جزیره ای برای قوم برگزیده(1)
جان لاک در جزیره به عنوان رهبر معنوی و ایدئولوژیک مطرح است و حتی میتوان او را پیامبر جزیره دانست. مهمترین ویژگی جان که او را از سایرین ممتاز میکند باور و اعتقاد او به ماوراء از جمله نیروی جزیره و وظیفهای که او در قبال این جزیره دارد است. نکتهای که بن در خاکسپاری او به عنوان مهمترین ویژگی لاک بیان میکند و یا جک در صحبت با دود سیاه که در بدن جان لاک ظهور کرده او را مرد اعتقاد و باور میداند.
سریال لاست، داستان پرتعلیق و پررمز و رازی است که خرداد امسال (1389) پس از حدود 6 سال به پایان رسید. داستان مسافران هواپیمای اوشینک 815 که در یک جزیرهی اسرار آمیز سقوط میکنند و این مطلع داستانی است که بیننده در قسمتهای ابتدایی نمیتواند حتی تصور میل داستان به سمت و سوی معناگرایی را بکند.
این داستان که ابعاد بسیار متفاوتی از حوزهی مسائل اخلاقی، مسائل فرهنگی و یا مسائل اعتقادی و باور ماوراء و یا مفهوم مرگ و خیر وشر و... و حتی مسائل کلان سیاسی را پوشش میدهد در واقع در پی بیان و تبیین یک تمدن در ابعاد کوچکتر(یک جزیره) توسط کاراکترهای مختلف است. هر کدام از شخصیتها نماد یک ملت، دولت یا عقیده و آرمان در دنیای واقعی است. لذا برای نقد فیلم مهمترین گام شناختن این شخصیتها و تبیین ویژگیهایآنهاست.
در ذیل به شخصیتهای کلیدی داستان و تبیین مفاهیم گنجانده شده در این نقشها میپردازیم:
جک شفرد
مهمترین کاراکتر فیلم جک شفرد، پزشک متخصص مغز و اعصاب امریکایی است. فردی که به لحاظ اجتماعی از موقعیت بسیار مطلوبی برخوردار است اما به لحاظ خانوادگی و شخصی دچار مشکلات فراوانی است.
در مقام تحلیل این کاراکتر باید گفت شفرد به معنای چوپان است. عیسی(ع) به یاران خود میفرماید من چوپان شما هستم. نامگذاری این شخصیت به «چوپان» تداعی کننندهی رهبری این گروه است. گویی این فرد که نماد امریکای لیبرال علمگراست یک رهبر بالفطره است. نکتهای که آن دختر تایلندی آن را در جبین جک میخواند و او را علیرغم ظاهر آشفته و خستهای که در آن برهه از زندگیاش دارد رهبر معرفی میکند، به همین منظور عدد 5 را بر روی بازوی جک خالکوبی میکند و جک هرگاه نیاز به توان مضاعف دارد تا 5 میشمرد. 5 عدد پراهمیتی در فراماسونری است که تداعی کنندهی شیطان و قدرت شیطانی است. عدد 5 برگرفته از ستارهی پنجپر بافومه نمادی است که در تمام امریکا (مدینهی فاضلهی فراماسونها) به چشم میخورد؛ از ستارههای پنج پر پرچم امریکا تا ساختمان پنج ضلعی پنتاگون و ... . لذا باید جک را نماد اصلی امریکا با تمام آرمانها و معتقدات امریکایی دانست.
درحقیقت آشفتگی خانوادگی و ناآرامی جک بیان کنندهی وضع آشفتهی اقتصاد اجتماع و فرهنگ امریکاست. لذا در فیلم القا میشود هرچند جک دارای مشکلاتی است که گاهی او را مأیوس میکند و حتی او را نسبت به توانمدیهای خود مردد میسازد اما باید او را به عنوان ابر مرد این داستان و یگانه رهبر این دنیای کوچک پذیرفت. در حقیقت جک القای بزرگی و آقایی امریکا به جهانیان است. به خود مردم امریکا تا اعتماد به نفسشان را بازیابند و موقعیت خود را دریابند، و به مردم دنیا تا نقش این سرزمین و این آرمان را در تحولات جهانی متوجه باشند و امریکا را علی رغم تمام مشکلات و کاستیهایش همراهی نموده و در حقیقت گوسفندان این چوپان باشند!
اما سؤال مهمی که در مورد جک وجود دارد آن است که چرا این نقش را در قالب یک پزشک معرفی میکنند؟ چرا از میان تمام موقعیتهای دیگری که میتوانست جک به عنوان مهمترین کاراکتر فیلم و نماد امریکا داشته باشد پزشکی به او اختصاص داده شد؟
پزشکی علمی است صد در صد تجربهمحور و انتخاب این شغل میتواند بیانگر آن باشد که انسان ایدهآل در این تمدن، شخصیتی علم محور دارد اما علمی که کاملاً مبتنی بر تجربه است و این به معنای انحصار علم در تجربه در امریکای لیبرال است. در حقیقت انتخاب این شغل برای برجسته ترین نماد امریکا، بیانگر جهتگیری سازندگان این فیلم به سمت تجربهگرایی در فلسفهی علم است.
از جهت دیگر وظیفهی اصلی پزشک نجات انسانهاست، کاری که جک در تمام فیلم به قیمت گذشتن از خواستههای خودش و حتی به خطر انداختن جان خود به آن پرداخت. موضوعی که امریکا همواره ادعای آن را دارد و حتی جنگهای خود را بر مبنای انسان دوستیاش توجیه میکند. تمام صحنههایی که جک فداکارانه و بدون هیچ پرسشی به سمت یک مجروح و بیمار میشتابد بیننده را نسبت به فداکاری و بزرگی او قانع میکند و این مرهون پزشک بودن این فرد است.
از نظر اعتقادی تا اواخر فیلم جک به دلیل تجربهگرایی، واقعگراست لذا اعتقادی به ماوراء نداشته و همین عامل درگیری او و جان لاک است. اما در اواخر فیلم جک فردی معتقد به ماوراء شده و تمام ویژگیهای لازم برای دریافت مسئولیت حفاظت از جزیره را کسب میکند. این موضوع القا کنندهی آن است که امریکا به سبب نگاه علمی و اصطلاحاً پوزتیویستی که دارد اهل فهم ماوراء نیست، اما باید این اعتقاد به وجود آید تا رهبری امریکا کامل گشته و بتواند نقش اصلی خود را ایفاء کند. تلاش برای باور کردن غیب موضوعی است که سالهاست با پرداختن به فیلمهای معناگرا و حتی خرافی سعی در القای آن به مخاطب، مخصوصاً مخاطبین غربی و امریکایی دارند.
از سوی دیگر جک فردی بسیار مسئولیتپذیر و متعهد است تا آن جا که از ترس اینکه نتواند رهبر خوبی باشد و نتواند گروهش را از هر خطری نجات دهد و افراد را سالم به خانه نرساند سعی میکند در ابتدا علارغم تمام توانمندیهای منحصر به فردش، شانه از زیر بار این مسئولیت خالی کند، اما گروه به او میفهماند به او نیازمند است و با تمام مشکلات او را رهبر واقعی خود میداند. در جای جای فیلم بیننده منتظر است هر مسألهای با جک در میان گذاشته شود و هر گرهی با دست او باز شود. این هم توجیهی برای اقدامات امریکاست. به این ترتیب به مخاطب القا میشود اگر امریکا مجبور شد به عراق یا افغانستان حمله کند یا هر اقدام دیگری مرتکب شود، ولی به اهدافی که ذکر میکند دست پیدا نکرد، نتوانست امنیت را در این کشورها به وجود آورد یا تروریسم را از بین ببرد چیزی از ارزشهای او کم نمیشود او هنوز هم یک رهبر است و جامعهی جهانی به رهبریت او اذعان دارد.
در قسمتهای میانی این فیلم جک مجبور میشود برای محافظت از افرادش از کسوت اصلی خود که درمان و مراقبت ظاهری از افراد است خارج شده و سلاح به دست بگیرد و افرادی را بکشد یا از آنا لوسیا بخواهد ارتش تشکیل دهند و حتی مجبور به شکنجه کردن افراد شود. تمامی خشونتهایی که افراد گروه به رهبری جک، علیرغم میلشان انجام میدهند در واقع توجیه اِعمال خشونت و شکنجه و ... توسط امریکاست. در حقیقت میخواهند با این گونه داستانها مخاطب را نسبت به اینگونه اعمال توجیه نموده و خود را ناگزیر از اِعمال خشونت معرفی کنند.
جیمز فورد، کیت آستن و هوگو ریز
در کنار جک سه شخصیت مهم دیگر امریکایی وجود دارد. جیمز فورد، کیت آستن و هوگو ریز.
جیمز فورد یا سویر با چهرهای شبیه به شخصیتهای فیلمهای وسترن یک امریکایی آزاد و وحشی است. سویر را باید نماد امریکای لیبرال وحشی دانست. در واقع جیمز نماد امریکای تگزاسی یا وسترنی است. فردی که پایبند به هیچ اصلی نیست اما پس از مدتی که جزیره او را نگه میدارد و تحت تربیت جزیره در پروژهی دارما قرار میگیرد، به یک انسان تقریباً مثبت تبدیل شده و همطراز جک کاندید محافظت از جزیره میگردد.
کیت آستن به عنوان یک زن در مثلث عشقی جک، کیت و سویر در رأس قرار دارد. زن نماد وطن و عقیده است. عشق جک و سویر و رقابت این دو در تصرف کیت به معنای رقابت امریکای لیبرال مدرن و امریکای وسترنی در تصرف امریکا و عقیده و آرمان آن است. در حقیقت کیت در نقش یک زن مقاوم، فداکار، شجاع و در عین حال لطیف و با احساس، ناموس ملی امریکا و آرمان این سرزمین است. ناموسی که جز سویر و جک هیچ کس حتی خیال رابطه با او را در سر نمیپروراند.
پس از آنکه کیت برای اولین بار از جزیره خارج میشود، مادری آرون را به عهده میگیرد و با لطافت و فداکاری فراوان مادری، چهرهای دیگر از این نقش را به نمایش میگذارد و مام وطن را تداعی میکند. لذا کیت هم به عنوان معشوق جک و سویر و هم به عنوان مادر تنها فرزندی که در جزیره متولد میشود نماد وطن امریکایی با تمام ارزشها و آرمانهای آن است.
هوگو ریز یا همان هارلی شخصیت محبوبی است که در طول فیلم بارها به محبوبیتش تأکید میشود. هوگو یکی دیگر از کاندیداهای محافظت از جزیره است و در نهایت او با تمام محبوبیتی که در طول فیلم به دست آورده محافظ اصلی جزیره میشود. لذا تمام آن احساس محبت به وظیفهی جدید او و جزیره منتقل میشود. (در ادامه به معنای جزیره و به تبع آن اهمیت محبت منتقل شده به آن توسط هارلی اشاره میگردد.)
جان لاک
جان لاک یکی دیگر از کاراکترهای مهم فیلم است که گاهی در کنار جک و گاهی مهمتر از او مطرح میگردد.
انتخاب نام جان لاک، فیلسوف عصر روشنگری و پدر لیبرالیسم برای این کاراکتر در بردارندهی نکات مهمی است. جان لاک در جزیره به عنوان رهبر معنوی و ایدئولوژیک مطرح است و حتی میتوان او را پیامبر جزیره دانست. مهمترین ویژگی جان که او را از سایرین ممتاز میکند باور و اعتقاد او به ماوراء از جمله نیروی جزیره و وظیفهای که او در قبال این جزیره دارد است. نکتهای که بن در خاکسپاری او به عنوان مهمترین ویژگی لاک بیان میکند و یا جک در صحبت با دود سیاه که در بدن جان لاک ظهور کرده او را مرد اعتقاد و باور میداند.
نکتهی قابل توجه آن است که جان که او را مرد باور و اعتقاد میدانیم و به خاطر همین ویژگیها صلاحیت رهبری گروه بومیان یا ساکنین قبلی جزیره را کسب میکند در مورد اعتقاد به خدا کاملاً ساکت است و هیچ گرایش دینی خاصی از او نمیبینیم؛ لذا اگر چه که او اهل فهم غیب و پشت پردهی امور است اما این معناگرایی به دین یا خدا نمیانجامد و جان کاملاً متکی به توانمندی خود است.
این گرایش و سکوت دقیقاً همان راه حلیست که غرب بعد از بحران خلاء معنویت علی الخصوص پس از انقلاب اسلامی و انفجار فرهنگی دینی آن، به کار گرفت؛ در واقع پس از دوران تجربهگرایی محض و نفی هرگونه غیب و ماوراء یا معنا و روبهرو شدن با تودهی جامعه که نیازمند معنویت از دست رفته و به طور کلی دین بود، با توجه به نگرانی بازگشت تودههای مردم به دین و مذهب، از دین عنصر اعتقاد به ماوراء و غیب و معنویت را جدا کرده و شعار معنویت مستقل از دین را سردادند. در حالی که دین چیزی فراتر از معنویت و صرف باور به غیب بوده و دربردارندهی چهارچوب عقیدتی، عملی و اخلاقی است که ابعاد مختلف زندگی بشر اعم از دنیا و آخرت را شامل میشود.(البته راه حل دیگری برای پیروان سایر ادیان نیز وجود دارد که در ادامه به آن میپردازیم)
انتخاب نام جان لاک برای این چنین شخصیتی نشان دهندهی آن است که ایدهی اصلی تمدن غرب که میتوان آن را لیبرالیسم نامید و جان لاک فیلسوف عصر روشنگری به عنوان اصلیترین نظریه پرداز آن محسوب میشود، آیین جدیدی است که حتی اگر بتواند باور و اعتقاد و معنویت داشته باشد اما قطعاً نامی از خدا در آن نیست و با هیچ دینی سرسازگاری ندارد؛ البته دین به معنای واقعی آن؛ چرا که غرب مشکلی با ادیان توحیدی که فقط پوستهی ظاهری از آن باقی مانده است ندارد.
به نظر میرسد داستان لاست یکبار دیگر جان لاک را متولد کرده و در واقع لیبرالیسم که جان لاک مهمترین نظریهپرداز آن محسوب میشود، بازتعریف شده است. جان لاکِ قرن هجده یک مادهگرا و نفی کنندهی غیب و معنویت است اما جان لاکِ قرن بیست و یک، مرد اعتقاد و باور اما کماکان بیخداست. در واقع نیاز امروز و خلاء تمدن حاضر معنویت و ماوراء است لذا متفکرین و نظریهپردازان این تمدن در حال بازتعریف مکاتب و مفاهیم خود میباشند و این دقیقاً همان کاری است که جان لاک در نقش انسان معناگرای بیخدا انجام میدهد.
این آیین جدیدِ «انسان محور» که پدر آن یا پیامبر تبلیغ کنندهی آن جان لاک است، هر چند در دنیای امروز به مشکلاتی برخورده است و ناکارآمدی و ضدانسانی بودنش در حال ظاهر شدن است، و در فیلم این موضوع را با فلج بودن جان لاک و زندگی نکبت بار او در خارج جزیره بیان میکند اما جزیره(در ادامه به تحلیل جزیره خواهیم پرداخت) میتواند او را از این زندگی نکبتبار خارج کرده و فلج بودن او را منتفی کند و از او یک رهبر واقعی و آنچه شایستهی اوست محقق کند.
در حقیقت باید گفت اگرچه لیبرالیسم و سایر مکتبهای انسان گرا نسبتی با دین و معنویت ندارند اما سران ایدئولوژیک دنیای غرب در پی تغییر این مکاتب با نیاز روز جامعهی خود که نیاز به باور غیب است میباشند و در این فیلم با اصلاح چهرهی جان لاک به عنوان مردی با عقیده و مؤمن به غیب این تلاش برای عقبگرد مشهود است.
دزموند هیوم
دزموند هیوم کاراکتر دیگری است که نقش فعالی در جزیره و کنترل آن دارد. دزموند به لحاظ شخصی فردی مذهبی است و حتی در گذشته یک کشیش بوده است که از کلیسا به خاطر امور مهمتری که او میتواند انجام دهد خارج میشود.
انتخاب نام هیوم برای این شخصیت در ظاهر یک دو گانگی است. چرا که از سویی دیوید هیوم یکی دیگر از فیلسوفان بسیار مطرح عصر روشنگری، فردی است که رسماً اعلام میکند من یک ملحد هستم و او را میتوان پدر حس گرایی دانست. کسی که قائل است هر چه به حس نیاید وجود ندارد و طبعاً خدا، دین و ملحقات غیر حسی آن را به طور کلی نفی میکند. اما از سوی دیگر در داستان، دزموند هیوم فردی است با صبغههای مذهبی و دینی و در اصل یک کشیش بوده است. اما او نیز در مورد اعتقاداتش به خدا یا مسیح یا هر آیین دیگری سخنی به میان نمیآورد.
در تحلیل این شخصیت باید گفت دزموند دیندار است اما دینش بیدینی است؛ یعنی آیین مسیحیان امروز که میتواند معادلات جهانی را عوض نموده و نقش مهمی در نجات این تمدن داشته باشد، الحاد، حسگرایی و انسانگرایی است. دینی که دیوید هیوم پدر فلسفهی انگلیس برای بشریت آورده است الحاد و بیدینی است و این دین است که میتواند در دنیای امروز ناجی باشد. لذا در فیلم علیرغم اصطلاحات مذهبی دزموند یا گذشتهی او در کلیسا، او مثل اکو یا حتی چارلی مذهبی نیست و از اعتقاداتش و یا خدایش حرفی نمیزند. (این موضوع در مورد نور موجود در جزیره و مقاومت دزموند در برابر آن بیشتر روشن میشود.)
نکتهی دیگر در مورد دزموند، عشق او به پنلوپه است. عشقی که یکی از مهیجترین داستانهای فیلم را ایجاد میکند. همانطور که بیان شد زن نماد عقیده و وطن بوده و عشق به او، یعنی میل و گرایش به تصرف سرزمین و یا عقیده میباشد. از سوی دیگر پنلوپه یکی از شخصیتهای اصلی داستان ایلیاد و ادیسه، از افسانههای یونان باستان است. زنی که سالها منتظر همسرش ادیسیوس میماند و در مقابل خواستگاران زیاد تسلیم نمیشود. این شخصیت که در همان افسانه هم نماد یونان باستان و آرمانهای آن است که مقاومت کرده تا فقط به تصرف ادیسیوس یعنی مرد واقعیاش در آید در این فیلم نیز سالها منتظر دزموند میماند تا هیوم مرد او شود. در واقع پنلوپهی لاست که تداعیکنندهی پنلوپهی ادیسه میباشد همانند او منتظر همسر لایقش میماند.
این علاقه و عشق پایدار به گرایش فیلسوفان عصر روشنگری به یونان باستان به عنوان تمدن انسانمحور بیخدا برمیگردد. یعنی هیوم و همقطارانش صاحبان اصلی تمدن یونان باستان و دوران انسانگراییاند. در واقع پنی همان عقیدهی یونانی انسان محور است که در طول تاریخ منتظر هیومها مانده و فقط به تصرف فیلسوفان عصر روشنگری در خواهدآمد. این تداعی معانی که با استفاده از اسامی تاریخی و اسطورهای صورت میگیرد، بیانکنندهی رابطهی وثیق یونان باستان به تمدن حاضر میباشد.
ادامه دارد...
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۹/۰۶/۲۵ ۰۰:۰۰
نویسنده : حسنا همایون
نظر شما