امیه ابن خلف جمحی
امیّة بن خَلَف: امیة بن خلف جُمَحى قریشى از مخالفان برجسته پیامبر
وى از اشراف طایفه بنى جُمَح [1] و از سروران آن به شمار مىرفت و به «غِطریف» یعنى بزرگ بزرگان اشتهار داشت. [2] گفتهاند که او در عصر جاهلى دیگ سنگى مىفروخته [3] و در جنگ فجار دوم (یا چهارم) [4] فرماندهى تیره بنى جُمح را عهدهدار بوده است [5]؛ همچنین برخى او، پدر، برادر و فرزندش را از سخاوتمندان عصر جاهلى برشمردهاند. [6]پس از بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)او از مخالفان سرسخت آن حضرت شد و براى جلوگیرى از گسترش اسلام با سختکوشى و پشتکار فراوان در تمامى مراحل برخورد قریش با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، همراه آنان بود و به شیوههاى گوناگون در آزار حضرت کوشید. استهزا و عیبجویى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) [7] و مجادله با آن حضرت [8]، تحریک دیگران به بازگشت ازاسلام و رها کردن پیامبر(صلى الله علیه وآله) [9] در دستور کار وى قرار داشت.
به گفته مورخان وى چندین بار به سراغ ابوطالب(علیه السلام)رفت یا دیگران را نزد وى فرستاد و از او خواست تا برادرزادهاش را از تبلیغ رسالت خویش باز دارد. [10] وى از جمله 7 نفرى بود که پس از جسارت ابوجهل به پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقام ابراهیم حضرت رو به کعبه آنان را نفرین کرد [11]؛ همچنین وى از عوامل مؤثر در توطئههاى مشرکان مکه بر ضدّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بود؛ از جمله در نشست مشورتى دارالندوه، در سال سیزدهم بعثت و اتخاذ تصمیم به قتل آن حضرت [12]، محاصره خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در لیلة المبیت [13] و تعقیب آن حضرت تا دهانه غار ثور [14] حضور داشت.
امیه در آزار مسلمانان از هیچ کوششى فرو گذار نکرد؛ از جمله براى بازگرداندن برده مسلمان شده خود بلال حبشى از اسلام روزها او را روى ریگهاى داغ زیر تابش شدید خورشید به پشت مىخوابانید و سنگ بزرگى بر سینهاش مىنهاد و مىگفت: تا از مسلمانى دست برندارى همینگونه خواهى ماند و او با تکرار «اَحَد اَحَد» بر اعتقاد توحیدى خود پاى مىفشرد. [15] او یکى از پسرعموهاى خود (عثمان بن مظعون) را نیز به سبب اسلام آوردن آزار مىداد. [16]
تاریخنگاران و مفسّران او را از مصادیق «مستهزئین» برشمردهاند که همراه با ولید بن مغیره و ابوجهلبنهشام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مسخره مىکردند [17] و نیز از «مقتسمین» دانستهاند که هر ساله در موسم حجّ با تقسیم ورودیهاى مکه مردم را از گرایش به پیامبر(صلى الله علیه وآله)باز مىداشتند. [18] به گفته ابن اثیر، امیّه و برادرش اُبىّ بن خلف بدترین آزار دهندگان پیامبر(صلى الله علیه وآله)و تکذیب کنندگان وى بودند. [19]
سرانجام سران مشرک قریش از جمله امیّة بن خلف، ابوجهل، عتبه، شیبه و شمارى دیگر به منظور یافتن راه چارهاى براى جلوگیرى از گسترش اسلام در دارالندوه جمع شدند و در این جلسه پیشنهادهایى مانند تبعید، حبس و قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله)ارائه شد و در نهایت تصمیم به کشتن پیامبر گرفتند. [20]
خداوند پیامبرش را به وسیله جبرئیل از این توطئه آگاه کرد. على(علیه السلام) در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله)خوابید و حضرت شبانه به سوى غار ثور از مکه خارج شد و اینچنین مکر الهى در مورد مشرکان تحقق یافت. [21]
پس از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز امیّه همچنان بر این شیوه ماند. او در غزوه بواط در کاروان تجارى قریش که مورد تهدید پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار گرفته بود حضور داشت. [22] در سال دوم هجرت، هنگام آماده شدن سپاه مشرکان براى شرکت در جنگ بدر، به سبب آگاهى از پیشگویى پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مورد کشته شدنش نخست از همراهى با سپاه خوددارى مىکرد. [23]آوردهاند که سعد بن معاذ براى انجام عمره به مکه رفت و چون با امیّه دوست بود بر او وارد شد و به او گفت: به خدا سوگند که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)شنیدم که تو را خواهند کشت. امّیه پرسید: در مکّه؟ سعد اظهار داشت: نمىدانم. امیّه گفت: به خدا سوگند، محمد(صلى الله علیه وآله)دروغ نمىگوید و چنان ترسید که تصمیم گرفت همراه سپاه خارج نشود. [24] برخى هم معتقدند انگیزه این تصمیم آن بوده که وى براى تعیین نیک و بد شرکت در جنگ بدر نزد بت هُبَل تفأل زد و چون پاسخ منفى گرفت منصرف شد. [25]
به گفته واقدى وى پس از آگاهى از به سلامت رفتن کاروان تجارى قریش از جمله مخالفان ادامه حرکت سپاه قریش براى جنگ بدر بود که بر اثر متهم شدن به ترس از سوى ابوجهل و دیگران، مخالفتش بىنتیجه ماند [26] و با اصرار ابوجهل و عُقبه و نضر بن حارث، به ناچار همراه آنان به سوى مدینه رفت. [27]
هنگام ورود سپاه قریش به جُحفه، جهیم بن صلت ادعا کرد که به صورت مکاشفه یا رؤیا کسى را مشاهده کرده که از مرگ امیّه و عدهاى از بزرگان مکه خبر مىدهد. [28]
در جنگ بدر، امیه با کشتن 9 شتر در یک وعده و اطعام تمامى سپاه شرک [29] از اطعام کنندگان سپاه شرک شناخته شده است. [30] کنیز او نیز به همراه ساره و عزّه کنیزان عمرو بن هاشم و اسود بن مطّلب، براى ترغیب سپاه قریش به رویارویى با مسلمانان آواز مىخواند و دایره مىنواخت. [31]
سرانجام امیّه به همراه پسرش به اسارت دوست قدیمى خود عبدالرحمان بن عوف که به گردآورى غنیمت و باز کردن زره کشتگان مشغول بود درآمد. امیّه گفت: اگر من و فرزندم را به اسارت بگیرى و مانع کشته شدن ما شوى براى آزادى خود شتران پر شیر فدیه خواهیم داد که از جمعآورى زره براى تو سودمندتر است. [32]
عبدالرحمان آن دو را به طرف ستاد فرماندهى پیامبر مىبرد که ناگهان چشم بلال به وى افتاد و با فریاد به اینکه او همان امیّه سردمدار کفر است انصار را به کشتن آن دو تحریک کرده، مکرّر مىگفت: نجات نیابم اگر او زنده بماند. گزارشها در خصوص قتل و قاتل وى متفاوت است؛ به موجب گزارشى حُباب بن مُنذر و خُبَیبَ بن یساف (اساف) به تحریک بلال بدانها حملهور شده، و بدون اطلاع پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن دو را از پاى درآوردند و تلاش عبدالرحمان عوف براى زنده ماندن آنان بىنتیجه ماند. [33] ضمن آنکه هنوز درباره اسیران تصمیم قطعى گرفته نشده بود. [34] شاید وى در لحظات پایانى جنگ کشته شده باشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)دست خبیب قاتل امیّه را که در درگیرى با وى از شانه قطع شده بود التیام بخشید و او بعدها با دختر امیّه ازدواج کرد. [35]
برخى نیز قتل امیّه و فرزندش على را به بلال و مردى انصارى نسبت دادهاند. [36] با کشتهشدن آن دو عبدالرحمان عوف اظهار تأسف کرده، مىگفت: زرههایم از دست رفت و اسیرم نیز کشته شد. [37]
هنگام دفن اجساد مشرکان، جنازه امیّه در داخل زره باد کرده بود و بر اثر جابهجایى متلاشى مىشد، ازاینرو بدن او را همانجا با سنگ و خاک پوشاندند. [38]
أمیّه در شأن نزول:
مفسّران در ذیل آیاتى پر شمار از وى یاد کردهاند که در بیشتر موارد نام امیه به همراه گروهى از سران قریش یا سردمداران شرک ذکر شده؛ ولى در چند مورد مفاد آیات تنها بر وى تطبیق شده است که بدین شرح است:
1. مفسران در ذیل آیه 28 کهف/18 که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را موظف مىسازد تا همواره با کسانى باشد که هر صبح و شام پروردگار خویش را خوانده و تنها رضاى او را مىطلبند و از آنان چشم برنتابد، گفتهاند که امیّه از آن حضرت مىخواست تا یاران بىبضاعت خود را از گرد خویش بپراکند تا بزرگان مکه و در پى آن سایر مردم به حضرت بگروند. خداوند پیامبرش را از پیروى کسانى که قلبشان از یاد خدا غافل گشته و مطیع هواى نفس خویش گردیده و دچار افراطاند باز مىدارد [39]: «واصبِر نَفسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىِّ یُریدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَیناکَ عَنهُم تُریدُ زینَةَ الحَیوةِ الدُّنیا ولا تُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِکرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وکانَ اَمرُهُ فُرُطـا» (کهف/18، 28)
2. طبرسى براساس نقلى از حسن، آیات پایانى یس/36 را درباره امیّة بن خلف شمرده، سپس در صحت آن تردید کرده است. او تکّه استخوانى پوسیده را از گورستان برداشت و نزد پیامبر آورد و به استهزا و انکار گفت: چه کسى این استخوانهاى پوسیده را زنده مىکند: «اَوَ لَم یَرَ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن نُطفَة فَاِذا هُوَ خَصیمٌ مُبین وضَرَبَ لَنا مَثَلاً ونَسِىَ خَلقَهُ قَالَ مَن یُحىِ العِظـمَ وهِىَ رَمیم» (یس/36، 77 ـ 78) خداوند در پاسخ او به پیامبرش مىفرماید: بگو همان کسى که آن را نخستین بار آفرید دوباره زنده خواهد کرد و او به هر آفریدهاى داناست: «قُل یُحییهَا الَّذى اَنشَاَها اَوَّلَ مَرَّة وهُوَ بِکُلِّ خَلق عَلیم» (یس/36، 79) [40]
3. پس از گزارش پیامبر(صلى الله علیه وآله) از زندگى پس از مرگ و حشر مردگان برخى از مشرکان از جمله امیّه این سخن را برنتافته و به انکار آن برخاستند. خداوند در آیات 66 ـ 67 مریم/19 در نقل گفته آنان فرمود: «ویَقولُ الاِنسـنُ اَءِذا ما مِتُّ لَسَوفَ اُخرَجُ حَیـّا اَوَ لا یَذکُرُ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن قَبلُ ولَم یَکُ شَیــا = و انسان مىگوید: آیا وقتى بمیرم راستى زنده [از قبر ]بیرون آورده مىشوم؟ آیا انسان به یاد نمىآورد که ما او را قبلا آفریدهایم و حال آنکه چیزى نبوده است؟» (مریم/19، 66 ـ 67) بلنسى براساس نقلى از جرجانى احتمال داده است که مراد از انسان در این آیه امیّة بن خلف باشد. [41]
4. به گفته مقاتل امیّة بن خلف، یتیمى به نام قُدامَة بن مظعون در خانه خود نگه مىداشت که از دادن حق او خوددارى مىکرد، ازاینرو آیات 15 ـ 17 فجر/89 در نکوهش او فرود آمد: «فَاَمَّا الاِنسـنُ اِذا مَا ابتَلـهُ رَبُّهُ فَاَکرَمَهُ و نَعَّمَهُ فَیَقولُ رَبّى اَکرَمَن و اَمّا اِذا ما ابتَلـهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزقَهُ فَیَقولُ رَبّى اَهـنَن کَلاّ بَل لا تُکرِمونَ الیَتیم» گفتهاند: مراد از انسان در این آیات امیّه است که خداوند پندار او را تخطئه کرده و مىفرماید: شما یتیمان را گرامى نمىدارید. [42]
در ادامه همین آیات، میبدى براساس قرائتى، نزول آیات 25 ـ 26 همین سوره را درشأن امیّة بن خلف نقل کرده است: «فَیَومَئِذ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ اَحَد و لا یوثِقُ وثاقَهُ اَحَد = در آن روز خداوند کسى را همانند عذاب وى معذّب نسازد و هیچکس را چون او دربند نکشد». [43] (فجر/89، 25 ـ 26)
5. برخى از مفسران مراد از آیه «و اَمّا مَن بَخِلَ واستَغنى وکَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلعُسرى» (لیل/92، 8 ـ 10) را که درباره بخیلان و تکذیبکنندگان پاداش الهى است، امیّة بن خلف دانستهاند که بخل مىورزید و از ایمان به پیامبر اظهار بىنیازى و بلال را شکنجه مىکرد. [44]
6. همچنین به گزارش زمخشرى آیات 15 ـ 16 همین سوره به امیه اشاره دارد که پیامبر را تکذیب مىکرد و از گرایش به اسلام روى مىگرداند: «لا یَصلـها اِلاَّ الاَشقى اَلَّذى کَذَّبَ و تَوَلّى = جز بدبختترین مردم کسى وارد آن ]آتش]نمىشود؛ کسى که [آیات خدا را]تکذیب و به آن پشت کرد». [45] (لیل/92، 15 ـ 16)
7. طبرسى بنابه نقلى آیه 17 عبس/80 را نیز درباره أمیّة بن خلف دانسته است که بر اثر ناسپاسى و شدّت کفر، نفرین شده است [46]: «قُتِلَ الاِنسـنُ ما اَکفَرَه = کشته باد انسان، چه ناسپاس است».
8. بیشتر مفسران، در آیه «اَرَءَیتَ الَّذى یَنهى عَبدًا اِذا صَلّى = آیا دیدى کسى را که هنگامى که بندهاى به نماز مىایستد او را باز مىدارد» (علق/96، 9 ـ 10) مراد از این آیه را ابوجهل دانستهاند که مانع نماز پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىشد؛ ولى زمخشرى بر پایه سخنى از حسن بصرى این آیه را درباره امیّة بن خلف گزارش کرده است که سلمان را از نماز باز مىداشت [47] و چون مرگ امیّه پیش از گرایش سلمان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده است، این گزارش نمىتواند صحیح باشد.
9. بلنسى براساس نقلى خطاب در «یـاَیُّهَا الاِنسـنُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الکَریم = هان اى انسان! چه چیزى تو را درباره پروردگار کریمت مغرور ساخته است» (انفطار/82، 6) را نیز بر امیّةبن خلف تطبیق داده؛ ولى خود به سبب عمومیّت عنوان، این احتمال را ضعیف شمرده است. [48]
امّا آیاتى که در ذیل آن از امیّه به همراه دیگران یاد شده بدین شرح است:
1. طبرى و میبدى آوردهاند که مراد از «فُلان» در آیه 28 فرقان/25 امیّة بن خلف و مقصود از «ظالم» در آیه قبل از آن عقبة بن ابىمعیط از دوستان صمیمى اوست. هنگامى که عقبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به طعامى مهمان کرد آن حضرت پذیرش دعوت وى را به ایمان آوردن او مشروط کرد و او بدین منظور شهادتین گفت. چون امیّه مطلع شد عقبه را واداشت تا براى جبران کرده خویش به صورت آن حضرت آب دهان بیفکند. آیات 27 ـ 28 فرقان/25 زبان حال عقبه در قیامت است که از شدت حسرت دست به دندان گزیده، مىگوید: اى واى بر من! کاش فلان [شخص گمراه [را به دوستى برنمىگزیدم [49]: «ویَومَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیهِ یَقولُ یــلَیتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبیلا یـوَیلَتى لَیتَنى لَم اَتَّخِذ فُلانـًا خَلیلا» قرطبى نیز آیه «الاَخِلاّءُ یَومَئِذ بَعضُهُم لِبَعض عَدُوٌّ» (زخرف/43، 67) را بنا به قولى درباره این دو مىداند که در دنیا دوستانى صمیمى بودهاند و در آخرت دوستى آنان به دشمنى خواهد گرایید. [50]
2. چون امیّة بن خلف با مسخره کردن و استهزاى پیوسته پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان قلب آن حضرت را مىآزرد، مفسران و مورخان او را از مصادیق بارز «مستهزئین» در آیات پایانى سوره حجر دانستهاند [51]: «اِنّا کَفَینـکَ المُستَهزِءین اَلَّذینَ یَجعَلونَ مَعَ اللّهِ اِلـهـًا ءاخَرَ فَسَوفَ یَعلَمون = ما [شرّ]ریشخندکنندگان را از تو برطرف خواهیم کرد؛ همانان که با خدا معبودى دیگر قرار مىدهند، پس به زودى ]حقیقت را [درخواهند یافت». (حجر/15، 95 ـ 96)
3. بر پایه نقل سیوطى، روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر امیّة بن خلف، ولید بن مغیرة و ابوجهلبن هشام مىگذشت. آنان با استهزا و تمسخر آن حضرت خشم ایشان را برانگیختند. خداوند آیه 10 انعام/6 را فرو فرستاد [52] و آنان را به سرنوشت شوم پیشینیان تهدید کرد: «و لَقَدِ استُهزِئَ بِرُسُل مِن قَبلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِروا مِنهُم ما کانوا بِهِ یَستَهزِءون = و [با این حال نگران نباش]جمعى از پیامبران پیش از تو نیز به استهزا گرفته شدند، پس سرانجام آنچه را که ریشخند مىکردند [عذاب الهى ]دامنگیرشان گردید». (انعام/6، 10)
4. به گفته میبدى نیز مرجع ضمیر«یَأتیهِم» در آیه پنجم همین سوره امیّة بن خلف و دو تن دیگر از سران قریشاند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به مسخره مىگرفتند [53]: «فَقَد کَذَّبوا بِالحَقِّ لَمّا جاءَهُم فَسَوفَ یَأتیهِم اَنبـؤُا ما کانوا بِهِ یَستَهزِءون = آنان هنگامى که حقّ به سراغشان آمد تکذیب کردند؛ ولى به زودى [حقیقت ]خبرهاى آنچه را که به ریشخند مىگرفتند به آنان خواهد رسید». (انعام/6، 5)
5. همچنین گفتهاند: امیّه از جمله بزرگان مشرکى بود که چون قرآن را مىشنید از آن چیزى درنمىیافت و آن را افسانه پیشینیان مىشمرد. خداوند آیه 25 انعام/6 را درباره آنان نازل کرد [54] و از سنگینى گوشهاى وى و بسته بودن قلبش خبر داد: «و مِنهُم مَن یَستَمِعُ اِلَیکَ وجَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَکِنَّةً اَن یَفقَهوهُ وفى ءاذانِهِم وقرًا واِن یَرَوا کُلَّ ءَایَة لا یُؤمِنوا بِها حَتّى اِذا جاءوکَ یُجـدِلونَکَ یَقولُ الَّذینَ کَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطیرُ الاَوَّلین»
6. به روایت سدّى امیّة بن خلف از کسانى بود که در واپسین روزهاى زندگانى ابوطالب نزد وى رفتند از پیامبر(صلى الله علیه وآله)به او شکایت کردند و از وى خواستند تا حضرت را از رسالتش باز دارد. چون پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواستههاى آنان را شنید فرمود: اگر شهادتین بر زبان جارى سازید دست از شما برمىدارم؛ امّا آنها گفتند: خدایانمان پاسخ دشنامهاى تو را خواهند داد و ما نیز تو و خدایت را دشنام خواهیم داد. به گفته طبرى آیه 108 انعام/6 در این باره نازل شد [55] و مسلمانان را از دشنام دادن به معبودان آنها باز داشت: «ولا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَیرِ عِلم کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ اُمَّة عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم فَیُنَبِّئُهُم بِما کانوا یَعمَلون»
7. برخى مفسران نزول آیه 30 انفال/8 را مربوط به نشست مشورتى قریش در دارالندوه مىدانند که در سال سیزدهم بعثت در آستانه هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)به مدینه امیّة بن خلف و چند تن دیگر از سران قریش گرد هم جمع شدند تا براى جلوگیرى از پیشرفت سریع اسلام تدبیرى بیندیشند. خداوند پیامبرش را از این توطئه آگاه کرد. على(علیه السلام) در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله)خوابید و مکر الهى دامنگیر مشرکان گردید [56]: «و اِذ یَمکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَروا لِیُثبِتوکَ اَو یَقتُلوکَ اَو یُخرِجوکَ ویَمکُرونَ ویَمکُرُ اللّهُ واللّهُ خَیرُ المـکِرین»
8. به گفته گروهى از مفسران مراد از «مقتسمین» در آیات 90 ـ 91 حجر/15: «کَما اَنزَلنا عَلَى المُقتَسِمین اَلَّذینَ جَعَلوا القُرءانَ عِضین» 12، 16 یا 17 نفر از قریش از جمله امیّة بن خلف هستند که از سوى ولید بن مغیره مأموریت داشتند تا در موسم حجّ در ورودیهاى مکه بایستند و با متهم کردن پیامبر(صلى الله علیه وآله)به کهانت، جنون، سحر، شعر و دیگر تهمتها مردم را از گرایش به اسلام بازدارند. [57]
9. همچنین برخى مراد از «اَئِمَةَ الکُفر» در آیه 12 توبه/9 را امیّة و دیگر سران شرک دانستهاند؛ ولى قرطبى و بلنسى به دلیل نزول سوره برائت پس از فتح مکه یعنى زمانى که بزرگان قریش اسلام آورده بودند و امیّه 6 یا 7 سال پیش از آن کشته شده بود، این گفته را نمىپذیرند. [58]
10. سیوطى براساس روایتى از ابن عباس مىنویسد: امیّة بن خلف و ابوجهل و برخى دیگر از قریش به فتنه نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده خواستند که حضرت بتها را استلام کند تا آنان نیز اسلام آورند. خداوند در پاسخ درخواست آنان آیه 73 اسراء/17 را فرو فرستاد [59]: «و اِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذى اَوحَینا اِلَیکَ لِتَفتَرِىَ عَلَینا غَیرَهُ واِذًا لاَ تَّخَذوکَ خَلیلا = نزدیک بود آنها تو را [با وسوسههاى خود]از آنچه بر تو وحى کردهایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برمىگزینند». امام رضا(علیه السلام)در حدیثى این آیه را از تعابیر رمزى قرآن شمرده است که گرچه خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله)است؛ ولى دیگران منظورند. علامه طباطبایى نیز این گزارش سیوطى را مورد نقد قرار داده است. [60]
11. براساس آیات 90 ـ 93 اسراء/17 مشرکان مکه از جمله امیّة بن خلف پس از ناکامى در بازداشتن پیامبر(صلى الله علیه وآله)از رسالت خود با آن حضرت به گفتوگو نشسته و براى اسلام آوردن خود شرایطى نامعقول همانند روان ساختن چشمهاى، رفتن پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آسمان و داشتن خانهاى از طلا و مانند آن قرار دادند [61]: «و قالوا لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِنَ الاَرضِ یَنـبوعـا... قُل سُبحانَ رَبّى هَل کُنتُ اِلاّ بَشَرًا رَسولا» پیامبر(صلى الله علیه وآله)در پاسخ آنان به فرمان خداوند مىگوید: بگو: منزّه است پروردگار من. مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟
12. از ابن عباس روایت شده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به لحاظ عدم بهرهگیرى بزرگان قوم خود از جمله امیّة بن خلف از خیرخواهیهاى او و پافشارى بر بدفرجامى خویش به سختى دچار غم و اندوه مىشد که خداوند با فرو فرستادن آیه 6 کهف/18 آن حضرت را تسلّى داد [62]: «فَلَعَلَّکَ بـخِعٌ نَفسَکَ عَلى ءاثـرِهِم اِن لَم یُؤمِنوا بِهـذا الحَدیثِ اَسَفـا = گویى که مىخواهى به سبب اعمال آنان خود را از شدت اندوه هلاک سازى، اگر به این گفتار ایمان نیاورند».
13. همچنین برخى از مفسران مراد از «مِنَ الناس» در آیه ذیل را امیّة بن خلف و چند تن از مشرکان همفکرش دانستهاند [63]: «اَلَم تَرَوا اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُم ما فِىالسَّمـوتِ وما فِى الاَرضِ واَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظـهِرَةً وباطِنَةً ومِنَ النّاسِ مَن یُجـدِلُ فِى اللّهِ بِغَیرِ عِلم ولا هُدًى ولا کِتـب مُنیر» خداوند با اشاره به نعمتهاى ظاهرى و باطنى و در اختیار انسان قرار دادن آنچه در آسمانها و زمین است مىفرماید: ولى بعضى از مردمان بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگرى، درباره خدا مجادله مىکنند». (لقمان/31، 20)
14. در ذیل آیه 51 فصّلت/41: «و اِذا اَنعَمنا عَلَىالاِنسـنِ اَعرَضَ ونَـا بِجانِبِهِ واِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذو دُعاء عَریض = هرگاه به انسان [غافل و بىخبر]نعمت دهیم، روى مىگرداند و با حال تکبّر از حق دور مىشود؛ ولى هرگاه اندک ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و مستمر [براى برطرف شدن آن]دارد» قرطبى ازابن عباس روایت کرده که مراد این آیه عتبه و شیبه (فرزندان ربیعه) و امیّة بن خلف است که از اسلام روى گردانده و دورى گزیدند. [64]
15. همچنین در ذیل آیه 50 همین سوره نام این سه تن به نکوهش در شمارى از تفاسیر آمده است [65]:«ولـَئِن اَذَقنـهُ رَحمَةً مِنّا مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّتهُ لَیَقولَنَّ هـذا لى و ما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً و لـَئِن رُجِعتُ اِلى رَبّى اِنَّ لى عِندَهُ لَلحُسنى = و اگر از جانب خود رحمتى پس از زیانى که به او رسیده است بچشانیم قطعاً خواهد گفت: من سزاوار آنم و گمان ندارم که رستاخیز بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم باز گردانیده شوم، قطعاً نزد او برایم خوبى [بهتر ]خواهد بود...». (فصّلت/41، 50)
16. به گفته برخى از مفسران مراد از کافران در آیه ذیل، سران قریش از جمله امیّهاند: «و قالَ الَّذینَ کَفَروا لِلَّذینَ ءامَنوا لَو کانَ خَیرًا ما سَبَقونا اِلَیهِ واِذ لَم یَهتَدوا بِهِ فَسَیَقولونَ هـذا اِفکٌ قَدیم = و کسانى که کافر شدند به آنان که ایمان آوردهاند گفتند: اگر [این دین] خوب بود اینان بر ما پیشى نمىگرفتند، و چون بدان هدایت نیافتهاند به زودى خواهند گفت: این دروغى کهنه است». (احقاف/46، 11)
میبدى در بیان شأن نزول این آیه در تفسیر سوره لیل مىنویسد: زنیره زنى بود که چشمانى کمسو داشت. هنگامى که مسلمان شد، عتبه و شیبه و امیّه و دیگر اشراف مشرک مکه به استهزاى او پرداخته و به خنده مىگفتند: اگر دین محمد(صلى الله علیه وآله)خیرى داشت، زنیره در گرایش به آن از ما سبقت نمىگرفت! سرانجام او بینایى خود را از دست داد و سران قریش به وى گفتند: لات و عزّى نور چشم تو را از بین بردند، چون با دین آنان مخالفت ورزیدى. او پاسخ داد: سوگند به خدا آنها به من زیانى نرسانیده و نابینایم نساختهاند. پس از این خداوند بینایى او را باز گرداند. [66]
17. چون امیّه از مطعمان (= طعام دهندگان) لشکر کفر در جنگ بدر بود، آیه آغازین سوره محمد(صلى الله علیه وآله)درباره او و دیگر مطعمان نازل گشت: «اَلَّذینَ کَفَروا وصَدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعمــلَهُم» (محمّد/47، 1) و آنان را بازدارندگان مردم از راه خدا نامید و به تباهى و نابودى اعمالشان تهدید کرد. در روایتى از ابن عباس نام هر 12 نفر این مطعمان از جمله امیّه آمده است. [67]
18. فخر رازى یکى از وجوه «مدثّر» نامیده شدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در آغاز سوره 74 این دانسته که مشرکان مکّه از جمله امیّه براى جلوگیرى از دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از اجتماع و گفتوگو نزد ولید بن مغیره، سرانجام تصمیم گرفتند آن حضرت را ساحر بخوانند. چون این گفته رواج یافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) اندوهگین به خانه آمد و سر در گریبان فرو برد، پس این آیات فرود آمد: «یـاَیُّهَا المُدَّثِّر قُم فَاَنذِر... = هان اى ردا کشیده بر سر! برخیز و انذار کن...» (مدثّر/74، 1 ـ 7) [68]؛ ولى چون سوره مدثّر در ماههاى نخست بعثت (دوره دعوت غیر علنى) و پیش از واکنش مشرکان نازل شده است این تطبیق بعید مىنماید.
19. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از گمراهى مردم رنج مىبرد و هرکس را که امید هدایتش مىرفت براى نجات او از کفر و شرک از هیچ کوششى دریغ نمىورزید و آیات متعددى در قرآن بیانگر این معناست، ازاینرو برخى مفسران برآناند که آیات آغازین عبس/80 نیز در مورد آن حضرت نازل شده است که براى هدایت امیّه و دیگر سران مشرک گرم گفتوگو با آنان بود و به عبدالله بن امّ مکتوم که به مسجد درآمد توجّهى نکرد [69]، ازاینرو میبدى آیات 5 ـ 7 همین سوره را بر امیّه و دیگر سران شرک منطبق دانسته است: «اَمّا مَنِ استَغنى فَاَنتَ لَهُ تَصَدّى و ما عَلَیکَ اَلاّ یَزَّکّى = کسى که خود را بىنیاز مىپندارد تو بدو مىپردازى، در حالىکه اگر پاک نگردد بر تو ]مسئولیتى] نیست». [70]
برخى مفسران ظاهر آیات را دال بر عتاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)ندانسته و عبوس را از صفات آن حضرت نمىدانند. [71]
20. در شأن نزول سورههمزه/104 مىنویسند: این سوره در شأن کافران مکّه فرود آمد. ولید بن مغیره، اُمیّة بن خلف و أخنس بن شریق که بر رهگذر مصطفى(صلى الله علیه وآله) و یاران او مىنشستند و ناسزا مىگفتند و با چشم و ابرو اشاره مىکردند، گاه رویاروى طعن زده و گاهى از پشت سر عیب مىجستند. خداوند با فرو فرستادن این سوره به نکوهش آنان پرداخت و فرجام شوم آنان را بیان کرد [72]: «ویلٌ لِکُلِّ هُمَزَة لُمَزَه اَلَّذى جَمَعَ مالاً و عَدَّدَه یَحسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخلَدَه کَلاّ لَیُنـبَذَنَّ فِى الحُطَمَه» = واى بر هر بدگوى عیبجویى که مالى گرد آورده و بر شمردش. پندارد که مالش او را جاوید کرده؛ ولى نه، قطعاً در آتش خُرد کننده فرو افکنده خواهد شد». (همزه/104، 1 ـ 4) ابوحیّان به نقل از سهیلى و ابن اسحاق این سوره را تنها در مورد امیّة بن خلف دانسته و تأکید کرده است که هرچند لفظ آیه عامّ است؛ ولى خداوند در این آیات به بیان اوصاف شخصى معیّن پرداخته و از او خبر داده است. [73]
21. مفسران و تاریخنگاران در شأن نزول سوره کافرون/109 از ابن اسحاق روایت کردهاند که امیّة بن خلف به همراه گروهى از سران شرک نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده از وى خواستند تا بتهاى آنان را بپرستد و در عوض آنان هم خدا را بپرستند و بدین وسیله در امور عبادى همدیگر شریک شوند. خداوند این سوره را که پاسخ منفى و صریحى به خواسته آنان بود فرو فرستاد [74]: «قُل یـاَیُّهَا الکـفِرون لا اَعبُدُ ما تَعبُدون و لا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد و لا اَنا عابِدٌ ما عَبَدتُم ولا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد لَکُم دینُکُم ولِىَ دین» = بگو: هان اى کافران! آنچه را شما مىپرستید من نمىپرستم و نه شما آنچه را مىپرستم مىپرستید و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کردهاید مىپرستم و نه شما آنچه را من مىپرستم پرستش مىکنید. [اکنون که چنین است ]آیین شما براى خودتان و آیین من براى خودم». (کافرون/109، 1 ـ 6)
22. همچنین به گفته برخى مورخان و مفسران، آیات نخستین سوره ص/38 که درباره انکار معاد توسط سران قریش است نیز به همین جریان اشاره دارد و گفتهاند که امیّه جزو آنان بوده است: «وانطَـلَقَ المَلاَُ مِنهُم اَنِ امشوا واصبِروا عَلى ءالِهَتِکُم اِنَّ هـذا لَشَىءٌ یُراد ما سَمِعنا بِهـذا فِىالمِلَّةِ الأخِرَةِ اِن هـذا اِلاَّ اختِلـق = و بزرگانشان روان شدند [و گفتند: [بروید و بر خدایانتان ایستادگى کنید که این چیزى است که خواستهاند [تا شما را گمراه سازند]. ما چنین چیزى را هرگز در آیین واپسین نشنیدهایم. این تنها یک آیین ساختگى است». [75] (ص/38، 6 ـ 7)
منابع
الاشتقاق؛ الاغانى؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ تاریخ الامم و الملوک، طبرى؛ تاریخ الیعقوبى؛ تفسیر التحریر و التنویر؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ جامعالبیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسیر فى علم التفسیر؛ سبل الهدى و الرشاد؛ السیرة النبویة، ابن هشام؛ السیر والمغازى؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله)؛ الطبقات الکبرى؛ الکامل فىالتاریخ؛ کتاب النسب؛ مجمعالبیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛ المغازى؛ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام؛ المنجد فى اللغه؛ المنمق فى اخبارالقریش؛ المیزان فى تفسیر القرآن.
پی نوشت
[1]. النسب، ص 212؛ المحبر، ص 140؛ اللباب، ج 1، ص 198.
[2]. المنمق، ص 332؛ جمهرة انسابالعرب، ص 159.
[3]. المعارف، ص 576؛ المفصل، ج 4، ص 125.
[4]. المنمق، ص 171.
[5]. الاغانى، ج 22، ص 67.
[6]. المحبر، ص140.
[7]. السیرةالنبویه، ج 1، ص 356؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 252.
[8]. التحریر والتنویر، ج 10، ص 175.
[9]. جامع البیان، مج 11، ج 19، ص 11 ـ 12.
[10]. السیر والمغازى، ص 236.
[11]. همان، ص 211.
[12]. مجمعالبیان، ج 2، ص 826؛ سبل الهدى، ج 3، ص 231.
[13]. الطبقات، ج 1، ص 176.
[14]. سبل الهدى، ج 3، ص 241.
[15]. السیرةالنبویه، ج 1، ص 318.
[16]. همان، ص 332.
[17]. السیر والمغازى، ص211؛ الدرالمنثور، ج3، ص252.
[18]. المحبر، ص 160؛ تفسیر قرطبى، ج 10، ص 39.
[19]. الکامل، ج 2، ص 72.
[20]. سبل الهدى، ج 3، ص 231.
[21]. مجمع البیان، ج 2، ص 826؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 512.
[22]. المغازى، ج 1، ص 12؛ الطبقات، ج 2، ص 6 ـ 5.
[23]. المغازى، ج1، ص35ـ36.
[24]. الصحیح من السیره، ج 5، ص 15.
[25]. سبل الهدى، ج 4، ص 21.
[26]. المغازى، ج 1، ص 37.
[27]. السیرةالنبویه، ج2، ص610؛ المغازى، ج1، ص37.
[28]. السیرةالنبویه، ج 2، ص 618؛ المنمق، ص 338.
[29]. السیرة النبویه، ج 2، ص 665؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45.
[30]. المحبر، ص 162؛ المنمق، ص 389؛ المعارف، ص 154.
[31]. المغازى، ج 1، ص 39.
[32]. المغازى، ج 1، ص 82؛ السیرة النبویه، ج 2، ص 631 ـ 632.
[33]. المغازى، ج1، ص83؛ السیرةالنبویه، ج2، ص632.
[34]. الصحیح من سیرة النبى، ج 5، ص 116 ـ 119.
[35]. المغازى، ج 1، ص 83.
[36]. الاشتقاق، ص 129.
[37]. الاشتقاق، ص 129.
[38]. السیرةالنبویه، ج 2، ص 638.
[39]. کشف الاسرار، ج 5، ص 680 ـ 681؛ تفسیر قرطبى، ج 10، ص 255.
[40]. مجمعالبیان، ج 8، ص 678؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 397؛ زادالمسیر، ج 7، ص 41.
[41]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 198.
[42]. همان، ص 712؛ کشفالاسرار، ج 10، ص488.
[43]. کشفالاسرار، ج 10، ص 489.
[44]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 723؛ التحریر والتنویر، ج 15، ص 382.
[45]. الکشاف، ج 4، ص 764.
[46]. مجمع البیان، ج 10، ص 665.
[47]. الکشاف، ج 4، ص 778.
[48]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 685.
[49]. همان، ص269؛ جامعالبیان، مج11، ج19، ص 12؛ کشف الاسرار، ج 7، ص 27 ـ 28.
[50]. تفسیر قرطبى، ج 8، ص 73.
[51]. السیر والمغازى، ص 211؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 96.
[52]. الدرالمنثور، ج 3، ص 252.
[53]. کشف الأسرار، ج 3، ص 293.
[54]. همان، ص 326؛ روضالجنان، ج 7، ص 257.
[55]. جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 404.
[56]. مجمعالبیان، ج 2، ص 826؛ مبهماتالقرآن، ج 1، ص 512.
[57]. المحبر، ص 160؛ تفسیر قرطبى، ج 5، ص 39؛ روضالجنان، ج 11، ص 346.
[58]. تفسیر قرطبى، ج 4، ص 54؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 536 ـ 535.
[59]. الدرالمنثور، ج 5، ص 318.
[60]. المیزان، ج 13، ص 178.
[61]. جامعالبیان، مج 9، ج 15، ص 205؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 136 ـ 137.
[62]. روحالمعانى، مج 9، ج 15، ص 296.
[63]. التحریر والتنویر، ج 10، ص 175.
[64]. تفسیر قرطبى، ج 8، ص 243.
[65]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 460.
[66]. کشف الاسرار، ج 10، ص 517.
[67]. همان، ج 9، ص 176 ـ 177.
[68]. التفسیر الکبیر، ج 10، ص 696.
[69]. جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 65؛ مجمع البیان، ج 10، ص 664؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 677.
[70]. کشفالاسرار، ج 10، ص 382.
[71]. المیزان، ج 20، ص 203.
[72]. کشف الاسرار، ج 10، ص 609.
[73]. البحرالمحیط، ج10، ص540ـ541؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 741.
[74]. جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 430؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص 550؛ البحرالمحیط، ج 10، ص 558.
[75]. السیر والمغازى، ص 236 ـ 237؛ مجمعالبیان، ج 4، ص 725؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 423.
● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته علیرضا ایمانى مقدم
نظر شما