موضوع : شهرشناسی | قم شناسی

محله جوب‌شور (۹)

وزن‌های مختلف سنگ ترازو 
۲۵، ۵۰، ۷۵، ۱۰۰، ۱۵۰، ۲۰۰ و ۲۵۰ گرمی. بعد ۵۰۰ گرم یا نیم کیلویی. بعد ۷۵۰ گرمی، یک کیلو، دو کیلو، سه کیلو و پنج کیلو و ده کیلویی.
مردم در زمان گذشته حداقل به دو دلیل خرده خرده و به اندازه مصرف روزانه خرید می‌کردن: یکی اینکه یخچال نداشتن. دوم اینکه پول نداشتن. حتی نداشتن یخچال هم به علت بی‌پولی بود. لذا کم‌تر کسی می‌تونست از قصابی یک کیلو یا بیشتر گوشت بخره. معمولا سه سیر و پنج سیر خرید می‌کردن. (هر سیر ۷۵ گرمه) از بقالی ما هم همینطور خرید میکردن. یادمه بیشتر مردم یک سیر یا صد گرم پنیر می‌خریدن و ادویه‌ها بین بیست و پنج تا پنجاه گرم. برنج و حبوبات بین نیم کیلو تا یک کیلو. حداکثر میوه‌ای که می‌خریدن دو نوع بود: بعضیا می‌ذاشتن سر ظهر یا آخر شب میومدن و از میوه‌های لک‌دار که ارزون‌تر بود می‌خریدن و حتی بعضیا لای آشغال سبزی‌ها و میوه‌های  به درد نخور می‌گشتن و چیزایی رو با خودشون به خونه می‌بردن.

صبح قیامت اهل بهشت 
آخرشب اگر چیزی از میوه‌ها و سبزی‌های باقی می‌موند دور ریخته نمی‌شد. همه رو می‌بردیم خونه. انگورها و سیب‌هایی که کمی پلاسیده بودن تبدیل می‌شدن به سرکه. گوجه‌ها رب می‌شدن. خیار و کلم و هویج‌های مونده ترشی یا شوری می‌شدن. باقی‌مونده سبزی‌ها هم خوراک مرغ و خروس‌ها و گوسفندا می‌شد. 
یکی از کارهای خوب دوران بی‌یخچالی این بود که پدرم با تعدادی از اهالی محل گوسفندی ذبح می‌کردن و گوشت‌شو تقسیم می‌کردن. سال‌های قبل عکسی داشتیم که بابام، حاج عل ممد و مشدحسین کبل آق مراد  رو نشون می‌داد که گوسفندی رو داشتن قصابی می‌کردن. البته در اون دوران گاهی که هوا خنک بود مثل پاییز و زمستون کسانی که نمی‌خواستن قرمه درست کنن باقیمانده گوشت‌ها رو می‌ذاشتن توی پارچه‌ای. بعد می‌ذاشتن روی تخته‌ای که با طناب به سقف ایوان متصل بود تا هم در مسیر جریان هوای آزاد باشه هم اینکه از دسترس گربه‌ها دور باشه. البته کمی هم نشانه باکلاسی و ثروتمندی صاحب‌خونه محسوب می‌شد.
راستی گفتم پاییز و زمستون خوبه همینجا یادی بکنم از طوفان وحشتناک سال ۵۷ قم که مردم خیلی ترسیده بودن. در همون دوران سیلی هم توی قم جاری شد و خیلی از خونه‌ها رو آب گرفت.
زمستونای قدیم با زمستونای حالا خیلی فرق داشت. در طول زمستون بارها و بارها شاهد بارش برف بودیم. اونم گاهی اوقات برف سنگین و چون پشت بوم خونه‌ها کاهگلی بود پدرا و پسرای بزرگ خانواده گاهی مجبور می‌شدن شبانه برن و برفا رو از پشت بوم‌ها پارو کنن. یادمه یک‌سال برف سنگینی اومد؛ به حدی که از سر شب تا صبح سه بار مجبور به روفتن برفا شدن. اون سال‌ها اینقدر برف توی کوچه‌ها جمع می‌شد که از وسط کوچه امکان تردد نبود. مردم برفا رو از کنار دیوار خونه‌ها پس می‌زدن که خونه‌شون نم نکشه و همون کنار دیوار می‌شد مسیر تردد برف زمستون. اگر برای پدر و مادرها آزار دهنده و سخت بود برای ما بچه‌ها اسباب خوشحالی و تفریح بود. بچه‌ها علاوه بر برف‌بازی و سرسره بازی، بین برفای تل‌انبار شده وسط کوچه تونل می‌زدن و چاردست و پا از وسطش عبور می‌کردن. بذارید براتون نگم که چه کیفی می‌داد وقتی به خاطر برف زیاد مدرسه‌هامون تعطیل می‌شد. من از همون بچگی تا حالا وقتی شب برف بیاد خوابم خیلی سبک میشه و نصف شبی از خواب بیدار می‌شم. انگار ساعت‌ها استراحت کردم و دیگه خوابم نم‌یاد. تماشای رقص دونه‌های برف همیشه برام لذت بخش بوده. از اون لذت‌بخش‌تر سکوت و زیبایی وصف نشدنی صبح روزی بود که شبش برف حسابی اومده بود. خونه‌ها، درختا، کوچه‌ها و خیابونا در عرض شب تا صبح یک‌دست سفیدپوش می‌شدن. انگار صبح قیامت اهل بهشت رقم خورده. 
یکی از لذت‌های من وقتی بود که بابام به علت برف سنگین می‌دون نرفته بود و می‌رفت نون سنگک می‌گرفت و صبحانه‌رو کنار هم می‌خوردیم. اون روزا صدای گنجشک‌ها نمی‌ومد. به جاش افرادی داد می‌زدن برف پارو می‌کنیم. برف پارو می‌کنیم.
شاید بعضی دوستان بگن چرا هم کوچه عارفی رو می‌گم همسایه‌ها هم کوچه احمدی رو می‌گم. حقیقتش اینه که خونه ما کمی دراز بود. یه در توی کوچه عارفی کنار مسجد بیدهندیا داشت، یه در توی کوچه احمدی بعد از سه راه جوب‌شور. توی کوچه عارفی خونه قدیمی با پی دیوار هفتاد سانتی و سرداب خنک با بادگیراش که تا اوایل پیروزی انقلاب محل زندگی کل خانواده بود. بعدها زمین پشت خونه رو که بهش می‌گفتیم حصار و مدت‌ها بود که دیگه گوسفندی نداشتیم ساختیم و خونه شد دو قسمتی که به قسمت جدیدساز می‌گفتیم خونه جدیده. بعد از فوت پدر و مادرمون دو تا از برادرهام اونجا زندگی می‌کنن.

مرتضی باقری

نظر شما