلیمان بود که به فرمان خدا، نزد آصف به ودیعه نهاده شده بود تا مردم در امامت و جانشینى او اختلاف نکنند؛ چنان که خداوند این علم را در زمان داود(علیه السلام)در اختیار سلیمان گذاشت تا جانشین و حجّت بعد از داود بر مردم مشخّص شود.[28] آلوسى مى گوید: اقدام نکردن شخص سلیمان بر آوردن تخت، دلیل بر ناتوانى وى نبود؛ بلکه عادت پادشاهان این است که از روى مصالحى کارى را که خود قدرت دارند، به دیگرى وامى گذارند.[29] محى الدین عربى آورده است: این که یکى ازیاران سلیمان چنین کارخارق العاده اى را انجام داد، براى تثبیت مقام و منزلت سلیمان نزد حاضران، بهتر بود از این که خود به این کار اقدام مى کرد.[30] قیصرى گفته است: سلیمان قطب و خلیفه زمان خویش بود و بسیارکم است که اقطاب به طور مستقیم براى خودشان در عالم خرق عادت و تصرّفى کنند و خداوند همراهى عالمان امین و والا مقام را به آنان مکرمت فرموده که کارها و امورشان را به وسیله آنان انجام مى دهند.[31] به هر حال، آصف با بهره گیرى از دانش خود، از خداوند خواست تا تخت ملکه سبا را از مأرب به شام نزد سلیمان آورد و پس از لحظه اى، تخت نزد وى حاضر شد؛ در حالى که فاصله پیمودن دو شهر، حدود دو ماه بوده است. گفته اند که آصف وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند؛ آن گاه دعا کرد و در یک چشم بر هم زدن، تخت نزد سلیمان ظاهر شد.[32] نیشابورى مى گوید: خداوند سه کرامت از کرامات اولیا را در قرآن یادآور شده است: یکى کرامت مریم است که طعام بهشتى برایش مى رسید، دیگرى کرامت اصحاب کهف است که سیصد سال در غار خوابیدند و سوم، کرامت آصف است که در طرفة العینى تخت بلقیس را احضار کرد.[33]

آصف بن برخیا در آیات دیگر:

1. گروهى از مفسّران مانند طبرى، ابن کثیر و میبدى در ذیل آیه «و لَقَد فَتَنّا سُلیمنَ و أَلقَینا عَلى کُرسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ = و به طور قطع سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى بیفکندیم؛ پس به توبه باز آمد» (ص/38،34) داستان هایى را نقل کرده اند که در ضمن آن ها، بارها به نام آصف بن برخیا اشاره شده است.[34] در یکى از این داستان ها آمده است که همسرى از همسران سلیمان به نام جراده (دختر پادشاه جزیره صیدون) تندیس پدر خویش را عبادت مى کرد.[35] آصف از این موضوع آگاه شده، به اعتراض نزد سلیمان رفت که چهل روز است در خانه تو بت پرستیده مى شود! سلیمان که از موضوع آگاه شد، به خانه رفت. بت را شکست و آتش زد، و زن را عقوبت کرد؛ پس از آن، یکى از جنّیان به نام صخر یا آصف یا خنفیق در صورت سلیمان پدیدار گشت و انگشتر سلیمان را به دست آورد و بر تخت وى نشست و به حکومت و قضاوت پرداخت. پس ازچهل روز آصف بن برخیا بر نیرنگ آن جنّ سلیمان نما آگاه و جنّى مجبور به فرار شد و انگشتر را در دریا افکند. سلیمان که در این مدّت از قصر رانده شده بود و براى صیّادان کار مى کرد، انگشتر خویش را در شکم ماهى یافت. آن را به دست کرد؛ پس جنّ و انس به گردش جمع شدند و به حکومتش برگشت؛ البتّه بسیارى از مفسّران، مانند طبرسى،[36] شیخ طوسى[37] و علاّمه طباطبایى،[38] این گونه داستان ها را با حکمت خداوند و مقام و منزلت انبیا(علیهم السلام)سازگار ندانسته و نپذیرفته اند. در تفسیر تبیان آمده است: سخن مفسّران شیعه و هرکسى که پیامبران را منزّه از گناه و زشتى مى داند، این است که ممکن نیست خداوند به یک جنّى این توان را بدهد که به صورت پیامبرى درآید و امکان ندارد که نبوّت در انگشترى باشد یا این که خداوند نبوّت پیامبرى را سلب کند.[39] به نظر مى رسد که این گونه داستان ها، افسانه هاى دروغین و خرافه هاى اسرائیلى است که با عقل و منطق سازگارى ندارد.[40]

2. در برخى روایات، ذیل آیه 34 ص/38 از آصف چنین یاد شده است: چون خطاى کشتن چهارده اسب از سلیمان سرزد، انگشتر از انگشت او بیفتاد. آصف بن برخیا گفت: چهارده روز انگشتر در دست تو قرار نخواهد گرفت؛ پس انگشترت را به من بده تا در این مدّت جانشین تو باشم و تو به خلوتى برو و به توبه و استغفار پرداز. من در میان مردم به سیره و روش تو رفتار مى کنم. سلیمان انگشتر را به آصف سپرد و در دست او ثابت ماند و آصف که شبیه سلیمان شده بود، بر تخت نشست و حکومت کرد و پس از چهارده روز، انگشتر و تخت را به سلیمان سپرد.[41] المیزان روایاتى را که نشان دهنده قتل اسبان به دست سلیمان است، منتهى به کعب الاحبار دانسته[42] و على(علیه السلام)نیز براساس روایتى از ابن عبّاس در مجمع البیان، کشتن اسبان به دست سلیمان را نادرست شمرده، کعب را در این انتساب، دروغ گو معرّفى مى کند.[43]

3. در تفاسیر شیعه و سنّى آمده که چون سلیمان از دنیا رفت، شیطان کلّیّات و اقسام سحر را در نامه اى نوشت. آن را پیچید و در پشت آن نوشت: این مکتوب، دربردارنده ذخایر گنجینه هاى علم است که آصف بن برخیا براى سلیمان بن داود قرار داد و آن نامه را زیر تخت سلیمان دفن کرد. وقتى مردم آن نامه را یافتند، عدّه اى گفتند: حکومت و غلبه سلیمان بر ما با همین سحر بوده و خود به فراگیرى و تعلیم سحر مشغول شدند[44] که قرآن در سرزنش آنان مى فرماید: «وَاتَّبَعوا ما تَتلُوا الشَّیـطینُ عَلى مُلکِ سلیمن= آن چه را که شیطان ها در سلطنت سلیمان خوانده بودند، پیروى کردند». (بقره/2، 102)

منابع:
اثبات الوصیه؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسیرالقرآن؛ التبیان فى تفسیرالقرآن؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ تفسیر العیّاشى؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر؛ تفسیر نمونه؛ تفسیر نورالثقلین؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لأحکام القرآن، قرطبى؛ روح المعانى فى تفسیرالقرآن العظیم؛ شرح فصوص الحکم، قیصرى؛ عرائس المجالس فى قصص الأنبیاء، ثعلبى؛ عیون اخبارالرضا(علیه السلام)؛ قصص قرآن مجید، عتیق نیشابورى؛ الکافى؛ الکتاب المقدس؛ الکشّاف؛ کشف الاسرار و عدّة الابرار؛ مجمع البیان فى تفسیرالقرآن؛ المدخل الى عهدالقدیم؛ مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن؛ موسوعة الکتاب المقدّس؛ المیزان فى تفسیرالقرآن؛ النور المبین فى قصص الأنبیاء و المرسلین.

پی نوشت:
[1] قصص الانبیاء، ص 284.
[2] کشف الأسرار، ج 7، ص 222.
[3] المیزان، ج 15، ص 363.
[4] الکشّاف، ج 3، ص 367.
[5] قرطبى، ج 13، ص 136.
[6] سمرقندى، ج 2، ص 496.
[7] مجمع البیان، ج 7، ص 349.
[8] قرطبى، ج 13، ص 136.
[9] قرطبى، ج 13، ص 136.
[10] کتاب مقدّس، سفر اوّل تواریخ، 15: 17 و 18، 16: 4 و 5 ؛ موسوعة الکتاب المقدّس، ص 19.
[11] المدخل إلى العهد القدیم، ص 315.
[12] بحارالانوار، ج 14، ص 269.
[13] بحارالانوار، ج 14، ص 269.
[14] کشف الأسرار، ج 7، ص 222؛ مجمع البیان، ج 7، ص 349؛ مفحمات الاقران، ص 154.
[15] سمرقندى، ج 2، ص 497.
[16] مجمع البیان، ج 7، ص 349.
[17] کشف الأسرار، ج 7، ص 222.
[18] نورالثقلین، ج 4، ص 88 .
[19] البرهان، ج 4، ص 220.
[20] اثبات الوصیه، ص 76.
[21] النورالمبین، ص 385.
[22] اثبات الوصیه، ص 76.
[23] کتاب مقدّس، سفر دوم تواریخ، 9: 31.
[24] مجمع البیان، ج 7، ص 349.
[25] همان، المیزان، ج 15، ص 363.
[26] عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج 1، ص 205.
[27] الکافى، ج 1، ص 286.
[28] مجمع البیان، ج 7، ص 351.
[29] روح المعانى، مج 11، ج 19، ص 304.
[30] شرح فصوص الحکم، ص 932.
[31] همان، ص 925.
[32] جامع البیان، مج11، ج19، ص200؛ روح المعانى، مج11، ج19، ص306.
[33] قصص قرآن، ص 291.
[34] جامع البیان، مج 12، ج 23، ص 186؛ کشف الاسرار، ج 8 ، ص 349؛ ابن کثیر، ج 4، ص 38.
[35] کشف الأسرار، ج 8، ص 349 و 350.
[36] مجمع البیان، ج 8 ، ص 743.
[37] التبیان، ج 8 ، ص 562 .
[38] المیزان، ج 17، ص 207.
[39] التبیان، ج 8 ، ص 562 .
[40] نمونه، ج 19، ص 281.
[41] اثبات الوصیه، ص 76.
[42] المیزان، ج 17، ص 207.
[43] مجمع البیان، ج 8 ، ص 741.
[44] جامع البیان، مج 1، ج 1، ص 625 ؛ عیّاشى، ج 1، ص 52 .

برگرفته از http://www.maarefquran.com نوشته على خراسانى

نظر شما