چالشی دشوار با دوامی نامطمئن
مجله پگاه حوزه 30شهریور 1381، شماره 67
نویسنده : صبوری، ضیاء الدین
زمانی که انگلیسی ها به روش های کهنه استعماری خود پایان داده و آن اهداف و اغراض خود را در قالب های جدید ریختند و به کشورهایی چون عراق که جدیدالولاده و مولود این فرایند بودند، استقلال بخشیدند و تفکر پان عربیسم را به عنوان اهرم کنترلی اوضاع در درازمدت پیش بینی کردند، حتماً می دانستند که چه کار می کنند! چه آن ها قدرت و اعجاز تأثیر جهانی چیزی به نام اسلام یا به تعبیر خودشان پان اسلامیسم را از لابلای اوراق تاریخ به خوبی درک کرده بودند؛ امّا شاید این را نمی دانستند که این بمب های ساعتی چندزمانه که در عراق به جا می گذارند، بسیار مخرب تر از آن است که روزی چون امروزه، دامنه تهدیدها به خودشان نیز امتداد می یابد و خطرات آن دامن خودشان را نیز گیرد. ظاهراً امروز آن ها هشیار شده اند که این خطر جنبه جهانی پیدا کرده و فراتر از محاسباتی است که آن ها در طی سال های دهه 30 انجام داده بودند. اما آیا زمان برای این هشیاری دیر نشده است؟
نویسنده ای از آن سوی مرزها تعبیری داشت که می گفت: «هنگامی که مادری طفل خود را بدون هیچ گونه دغدغه خاطر و نگرانی وجدان در انواع وسایل بازی و سرگرمی غرق می کند، اما ناگهان به خود می آید و مصمم می گردد که واکنش نشان دهد، غالباً دیگر بسیار دیر شده است.» وی مصداق این طفل را «صدام حسین» و اسباب سرگرمی و بازی اش را انباری انباشته از انواع مدرن ترین، مجهزترین و پیچیده ترین سلاح ها می گیرد. البته باید به این همه، تکنولوژی ها و فن آوری های تسلیحاتی اهدایی کشورهای صنعتی را اضافه کرد. همان چیزی که امروز به کابوس وحشتناک آن ها تبدیل شده و خواب را از چشمان دولتمردان آن ها ربوده است.
از اوایل قرن بیستم، غربی ها که در برابر پدیده نوین پان اسلامیسم و ظهور افرادی چون سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده و حسن البناء و دیگر مصلحان مشرق زمین احساس خطر کردند، دست به ابتکار جدیدی زدند و پدیده ای نوتر در برابر این پدیده نو طراحی کردند. این پدیده نوتر نوید پان عربیسم بود که از سوی فرانسه به گوش جهانیان رسید.
در سال 1905، نجیب مفروری مسیحی فرانسوی سوری الاصل، اتحادیه وطن عرب را تأسیس کرد. وی کتاب بیداری ملّت عرب و نیز مجله استقلال عرب را منتشر ساخت و بانی برگزاری نخستین کنگره ملی عرب در سال 1913 در پاریس شد. به این ترتیب با برگزاری کنگره، امت مسلمان از دفاتر پاریس، تقسیم شده بیرون آمد و به ملت های مسلمان عرب و غیرعرب، تبدیل شد.
در اوایل قرن، جریان و پدیده جدید پان عربیسم موفق نشد حوزه نفوذ خود را در مناطق اسلامی - آن چنان که پیش بینی شده بود - وسعت بخشد. به همین دلیل طراحان این جریان ترجیح دادند که به کارگردانی در پشت صحنه اکتفا نموده، جریان را از دور تعقیب کنند و این به معنای خروج از در و ورود مجدّد از پنجره بود. اما این ورود از پنجره نیاز به تفکر و اندیشه ای داشت که بتواند به خود و موجودیت خود مشروعیت ببخشد. در حقیقت نیاز به یک نوع ایدئولوژی داشت تا در بین ملل مشرق زمین جایی برای خود باز کند و به خصوص در میان اعراب که هم گسترده و هم دارای تاریخ طولانی بودند. این ایدئولوژی می توانست بر محمل های متعددی بنا شود، شاید بهترین محمل همان ضعف اعراب جاهلیت اولی در تعصب قومی و عربی بود که پیامبر اسلام در قرن ها پیش با آن به مبارزه برخاسته و نسبت به آن ابراز تنفر کرده بود. با این حال، غربی ها خوب می دانستند که تجدید روح عربیت جاهلی می تواند در خدمت اهداف آن ها قرار بگیرد. لذا در مقابل اسلام گرایی طرد و تبعیدشده و مارکسیسمِ منزوی شده، ناسیونالیسم های رنگارنگی را بنا نهادند که یک سوی آن در ترکیه، سوی دیگر آن در سوریه، یک سوی دیگرش در عراق و این طیف تا تونس ادامه می یافت.
در سال 1942 اولین اعلام وجود ناسیونالیسم عرب به تشویق انگلیسی ها صورت گرفت. در این سال میشل عفلق جریان ناسیونالیسم را در بستر بعث سوق داد. بستری که می بایست مأموریت ایجاد یک ملت عرب متحد را به عهده بگیرد، اما عملاً نقش پیاده نظام قدرت های بزرگ را ایفا کرد و طرفه تر این که در ادامه مسیر، شکنندگی و تصلب خود را نتوانست پنهان کند؛ لذا دو پاره گردید و به بعث عراق و بعث سوریه تقسیم شد و نقش پیاده نظام عراقی در دهه های اخیر چنان حیرت آور است که تحلیلگران را نیز به تعجب واداشته است. جنگ 8ساله علیه ایران، بخشی از این نقش است که حاکمیت ارضی و هویت ایرانی و اسلامی آن را هدف گرفته بود. کشوری که پیش از آن در بین کشورهای منطقه آرام ترین کشور برای غربی ها تلقی می شد و کارتر رییس جمهوری وقت امریکا در نیمه دوم دهه 90 در سفری به ایران که اواخر سال 1977 و اوایل سال 1978 صورت گرفت، رسماً اعلام کرد که «ایران در یکی از شلوغ ترین و آشفته ترین مناطق جهان، یک جزیره ثبات است.»
این اظهارنظر نشان می داد که آن ها ایران را با همین آرامش و ثباتی که وصف می کنند، می خواهند. اما چگونه شد که یک سال پس از آن که حاکم بغداد تصمیم گرفت ایران را به جزیره ناامنی و بی ثباتی تبدیل کند، روی خوش نشان دادند و نه تنها با او مخالفت نکردند، بلکه کشورش را از لیست کشورهای تروریسم حذف کرده و در آستانه جنگ، با اعلام برآورد حجم ذخایر عراق به میزان 35 میلیارد دلار امریکایی، عملاً این کشور را برای حمله به ایران تشویق کردند و او را برگزیدند تا نقش اول را در کودتای عقیم مانده ژوئیه 1980 در ایران ایفا نماید.
جک اندرسن روزنامه نگار مشهور امریکایی در هیجدهم اوت 1980، یعنی یک ماه پیش از آغاز جنگ ایران و عراق در مقاله ای خاطرنشان کرد که دولت امریکا پیش از انتخابات نوامبر ریاست جمهوری، عملیات نظامی گسترده ای را درسر می پروراند و بسیج افراد و مهمّات نیز در منطقه خلیج فارس در جریان است.
به احتمال زیاد این روزنامه نگار امریکایی از وقایع پشت پرده کاخ سفید و هماهنگی های پیش از جنگ خبر داشته است که این چنین صائب پیش بینی می کند.
به هر روی یک احتمال درباره تغییر عقیده امریکایی ها نسبت به آنچه ایران را جزیره ثبات می دانستند، در وهله اول ظهور حکومت اسلامی پس از پیروزی انقلاب است و در وهله دوم جریان گروگانگیری 404 نفر امریکایی در حمله به سفارت امریکا در تهران و تسخیر آن بود که با به دست آمدن اسناد محرمانه دست آن ها را رو کرده بود و افشاگری این اسرار می توانست چهره امریکایی ها را نه تنها در خاطر ایرانی ها، بلکه علاوه بر آن در بین ملل منطقه تیره تر و مشوه تر جلوه دهد. به همین خاطر بود که 5 روز پس از شکست عملیات طبس، کارتر به وضوح گفت: «اگر این اقدام با موفقیت روبرو می شد... می توانستیم از بی ثباتی در منطقه احتراز کنیم... و ایران را مجدداً در مجموعه ملت ها جای دهیم.» اگرچه سه روز پیش از عملیات طبس کارتر اطمینان می داد که «ایران در بحبوحه تجزیه شدن قرار دارد» اما با این حال یک روزنامه فرانسوی می نویسد: «حدود دو هفته بود که مسئولان به منظور تأکید بر لزوم دفاع از منافع ملی امریکا، کمتر از پیش به سرنوشت گروگان ها اشاره می کردند: مجموعه این اطلاعات گویای آن است که حادثه مربوط به گروگان های امریکایی با منافع ملی امریکایی ها گره خورده بود و به نظر می رسید که منافع ملی امریکایی ها بیش تر از هر وقت و هر چیزی در ایران با خطر روبرو شده است. وجود یک کشمکش داخلی در بین سیاستمداران امریکایی به وضوح این گمان را تقویت می کند.»
تصمیم به تنبیه ایران که از سوی کارتر رئیس جمهوری وقت امریکا اتخاذ شده بود، بین «سایروس ونس» وزیر امور خارجه و «برژینسکی» مشاور اصلی وی اختلاف افکند. همان گونه که تصمیم بوش دوم مبنی بر تنبیه عراق و حمله نظامی به این کشور در بین دولتمردان کاخ سفید اختلاف افکنده و دیک چنی و رامسفلد معاون رییس جمهوری و وزیر دفاع را در یک سو و کالین پاول و کاندو لیزارایس وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی بوش را در سوی دیگر قرار داده است. به هرصورت علی رغم آن که در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، کارتر مرتباً تکرار می کرد که جای هیچ گونه نگرانی نیست و اوضاع کاملاً در دست و کنترل ماست، اما مصمم شد که به راه حل نظامی رو آورد و «رابرت هویزر» ژنرال نیروی هوایی را از سمت خود در ناتو (اشتوتگارت) برداشته، وی را به منظور اجرای یک عملیات نظامی علیه ایران به همراه «فیلیپ گاست» ژنرال نیروی هوایی و از گروه مشاوران نظامی و نیز عده ای از افسران شاه سابق به تهران اعزام کند. نقل اظهارات اعتمادآمیز کارتر نشان از آن داشت که کودتایی به امید تسخیر ایران و کنترل اوضاع آن، در دست اقدام است و این اقدام چیزی جز عملیات طبس نبود. و در حقیقت تکرار عملیات نافرجامی بود که برژینسکی مرد زور و عمل با منطق جنگ در فوریه 1979 به آن مبادرت ورزیده بود. بدین رو، زمانی که میدان به نفع این منطق خالی شده بود، بهترین موقعیت برای عملی ساختن منطق نظامی به جای منطق مذاکره بود. چراکه «سایروس ونس» طرفدار و حامی منطق مذاکره در تیم رهبری کاخ سفید، این بار با به هم کوفتن درهای اتاق کارش، عرصه را به نفع کسی باخت که معتقد بود: «بینش کهنه جغرافیایی - سیاسی جهانی کیسنجر به سود بررسی اخلاقی تر کلیه مسایل طرد شده است».
خبر استعفای سایروس ونس که در 21 آوریل(سه روز قبل از عملیات طبس) اتفاق افتاده و چهار روز پس از عملیات در 28 آوریل 1980 منتشر شد، کاملاً برژینسکی را به شوق آورده و بلافاصله اعلام کرد که: «اقدام نظامی احتمالی آتی (علیه ایران) با هدف خاتمه دادن به رژیمی که به هرحال ماندنی نیست، خواهد بود.»
اما پس از آن که برژینسکی شانس های کودتا را بربادرفته دید و عملیات طبس از درون با شکست روبرو شد و بی آن که به درگیری بینجامد به خاتمه گرایید و عقیم ماند، دو اتفاق همزمان رخ داد: از یک سو خبر استعفای سایروس ونس در 28 آوریل (4 روز پس از عملیات) منتشر شد و از سوی دیگر همزمان روند ترورها و بمب گذاری های کور در ایران فزونی گرفت. در همان زمان برژینسکی هم اظهار داشت که «مشورت های سیاسی - نظامی با دیگر کشورهای منطقه در دست انجام است» و بشارت داد که «مجموعه ای از اقدامات جنگی در نظر گرفته شده است.» این اظهارات به خوبی در نشریات و روزنامه های اروپایی انعکاس یافت و بعدها تحلیلگران را برآن داشت تا چنین تحلیل کنند که افزایش بمب گذاری ها و ترورها در تهران (که بودجه آن از سوی عراق تأمین می شد) و نیز تجاوز چندی بعد عراق به خاک ایران، با این قول برژینسکی نمی تواند بی ارتباط باشد.
اما سؤالی که همواره در بررسی این مقطع مطرح می شود، این است که چرا عراق به منظور بی ثبات کردن ایران و چیزی که جیمی کارتر از آن به عنوان تجزیه قریب الوقوع ایران یاد می کرد، انتخاب شد. یک استاد دانشگاه غربی اعتقاد دارد که عوامل بسیاری در این رابطه نقش داشته اند که عمده ترین آن ها عبارتند از:
1. ایدئولوژی بعثی رژیم عراق؛ یعنی ظرفیت های پان عربیسم در ایجاد تفرقه بین ملت های اسلامی و مقابله با پان اسلامیسم.
2. بازگشت تدریجی این رژیم (عراق) به کانون خانوادگی غرب، از هنگام امضای قرارداد الجزایر در سال 1975. باید گفت که ظهور انقلاب اسلامی ایران به این بازگشت سرعت بخشید و تصمیمات نمایشی ازجمله اهدای جاه و مقامی که ایران در تجارت خارجی با اروپا و ژاپن داشت به عراق و از همه مهم تر و لیکن نگران کننده تر تصمیم واشنگتن مبنی بر حذف نام عراق از لیست و فهرست کشورهای تروریست، ازجمله موءیدات این بازگشت پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود.
3. پیمان دوستی و همکاری های بغداد با مسکو، نقش قاطعانه ای در عراق داشت؛ چراکه ضمانت شوروی در هرگونه اقدامی به منظور بی ثباتی ایران ضروری بود.
4. ظهور انقلاب اسلامی ایران، خطری مرگبار برای بقای رژیم بغداد تلقی می شد؛ زیرا 70 درصد ساکنان عراق شیعه مذهب بودند و این می توانست خطر بزرگی برای ظهور و رشد جریان اسلام خواهی - همچون جریانی که در افغانستان شروع شد - باشد.
برژنف در سال 1976 به هنگام ملاقات با «زیادباره» رئیس جمهوری سومالی گفته بود: «ایران گردوی سخت شکنی خواهد بود، اما ما خیلی زودتر از آنچه کاپیتالیست ها می پندارند به خوردن آن تفوق خواهیم یافت.» حالا دیگر ایران به وجه المصالحه قدرت های برتر تبدیل شده بود و به نظر می رسید که دیگر مسابقه تفوق طلبانه برای خوردن این گردوی سخت شکن خوشمزه در کار نیست و آنچه در کار است یک اتفاق و تفأهم برای شکستن، تجزیه و همخواری آن است و بلاشک هرکدام ازاین دو قدرت سهم قابل توجهی را برای خود پیش بینی کرده بودند و عراق هم حتماً قرار نبود که بی نصیب بماند. کرملین، در این پیمان، از آزادی مطلق در منطقه افغانستان و گسترش بخش تحت نفوذ خود در این منطقه برخوردار می شد و مسلم بود که امریکایی ها برای نفوذ و تسلط بر این منطقه، فعلاً اهمیتی قائل نبودند و می دانستند که عاملی به نام تنوع نژادی و قومیتی و مذهبی از چنان ظرفیتی برخوردار است که آنان می توانند دو دهه بعد هم اعاده سهم از این منطقه بکنند و با تسلط طالبان بر قومیت ها و ملیت های افغان، از خود آن ها برای تسلط و حاکمیت امریکایی بهره بگیرند.
در عوض حمله عراق به ایران برای امریکایی ها این فرصت را پیش آورد که کنترل کمتری نسبت به گذشته در رابطه با ایران اعمال کنند و این حضور کم رنگ را با تسلط بیش تر بر سایر کشورهای منطقه جبران کنند و در حقیقت طرح درازمدتی را برای تسلط بدون رقیب بر تمامی کشورهای منطقه تدارک ببینند.
اما در این بین سهم عراق، تجزیه استان نفت خیز خوزستان و اعطای خودمختاری به آن در جهت مطامع رژیم بعث و ارتقای مقام صدام به سوپر ژاندارمی منطقه پس از خلأ ژاندارمی شاه سابق بود که طبیعتاً بر سر این امر بین امریکا و شوروی سابق اتفاق و تفاهم صورت گرفته بود. این در حقیقت اولین باری بود که در تاریخ معاصر بین دو ابرقدرت اتفاق نظر برای حمایت از یک کشور جنگ طلب وجود داشت و تا آن زمان سابقه نداشت که یک کشور در حال جنگ هم زمان از سوی بلوک شرق و بلوک غرب متفقاً مورد حمایت قرار بگیرد.
صدام حسین خود در نطقی که دو ماه قبل از جنگ در برابر خبرگزاری های جهانی ایراد کرد، تلویحاً این سازش پنهان دو ابرقدرت را تأیید کرد. زمانی که گفت: «(امام) خمینی نباید انتظار داشته باشد که ما با وی رفتاری دوستانه اتخاذ کنیم... شوروی همه وقت دوست عراق بوده و هست... و منبع اصلی تأمین سلاح های عراقی می باشد... .»
البته این تجربه بعدها ادامه پیدا کرد و در دیدار اخیر بوش از کرملین، برخی مطبوعات غربی از «توافق کاخ سفید و کرملین بر سر ایران» یاد کرده و سخن به میان آوردند. اگرچه ولادیمیر پوتین هوشمندانه تر از آن حرکت می کند که واشنگتن انتظار دارد، ولی تصمیم قاطع برای عقد قراردادهای بازرگانی با رژیم بغداد که شمارش معکوس خود را برای سرنگونی آغاز کرده، روی دیگر این سکه است که احتمالاً برای امتیازگیری از ایالات متحده در رابطه با آینده عراق و افغانستان برنامه ریزی و اجرا می شود. شاید سیاستی که پوتین در پیش گرفته، پیچیده تر از احتمالاتی باشد که اینک مطرح می شود. اما تحلیل بوش از این سیاست ها گذشته از آن که بر همگرایی و اتحاد قدرت های بزرگ صحه می گذارد، به نوعی ناظر بر اشتباهاتی است که این قدرت های بزرگ در گذشته مرتکب می شده اند.
آقای بوش در تازه ترین تحلیل خود، در مقاله ای به مناسبت سالگرد 11 سپتامبر که در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شد، دفاع از صلح را که استراتژی جدید بعد از استراتژی برخورد و جنگ است، چالشی دشوار با دوامی نامطمئن یاد کرده و می نویسد:
«... ما بهترین فرصت همه نسل ها راداریم تا دنیایی بسازیم که در آن قدرت های بزرگ به جای جنگ برای صلح همکاری کنند. قرن بیستم، به طور ویژه در تسخیر رقابت های مخرّبی بود که میدان های جنگ در سراسر زمین نتیجه آن بود. رقابت میان کشورهای بزرگ اجتناب ناپذیر است، اما درگیری مسلحانه در دنیای ما اجتناب ناپذیر نیست.11سپتامبر بیش از هر زمان دیگری نشان داد که قدرت های بزرگ جهان در مقابل تهدیدهای تروریستی و هرج و مرج، در یک طرف و در کنار هم هستند و به سوی ارزش های مشترک پیش می روند.»
وی سپس به نقش جدید روسیه اشاره کرده، می نویسد:
«روسیه اکنون کشوری است که یک انتقال امیدوارانه را طی می کند. کشوری که در حال رسیدن به آینده ای بهتر بر اساس دموکراسی و بازار آزاد و تبدیل شدن به شریکی مهم در جنگ علیه ترور است.»
او برخلاف گذشته که عملاً منافع و ارزش های مشترک دولت های بزرگ را در جنگ افروزی جستجو می کرد، اینک این منافع و ارزش های مشترک را اساس ارتقای صلح و امنیت دردنیا دانسته، اعتراف می کند که:
«در گذشته قدرت های بزرگ رقیب، در مورد مشکلات مختلف منطقه ای موضع گیری می کردند و اختلافات را عمیق تر و راه حل ها را پیچیده تر می نمودند. امروز از خاور میانه تا جنوب آسیا، در حال شکل دادن به ائتلاف های بین المللی گسترده هستیم تا فشار برای صلح را افزایش دهیم. آمریکا به شرکایی نیاز دارد تا صلح را حفظ کند.»
احتمالاً آقای بوش، بیستم دسامبر 1983 را از یاد برده است که آقای رامسفلد وزیر دفاعش که آن زمان به عنوان نماینده شخصی رونالد ریگان رییس جمهوری وقت امریکا در بغداد حضور یافته بود، اعلام کردکه روابط سیاسی میان واشنگتن و بغداد مجددا برقرار خواهد شد؛ چون دیگر به صدام به چشم یک تروریست نگریسته نمی شد و سال پس از آن هم ایجاد روابط سیاسی با بغداد، صورت حقیقی به خود گرفت. البته ناگفته نماند که در همان سال های قبل از جنگ هم رژیم بغداد از چندین شرکت امریکایی برای شرکت در نمایشگاه بغداد دعوت کرده بود و آمارهای واردات عراق از آمریکا که روندی افزایشی پیدا کرده بود، نمایانگر اهمیت نقش امریکا در عراق در آستانه جنگ با ایران است. به طوری که واردات عراق از آمریکا برای سال 1979 به 6/441 میلیون دلار امریکایی و برای سه ماهه اول سال 1980 به 2/ 188 میلیون دلار امریکایی افزایش یافت. در مقایسه، این مبلغ برای سه ماهه اول سال 1979 صرفا به 2/ 99 میلیون دلار بالغ می شد.
امّا اعترافات نشریات امریکایی در این باره جالب توجه است. روزنامه نیویورک تایمز یکی از این نشریات است که اخیرا (نیمه آگوست 2002) در مقاله ای جزئیات همکاری نظامی - اطلاعاتی آمریکا و عراق را در جنگ علیه ایران منتشر کرد. این روزنامه 20 سال پیش نیز در اقدام مشابهی اطلاعات مفصلی درباره جزئیات نقش آمریکا و سازمان آن (سیا) در حمله عراق به ایران منتشر کرده بود.
این روزنامه در 7 مارس 1982 نوشت که: «ایالات متحده به تعداد بی شماری از گروه های پناهنده ایرانی از جمله در سازمان شبه نظامی، که مرکز آن ها در ترکیه شرقی، در نزدیکی مرزهای ایران قرار دارد، به طور پنهانی و محرمانه کمک مالی می کند. مبلغ این کمک به میلیون ها دلار بالغ می شود... هدایت و رهبری این حمایت را Cia عهده دار است... مهمترینِ این سازمان ها که از سوی احمد مدنی، رئیس سابق نیروی دریایی رهبری می شود، از 6 تا 8 هزار نیرو برخوردار است... رقم نیروهای دومین گروه که تحت اوامر بهرام آریانا، رییس سابق ستاد ارتش است، به 2 هزار نیرو بالغ می شود... کمک های مالی سازمان سیا (Cia) ضمنا گروه های سیاسی پناهنده - عمدتا در فرانسه و مصر - را نیز در بر می گیرد. کمک های مالی آمریکایی عمدتا شامل حال نیروهای میانه رو، چپ گرا...، سلطنت طلبان... می شود... و بالاخره بخش سومی از کمک های آمریکایی به مخالفان ایرانی، به یک ایستگاه رادیویی است که برنامه های خود را از ترکیه شرقی پخش می کند.»
هنوز با گذشت 20 سال نمی توان تصور کرد که نیویورک تایمز که به منابع دولتی امریکا نزدیک است، چرا و به چه منظوری دست به افشای چنین اطلاعات مهم و حساسی زده است؛ امّا می توان چرخش سریع و پشیمانی آن را در خبر روز بعد از آن دید که به منظور محدود کردن خسارت های خبر قبلی و متعادل ساختن اطلاعات قبلی، خبر پر سر و صدا و جنجالی خرید اسلحه توسط ایران از اسرائیل را منتشر کرد تا پادزهری بر افشاگری های روز قبل خود باشد؛ لیکن در خبری که در نیمه آگوست 2002 (تقریبا یک ماه پیش) منتشر کرد بسیار آگاهانه و با هدف توجه دادن به تهدید صدام برای منطقه خاورمیانه و با هدف یاد آوری جنگ 8 ساله اقدام کرد. از نظر تحلیلگران سیاسی همراهی هر کشور با آمریکا برای طرح سرنگونی رژیم بغداد، برای واشنگتن متفاوت بوده و این تفاوت از کمک نظامی و پشتیبانی لفظی تا سکوت متغیر است و گزینه اخیر از سوی برخی کشورها، چون ایران برای واشنگتن که از کنار آمدن با آن ها ناامید شده است، کافی است. بر پایه همین تحلیل خبر اخیر نیویورک تایمز در راستای این سیاست ارزیابی می شود تا تأکیدی بر این باشد که صدام همچنان تهدیدی خطرناک برای کشورهای منطقه است؛ لذا به نقل از افسران بلندپایه آمریکا می نویسد:
«واشنگتن در دوران دولت رونالد ریگان کمک های برنامه ریزی شده مهمی را در اختیار عراق قرار داد تا در جنگ این کشور علیه ایران استفاده شود. این کمک ها در شرایطی صورت گرفت که دستگاه های اطلاعاتی امریکا می دانستند که فرماندهان عراقی در جنگ علیه ایران از سلاح های شیمیایی استفاده خواهند کرد.»
به نوشته نیویورک تایمز، استفاده عراق از گاز شیمیایی در جنگ با ایران، بارها از سوی جرج بوش رییس جمهوری آمریکا و کاندولیزارایس مشاور امنیت ملّی وی، توجیهی برای تغییر رژیم عراق بوده است.
این روزنامه سپس یادآور می شود که این کمک های برنامه ریزی شده که محرمانه هم بود، در حالی اجرا شد که دستیاران بلندپایه ریگان رییس جمهوری وقت آمریکا از جمله جرج شولتز وزیر خارجه و فرانک کارلوچی وزیر دفاع و ژنرال کالین پاول که در آن زمان مشاور امنیت ملی آمریکا بود، به طور علنی عراق را برای استفاده از گازهای سمی به ویژه در حمله به کردهای حلبچه در سال 1988 محکوم کردند.
در ادامه می افزاید: «آمریکا در جریان جنگ ایران و عراق به این نتیجه رسید که ایستادن در مقابل ایران به گونه ای که نتواند به کشورهای مهم تولید کننده نفت در خلیج فارس حمله کند، الزام آور است».
سپس می نویسد: «این امر که آمریکا کمک های اطلاعاتی را به شکل عکس های ماهواره ای برای تعیین محل استقرار نیروهای ایرانی در اختیار عراق قرار می داد، از مدت ها قبل معلوم بود؛ امّا ماهیت کامل این برنامه که توسط افسران سابق سازمان اطلاعات دفاعی فاش شده است، پیش از این برملا نشده بود.»
نیویورک تایمز نوشت که کالین پاول وزیر خارجه آمریکا از طریق یک سخنگو گفت که توصیف افسران از این برنامه به کلی اشتباه بود، اما از بحث در این زمینه خودداری کرد و ریچارد آرمیتا معاون وی که در آن زمان یک مقام بلندپایه دفاعی بود، تکذیب کرد که امریکا در برابر استفاده عراق از سلاح های شیمیایی تسلیم شده است. وی گفت که مطمئنا هیچ گونه اطلاعی از شرکت آمریکا در فراهم آوردن کمک های جنگی و حمله ندارد و تردید دارد که چنین چیزی اتفاق افتاده باشد.
این روزنامه در ادامه نوشت: «اگر چه مقام های بلندپایه دولت ریگان به طور علنی استفاده از گاز خردل، سارین، وی ایکس و دیگر مواد سمی را محکوم کردند، با این حال افسران نظامی امریکا گفتند که ریگان، جورج بوش (پدر) معاون وقت وی و دستیاران ارشد شورای امنیت ملی امریکا، هرگز حمایت خود را از برنامه به شدت طبقه بندی شده ای که 60 تن از افسران آمریکا در آن شرکت داشتند و در آن جزئیات اطلاعات درباره استقرار نیروهای ایرانی، طرح های تاکتیکی ایران برای جنگ، حملات و ارزیابی از میزان خسارت بمباران ها را به عراق می دادند، قطع نکردند.
نیویورک تایمز همچنین نوشت که «عراق در برنامه های جنگی خود، بدون پذیرش استفاده از تسلیحات شیمیایی با آمریکا شریک بود. اما استفاده عراق از سلاح های شیمیایی که در این مرحله ایجاد شده بود، در مرحله پایانی جنگ بیش تر آشکار شد.»
به هر حال مجموعه اطلاعاتی که از فعل و انفعالات سیاسی و نظامی در سال های منتهی به 1979 و پس از آن تا پایان جنگ و نیز اظهارات و افشاگری هایی که بعدها به ندرت از سوی افراد و رسانه های غربی انجام گرفته، حکایت از آن دارد که سناریوهایی برای تغییر رژیم و حاکمیت ایران در دست تهیه بوده و گروه های متعددی اعم از قدرت های بزرگ، کشورهای منطقه، گروه های اپوزیسیون ایرانی و به ویژه کشور عراق که در نقش اول این سناریو ظاهر شد، ایفای نقش کرده اند.
این سناریور در چند اپیزود اصلی تدوین شده بود که فی الجمله عبارت بودند از:
1. حمله سراسری و برق آسای عراق، به منظور فلج کردن حرکت هواپیماهای ایران و انهدام ارتش جمهوری اسلامی ایران.
2. اعلام دولت موقت به ریاست بختیار در خارج از کشور که از همان ابتدای جنگ آماده پذیرش این نقش شده بود و در پنجمین روز جنگ شخصا در گفت و گویی با تلویزیون فرانسه نقش خود را در قالب تشکیل دولت در تبعید اعلام کرد. پیش از آن نیز در حدود یک ماه و نیم قبل از آغاز جنگ، ملت ایران را برای سرنگون کردن رژیم تهران به تشکیل نهضت مقاومت ملی دعوت و ترغیب کرده بود.
او از ماه اوت 1979 که مجددا فعال شده بود، همواره بر این تأکید می کرد که همه چیز بزودی پایان خواهد یافت و این امر حداکثر 7 یا 8 ماه بیش تر به طول نخواهد انجامید. امّا او در حالی ترور شد که از تحقق این آرزو ناکام مانده بود و در واقع مرگش، پایانی بر این آرزو بود.
3. ایجاد اغتشاش داخلی از جانب مخالفان جمهوری اسلامی و به دنبال آن کودتایی که برژینسکی خواستار آن بود و یا کودتایی که مسکو با هدف برقراری ثبات در منطقه در پی آن بود که هر دو کودتا عقیم ماند و هیچ کدام از آن دو، هیچ گاه جامه عمل به خود نپوشید.
4. بازگشت پیروزمندانه رضا پهلوی (فرزند شاه سابق) با ارابه های حمل آذوقه های عراقی ها. خبر بازگشت او به مقام خود، در اواسط سپتامبر 1980، یعنی چند روز قبل از آغاز جنگ در قاهره منتشر شد و از جمله روزنامه الامان بیروت در 26 سپتامبر آن سال آن را منعکس کرد. این خبر آغاز یا تجدید یک پوزیشن و جایگاه از دست رفته ای بود که با امید بازگشت به قدرت و حاکمیت سابق، همچنان از آن زمان تاکنون مطرح بوده و پس از ناکامی هایی که از سوی عراق در جنگ با ایران و تحرکات عقیم اپوزیسیون در حاشیه های جنوبی و غربی ایران مشاهده شد، به ناامیدی گرایید؛ امّا به کلی فراموش نشد و پس از سال ها به مدد یک کانال تلویزیونی ماهواره ای به دامنه فعالیت آن گسترش داده شد و در مقاطعی مشخص شد که چشم به جریان های در ظاهر پوپولیستی امّا بیش تر لمپنیستی دوخته است که مجددا در هاله ای از ابهام فرو رفت. اگر چه منابع تبلیغاتی این جریان خود را نباخته، امّا از کانون توجه کسانی که اخبار مربوط به این جریان را تعقیب کرده و احیانا طالب اطلاع از موفقیت های این خط بودند، دور افتاده است.
5. نابودی نهضت های مقاومت اسلامی در منطقه که با الهام از مقاومت اسلامی در ایران پا به عرصه وجود گذاشته بود؛ مثل نهضت مقاومت مسلمانان افغانی که طبق اطلاعاتی که نورالدین کیانوری دبیر کل حزب کمونیست ایران (توده) پس از دستگیری در 28 اوت 1983 در سیمای جمهوری اسلامی ایران مطرح کرد، مشخص شد که رژیم شوروی نیز در جریان حمله عراق به ایران بی تأثیر و بدون نقش نبوده است؛ اگرچه خیال ها از ناحیه اسلام خواهی هایی چون نهضت اسلامی ترکیه آسوده شده بود و پیش از جنگ، معادله را به نفع خود تغییر داده بودند.
به طور مثال در همین ترکیه همسایه غربی ایران و همجوار با عراق درست 10 روز پیش از جنگ (12 سپتامبر 1980) ژنرال های ترک ما قدرت را به دست گرفته و احزاب اسلامی، مانند حزب نجات ملی به رهبری نجم الدین اربکان موفق نشدند که ژنرال ها را مغلوب سازند. اما دلایل و عواملی که باعث طرح چنین سناریویی شد، چند گونه تحلیل می شود که با وجود تعدّد و تنوع از یک مخرج مشترک، یعنی واکنش در برابر ظهور جریان جدید اسلام خواهی در منطقه و جلوگیری از تسرّی آن به دیگر کشورها و رژیم های حکومتی منطقه تبعیت می کند و دلایل و عواملی چون واقعه گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا در تهران، اگر چه به عنوان عامل، امّا در واقع کاتالیزوری در عامل قبلی تلقی می شود.
شاید این حادثه بهانه مناسب و دستاویز خوبی بود برای این که امریکایی ها در واکنش خود نسبت به جریان نوظهور در ایران فعالانه وارد عمل شوند؛ چنانکه وقایعی از این دست تأثیر خودش را گذاشت و آن ها هم فعالانه وارد این عرصه شدند و بخشی از سناریوی خود را به مرحله اجرا گذاشتند. البته از همان ابتدا، اجرای این سناریوها بر اثر مقاومت سخت ایران و جوش و خروش مقاومت ملی در مردم ایران با دشواری های بسیاری مواجه گردید و بعدها آن ها را واداشت تا راه های برون رفت از این بحران را جستجو کنند و حتی نقش اول این سناریو از همان روزهای آغازین و در چند مرحله تصمیم گرفت که سن را ترک کند، امّا به دلایلی مجبور شد که به نقش فضاحت بارش ادامه دهد.
بدون شک ادامه این سناریو بیش تر از آن که ایران را متضرر نماید، تدوین گران و نقش آفرینان سناریو را درگیر بحران و ضرر بی پایان نمود؛ به طوری که اکنون که نقش اول این سناریوها مورد خشم و تحت تعقیب آن ها قرار گرفته، لب به اعتراف گشوده و تلویحا اشتباهات گذشته را می پذیرند.
امّا چرا منطق و عملیات انقلابی برای اشغال و تسخیر و چرا منطق مصالحه و ملاقات ها و مذاکراتی برای جبران آنچه گفته شد، اشتباهی بیش نبود؟!
چرا تحریک و حمله و هجوم به همسایه و درگیر کردن دو ملت در جنگی خانمانسوز و چرا ژست صلح طلبی و مظلوم نمایی از خوف حمله متحدان غربی؟ و بالاخره چرا جنگ و چرا صلح؟ چرا ارزش های مشترک برای تسخیر رقابت های مخرّب و جنگ، و چرا ارزش های مشترک برای ارتقای صلح و امنیت؟
احتمالاً افکار عمومی جهانی حق دارد که بپرسد که کدام درست بود، آن یا این؟ انگیزش های سپتامبر 1980 یا انگیزش های سپتامبر 2002؟!
نظر شما