نقدی بر مدل ایرانی پس مدرنیسم
مجله پگاه حوزه 02 شهریور 1381، شماره 63
نویسنده : پور هاشمی، سید عباس
رنسانس و رشد اقتصادی اروپا - که به نوعی گذر از اقتدار دینی به اقتدار مدنی (Civil) تعریف و توصیف شده است - مبانی معنویت و دین گرایی را سست کرد و بر اساس فرهنگ و اعتقادات مدرن، زمینه های یک نظام سکولاریسم را پی ریخت.
گرچه سکولاریسم در ابتدا به منظور «قطع دست زمامداران مسیحی در حکومت» بود، رفته رفته این مفهوم در ابعاد وسیع تری، درگیری بین دین و دنیا تعریف شد و در ابعادی چون تعارض علم و دین، جدایی آموزه های دینی از دنیوی و... فرهنگ مدرنیته را پی ریزی نمود. این رویارویی علم و دین نه تنها در جوامع غربی، بلکه در بسیاری از کشورهای اسلامی نیز با مفاهیم و گزاره های گوناگونی به چالش کشیده شد. با این که این رویارویی کاملاً با دو پیش فرض متفاوت در دو حوزه ی گفتمانی اسلامی و غرب، متولد شد، ولی نتایج و پیامدهای این تعارض در هر دو حوزه ی گفتمانی چندان به نفع دین و معنویت نبوده است.
ورود تکنولوژی و ابزارهای تکنیکی بشر - که تسلط روزافزون بشر را بر طبیعت دنبال می کرد - بهره گیری انسان ها از طبیعت و مواهب طبیعی، انزوای معنویت و دین را در زندگی بشر به ارمغان آورد. جنبش 1962 فرانسه که در صدد احیای برخی از ارزش های معنوی، از قبیل مساوات و طبیعت گرایی، بود و بعدها در لباس «جنبش سبز» با هدف حفظ محیط زیست یا «جنبش فمینیستی» با هدف حذف نابرابری های جنسی در دنیای مدرن ادامه یافت، یادآور بحران جدید معنویت در غرب بود، که در فضای سیاسی و اجتماعی جامعه غرب ظهور یافت.
پست مدرنیسم نیز به عنوان یک گفتمان نظری جدید، گرچه تلاش می کند با هدف قرار دادن ریشه ها و مبانی مدرنیته، جایگاه گفتمانی مدرنیته را اشغال و به عنوان یک گفتمان برتر و غیرمعارض بر صدر بنشیند، تلاش برای بازگرداندنِ دوباره معنویت به غرب بوده است.
گرچه معنویت را مشکل می توان به عنوان یک مفهوم وسیع در همه فرهنگ ها و گفتمان های امروزی و گذشته به کار برد، با نگاهی به تعاریف مختلف معنویت در گفتمان های گوناگون، به نوعی به یک مفهوم غیردنیوی و گاهی ارزشی، به معنای متافیزیکی آن، برمی خوریم.
در فضای گفتمانی ایرانی - که پیش فرض های مدرنیته را هرگز تجربه نکرده است - داستان پست مدرنیسم کمی قابل توجه است. در غرب پست مدرنیسم چه به معنای گسست از مدرنیته (آن چنان که به نیچه و میشل فوکو و لیوتار نسبت می دهند) یا به معنای مدرنیته متأخر (آن چنان که هابرماس علاقه دارد آن را ادامه منطقی مدرنیسم و تکمیل پروژه ناتمام مدرنیته بداند) قلمداد گردد، در هر حال کوششی برای حل بحران مدرنیته بوده است، ولی در فضای گفتمانی ایران که هنوز مدرنیته نتوانسته است و شاید نتواند - به عنوان یک گفتمان مسلط در برابر گفتمان های دیگر قد علم کند، جولانگاه پست مدرنیسم در این حوزه فکری و اندیشه ای که سابقه ای کاملاً متفاوت باپیشنیه تاریخی غرب و مدرنیته دارد، قابل تأمل است.
بدون شک پست مدرنیسم نیز همچون دیگر گفتمان های نظری غرب، «تاریخ مصرفی» محدود دارد؛ چنان که زمزمه ی گذر از پست مدرنیسم نیز از سوی برخی از اندیشمندان و متفکران مغرب زمین از هم اکنون به گوش می رسد. بنابراین بایستی داوری هایمان را نسبت به نزاع میان مدرنیته و پست مدرنیسم، با معیارها و داوری های بومی و ملّی و با در نظر گرفتن پیشینه و تاریخ فرهنگ خودمان ارزیابی کنیم.
به هر حال داستان پست مدرنیسم در غرب که بسیاری از اندیشمندان جدید آن را پاسخی به بحران معنویت در غرب می دانند، با قرائت ایرانی پست مدرنیسم که در صدد به چالش خواندن بسیاری از زیر ساخت های معنویت در ایران است، پاسخی دوگانه و شاید نتیجه و پیامدی متفاوت ارایه کند.
در دنیای غرب که چند قرن اسیر حقیقت های پرمدعای دنیای مدرنیته بود و درگیر عقلانیت ابزاری، ارزش های معنویت کم رنگ شده بود و حتی عقلانیت انتقادی مکتب هورکهایر نیز نتوانست مدرنیته را سر عقل بیاورد، و بالاخره منجر به ظهور پست مدرنیسم با وضعیت بی اعتمادی و ناباوری به هر گونه روایت کلان و نفی حقیقت مطلق و ارایه یک دیدگاه پلورالیستی و کثرت گرایی در حوزه ی معرفتی گردید. نه تنها به خاطر این که مدرنیته را از بن بست نجات دهد، بلکه به اعتقاد پست مدرن ها دیگر آن ارزش های کلی و جهان شمول را زیر پا بگذارد و این بار به همه گفتمان ها و گوناگونی ها و تفاوت ها اهتمام بگذارد.
با بررسی آثار و نوشته های بسیاری از پست مدرنیت ها خصوصا میشل فوکو، معنویت (Spiritualite) یک مفهوم الهام بخش در اندیشه های پست مدرنیسم است. این مفهوم و بحث اخلاق (Moralite) در بیش تر آثار و نوشته های میشل فوکو نقش مهم و اساسی دارد.[1]
بنابراین پست مدرن ها، مدرنیته و تفکر اروپامحور را از استیلا و برتری به زمین کشاندند و با احترام به همه برداشت ها و تفسیرها و قرائت ها، رهیافت جدیدی در گفتمان نظری ارایه نمودند.
گرایش به معنویت و اخلاق در آثار پست مدرن ها در واقع پاسخی به این سؤال «آرتو کوستلر» بود که می گفت: «انسان قرن بیستم یک روان پریش سیاسی است؛ چرا که هیچ پاسخی برای مسئله معنای حیات ندارد. او نه به لحاظ اجتماعی و نه از جهت فلسفی نمی داند که وابسته و آویخته و متّکی به کجاست؟»
میشل فوکو در بررسی پدیده انقلاب اسلامی ایران، آن را نوعی بازگشت به معنویت می داند و معتقد است که شعار اصلی و گرایش عمومی برای تأسیس حکومت اسلامی در ایران، برای احیای معنویت است که خود فوکو این معنویت را «معنویت اسلامی» می نامد. وی در پاسخ به یک روزنامه نگار ایرانی که معتقد است «معنویت اسلامی توجیه کننده ی دیکتاتوری است» می گوید: «فریاد مردم ایران برای تأسیس حکومت اسلامی، نشان دهنده میل آنان به معنویت دوباره در دنیای امروز است.»[2]
از این رو گرچه پست مدرنیسم با نفی حقیقت و احیای نسبت به دنبال گفتمان های گوناگون و پراکنده است، در حقیقت با طرح این انگاره ها، زیربنای اساسی مدرنیته را چه در ادعای جهان شمولی و چه در ارزش های سکولاریسم، اومانیسم، عقلانیت ابزاری و... درهم ریخت.
ولی انتقال اندیشه های پست مدرنیستی در ایران که از طریق آثار و نوشته های افرادی چون نیچه، ژاک دریدا، میشل فوکو و... صورت گرفت، لزوما در پی همان نتایج پست مدرنیسم در دنیای غرب نبود؛ بلکه ورود این اندیشه در ظرف گفتمانی ایران به گونه ای نهیلیسمِ فکری و فرهنگی را در جامعه ایران برمی تابد.
توجه و استقبال شتاب زده از آثار مارتین هایدگر تا میشل فوکو، گرچه توانست برخی از ناکارآمدی های مدرنیته را در دنیای غرب توضیح دهد، به نظر می رسد بیش از آن در پی توجیه عدم توفیق فرایند مدرنیزاسیون در ایران بوده است. دست کم در محافل روشنفکری، دیگر کمتر کسی مانند جلال آل احمد و استاد مطهری به دنبال کشف علل عقب ماندگی مسلمانان در مقابل پیشرفت اروپاییان بود، بلکه از طریق ترجمه و توضیح آثار و اندیشه های پست مدرنی در جامعه ایرانی، به جای کشف عوامل و موانع واقعی عقب ماندگی، صورت مسأله عقب ماندگی با جمله ها و گزاره های شیرین پست مدرنیسم فراموش شد.
پست مدرنیسم که در غرب به دنبال حل بحران معنویت یا دست کم به دنبال حل بحران مدرنیسم بود، در ایران به دنبال زیر سؤال کشاندن ارزش ها و اصول مسلم فرهنگی، که ریشه در سنت و عرف فرهنگی ایران داشت، تبدیل گشت. گرچه رهیافت پست مدرنیسم با رویکرد انتقادی در تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه قابل بهره گیری است و بدیهی است بهره گیری از روش انتقادی پست مدرنیسم، به شناخت بیشتر ما از جامعه غرب کمک می کند، اما سخن تنها بر سر بهره گیری از یک روش بشری نیست؛ بلکه سخن از اولویت هایی است که روشنفکران ایرانی در توضیح و تبیین هویت ایرانی - اسلامی فراروی خود دارند.
در دنیای امروز که با سیر جهانی شدن مفاهیم و اطلاعات روبرو هستیم، بیش از هر دوره ای به پی ریزی و شالوده سازی مدنیت اجتماعی و سیاسی نیازمندیم تا در سایه آن بتوانیم مؤلّفه های فرهنگی و ارزش های اجتماعی و سیاسی خود را تعریف کنیم. تا از این رهگذر بتوانیم اساس یک جامعه مطلوب را پی ریخته، به نیازهای مادی، معنوی و فکری افراد جامعه را پاسخ گوییم.
پی نوشت ها:
[1] Arthur Koestler, Arrow in the Blne, 1952
[2] (Reponse de Michel Fiucacut A une Lectrice Iranienne), Le Nouvel Observatear, NO 731,13_19 NOvembre 1978,P.26
نظر شما