حکمت رمزی و مفاهیم ذوقی
مجله پگاه حوزه 12 مرداد 1381، شماره 60
نویسنده : بهداروندیانی، غلامرضا
«یحیی بن حیش بن امیرک» ملقّب به «شهاب الدین» کنیه «ابوالفتوح» و معروف به «شیخ اشراق» از دانشمندان سده ی ششم هجری قمری است.
شیخ اشراق در سهرورد واقع در جنوب شرقی شهر زنجان - که امروزه یکی از بخش های شهرستان خدابنده (قیدار) محسوب می شود - به دنیا آمد.
در خصوص نام و تاریخ ولادت او روایات مختلفی نقل شده است. برخی نام او را «عمر» و نه «یحیی» و تاریخ ولادت او را 549، 550 ذکر نموده اند. لیکن سال 549 ه··. ق مطابق با 1155 میلادی به عنوان سال تولد وی متقن تر و معتبرتر به نظر می رسد. سهروردی تحصیلات مقدماتی و صوری خود را در مراغه و اصفهان نزد امام مجدالدین جیلی و ظاهرالدین قاری تکمیل نمود. سپس به سفر در داخل ایران پرداخت و بعد از آن راهی خارج از ایران، ازجمله آناتولی، شامات و در نهایت حلب گردید. در حلب «ملک ظاهر» پسر صلاح الدین ایوبی را ملاقات نمود که بعد از آن ملاقات، ملک ظاهر مجذوب سهروردی گردید. اما دیری نپایید که علمای قشری به ناسازگاری با او به بهانه ی مخالفت او با اصول دین پرداختند و از ملک ظاهر خواستار قتل وی گردیدند. با امتناع ملک ظاهر، آنها به صلاح الدین مراجعه نمودند. صلاح الدین هم که تازه سوریه را از دست صلیبیان آزاد کرده بود و نیاز به حمایت و تأیید علمای دین داشت، ناچار تسلیم درخواست آنان گردید و حکم قتل سهروردی را صادر نمود. بنابراین ملک ظاهر در اجرای حکم صلاح الدین به ناگزیر سهروردی را در سال 587 ه··. ق به زندان افکند که در همان مکان نیز از دنیا رفت. برخی می گویند که بر اثر گرسنگی در زندان به جهت این که به او غذا ندادند درگذشت و برخی دیگر از خفه کردن او حکایت می کنند. البته در تاریخ وفات او نیز اختلاف نظر وجود دارد به عنوان نمونه دکتر سیدجعفر سجادی در مقدمه ی کتاب «حکمة الاشراق» تاریخ وفات یا قتل وی را سال 581 ه ق. اعلام می نماید.
مریدان شیخ با نام بردن از او به عنوان «شیخ شهید» وی را واجد صفاتی بس نیکو دانسته و به بزرگی ستودند. ازجمله «علامه شمس الدین محمد شهرزوری» از مریدان و شاگردان شیخ اشراق، ضمن شرح کتاب «حکمة الاشراق» از او به عنوان «ستاره ی سعادت، سرور فضلای پیشین، سپیده ی دانش، معدن حکمت و عصاره ی فیلسوفان، حکیمان الهی و...» یاد می کند.
دیگر آن که فیلسوف بزرگی، مانند قطب الدین شیرازی، شاگرد مشهور خواجه نصیرالدین طوسی و صدرالدین قونوی، ضمن نگارش بهترین شرح بر «حکمة الاشراق» صفاتی چون «عالم کامل، شیخ فاضل، مظهر حقایق، ستاره ی درخشنده ی آیین و مذهب و پادشاه حکمت متألهین» را نثار وی می نماید.
سهروردی در عمر کوتاه خویش بیش از 14 رساله و کتاب مهم و در کل حدود 50 اثر به زبان های فارسی و عربی نگاشت که از آن میان می توان به شاهکار وی، کتاب «حکمة الاشراق» اشاره کرد. آثار شیخ اشراق را می توان به پنج دسته تقسیم نمود:
1. آثار بزرگ فلسفی او «مقامات، تلویحات، مطارحات و حکمة الاشراق می باشند.»
2. از رساله های کوتاه فلسفی وی نیز می توان به «پرتونامه، فی اعتقاد الحکما، الالواح العمادیه (هدیه شده به عمادالدین)، هیاکل النور، بستان القلوب، یزدان شناخت و اللمحات» اشاره نمود.
3. آثاری چون «عقل سرخ، الغربة الغربیه، لغت موران، آواز پر جبرییل، رسالة فی حالة الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان صفیر سیمرغ، رسالة فی المعراج و رسالة فی العشق» نیز از جمله ی حکایت ها و قصه های مهم رمزی وی به شمار می آیند.
4. از ترجمه ها، تفسیرها و شرح های او نیز می توان به ترجمه ی فارسی رسالة الطیر ابن سینا، تفسیر برخی از احادیث و چند سوره از قرآن کریم و نیز شرحی بر اشارات ابن سینا، اشاره کرد.
5. دعاها و مناجات نامه های سهروردی به زبان عربی که خود آنها را «الواردات والتقدیسات» نامیده است.
سهروردی فلسفه ی جدید خود را «حکمت اشراق»، «علم الانوار» و «حکمت خسروانی» نامید و آن را از زمره ی علوم حقیقی برشمرد. او اندیشه های خود را در قالب عبارات پررمز و استعاره به نگارش درآورده، از این رو نیاز به رمزگشایی دارند. شاید یکی از دلایل این رمزنویسی، تعقیب او توسط حکام زمان بوده که به ناچار شیخ برای توضیح معانی حساس و مهم از رمز استفاده نموده است تا سریعا در وادی اتهام قرار نگیرد. جدای از این، رمز تعالی بخش انسان و نمایشگر افق های تازه از ماوراءالطبیعه است. از این رو است که «شهرزوری» در تاریخ فلسفه ی خود، شناخت اندیشه های سهروردی را منوط به رمزشناسی و معرفت نفس می داند:
«بالجمله معرفة کلا و حلی کتبه و مرموزاته، متوقّف علی معرفة النفس.»
مراد از «اشراق» در واقع ظهور نور الهی بر دل و جان سالک است. مبدأ این نور همان علم الهی است که پرتوی از آن به نام عقل از مشرق نورانیت کل وجود بر وجود اهل الاشراق نازل می گردد. بنابراین اشراق، شهود، تجلی و ظهور عالم وجود در نفس ناطقه است.
سهروردی کلمه ی اشراق را برای نخستین بار در آثار ابن سینا به کار برد؛ چرا که ابن سینا در اواخر عمر، ناخشنودی خود را از فلسفه ی مشایی خصوصاً در بخش انتهایی آخرین اثر خویش، یعنی کتاب «اشارات و تنبیهات» نشان داده است.
بی تردید شناخت فلسفه ی اشراقی، منوط به شناخت فلسفه ی مشّاء است. سهروردی معتقد است که جوینده ی فلسفه ی ذوقی، بایستی اصول فلسفه ی بحثی را کاملاً بشناسد. از این رو سهروردی درپی انتقادات خود از آن فلسفه، سعی در تکمیل و رفع نقایص آن با طرح حکمت اشراقی می نماید. شاید این گونه به ذهن متبادر شود که همه ی مفاهیم بکار گرفته در حکمت اشراقی، قرینه ای در حکمت مشّایی دارد. بعنوان مثال «غیر مادی بودن» در مشّاء تبدیل به «نورانیت» در اشراق، و دوگانگی صورت و ماده ی مشایی به دوگانگی نور و ظلمت اشراقی بدل می شود. لیکن باید توجه نمود که اصولاً مفاهیم به کار رفته در نظام فلسفی اشراقی متفاوت با مفاهیم نظام فلسفی مشّایی می باشد. در حکمتِ بحثی بیشتر از «علت»، «معلول»، «تعقّل» و... استفاده می شود، در حالی که در حکمتِ ذوقی از مفاهیم «نور»، «ظلمت»، «فقر»، «غنا» و... استفاده ی فراوان به عمل می آید. در هر صورت یکی از اساسی ترین وجوه افتراق میان این دو مکتب، در بحث «وجود» است. چرا که از نظر شیخ اشراق «وجود» امری اعتباری است و نه «اصالت وجود» بلکه «اصالت نور» مطرح است. بنابراین، سهروردی نور را جانشین وجود نموده و حکمتِ بحثی را کافی به مقصود نمی داند و معتقد است که این حکمت تا با حکمت شهودی در نیامیزد، برای تحصیل غایات عالی مناسب نیست. از نوآوری های سهرودی می توان به منحصر نمودن قضایا از نظر جهت در «قضیه ی ضروریه»؛ ردّ تعریف شیئی با حد تمام و تأکید بر خاصّه ی مرکب و هم چنین سایر نظریات وی در باب «مغالطات» و «موجّهات» و نیز انکار «هیولی» درمسأله ی جسم ونظریات جدید در خصوص صفات باری تعالی، اثبات وحی و معاد، اشاره نمود.
این نظریات جدید و ابتکاری شیخ اشراق همه در نتیجه ی بسط نظریه ی صدور ابن سینا و برقراری پیوند آن با «علم الانوار» صورت گرفت. سهروردی با تبیین مناسبات پیچیده ی نوری به کشف ابعاد جدیدی از عالم ملکوت نائل آمد؛ ابعادی که همه حکایت از پیچیده تر بودن عالم ملکوت از عالم ماده دارند. «اصالت نور» درنظام فلسفی شیخ اشراق، بی تاثیر از سنت فلسفه ی باستانی ایران نبود. آری فلسفه ی پهلوی که بنیاد آن بر نور استور بود، بیشترین تاثیر را بر حکمت اشراقی گذاشت. اندیشه ی تقسیم جهان از بعد انتولوژیک به دو بخش نور و ظلمت و جهان مینوی و دنیوی، ریشه در جهان بینی زرتشتی داشت که سهروردی آن را احیاء نمود. او جغرافیای اشراقی خود را به صورت عمودی - طولی و مرکب از شرق و غرب دانست. مشرق از دیدگاه او جهان انوار و مغرب جهان حجاب و ظلمت می باشد. منظور سهروردی از چاه «قیروان» هبوط انسان در جهان ماده است؛ چاهی که در «غربتِ غربی» بی شباهت با نظریه ی «مُثل» افلاطون نیست و «هیولا» نیز عین آن چاه است. و چون جسم انسان نیز از هیولا است، پس عین ظلمت است.
«شیخ اشراق» از چهار عالم: انوار قاهره (عقول)، انوار مدبّره(نفوس)، عالَم برزخ (افلاک و عناصر) و عالَم ظلمت، نام می برد و معتقد است که دریافت انواع پرتوهای مینوی به میزان تهذیب و ریاضت نفسانی بر می گردد. از این رو انواع نورهای مینوی عبارتند از: «نور خاطف»، «نور ثابت» و «نور طامس» که به ترتیب مخصوص حکمای سالک مبتدی، حکمای متوسط الحال و حکما و فلاسفه ی واصل به حقیقت می باشند.
او در تبیین مناسبات نوری یک زنجیره ی طولی انوار را در نظر گرفت که در راس آن نور الانوار است و سایر نورهای دیگر از آن صادر می گردند که آن نورها نیز به ترتیبِ صدور از مشاهده ی نورهای قبلی مبتهج (حالت ابتهاج و اشراق) می گردند و در اثر این حالت، نور دیگری به نام «نور عارض یا ساغ» در آنها حاصل می شود. بنابراین می توان نور را به دو دسته تقسیم نمود:
1. انواری که عارض بر اجرام و اجسام می شوند و جسمانی هستند(انوار شعاعیه)
2. انواری که مجرّد و مستقل در ذات هستند(عقول). البته ایشان ظلمت را نیز بر دو گونه معرفی می نماید:
1. ظلمتی که وجودش پایدار به خوداست (جوهر جسمانی مظالم)
2. ظلمتی که وجودش قائم به غیر باشد. (هیأت در غیر)
سهروردی اجسام را برزخ نامیده و عنوان می دارد که اگر نور از آنها گرفته شود، در ظلمت محض قرار می گیرند. به این ترتیب کلّ جهان وجود به دو بخش: انوار و عقول، برازخ و غواسق قابل تقسیم است.
از دیدگاه شیخ اشراق افلاک و کلیات عناصر، اظلال و سایه های انوار قاهره اند و حرکت آنها نیز به دلیل وصول اشراق الهی است. او معتقد است که حصول اشراق، مقام حکمای متأله هست؛ مقامی که سبب می شود کالبدش به مثابه ی پیراهنی گردد که هر گاه بخواهد بر تن کند و هرگاه بخواهد بیرون آورد و به سوی نورالانوار عروج کند.
با توجه به نظریات سهروردی و اذعان خود وی، مشخّص می شود که او از آثار حکمای ایران باستان و یونان قدیم تاثیر فراوان پذیرفته است. از این رو است که وی خود را وارث آن دو حکمت بزرگ می داندو عنوان می دارد که حکمت اشراق، حکمتی عتیق و جاودانه است؛ حکمتی حقیقی که خداوند بر اهلش منت گذارده و آن را از نااهلش منع کرده است. نه آن حکمت رسمی که مردم زمان وی بر آن بودند. از این رو سهروردی قواعد حکمت مشّائی اصحاب معلم اول (ارسطا طالیس) را سست و باطل می داند.
شیخ اشراق برای معرفی حکیم حقیقی، حکما را به هشت طبقه تقسیم می کند، که مهم ترین آنها عبارتند از:
1 - حکمای غیربحاث متوغّل در تألّه؛
2 - حکمای غیر متألّه متوغّل در بحث؛
3 - حکمای متوغّل در تألّه و بحث.
حکمای متوغّل در تأله و بحث در واقع حکیم کامل و خلیفه ی خدا هستند، لیکن اگر چنین حکیمی بر روی زمین نبود، حکیم متوغّل در تأله و متوسط در بحث و استدلال، استحقاق ریاست را دارد و اگر او نیز نبود؛ حکیم متوغّل در تأله، شایستگی ریاست بر زمین دارد، لیکن برای حکمای غیرمتأله متوغّل در بحث هیچ گونه مقام و ریاستی قابل تصوّر نیست. سهروردی برای یافتن حکیم حقیقی، ردّ نور را دنبال می کند و به مشرق حقیقت، یعنی محلّ طلوع خورشید می رسد. این مشرق جایی جز یونان باستان، ایران باستان و هنر نیست. او با گذر سریع از هند، به ایران و یونان باستان می پردازد و ریشه ی حکمت حقیقی را در وجود «هِرمِس» یا «نور طامس» می یابد. حکمتی که پس از هرمس به دو شاخه ی عمده تقسیم و پس از گذشت زمانی طولانی، حال مجددا در وجود سهروردی به هم رسیده و یکی شده است. یک شاخه ی حکمت حقیقی از هرمس به اسقلبیوس، سپس به ترتیب به فیثاغورس، انباذقلس، افلاطون، نوافلاطونیان، ذوالنون مصری و در نهایت ابوسهل تستری (شوشتری) می رسد. بنابراین سهروردی معتقد است: خمیره ی فیثاغورسیان به اخمیم یا ذوالنون مصری - که از او به اخی یاد می کند - رسید و از او به سیار تُستر، یعنی ابوسهل تُستری و پیروانش.
شاخه ی دیگر حکمت از هرمس به شاه موبدان ایرانی، کیومرث، فریدون، کیخسرو، بایزید بسطامی، منصورحلاج و در نهایت خرقانی رسید. سهروردی عنوان می دارد که خمیره ی خسروانیون یا «حکماء الخسروانیون» یا «حکماء الفُرس» یا «الهلویون» در سلوک به سیار بسطام، یعنی با یزید بسطامی و از او به منصور حلاج و سپس به سیار آمل و خرقان، یعنی ابوالحسن خرقانی رسید. سهروردی از فریدون به نام «روح القدس متصّل و بدو متکلم گشته» و از کیخسرو به عنوان «شهریار صدیق کیخسرو المبارک» و از زرتشت به عنوان «الحکیم الفاضل و الامام الکامل زرادشت الآذربایجانی» یا «زرادشت الفاضل المؤید» نام می برد و حساب همه ی آنها را از مجوسیت و مانویت جدا می نماید. ناگفته نماند که سهروردی از تعالیم زرتشت و حکمت مغان درباره ی نور و ظلمت و فرشته شناسی استفاده ی وسیعی در جهت احیاء آنها در دامن حکمت و عرفان اسلامی، بعمل آورده است. بنابراین این دو شاخه ی حکمت از سرچشمه ی حکمت، یعنی «هرمس» که در نظر سهروردی همان شیث نبی می باشد؛ سیراب می گردد و در نهایت به او می رسد.
آثار سهروردی - خصوصا حکمت الاشراق وی - نه تنها در جهان اسلام، بلکه در کلّ جهان تأثیر به سزایی داشته است. برخی از آثار سهروردی به زبان عبری و بعضی نیز به زبان سانسکریت ترجمه گردید. هانری کربن فرانسوی نیز به اندیشه و آثار سهروردی علاقه ی شدیدی نشان داد، به گونه ای که در سال 1939 میلادی نخستین کتاب خود را به زبان فرانسوی تحت عنوان «سهروردی مؤسس حکمة الاشراق» تألیف و منتشر نمود و در سال 1945 اولین مجلّد از مجموعه ی آثار وی را چاپ کرد.
امروزه اندیشه های سهروردی با اندیشه های هیدگر مقایسه می شود و پیروان پست مدرنیسم علایق خاصی به این آثار نشان می دهند و وجوه هرمنوتیک و تأویل را در آثار وی پی گیری می نمایند که بعنوان نمونه یکی از آنها ذکر می شود:
او در تأویل حدیث معروف «حب الوطن من الایمان» وطن مورد اشاره را عالم مینوی و علوی معرّفی می نماید. او عنوان می دارد که انسان غریب، انسان بی وطن است؛ انسانی است که در قرب وجود سکنی نگزیده است. به دیگر سخن از ناکجا حرکت نموده و بدنبال هبوطی، گرفتار چاه تبعید گردیده و اسیر طبیعت شده است و تنها راه نجات او اعتصام به حبل الهی آویخته شده از ماوراءالطبیعه به این جهان است.
نظر شما