موضوع : پژوهش | مقاله

جنبش نجات دارفور


موفقیت «جنبش نجات دارفور» یادآور دیگر جنبش های مردمی فراگیر تاریخ ایالات متحده، نظیر جنبش ضد جنگ در دهه‌ی ۶۰ و جنبش ضد آپارتاید در سالهای دهه‌ی ۸۰ است. اما این یک از جهات چندی از نمونه های یاد شده متفاوت است؛ اول اینکه این جنبش نه در راه صلح، بل تهییجی به جنگ بشمار می رود. کافی است برخی شعارهای آن نظیر «پوتین ها بر خاک دارفور» و یا «خروج از عراق، ورود به دارفور» را بخاطر آوریم.


در سال ۲۰۰۸ در طول سفر خود به دارفور، یکبار از یکی از ماموران سازمان ملل پرسیدم، چه مقدایر از ۱۵ میلیون دلاری که «جنبش نجات دارفور» در سال ۲۰۰۷ گردآوری کرده بود به آنجا راه پیدا کرده است. او در جواب گفت، هیچ. در بازگشت به نیویورک به یکی از آشنایان خود در دفتر مرکزی «جنبش نجات دارفور» در واشنگتن تلفن کردم و حقیقت را از او جویا شدم. او در پاسخ گفت، «جنبش ما یک سازمان حق طلب است نه یک آژانس خیریه.»
به ادعای «جنبش نجات دارفور» دولت سودان از سال ۲۰۰۳ به این سو، در دارفور به نسل کشی مشغول بوده است. اما اساس این ادعا در مقابله با بررسی های دقیق فرو می ریزد. این سازمان حتی از ارائه‌ی ارقام کشته شدگان در اوج خشونت های سال ۲۰۰۳-۲۰۰۴ نیز عاجز بوده است. در سال ۲۰۰۶ یکی از آژانس های نظارت دولتی در آمریکا، از «دفتر حسابرسی دولت» درخواست کرد که شش تخمین موجود در این زمینه را بررسی کرده و نتیجه را اعلام دارد. این گمانه ها از رقم هفتاد هزار نفری «دبلیو.اِچ.او»ی سازمان ملل آغاز می شد و به رقم چهارصد هزار نفری اعلام شده از سوی پژوهشگران استخدامیِ «جنبش نجات دارفور» ختم می شد.
هیئت دولتیِ یاد شده همگی به اتفاق آرا بر این عقیده بودند که آمار و ارقام بالا عموماً غیر قابل اعتماد بوده و حاصل بسط بی اساس یک سلسله سرشماری های خاص بوده است. در این میان رقم ۱۱۸۱۴۲ قربانی ِ ارائه شده توسط سازمان تحقیقاتی بلژیکیِ «کرِد»،CRED (وابسته به «دبلیو.اِچ.او») قابل اعتمادترین آنها بشمار آمده بود. بعلاوه، دو عامل بزرگ مسئول این مرگ و میر ها بوده است نه یکی؛ اول خشکسالی و کویری شدن محیط زیست، و دیگری اعمال خشونت ها. در گزارش «کرِد» ،CRED آمده است : «به تخمین ما تعداد کسانی که در اثر خشونت ها جان خود را از دست داده‌اند به چیزی حدود ۳۵۰۰۰ نفر می رسد.» تبلیغات چی های «جنبش نجات دارفور»، نه تنها این رقم را بطرز مبالغه آمیزی بالا برده بلکه به غلط چنین وانمود کرده بودند که این تمام تلفات تماماً نتیجه‌ی قتل ها بوده است.
سومین حقیقت پوشی، مسکوت نگاه داشتن تاریخ این نزاع بود که در حقیقت از جنگ های داخلیِ سالهای ۱۹۸۷-۸۹ آغاز شده و دلایل مختلفی داشت. این نزاع را اول بار استعمار انگلیس و سیاست های زمینداری مربوط به آن به این منطقه تحمیل کرد و ریشه در سیاست میهن سازی در مناطق قوم نشین دارفور داشت وتخصیص دادن زمین به این منظور . طبق این برنامه، زمین عموماً به طوایفی تعلق می گرفت که ساکن روستا ها بودند. در نتیجه ایلات شترچران شمال که طبیعتاً روستا نشین نبودند از دریافت زمین و یافتن استان خاص خود محروم شدند. بلافاصله پس از آن خشکسالی ۴۰ ساله (دهه های ۱۹۴۰ تا ۸۰) پیش آمد که پیشروی ۴۰ کیلومتری «صحرا» به مرزهای جنوبی را باعث شد. همین مسئله ایلات شترچران را به مناطق جنوبی تر و زمین های حاصلخیز پای رشته کوه های «جَبَل مَرَّه» کشاند. در همانجا بود که یک ستیز کلاسیک اکولوژیک میان روستاییان از یکسو و ایل نشینان از سوی دیگر در گرفت؛ جنگی که در آن کسی از خشکسالی جان سالم بدر می برد که زمین های حاصل خیز را در دست گرفته باشد. ضربه‌ی نهایی را ورود جنگ سرد به کشور چاد و این قسمت از آفریقا وارد کرد و عامل آن رونالد ریگان بود که بلافاصله پس از به قدرت رسیدن در سال ۱۹۸۰ ، کشور لیبی را یک کشور تروریست اعلام کرده بود. درست از همانجا بود که قدرت های جنگ سرد، یارگیری از میان طرفین درگیر در جنگ داخلی چاد را آغاز کردند: در آنجا ائتلاف آمریکای ریگان، و فرانسه و اسراییل، در مقابل لیبی و اتحاد شوروی صف بندی نمود. اپوزیسیون از مرزها وارد دارفور می شد و به تجهیز و آماده سازی و حمله دست می زد. در اوایل دهه‌ی ۸۰ ، دارفوری که در آن آب خوردن پیدا نمی شد، غرق در اسلحه بود. منظور اینست که سابقه‌ی دخالت قدرت های بزرگ در نزاع های دارفور به سالها پیش از دخالت دولت سودان می رسد.
جنگ داخلی ۱۹۸۷-۸۹ با وحشیگری های شدیدی همراه بود. در جریان کنفرانس آشتی‌یی که به این نزاع پایان داد، یکی از طرفین، آن دیگری را به نسل کشی (در واقع هالوکاست) متهم ساخت و آن دیگری در مقابل، بومیان دارفور را به خاطر «پاکسازی نژادی» محکوم ساخت. ادعای «جنبش نجات دارفور» مبنی بر «نژادکشی»، در واقع نقطه نظر یکی از طرفین دعوای جنگ داخلی را منعکس می سازد.
جنگ دارفور در سال ۲۰۰۳ زمانی آغاز شد که میلیشیاهای قبیله‌یی دارفور که از طرفین جنگ داخلی بشمار می آمدند، بر خود نام جنبش چریکی نهاده و بدینوسیله سطح کار خود را ارتقا دادند. هرچند که این سازمان از میان طوایف و قبایل عضوگیری می کرد اما با ائتلاف های مختلف، حوزه‌ی عمل خود را وسعت بخشید. یکی از این میلیشیاها با «اس.پی.ال.آ» در جنوب و دیگری با اسلامیست های تُرابی در خرطوم ائتلاف کرد. بنابرین تعجبی نداشت زمانی که دولت مرکزی در مقابله با آنان وارد اتحاد با یکی از طرفین جنگ داخلی، یعنی ایلات شترچران شمالی شد. در نتیجه، یک نزاع محلی که بر سر زمین در گرفته بود، به جنگ قدرت در سطح کشوری آمیخته شد.
همزمان با ورود ارتش اتحادیه کشورهای افریقایی به دارفور در سال ۲۰۰۴ و تلاش آن در راه حل مسالمت آمیز مسئله، تعداد قربانیان جنگی بطرز چشمگیری کاهش یافت. بنا به گزارش نماینده‌ی اعزامی دبیر کل سازمان ملل به سودان، که در ماه گذشته به شورای امنیت تسلیم شد، تعداد قربانیان جنگی در طول ۱۶ ماه گذشته (از ژانویه ۲۰۰۸ تا آوریل ۲۰۰۹ ) به کمتر از ۱۵۰ نفر در ماه کاهش پیدا کرده است. به گفته‌ی او دارفور به یک «نزاع ملایم» تبدیل شده و دیگر یک وضعیت اضطراری محسوب نمی شود.
حقایق بالا با وجودی که از سوی منابع مختلف اعلام شده و به آسانی قابل دستیابی است، اما در ماشین تبلیغاتی و روابط عمومی «جنبش نجات دارفور» انعکاس پیدا نکرده است. این جنبش یک شرکت تبلیغاتی را به طور تمام وقت به استخدام خود در آورده است که به برنامه ریزی فعالیت ها و طراحی نشریات آن و از جمله تبلیغاتی می پردازد که گاه یک صفحه‌ی کامل نیویورک تایمز را پر می کند. «جنبش نجات دارفور» در سایه‌ی تجربیاتی که از بسیج ها و جنبش های عمومی گذشته‌ی آمریکا بدست آورده است، و با بهره گیری از مهارت های ظریف و صیقل خورده‌ی کمپانی های تبلیغاتی «مدیسون اَوِنیو» (خیابان مدیسون، مرکز مد و فروشگاه های شیک نیویورک)، امروز در عمل به یک موج تبلیغاتی پر خرج، و کمابیش در مایه های بسیج «جنگ با ترور» مبدل شده است.
«جنبش نجات دارفور»، گذشته از پخش ارقام غلو آمیز، واقعیت ها را نیز از ظرف و پیرامون آن منتزع ساخته است. در سایت «جنبش نجات دارفور» لیستی از جنایات مختلف نظیر قتل، تجاوز، و به آتش کشیدن روستاهاردیف شده است. در آنجا حتی یک ویدیو گیم موجود است که نشان میدهد چگونه کودکان طعمه‌ی گله های جانجاویدی‌یی می شوند که اردوگاه های «آی.دی.پی» را در محاصره خود گرفته‌اند. دارفوری که در این سایت ها تصویر شده است سرزمینی است فاقد تاریخ و سیاست. جایی است که در آن دیوان سکونت دارند. من این سایت ها را پورنوگرافی خشونت می خوانم. اینها نیز مثل هر پورنوگرافی دیگری در خدمت رسیدن به ارضای جنسی از راه تماشا، و تسکین شهوات (در اینجا شهوت خون) عمل می کنند تا یافتن راه نجاتی برای قربانی.
در اینجا تمرکز و اولویت بر تنبیه و هتاکی و دشنام است نه اصلاح و بهسازی. دلیل بیعلاقگی «جنبش نجات دارفور» به تاریخ و سیاست، اقتباس از منطق «جنگ با ترور» و تعیین مبدا مختصات و نقطه‌ی آغازین حرکت خود بر آن مبناست. ایندو هیچکدام علاقه‌یی به حل معضلات نشان نمی دهند و هردو بر این عقیده‌اند که توجیه خشونت در خود آنست. هردو بر این باورند که پادزهر هر خشونتی، خشونت بیشتر است با این تفاوت که خشونت «ما» خشونتی است پسندیده اما مال «آنها» خشونتی است ناپسند. از نظر هردو خشونت ، خشونت را توجیه می کند و به همین دلیل است که در حل هر مسئله‌یی اول باید گردن مسئول آنرا زد. فلسفه‌ی آنها براین اساس بناشده که این امر اگرچه یک مسئله داخلی است اما حل آن به عهده‌ی یک نیروی خارجی میسر است.
حقیقت حیرت انگیز اطراف «جنبش نجات دارفور»، موفقیت فوق العاده‌ی آن به رغم پیام بغایت بی اعتبار آنست. براستی چرا؟ بار دیگر لازم می شود که این جنبش را با جنبش های ماقبل آن مقایسه کنیم. در دهه های ۶۰، جنبش صلح محیط را به یک کلاس درس تبدیل کرده بود. فعالیت کلیدی آن «آموزش» بود و پایگاه جوان و عمدتاً دانشجوی خود را با استادان دانشگاه رو در رو می ساخت و همین آنرا در کنتراست آشکار با «جنبش نجات دارفور» قرار می دهد که محیط را به یک صحنه‌ی تبلیغاتی مبدل کرده است. این جنبش با پایگاه خود بعنوان سازنده‌ی آگهی های تبلیغاتی برخورد می کند نه در مقام یک «استاد.» هدف آن نه ایجاد یک جنبش آگاه، بل تربیت دنباله رو هایی است که نسبت به خود احساس خوبی پیدا می کنند. «جنبش نجات دارفور » رفته رفته حوزه‌ی عمل و هدف خود را از دانشگاه ها به جوانان دبیرستانی منتقل ساخته است و از آنها چیزی ساخته است شبیه لشکر کودکان تفنگ بدست افریقایی. این نوجوانان بجای پیروی از شخصیت های هوشمند، به دنبال «نی نوازان جادویی» Pied Piper (داستانی از برادران گریم) معروف جهان سینما و ورزش و کسانی افتاده‌اند که آشکارا از هر بحث و آموزشی انزجار دارند.
«جنبش نجات دارفور» مراقب بوده است که گردان های نوجوانان دبیرستانی خود را در مقابل هر انحرافی واکسینه کند. عنوان این واکسن عموماً «درس های رواندا» است و به آنان چنین تلقین می شود که برخی اوقات فرصتی برای اندیشیدن نیست و آدم تا دیر نشده باید دست به عمل بزند: چه فایده دارد که آدم بداند هوتو ها و توتسی ها چه کسانی هستند و چرا هوتو ها توتسی ها را می کشند. تا بخواهی اینها را بفهمی توتسی ها همه کشته شده اند. همین انتزاع آگاهانه‌ی آگاهی و عمل است که یک نسل از جوانان آمریکایی را به «مرض سی.ان.ان» گرفتار کرده است. این امر به آن می ماند که به پزشکی که با وضع وخیم یک بیمار روبرو است بگویند، در ساعتی که فرد به مداوا نیازمند است آسیب شناسی او چیزی نیست مگر یک سرگرمی و تفنن لوکس. از آن بدتر، مثل اینست که بگویند آدم برای نوشتن نسخه برای یک بیمار نیاز به آموزش های تخصصی و پزشکی اولیه ندارد. برعکس کسانی مجاز به نوشتن نسخه هستند که بیش از دیگران نگران و خشمگین باشند. در حالیکه درس های اصلی رواندا و دارفور یکی است: اگر ابعاد کامل مشکل را نمی شناسی، طوری رفتار نکن که انگار علم به آن غیر ضروری و خارج از موضوع است؛ راه حل مسئله نه نظامی بلکه سیاسی است؛ هیچ راه حلی پایدار نخواهد بود مگر آنکه شرکت کنندگان خودی و پایگاه داخلی از آن دفاع کنند.
در طول دهه گذشته همیشه نه ماه از سال را در نیویورک و با تدریس در کلمبیا گذرانده‌ام. پسر من در همین شهر به مدرسه‌ی دولتی می رود. از تظاهرات جهانی ضد جنگ به اینسو تا سال ۲۰۰۸، جنبش نجات دارفور و نه عراق، از پایدارترین جنبش های فعال در دانشگاه ها و دبیرستان ها بوده است. این موضوع همیشه حیرت مرا بر انگیخته است چرا که همیشه فکر می کردم که آمریکایی ها قاعدتاً باید به عراق، که خود مستقیماً در آن دست داشته‌اند توجه بیشتری نشان دهند. متوجه شده بودم که وقتی دانشجویان من از عراق حرف می زنند از جنبه های سیاسی با آن برخورد می کنند. می پرسیدند، [اگر ما از عراق خارج شویم چه خواهد شد؟ آیا سنی ها شیعه ها، و شیعه ها کُرد ها را خواهند کشت؟] اما به دارفور که می رسند سیاست از لحن آنها رخت بر می بندد. آنها وقتی که از عراق صحبت به میان می آید یا احساس گناه می کنند و یا فروتنانه به محدودیت قدرت های آمریکا اعتراف می کنند. تنها وقتی که به دارفور می رسند این احساس در آنها قوت می گیرد که دیگر در عراق نیستند و باید در مقام یک منجی پر قدرت عمل کنند.
حقیقت اینست که عراق از آمریکایی ها یک برخورد شهروندانه می طلبد اما ندای دارفور جویای یک پاسخ نوع دوستانه است. فراموش نمی کنم که اول بار که در دهه‌ی ۶۰ بعنوان دانشجو به آمریکا آمده بودم حیرت کرده بودم از اینکه میدیدم آمریکایی ها وقتی که به امور خیریه می رسد چقدر بخشنده هستند اما سر پرداخت مالیات اینقدر خسیس می شوند. آنکه هرساله میلیون ها دلار به سازمان های خیریه می بخشید در همانحال میلیون ها دلار خرج می کرد و وکیل می گرفت که به نحوی کمتر مالیات بدهد. از چنین زاویه‌یی است که دارفور یک امر خیریه و عراق یک مالیات بشمار می آید. دارفور گریزگاهی از عراق محسوب می شود، یک پناهگاه عاریتی، جایی که به آدم احساس خوب می بخشد.

محمود ممدانی: پروفسور مردم شناسی در دانشگاه کلمبیا

منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2009 / ژوئیه ۱۳۸۸/۰۴/۲۷
مترجم : لقمان تدین نژاد
نویسنده : محمود ممدانی

نظر شما