نظام سلطه در جهان چند تمدنی
نویسنده: چاندرا مظفر
مترجم: سید محمد(مهیار) موسوی
ما در جهانی زندگی می کنیم که یک تمدن، غالب و چیره است و سایر تمدن ها مطیع و زیر دست آنند. در بسیاری از نقاط مختلف دنیا این امر مشاهده می شود که اکثر تمدن های غیرغربی که از نظر منش و درجه، مشابهِ تمدن غرب می باشند، مطیع و زیردست این تمدن غالب واقع شده اند. از سویی نیز بسیاری از نخبگان تمدن های غیر غربی، به نوعی با مراکز قدرت سلطه گر تمدن غرب پیوند خورده اند که انگار به بخشی از ساختار سیطره و استیلای آنان تبدیل شده اند. با همه این تفاصیل، اشتباه نیست که نظام جهانی موجود را این گونه توصیف کنیم: نظامی که در آن مراکز غالب و سلطه جوی قدرت، عمدتا در غرب واقع شده اند. از این رو است که واژه های «سلطه غربی» یا «استیلای غرب» معنا پیدا می کنند.
سلطه جهانی غرب، عمدتا مسئول ایجاد و خلق بی عدالتی ها و عدم مساوات در جهانی است که بخش اعظم خانواده بشری فقیر و بدون قدرت باقی مانده اند.
در سیاست، قدرتِ سلطه گری مانند ایالات متحده امریکا از طریق شورای امنیت سازمان ملل متحد و یا از طریق اختیاراتی که دارد، می تواند برای به کرسی نشاندن آمال و اهداف خود، یک ملت را با تحریم مواجه کند و تمامی مردم یک ملت را با خفقان و اختناق مواجه سازد.
این قدرت سلطه گر می تواند تنها به صرف تقسیم انسان ها و ملل به دوست و دشمن و تنها با استناد بر این امر، از کسانی که بی شرمانه ترین و وقیحانه ترین اعمال را در مقابل حقوق و متانت بشری انجام می دهند، محافظت نماید و از تخطی گران حقوق مسلم بشریت، حمایت و پشتیبانی کند. مراکز قدرت موجود در غرب و ژاپن به تحولی در اقتصاد جهانی کمک کرده اند که 20 درصد جمعیت ثروتمند جهان، دارایی در حدود 85 درصد درآمد جهانی را در اختیارگرفته و به خود اختصاص داده اند. آنان اقتصادی را خلق کرده اند که در آن دارایی 35 میلیاردر در جهان، ترکیبی از کل دارایی ها و درآمدهای سالیانه 45 درصد جمعیت جهان را از آن خود کرده اند.
آنان اقتصادی را ایجاد کرده اند که در آن هزینه ای که صرف یک گربه خانگی و دست آموز در کشور نروژ می شود، بیش تر از درآمد سالیانه یک فرد انسان در کمترین کشور توسعه یافته جهان است. این قدرت های سلطه گر جهانی، دارای اکثر زرادخانه های اتمی جهان اند و تقریبا تمامی حقوق انحصاری تولید و فروش سلاح های پیشرفته و با فن آوری بالا از آن آن هاست. در همین حین، مراکز قدرت غرب تمامی دارایی های فکری و عقلانی و عقاید و علوم و فن آوری سایر ملل را در دست خود دارند و از همه مهم تر، این که نیرومندترین روش های چاپ و نشر و همچنین رسانه های الکترونیکی و ابزار ارتباط جمعی جهانی نیز در دست عده ای قلیل است که آنان نیز عمدتا در غرب به سر می برند.
آنان بر تمامی اطلاعات، ایدهها و علومی که مراکز قدرت را در غرب قادر میسازد که چهره جهان را از آن خویش ترسیم نمایند، کنترل و تسلّط دارند. فراتر از اطلاعات و ایدهها، غرب سعی کرده تا با ساخت برنامههای کمدی، کارتون، فیلم و موسیقی، ارزشهای بنیادی ملل دیگر را مورد هجوم قالبهای دست ساز خویش قرار دهد و در این راه به موفقت های چندی نیز برسد. در چنین حالتی، رویکردهای مهم و اساسی طبقات و اقشار جامعه، به سوی تن پوشی ها، معماری ها، مدها و غذاها، نحوه زندگی و اوقات فراغت، تا حد بسیار زیادی از سوی ارزش های انتقالی از سوی غرب تعیین می شود. در حقیقت به نقطه ای می رسد که تفکرات ما در مورد جوانب و زوایایی چون روابط زن و مرد، موقعیت زنان، تربیت کودک، خانواده و جامعه، دستخوش شرایط و تغییراتِ بوجود آمده از سوی ارزش های غربی و دیدگاه های جهانی می شود.
از مدت ها قبل عقاید و ارزش های غربی در این جنبه و بُعد زندگی شروع به رخنه در جامعه مانموده، و در حال حاضر بسیاری از تمدن های غیر غربی، قانون، مدیریت، دولت و اقتصاد خود را بر اساس مدل های غربی بنا می کنند. آنچه از همه شایع تر و رایج تر است، این است که نفوذ و رخنه غرب در هیچ زمانی به عنوان یک عامل بیگانه و خارجی که خود را به زور داخل جوامع غیر غربی کرده باشد، وجود نداشته است. این نفوذ غربی با روح و جسم و عقل و جان بشر غیر غربی آمیخته شده و ترکیب کاملاً جدید، امّا بر اساس مدل غرب پدید آورده است.
به زبان دیگر تفوق و استیلای غرب، عادی و طبیعی شده است. با دادن شکل طبیعی و عادی به فرهنگ«غربی»، مراکز قدرت در غرب پیروزی نهایی و غایی خود راکسب کردند. آن چه برخی اشخاص و گروه ها را در این مراکز قدرت آزرده خاطر می ساخت، این بود که برخی افراد در جهان غیر غربی وجود داشتند که استیلا و سلطه غرب را زیر سؤال می بردند. البته این نکته را نیز باید متذکر شد که استیلا و سلطه جویی غرب در عصر پس از دوران استعمار، به گونه ای قوی و بارز از سوی شماری از دولت ها و سازمان های مردمی به خصوص در قرن هفدهم مورد چالش قرار گرفت؛ امّا از زمان پایان جنگ سرد، صدا و پژواک این استیلا و سلطه خاموش شد. از این رو مقاومت اخیر در مقابل سلطه و استیلای غرب، باعث حیرت و ناباوری در مراکز قدرت شده است.
نابرابری و بی عدالتی آشکار و قابل مشاهده در نظام جهانی موجود، می تواند یکی از مهم ترین دستاویزها برای مخالفت با غرب باشد. ما مشاهده می کنیم که چگونه غرب طیف گسترده و اعظمی از جامعه بشری را از حقوق مسلم خود محروم ساخته و آن ها را در وضعیت نابسامان قرار داده است.
دلیل مهم دیگری وجود دارد که مقاومت و پایداری در برابر غرب را توجیه می کند. آنانی که با مراکز قدرت در غرب مخالف هستند، زمانی که مشاهده می کنند مقوله هایی چون فرد، حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق جنسی، ازدواج و خانواده، با مفهوم این مقوله ها در فرهنگ و دین خود مغایرت و تفاوت بسیاری دارد، عکس العمل نشان می دهند و سعی می کنند تا آنان نیز درک خود را از این مقوله ها تحمیل کنند. برای مثال افراد، در بسیاری از ادیان، سازنده و تشکیل دهنده اجتماع به شمار می آیند و حقوق را نمی توان از وظایف جدا و منفک دانست. در حقیقت در بودائیسم، مسیحیت، هندئیسم و اسلام اغلب حقوق از وظایف نشأت می گیرند. هیچ دینی ازدواج همجنس را قبول نداشته و نمی پذیرد. ازدواج تنها بین زن و مرد می باشد و هیچ دینی رفتارهای هم جنس بازی را تایید نمی کند.
مفاهیم مربوط به فرد و اجتماع، حقوق و وظایف(واجبات)، ازدواج وخانواده همه عمیقاً در فلسفه های اخلاقی و معنوی ریشه دارند که به هزاران سال پیش باز می گردد. همه ادیان جهانی واکنش ها و تأملاتی در خصوص سرشت و طبیعت بشر، اهداف و سرشت وی، و رابطه او با خداوند دارند که هر یک به تبع طبیعت ساختاری خود، تغییراتی دارند.
در یک جهان چندتمدنی اصیل و واقعی، این تصاویر اخلاقی و فلسفه های معنوی می بایست به رسمیت شناخته شوند. این که چگونه جهان بینی اخلاقی - معنوی موجود در ادیان مختلف به عقاید و تعملیات مربوط به محیط زیست، مدیریت منابع طبیعی، علوم، فنون، احداث شهرها، اقتصاد، کشاورزی، صنعت، سیاست، امور اجرایی و قانون شکل می دهند، برای تحلیل و تجزیه مطالعه در جهان امروز بسیار ارزشمند و مفید است.
در این جهان بینی های دینی، بصیرت و بینش های ارزشمندی وجود دارد که می تواند به انسان معاصر در حل و فصل بسیاری از چالش های سخت و دشوار کمک کند و این خود سومین دلیلی است که مقاومت در برابر سلطه و استیلای غرب را توجیه می کند. جای افسوس است که مراکز قدرت در غرب، میراث دینی گرانبهای جهان غیر غربی را به رسمیت نمی شناسند و به آن احترام نمی گذارند.
چگونه یک نفر می تواند درباره جهان چندتمدنی سخن به میان آورد، در حالی که او هیچ گونه حرمت و احترامی برای میراث فرهنگی پنج ششم جمعیت جهان قائل نیست؟ این چه جهانِ چندتمدنی است که بر موضوعات مهم تاریخ، ادبیات، معماری، علوم و به طور کلی فرهنگ و تمدنِ پنج ششم جمعیت بشری کره زمین تأکیدی نمی کند. مراکز قدرت در غرب با به انزوا کشاندن و به محاق بردن فرهنگ بیش از پنج ششم جمعیت جهان، چهره واقعی خود رانمایان ساختند. آنان به جهانی چندتمدنی که پایه های آن براساس عدالت، برابری و احترام و گوناگونی استوار باشد، علاقه ای ندارند. آنان می خواهند به سلطه و استیلای خود بر جهان ادامه دهند. حتی اگر غرب استیلا و سلطه جویی خود را منحل کند و به سوی توقف کنترل خود بر جهان حرکت کند، باز هم کسی نمی تواند واژه های «تنها یک جهان» و «صلح مسالمت آمیز میان تمدن ها» را باور کند.
نظر شما