محله جوبشور (۴)
خیابون اصلی جوبشور
محله جوبشور بین صفاییه، دورشهر و سمیه قرار گرفته و از طریق کوچه ممتاز و بیگدلی به صفاییه و از طریق عباسآباد به سمیه و از طرف دورشهر انتهای کوچه هیجدهم دورشهر محسوب میشه.
تمام این سالها یعنی از رژیم قبل تا حالا جوبشوریا برای سوار شدن تاکسی و اتوبوس باید ده دقیقه یک ربعی راه برن تا برسن به صفاییه یا دور شهر. از همون قدیما میگفتن قراره طرح اصلاحی بیاد و جوبشور هم به خیابونهای اصلی وصل بشه. خیلی از اهالی محل مردن و این طرح اجرا نشد تا اینکه بالاخره خیایان عماریاسر اومد و رسید به جوبشور. البته بازم مسیر عبور تاکسی و اتوبوس درست نشد. از طرفی هفت متری جوبشور سر جاشه و امتداد عمار یاسر که الان به جعفر طیار معروفه به موازات اون کشیده شده. خیلی از اهالی محل میگن دلیل این تغییر مسیر اعمال نفوذ بوده.
حدود پنجاه سال قبل جوبشور و کوچههاش خاکی بودن و غیر از سه راهی جوبشور و چند تا کوچه به سمت دورشهر بقیش بیابون یا باغ بود. اصولا دورشهر به دلیل اینکه آخر شهر بود به دور شهر معروف شد. سر کوچه ما یه آبانبار بود که بعدا مسجد رو روش ساختن.
آبانبار از طریق جوب و چاههای قم پر از آب میشد. بعد توسط جوبهای کوچیکتر آب به منازل محل میرسید. اهالی توی خونشون حوض یا آبانبار کوچکی داشتن که آب رو ذخیره میکردن و بعد با تلمبه که دستههای بلندی داشت آب رو از آبانبار بالا میکشیدن و توی حوض میرختن و از حوض برای مصارف دیگه استفاده میکردن. تقسیم آب به عهده میراب بود. وقتی میراب میومد توی محل هیاهوی زیادی سر آب به پا میشد. اون زمانها افرادی بودن که شغلشون کشیدن آب حوض و شستن گل و لای و لجن کف حوضها و آبانبارها بود. به این افراد میگفتن آبحوضی.
کمکم دولت آب بهداشتی و لولهکشی آورد توی محله و یک شیر پر فشار گذاشت سر سه راه جوبشور که بهش میگفتیم فشاری. فشاری باعث شد آبانبار از رونق بیفته و مردم آب آشامیدنی شون رو از فشاری میبردن. بیشتر اوقات سر فشاری شلوغ و پلوق بود.
پدرم پیت حلبی هفده کیلویی رو تبدیل کرده بود به سطل آب و من موظف بودم عصرها چند بار برم این سطل رو آب کنم و بیارم بدم بابام. ایشونم بپاشه توی خیابون که گرد و غبار کمتری روی میوهها و خوراکیها بنشینه. این کار برام خیلی سخت و طاقتفرسا بود؛ چون قد من خیلی بلندتر از سطل نبود و با کلی زور نصفشو آب میکردم و میآوردم. رسیده و نرسیده بابام سطل رو خالی میکرد و دوباره میداد به دستم و راهی فشاری میشدم.
حدود سال ۵۲ بود که محله آسفالت شد. یادش به خیر اون روزا همه خوشحال بودن. بزرگ و کوچیک محل خصوصا ما بچهها
انگار راهی به بهشت برامون کشیدن. مابچهها وقتی میومدیم روی آسفالت مسابقه دو میذاشتیم.
مسجد بیدهندیها از قدیم الایام در مناسبت های مذهبی فعال بود؛ چه اعیاد و چه عزاداریها. یکی از بهترین جشنها میلاد امام حسن (ع) بود که توی مسجد برگذار میشد. هیات امنای اون زمان که الان همشون به رحمت خدا رفتن از سه راه جوبشور تا بعد از مسجد رو فرش میانداختن. طاق نصرت میبستن و چراغونی میکردن. وسط خیایون هر ده پونزده قدم یک چراغ پایهدار نفتی میذاشتن که ظاهرا اسمشون چراغزنبوری پایهدار بود که از طریق سوختن توریهای سفید نور سفیدی به اطراف میدادن.
اوج جشن وقتی بود که مرحوم آیتالله نجفی مرعشی وارد مسجد میشد و بعد از مداحی مداحان شربت و شیرینی پخش میشد. اونم شیرینی نون خامهای که خیلی از اهالی فقط همونجا گیرشون میومد.
راست راستی اهالی محل آیتالله مرعشی رو از عمق وجودشون دوست داشتن که یکی از دلایل عمدش حضور ایشون در بین مردم بود؛ ولو اینکه سالی یکبار بود اما متاسفانه در حال حاضر دسترسی مردم عادی به برخی از علما خیلی سخت و در حد امر محاله و بعضی از اطرافیان بیوت بین مرجع و مردم فاصله انداختهاند.
خدا رحمت کنه آقای موسوی امام جماعت مسجد رو. ایشون چند سالی مقدار زیادی کفش و دمپایی که احتمالا از محل وجوهات شرعیه تهیه شده بود از دفتر آیتالله نجفی میاورد و تحویل هیات امنای مسجد میداد و امنا هم بین مردم توزیع میکردن. یادمه موقع توزیع این کفش و دمپاییهای پلاستیکی که خیلی هم بیریخت و بد شکل بودن مردم از سر کول هم و گاهی از در و دیوار مسجد بالا میرفتن.
اوس علی کفاش یه جور کفش پلاستیکی میاورد که مثل کتونی فوتبالیستها زیرش گل میخ داشت. وقتی با کلی گریه و خواهش یک جفت از این کتونی پلاستیکیها میخریدیم پیش بچهها کلی پز میدادیم. گاهی هم جرو بحث میکردیم که کفشهای من تندتر میره. طرف مقابل هم همین ادعا رو داشت لذا کار به مسابقه میکشید و حواسمون نبود اونی که بیشتر تلاش میکنه برندهس و بازم امتیاز رو میدادیم به کفشهامون که بعدها معروف شدن به آدیداس قمی.
مرتضی باقری
نظر شما