تکامل پذیری و بسط پذیری تجربه ی پیامبری
مجله پگاه حوزه 22 تیر 1381، شماره 57
به نظر نویسنده ی مقاله ی «بسط تجربه ی نبوی» معنای تجربه ی پیامبر، دو تقریر متفاوت دارد:
1. تکرار وحی. «تجربه ی پیامبرانه به صورت مرتب تکرار می شد، نه این که فقط یک بار، وحی بر پیامبر نازل شده باشد یا فقط یک نوبت به معراج رفته باشد و باقی عمر بر سر آن گنج بنشیند و از آن خرج کند، بلکه باران رحمت وحی مستمرا بر او می بارید، به او طراوت و شکوفایی بیشتر می بخشید. لذا پیامبر تدریجا هم عالم تر می شد، هم متیقن تر، هم ثابت تر، هم شکفته تر، هم مجرب تر و در یک کلام پیامبرتر».
2. مجرّب شدن. «لازمه ی هر تجربه ای [این] است که رفته رفته پخته تر شود. هرجا سخن از تجربه به میان می آید سخن از تشکیل تجربه هم درست است. هرجا سخن از مجرب شدن است، سخن از مجرب تر شدن هم رواست.»
نقد تقریر نخست:
1. این یک واقعیت تاریخی است که پیامبر اسلام تنها یک بار وحی را دریافت نکرد، بلکه وحی همواره استمرار داشته و در فرآیند استمرار وحی پیامبر نیز کارآزموده تر می شد، ولی لازمه ی این سخن کامل تر شدن تجارب پیامبر نیست. زیرا از تکرار یک تجربه، تکامل آن نتیجه نمی شود، بلکه شخص تجربه گر مهارتش افزایش می یابد و این افزایش با تکامل تجربه یکی نیست.
2. وحی اسلامی از مقوله ی گفتار است، نه تجربه و تجربه ملازم با آن است. از تکرار یکی از دو امر که لازم و ملزوم هستند تکامل دیگری نتیجه نمی شود و تکرار وحی به معنای افزایش افعال گفتاری خداست که به همراه آن تجربه های وحیانی پیامبر نیز تکرار می شد، نه این که تجربه ی وحیانی یا افعال گفتاری خدا تکامل پیدا می کرد.
نقد تقریر دوم:
پیداست که تجربه ی وحیانی با تجاربی از قبیل سخنرانی و شاعری متفاوت است، از این رو این تقریر بر تشبیه نادرست تکیه زده و قیاس مع الفارق است و باید دو نکته را در مورد تفاوت آن ها در نظر داشت:
1. تجربه ی شاعرانه و سخنوری به خلاقیت شاعر و سخنران بستگی دارد، برخلاف تجربه ی وحیانی که به قوه ی خلاقیت و نوآوری پیامبر مربوط نمی شود.
2. تجارب وحیانی، تجاربی غیرطبیعی هستند و هرکس امکان داشتن این تجارب را ندارد و اگر همه ی انسان ها چنین توانایی ای داشتند، دیگر نیازی به انبیا نبود و نمی توان تجارب طبیعی و غیرطبیعی را مشمول اصل واحدی ساخت.
بر اساس دیدگاه تجربه ی دینی، سور و آیات قرآن خود وحی نیستند، بلکه تفاسیر و گزارش های پیامبر از تجربه ی وحی است. به این ترتیب، از تغییر، تکامل و غنی شدن این امور نمی توان «تکامل تجارب» را نتیجه گرفت. تنها نتیجه ی افزایش تجربه این است که پیامبر می توانست تجارب وحیانی بسیار متفاوتی داشته باشد.
تبعیت وحی از پیامبر!
نویسنده در مقاله ی «بسط تجربه ی نبوی» وحی را تابع پیامبر می داند نه پیامبر را تابع وحی. نویسنده ی این مقاله هم چنین در گفت وگویی با «بهاءالدین خرمشاهی» (بسط تجربه ی نبوی) می کوشد تا آن را موجه جلوه دهد؛ «این که می گوییم وحی تابع پیامبر است، یعنی این که فرایند وحی تابع شخصیت پیامبر بود؛ یعنی آن اتفاقاتی که می افتد تا کشفی برای پیامبر حاصل شود، خون آن کشف و آن پروسه تابع شخصیت پیامبر و متناسب با ظرفیت اوست.... به همین دلیل است که بعضی از پیامبران به وحی های کم دامنه تری دسترسی داشتند. منظور عرفا از کشف تام محمدی نیز همین بود که شخصیت پیامبر به گونه ای بود که قدرت کشف تمام واقعیت را داشت».
مبنای سخنان فوق، «مدل کانت» است؛ کانت معتقد بود که هر شی ء دو جنبه دارد: یکی جنبه ی ناپدیداری و واقعی «بود» (Noumenon یعنی شی ء آن گونه که هست)، و دیگری جنبه ی پدیداری «نمود» (Phenomenon یعنی شی ء آن گونه که بر ما ظاهر می شود)، به اعتقاد وی ما اشیا را به صورتی که بر ما پدیدار می شوند می شناسیم، نه چنان که در نفس الامر هستند، و ذهن حاوی مقولاتی است که فقط توانایی شناخت جنبه ی پدیدار شی ء را دارد، امّا جنبه ی نومنی شی غیرقابل شناخت است، بنابراین ذهن فاعلیت دارد و تجربه ی نابنی در کار نیست.
بر اساس این دیدگاه، وحی تابع پیامبر است و شخصیت او در وحی تأثیر دارد و پیامبر هم فاعل است و هم قابل! درواقع مدل کانتی با استدلال ضمنی که می آید، تجربه های وحیانی پیامبر را نیز شامل می شود:
1. در تجارب معمولی، تجربه تابع شخصیت فاعل است (مدل کانتی).
2. تجارب وحیانی مثل تجارب معمولی هستند.
بر فرض قبولی مقدمه ی نخست، برای این که تجارب پیامبر را تابع شخصیت او بدانیم، ناچار هستیم مقدمه ی دوم را نیز بپذیریم، در حالی که مقدمه ی دوم ناتمام است، چون پذیرش تجارب وحیانی به معنای پذیرفتن وجود «تجارب غیرعادی» است.
در سخنان فوق نوعی تناقض گویی نیز وجود دارد؛ تناقض میان پذیرفتن مدل کانتی در تجارب وحیانی و سخن گفتن از کشف تام محمدی(ص). «کشف تام»، یعنی انکشاف واقع آن گونه که هست، حال آن که پذیرفتن مدل کانتی، راه دست یابی به واقع را مسدود می کند؛ زیرا طبق دیدگاه کانتی همواره عناصری از شخصیت پیامبر در تجارب او حضور دارند و تجربه ی محض در کار نیست تا کشف تامی هم صورت پذیرد. به علاوه، پذیرفتن مدل کانتی مساوی نفی و انکار عصمت پیامبران است، چون طبق این مدل هیچ گاه پیامبر به وحی، آن گونه که هست، دسترسی ندارد و وحی تابع شخصیت اوست! بنابراین لازمه ی چنین سخنی اولاً انسداد باب علم و یقین در وصول به واقع و ثانیا نفی و انکار عصمت پیامبران است.
اشکال دیگری که در مدل کانتی وجود دارد، این است که کانت معتقد است، شناخت با تجربه آغاز می گردد و هیچ معرفتی بر تجربه ی «حسی» مقدم نیست. بنابراین در قلمرو معرفت شناسی کانت تجارب وحیانی معنا ندارد، چون این تجارب به عالمی دیگر (ماوراء طبیعت) تعلق دارند.
ارتباط دیالوگی تجارب پیامبر با شرایط اجتماعی
به اعتقاد نویسنده ی مقاله ی «بسط تجربه ی نبوی» اسلام و موضع گیری ها و تجارب پیامبر(ص)، رابطه ی دیالوگی با شرایط اجتماعی داشت؛ یعنی ورود پیامبر به اجتماع، مانند ورود یک استاد به صحنه ی درس است که اجمالاً می داند که چه مطالبی را باید به شاگردان بگوید (ضرورت)، اما نمی داند در سر کلاس چه پیش خواهد آمد (امکان). وی از این رابطه ی دیالوگی اسلام با شرایط تاریخی - اجتماعی و به نتیجه ی دیگری می رسد و این همان چیزی است که تمام تلاش خود را برای اثبات آن صرف می کند.
اگر رابطه ی اسلام با شرایط تاریخی دیالوگی باشد، اسلام تنها مجموعه ای از اقوال یا یک کتاب نخواهد بود و به گفته ی او: «اسلام یک کتاب یا مجموعه ای از اقوال نیست، بلکه یک حرکت تاریخی و تاریخ مجسم یک مأموریت است. بسط تاریخی، یک تجربه ی تدریجی الحصول پیامبرانه است».
نقد و بررسی:
معنای رابطه ی دیالوگی این است که اسلام چیزی به این شرایط می داد و چیزی از آن ها اخذ می کرد. نتیجه ی چنین دیدگاهی این خواهد شد که اسلام دارای محتوای ثابتی نیست و همواره در تغییر و تحول است. (این همان چیزی است که ایشان در «قبض و بسط تئوریک شریعت» سعی در اثبات آن دارند و از آن به عنوان «رکن توصیف» یاد می کنند) و شرایط اجتماعی در تعیین محتوای آن نقش اساسی را دارد، از این رو هم فهم ما از دین «عصری» است و هم باید از عصری سازی (Contextualization) دین سخن راند. نتیجه ی چنین نگرشی شریعت زدایی و نفی قدسیت از دین و ورود به عرصه ی عرفی شدن یا دنیوی شدن است.
(سکولاریزاسیون Secularization)
نقد و بررسی نتایج رابطه ی دیالوگی (تئوری عصریت و تحول عمومی معارف و عرفی سازی دین و...) بحث مفصلی است و به مجالی وسیع نیاز دارد که از عهده ی این مقاله خارج است. در این جا سعی می کنیم، بیشتر به خود رابطه ی دیالوگی و مغالطه ای که درباره ی آن واقع شده است، توجه کنیم.
رابطه ی دیالوگی را می توان در دو نوع «رابطه ی دیالوگی حقیقی» و «رابطه ی دیالوگی غیرحقیقی» به تصویر کشید:
1. رابطه ی دیالوگی حقیقی رابطه ای است که از مضمون ثابتی برخوردار نیست، بلکه آن چه در واقع صورت می گیرد، داد و ستد است. در این نوع از دیالوگ، شرایط به مضمون جهت خاص می دهند و آن را به صورت معینی در می آورند؛ مانند استادی که با نظریه ای جدید پیرامون ریاضیات وارد کلاس می شود و با دانشجویان به بحث و گفت وگو می نشیند، ولی در طی فرایند دیالوگ، وادار می شود که متغیرها یا ثابت هایی را به نظریه اش بیفزاید تا شکل نهایی آن را ترسیم کند.
2. رابطه ی دیالوگی غیرحقیقی به رابطه ای گفته می شود که در آن شرایط محتوا را تعیین نمی کنند و به آن جهت خاصی نمی دهند، بلکه تنها برای آن موارد تفسیری و کاربردی فراهم می آورند و دارای مضمونی ثابت و غیرقابل تغییر است. مانند استادی که مسأله ای را که دارای مضمونی ثابت است به شاگردان ارایه می دهد و بدون این که تغییری در آن صورت بگیرد، به گفت وگو در مورد آن مسأله می پردازند.
اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا اسلام و تجارب پیامبر(ص) با شرایط تاریخی و اجتماعی رابطه ی دیالوگی حقیقی داشت یا ارتباط آنها غیرحقیقی بود؟
اسلام پیامی خاص و از پیش تعیین شده برای جامعه داشت و شرایط اجتماعی نمی توانست محتوای آن پیام را تغییر دهد، بلکه فقط مواردی را به وجود می آورد که پیامبر با استفاده از آن پیام اسلام را بهتر تفسیر و تبیین می کرد و حوادث حاشیه ای تأثیری در محتواری پیام اسلام نداشت. بنابراین رابطه ی اسلام و تجارب پیامبر با شرایط تاریخی و اجتماعی، رابطه ی دیالوگی غیرحقیقی بود. اوصافی نظیر رسول، بشیر، نذیر، شاهد و... که قرآن برای پیامبر اسلام و تمامی انبیا به کار می برد، همگی بر این نکته دلالت دارند که پیامبر واسطه ی وحی است و هر آنچه که خداوند متعال به او وحی می کند، را بدون اندک تصرفی به مردم ابلاغ می کنند. خلط رابطه ی دیالوگی حقیقی با غیرحقیقی موجب شده که نویسنده ی مقاله ی بسط تجربه ی نبوی، اسلام را نه مجموعه ای از اقوال، بلکه یک حرکت تاریخی و تاریخ مجسم یک ماموریت معرفی کند.
پایان ماموریت نبوی
ادعای دیگری که در مقاله ی «بسط تجربه ی نبوی» بر آن پافشاری می شود، این است که «ماموریت نبوی» پایان یافته است، ولی مجال برای تجربه ی نبوی هم چنان باز است و تجارب نبوی از شخص پیامبر فراتر می روند و شامل شاعران، هنرمندان، و... نیز می شود و آن ها هم می توانند «کار پیامبرانه» انجام دهند. «اینک در غیبت پیامبر(ص) تجربه های درونی و برونی پیامبرانه باید بسط یابند و برغنا و فربهی دین بیفزایند». در جهان جدید باید راه انبیا را ادامه داد، یعنی باید تجربه های دینی را مجددا زنده کرد.
نقد و بررسی
1. تجارب پیامبر متجانس و همگون نیستند؛ دسته ای وحیانی و دسته ای غیروحیانی هستند. پایان یافتن ماموریت نبوی نیز به این معناست که دیگر هیچ کس تجارب وحیانی نخواهد داشت و کسی نمی تواند ادعای برقراری ارتباط وحیانی با خدا را داشته باشد و «کاری پیامبرانه» انجام دهد.
2. تجارب هرکس مخصوص خود اوست و به طور دقیق در دیگران یافت نمی شود و با پذیرفتن مدل کانتی، بسط و گسترش تجربه ی نبوی (وحیانی و غیروحیانی) به دیگران امکان پذیر نخواهد بود؛ زیرا طبق این مدل جداسازی صورت از ماده آن ممکن نیست و ویژگی های شخصیتی پیامبر در متن تجربه ی دخیل می باشد، چون این جداسازی، به معنای از دست رفتن خود تجربه است و هم چنین طبق این مدل نمی توان ادعا کرد که تجارب پیامبر و تجارب عرفا و... ماده واحدی دارند، چون پذیرفتن ماده مشترک به معنای پذیرفتن «ذات گروی» است، در حالی که دیدگاه کانتی «ساختی گرا» است؛ یعنی صورت به ماده شکل و محتوای خاص می دهد.
3. بسط پذیری تجربه ی نبوی با رابطه ی دیالوگی هم ناسازگار است، چون تجارب پیامبر در متن دیالوگ، با شرایط اجتماعی عصر خودش به دست می آمد، ولی تجارب دیگران در تعامل با شرایط اجتماعی عصر خودشان متولد می شود، به همین دلیل بسط همان تجارب نبوی ممکن نخواهد بود، بنابراین نه تنها مأموریت نبوی پایان یافته، بلکه باب تجارب نبوی نیز برای همیشه بسته شده است. همان طور که روشن شد در مقاله ادعاهای متفاوت و متناقضی وجود دارد و ادعای بسط پذیری؛ تجربه ی نبوی، ادعای بدون دلیل و نادرستی می باشد؛ چون 1. لازمه ی پایان یافتن مأموریت نبوی، پایان یافتن ارتباط (تجربه) وحیانی است؛ 2. تعارض مدل کانتی با بسط پذیری تجربه نبوی 3. ناسازگاری با رابطه ی دیالوگی.
در پایان به چند نکته که در ضمن بررسی مقاله بیان شده اشاره می کنیم:
1. این مقاله بر تقریری خام و ناتمام از دیدگاه تجربه ی دینی تکیه زده و ادعاهای بدون دلیل در آن فراوان است.
2. متن مذکور ناسازگارهای درونی زیادی دارد.
3. مایه های تفکر مسیحی در اندیشه ی نگارنده مقاله و تأثیرپذیری او از مسیحیت در این مقاله بسیار مشهود است.
4. این مقاله تلاشی است ناکام، برای تحلیل وحی اسلامی در چارچوب وحی مسیحی و تجربه ی دینی.
نظر شما