عرفی کردن ذهن زیبا
مجله پگاه حوزه 02 شهریور 1381، شماره 63
نویسنده : سینا، محمد
فیلم «ذهن زیبا»، برنده ی جایزه ی اسکار به کارگردانی ران هاوارد از آثار بحث انگیزی است که در سال 2002 به نمایش درآمد و توجه فراوانی را جلب کرد. نویسنده فیلم نامه اکیوا گلدزمن است و فیلمنامه را بر اساس کتابی از سیلویا ناسار نوشته و مدیریت فیلمبرداری را راجر دیکینز عهده دار بوده است. بازیگران مشهوری چون راسل کرو و نیز ادهریس، جنیفر کانلی و دیگران در آن بازی کرده اند. موسیقی فیلم را جیمز هوانر ساخته و فیلم از همان زمان اولین نمایش عمومی، بحث و نقد بسیاری برانگیخت.
فیلم ذهن زیبا (A Beautiful mind) از زوایای گوناگون سبب گفت وگو شده است. درست در آستان جشنواره اسکار، لابی یهود نیویورک، تبلیغات فراوانی علیه این فیلم به راه انداخت؛ زیرا «نش» دانشمند و نابغه ای که فیلم درباره اوست، از نظر آن ها یک ضد صهیونیست است و تبلیغات ضد یهود می کرده است. با این همه این جوسازی سبب نشد که فیلم از جایزه طلایی محروم شود. البته «نش» ضدیهود بودن خود را منکر شد و همه چیز را مربوط به یک مسئله سپری شده دانست.
داستان «ذهن زیبا» درباره جان نش، ریاضیدان و نابغه شگفت انگیزی است که از همان دوران دانشجویی، استعداد عجیبی از خود نشان داد. او در دوران تحصیل در دانشگاه «پرنیسترن» تحقیقات دامنه داری را شروع کرد که باعث شد افق های تازه ای را در ریاضیات بگشاید. طرح زمینه کاری او در همان دهه چهل از قرن بیستم، سروصدای فراوانی به راه انداخت و نگرش نویی را پی ریزی کرد. در اوج شکوفایی استعداد، نش دچار حالات روحی غریبی گشت که پزشکان آن را یک «اسکیزوفرنی» درمان ناپذیر تشخیص دادند. نش سی سال گرفتار این حالات روحی بود. او صداهایی می شنید و پیام هایی دریافت می کرد. موضوع ضدصهیونیستی بودن او هم مربوط به همین وضعیت روحی می شد.
آیا واقعاً اتفاقات ماورایی خاصی، حالت این نابغه را دگرگون می کرد و دیگران به خاطر فقدان ارتباط با این وضعیت درونی، آن را به حساب بیماری می نهادند؟!
هرگز دقیقاً کسی پی نبرد راز بیماری «نش» چه بود؛ ولی امروز سینمای امریکا می کوشد تا با فیلم «ذهن زیبا» برای همیشه تثبیت کند که همه چیز مربوط به یک اسکیزوفرنی حاد بوده و آن دنیای ذهنی هول انگیز، هرگز نشانه ای از واقعیات باطنی نبوده و نمی تواند از منظر عالم دیگر مورد تأمل و بررسی قرار گیرد.
اندیشه دنیاگرای غربی، ترجیح می دهد به جای ریشه یابی بحران های روحی و نگرش ماوراءالطبیعی، به محدوده تجربی دانش روانشناسی و عقل مدرن بسنده کند. برای همین مضمون اصلی فیلم «ذهن زیبا» و بحران روحی «نش» به چیزی نسبت داده شده که عموما آن را مرز لرزان جنون و نبوغ می نامیم. در این نگاه نبوغ یک شکل عالی تشکل قدرت مغز است و اختلال در این تشکل عالی سبب جنون می شود. در نتیجه هم نبوغ و هم جنون در این دیدگاه عللی صرفا مادی و روانی و مغزی دارند و در پس پشت آنان مشیت متعالی وجود ندارد.
هر آدم نابغه ای در معرض جنون است؛ زیرا نیروی شگفت مغزی و ذهنی اش سبب می شود برای دریافت های غیرعادی آمادگی و زمینه داشته باشد و دنیا و واقعه ها را به نحو دیگری ببیند و زمانی که نتواند این نیرو را مهار کند، فعالیت بیش از حد، سبب اختلال در فهم می شود. از نظر موقعیت اجتماعی هم دانشمندان ممتاز و صاحبان مغزهای شگفت، در معرض تنهایی هستند. نیروی فوق العاده آنان نقش آوای قناری را دارد که سرنوشت او را به قفس منجر می کند. جهان و مردم را برای آنان تبدیل به زندان می کند؛ آنان از محیط و انسان ها و اطرافیان خود جدا می شوند؛ از زندگی معمولی باز می مانند و این تنهایی سبب نابودی وهرز رفتن آن ها می شود.
سازندگان فیلم «ذهن زیبا» همین تحلیل را درباره ی جان نش و زندگی او به کار بسته اند. او دچار تنهایی حادّی می شود و این تنهایی او را دچار دیوانگی و اسکیزوفرنی می کند. ارتباط او با جهان یکسره می گسلد و او به ورطه اوهام در می غلتد. از یاد نباید بُرد که روانشناسی غرب، تجربه عرفانی عارفان و گشودنِ چشم دیگر و لطافت روح و تماس با عالم معنا را نیز همین گونه تفسیر می کند. از نظر آنان، عارفان، نوابغی هستند که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلایند؛ چله نشینی و تنهایی، آن ها را دچار توهم وتصور می کند؛ و هر یک بنا به شخصیت درونی خود، جهانی درونی خیالی برای خود می سازند؛ در این جهان، تصور شنودن آواها و دیدارها در آن ها بیدار می شود و...
این تحلیل پوزیتیویستی از تجربه قدسی، طی قرن هیجدهم تا بیستم بر تفکر علمی غرب سلطه داشته است؛ اما تحولات علمی آغاز قرن بیستم، تزلزل قطعیت علوم تجربی پس از انیشتین و هایزنبرگ و رشد مدل های حدسی دگرگون شونده درباره ی علوم تجربی بشری و... سبب شد که این نگاه به معرفت های باطنی تغییر کند. از آن پس، ذهن عارفان از تفسیر یک وضعیت بیمارگونه به وضعیت یک پدیده قابل تامل، تغییر جایگاه یافت.
پس از چنین تغییر نگرشی بود که فیلسوفِ نوکانتی مانند و. ت. استیس، ترجیح داد به جای تکراراحکام پوزیسیویستی درباره تجربه ی عرفانی، به پژوهش بی طرفانه دست زند ومحصول این پژوهش، کتاب عرفان و فلسفه است که به نحو تازه ای به تجربه ویژه عرفانی صحه می گذارد. با این همه تمایل اندیشه غربی و عقلانیت مدرن، هم چنان آن است که پدیده های خارق العاده به یک دردسر نبوغ و بیماری احاله شود و تفسیری مادی و دنیایی از آن به عمل آید.
از نظر ران هاوارد و اکیداگلدزمن، داستان «جان خوایز نش»، نابغه ریاضی همه این گونه قابل تفسیر است. در واقع جنون نبوغ، سه دهه او را در بر گرفته تا پس از سی سال،او به نحو فهم ناپذیری از بیماری اش رهایی یافته است. بدیهی است در نگاه مدرن، رویدادهای باطنی روح و معجزه هی ماورایی جایی ندارد. آنان نمی توانند پاسخ دهند که کدام معجزه سبب می شود یک «دیوانه» در سال 1994 برنده جایزه نوبل معرفی شود.
فیلم ذهن زیبا می کوشد به مخاطبان خود بگوید که علت جنون جان نش، همان نبوغ اوست. او مدام بااعداد سروکله می زند و همین نقطه قوّت او تبدیل به عامل تباهی و جنونش می گردد. او از همان جا صدمه می بیند که عشق و دلبستگی اوست. به قولی همان گونه که عشقِ عاشق به معشوق، سبب می شود که عاشق به وسیله معشوق به تباهی کشیده شود وبه دام افتد و رهایی اش ناممکن گردد، ریاضیات و نبوغ، جان نش را نیز در مجلس سیاه جنون آورش گرفتار می کند.
ران هاوارد نگاهی را که برای توضیح دگرگونی های روحی «نش» انتخاب کرده است، همان نگاه یک فرد گرفتار تصورات پارانویایی است. یعنی اول او بیماری نش را مسجّل گرفته و سپس کوشیده است از زاویه دیدگاه او جهان را تصویر کند. البته ران ها وارد در نشان دادن این دنیای اسکیزوفرنیک چنان خامدست است که به جای آن که ما را وارد یک دنیای پارانویایی و وحشتناک کند، در معرض یک فیلم با پایان خوش قرار می دهد.
معلوم نیست که چرا ران هاوارد از نزدیک شدن به واقعیاتی که درباره «جان نش» وجود دارد، سرباز می زند. در دوران بحران، «نش» مدعی ارتباط با موجودات ماوراءالطبیعی بود. او اصرار می کرد که موجودات فرازمینی، پیام هایی به او می دهند. او آرمان تأسیس یک حکومت عدل جهانی را در همان دوران جنون(!) بیان می کرد. یک حکومت جهانی واحد را آینده ناگزیر جهان می نامید و آشکار است که سیستم و نهادهای درمان مدرن، «نش» فراگرفتند و او را در معرض درمان و روانپزشکی مدرن قرار دادند و کوشیدند اقناعش کنند که همه ی این ها توهّمات بیمارگونه و پارانویایی اوست. اما «نش» سه دهه از عمرش را گرفتار این بحران بود. معلوم نیست چرا ران هاوارد حتی به این مسایل نزدیک نشده، آن ها را یکسره به فراموشی می سپرد. گویی سینمای امریکا به کمک علم مدرن آمده تا هرگونه تردیدی را درباره ی اسکیزوفرنی جان خوریزنش از بین ببرد.
بدیهی است که ما قادر نیستیم دقیقا دریابیم آیا همه ی بحران «نش» یک جنون بود یا واقعا او با عالمی دیگر ارتباط داشت. منطقی است که لااقل این پرسش و تردید دوپهلو بودن در یک فیلم جدّی، بازتاب می یافت اما هالیوود، همواره نقش لیسه کشیدن بر ناهمواری هایی را داشته که ذهن ساده ی سرمایه داری و علم جدید، قادر به پذیرش فراز و نشیب جداره ی زندگی و جهان نیست. تبدیل کردن واقعیت و حقیقت آن به تصویر ساده و فهم پذیر هالیوودی، وظیفه ی بخش بزرگی از آثار معتبر سینمای امریکا بوده است. در جریان این آفرینش دنیایی ساختگی چه بسیار حقایق که زیرپا نهاده شد و چه القائات بی بنیادی که در سراسر دنیا گستراندند.
ران هاوارد، در ساختن «ذهن زیبا» بسیار تحت تأثیر مایک نیکولز بوده است.گراجرئیت، اثر مشهور نیکولز، به نقل همه ی روایت از منظر یک شخصیت ویژه می پردازد. داستین هافمن به خوبی توانسته است نگرش این شخصیت خاص (یک نوع فارغ التحصیل) را به ما منتقل کند همین روش به وسیله ی آنتونیونی در اگراندیسمان با قوت و موفقیت به کار گرفته شده و ما واقعا دچار تزلزل در درک واقعیت می شویم.
از نگاه قهرمان عکاس فیلم آنتونیونی، مرز خیال و عالم واقع شکسته می شود و او دیگر نمی داند چه چیز واقعیت و چه چیز محصول خیال او است. تمهیدات آنتونیونی و مایک نیکولز کاملاً موفق بوده است. ران هاوارد هم کوشیده با گزینش نقطه دید «نش» به عنوان الگوی روایت، ما را وارد جهان خصوصی این شخصیت کند؛ اما معضل اساسی فیلم آن است که هاوارد از ترسیم جذاب و تکان دهنده ی دنیای ذهنی هولناک «نش» بازمی ماند.
حتی اگر قرار بود ما بپذیریم که همه ی بحران «نش» مربوط به یک بیماری پارانویایی است، ران هاوارد نتوانسته است ما را به همدلی با این جهان وحشتناک ذهنی بکشاند. حتی آن بحران های نش که معلوم نشده تهمت یا واقعیت بوده، مسأله ی همجنس گرایی او در دوران بیماری، و دوزخ اختلاف با همسر، در فیلم هالیوودی ران هاوارد حذف شده، همه چیز حالتی شسته و رفته می یابد.
ما درباره ی «ذهن زیبا» از نظر زیبایی شناسی و ساختار، یک چیز را می توانیم بگوییم: «سازندگان فیلم در حدی ظاهر نشده اند که پندارها و تصویرهای بیمارگونه ی یک ذهن پارانویایی را به ما منتقل سازند.» به جای آن سراپای فیلم آمیخته به یک تلاش هالیوودی برای ساختن دنیایی جعلی و داستانی و تمیز و شسته و رفته و ضمنا بدون نشانه هایی از یک دنیای واقعی ماورایی است. باید به راستی هاوارد، از کجا دقیقا و قطعا مطمئن بوده که همه ی آن آواها و ادّعاهای جان نش، طی سه دهه درباره ی آینده حکومت واحد عدل جهانی و گفت وگویش با موجودات ماورایی، یک سره توهّم و دروغ بوده است؟
ذهن ساده ی سرمایه داری و علم جدید قادر به پذیرش فراز و نشیب جداره زندگی و جهان نیست. تبدیل کردن حقیقت آن و به تصویر ساده و فهم پذیر هالیوودی، وظیفه ی آثار معتبر سینمای امریکاست.
نظر شما