روح زیارت در گفت و گو با آیت الله حائری شیرازی
مجله فرهنگ زیارت دیماه 1393 شماره 24-25
اصل زیارت، ارتباط روحانی انسان با اولیای خداست و مرتبه عالی زیارت، آن است که از اعماق قلب حاصل می شود. قلب مؤمن، خانه حقیقی خداست. حسین بن علی (ع) شاید میلیون ها قبر در عالم داشته باشد. انسان جلوه الهی است و خدا در آن تجلی می کند. قلب مؤمن مانند چاه است. همه اقیانوس را نمی توان در چاه یک متر مکعبی جا داد؛ اما یک متر مکعب اقیانوس را می توان جا داد. «عارفاً بحقه» یعنی انسان بداند چه کسی را زیارت می کند. انسان وقتی خودش را از دست می دهد، خدا را می یابد. از راه دل نیز می شود زیارت کرد. زیارت امام حسین (ع) از راه دور هم داریم. علی (ع) تجسم خواسته های خداوند و تجلی صفات و اسما و آثار الهی است. آنان که به علی (ع) محبت دارند، درحقیقت با خدا دوست هستند. تمام امامان (علیهم السلام) ما میهمان حضرت زهرا (علیها السلام) هستند. خدایا! شأن تو اجل است که من سواره بیایم. هر قدمی، ثواب حج و عمره دارد. اینها گوشه ای از پاسخ هایی است که حضرت آیت الله حائری شیرازی به هفت پرسشی داده اند که در گفتگو با ایشان مطرح شده است. این نوشتار، مشروح گفتگو را در بر دارد.
صفحه : 91
حکمت زیارت معصومین (علیهم السلام) در نگاه شما چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلّی الله محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین.
اصل زیارت یک معنای عمیقی دارد؛ یعنی ارتباط روحانی که انسان با اولیای خدا پیدا می کند، این درجاتی دارد؛ چون انسان سطوح مختلفی دارد. لایه های سطحی او یک نوع بهره مندی دارد و لایه های عمیق او بهره مندی دیگری دارد. انسانیت انسان هم لایه به لایه است. گاهی مرتبه انسانیت است. انسان به اندازه ای اوج می گیرد که اگر مثل علی بن یقطین که این همه خدمت به شیعیان می کرده، غفلتی بکند، دلخوری بین او و ابراهیم جمّال پیش بیاید، حج آن سالش زیر سؤال می رود. زیارت امام کاظم (ع) هم بر او مقدور نمی شود تا این که به کوفه برده می شود تا دل ابراهیم را به دست بیاورد، بعد می تواند زیارت کند. این به خاطر لایه های انسانی متفاوت است. قلب انسان هم خودش لایه به لایه است. وقتی از اعماق قلب زیارت حاصل می شود، مرتبه عالی زیارت است که واقع می شود و چنین زیارتی که با عمق وجودش امامش را درک کند، برای همه کس دست نمی دهد. برای مثال: گاهی سواری با اسبش می آید و میهمان شخصیتی می شود. از مرکبش پذیرایی می کردند، چون میهمان بود و راکب را هم نوعی پذیرایی می کردند. انسان هم مثل آن اسب و راکب و مرکب است. لایه های انسانی راکب و مرکب است. بعضی از لایه ها راکب بعضی از لایه های انسانی هستند و بعضی دیگر، مرکب لایه های دیگر هستند. مثلًا غریزه انسان، مرکب انسان است. ادراکات انسان از این مرکب استفاده می کند. زبان مرکب است و راکب نیست. دل حرف می زند و زبان نقل می کند. زبان بلندگوی دل است؛ وسیله ادای اوست؛ عالم اثبات مطالب است؛ عالم ثبوتش در دل است. این حدیث قدسی را ببینید: «لَایسَعُنِی أَرْضِی وَلَاسَمَائِی وَلَکنْ یسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِن. »[1] چطور این آسمان با این وسعت گنجایش خدا را ندارد؟! جایی نیست که از خدا خالی باشد. همه جا وابسته به خداست، اما وقتی می گوید «لایسعنی» به خاطر این است که خدا مادی نیست تا در ماده جا بگیرد؛ بلکه مافوق ماده است.
قلب انسان به دلیل جایگاه منیعی که دارد، می تواند خانه خدا باشد. کعبه هم خانه خداست، اما خانه تشریفاتی خداست. قلب مؤمن خانه حقیقی خداست. فرق است بین کعبه و دل مؤمن. کعبه خانه اعتباری خداست؛ یعنی آمده (جَعَلَ اللَّهُ الْکعْبَةَ الْبَیتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ)[2] این جعل شأنیت برای آن جاست. اما قلب مؤمن که «اعظم حرمةً من الکعبه» است، به خاطر همین است. بنابراین گفته اند:
«مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ إِلَی مَنْزِلِهِ لَا حَاجَةَ إِلَیهِ إِلَّا فِی اللهِ کتِبَ فِی زُوَّارِ اللَه»[3] چون قلب مؤمن «یسعه لله» است. «أَنْفُسُکمْ فِی النُّفُوس، أَرْوَاحُکمْ فِی الْأَرْوَاح»[4] یعنی در ارواح دوستان تان است؛ یعنی هر کس به شما علاقه داشت، بخشی از وجود واسع شماست. قبر هر مؤمنی از اولیای شما، پاره ای از قبر واسع شماست. آن ها یک قبر موردی دارند و یک قبر واسع دارند. از این جهت در قبر واسعه ایشان می گوید: «قبورکم فی القبور». این هم یک قبر است. یعنی حسین بن علی (ع) شاید میلیون ها قبر در عالم داشته باشد. یکی حضرت عبدالعظیم است که درباره آن فرموده اند: «إِنَّک لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِیمِ عِنْدَکمْ لَکنْتَ کمَنْ زَارَ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی (ع)»[5]چرا؟ چون «قبورکم فی القبور. » این خصوصیت انسان است که جلوه الهی است؛ یعنی خدا در آن تجلی می کند. مثلا یک اقیانوس یا دریای بزرگی را تصور کنید که میلیاردها متر مکعب آب دارد. یک چاهی هم در کنار حفر کرده اند که به آب رسیده و یک متر مکعب آب توی آن هست. فرق است بین آبی که توی این دریای بزرگ است با آن یک متر آبی که در این چاه است. یک متر مکعب آب چون متصل به اقیانوس است، نه می توانید بگویید اقیانوس است، نه می تواند بگویید چاه است. چه کار می کنید؟ اگر کسی نذر کرده که می خواهم دستم را بزنم به آب اقیانوس، آیا اگر دستش را به یک آب همسطح اقیانوس بزند، نذرش ادا شده یا نه؟ این یک چاه با آن آب اندک چه خصوصیتی دارد که آن اقیانوس عظیم ندارد؟ این همان اقیانوس است از این چاه سر درآورده. قلب مؤمن هم مثل چاه است. همه اقیانوس را نمی شود توی این چاه یک متر مکعبی جا داد، اما یک متر مکعب اقیانوس را می توان جا داد. اگر آسمان ها مثل آن یک میلیارد متر مکعب اقیانوس باشد، قلب مؤمن مثل آن یک متر مکعب آب چاه است. به خاطر چه؟ به خاطر ربطش. این ربط به وسیله نماز حاصل می شود. از این جهت می فرماید: (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً)[6] ولو این یک میلیارد متر مکعب دارایی و علم و توانش باشد، خودش به تنهایی «هلوع» است. «اذا مسه الشر جزوعا» اگر بر سر آب آن اقیانوس عظیم پمپ بگذاری و آب بکشی، سطح آب پایین می آید. این جزئش است. «اذا مسّه الخیر منوعا» اگر بیشتر از ظرفیتش آب به آن اضافه کنی، سر می رود و طغیان می کند. «الا المصلّین» یعنی مصلّین نه جزوع هستند، نه هلوع، نه منوع. اگر همان پمپ را بگذارید در همین یک متر مکعب آب چاه، یک میلی متر هم پایین نمی رود. چرا؟ چون سرش به اقیانوس وصل است. اگر همین اندازه هم آب روی آن بریزی، یعنی آب آن یک میلیارد متر مکعب را در این چاه خالی کنی، یک سانت هم بالاتر نمی آید؛ چون به اقیانوس قلب مؤمن می رود.
زیارت چگونه می تواند این ارتباط را ایجاد کند؟
نماز چه جور این ارتباط را ایجاد کرده است؟ نماز رابط است: (أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکرِی)[7] این ذکر است؛ این رابطه است. حالا این مؤمن چه زنده باشد، این چاه و آبش هست. از دنیا هم رفته باشد، باز هم این آب هست. وقتی می خواهی آب را برداری، آب اقیانوس را برداشتی. «مَن زار أخاه المؤمن کمن زار الله فی عرشه».
پس این از خصوصیات انسان است که انسان می تواند مزار و زیارتگاه واقع بشود. اما این زیارت شروطی دارد؛ یعنی گاهی می شود انسانی از خود عبور می کند و در شرایطی قرار می گیرد و توفیق زیارت پیدا می کند؛ ولو عوام باشد. گاهی طرف از خواص است و زیارت می کند و زیارتش قبول نمی شود؛ چرا؟ زیرا نتوانستند از خودشان خارج شوند. یکی از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی بود که مرتب می آمد خدمت ایشان. مدتی شد که دیگر نیامد و به ایشان گفتند فلانی نمی آید و گفته من از محضرشان استفاده ای نکردم. مرحوم قاضی گفت: «ایشان از خودشان بیرون آمدند که پیش ما آمده باشند؟» یعنی ایشان مدت ها می رفته پیش آقای قاضی اما با خودش می رفته. از خودش بیرون نمی آمده که پیش او برود. کسانی که از خودشان عبور می کنند، وارد انسان های دیگر می شوند. کسانی که نمی توانند از خودشان خارج بشوند، لایه های بیرونی زیارت برایشان حاصل می شود و زیارت حقیقی وارد نمی شود. این هم که عنوان می شود: «عارفاً بحقه» برای این است که طرف از خودش عبور کند تا بتواند دریافت کند. چرا می گوییم: (أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ)[8] می بینید که نگفته «أمّن یجیب المؤمن المضطر»، نگفته «أمّن یجیب المسلم المضطر». مضطر کافر هم باشد، جواب دارد. ابوریحان بیرونی در کتاب «الاثار الباقیه» روی کلمه «کامفیروز» که یکی از آبادی های معروف اطراف فارس است، می گوید: در دوره ای باران نیامد و فیروز مالیاتش را بر مردم کم کرد. اما باز هم باران نیامد. فیروز در خزانه را باز کرد به مردم مساعده داد. اما باز هم باران نیامد. آمد به فیروزآباد و وارد آتشکده ای که آن جا بود شد و کنار کانون آتش رفت. متولی ها احترام عادی به او کردند، نه احترام فوق العاده. گفت: اهورامزدا همه نام های تو فرخ است. اگر من گناه کارم، مرا بکش؛ مردم در مشقتند و باران نداریم. ابوریحان می نویسد: به اندازه ای به کانون آتش نزدیک شده بود که قسمتی از ریش فیروز سوخت. وقتی پایین آمد، همان موبَدانی که بالا بودند، پایین آمدند و خیلی به او احترام کردند. گفت: شما آن جا مرا دیدید و تکریم نکردید. گفتند: ما در حضور بالاتر از تو بودیم. فیروز عذرشان را پذیرفت. از این جا به سمت غرب فارس آمد و باران شروع کرد به باریدن تا وارد خیمه ها شد. همان جا گفت بنای این شهر را بکنید و این شهر کامفیروز نام گرفت؛ یعنی فیروز به کام خودش رسید.
یک کافر آتش پرست است، اما مضطر است. خداوند به مضطر جواب می دهد. زائر وقتی مضطر است و به زیارت می رود، از خودش بیرون می آید؛ چون از خودش دور می شود و به او نزدیک می گردد.
مرحوم شیخ بهائی در اربعین خودش چهل حدیث را از همه حدیث ها انتخاب کرده است. شیخ بهائی وقتی انتخاب می کند، سبک و سنگین می کند. یکی از احادیثی که انتخاب کرده، این حدیث قدسی است که بنده من آرزو دارد من او را بیدار کنم، بلکه موفق به نماز شب بشود. من می دانم اگر او نماز شب بخواند، به خودش خوش بین می شود و از من دور می شود. پس من دعایش را مستجاب نمی کنم و وقت نماز بیدار نمی شود. پس بر خودش خشم می گیرد و به من نزدیک می شود و هر گاه از خودش راضی می شود، از من دور می شود. این انسان به اندازه ای که بر خودش خشم می گیرد، به خدا نزدیک می شود. این جهل انسان است؛ این مَنیت انسان است. این که انسان وقتی خودش را از دست می دهد، خدا را پیدا می کند، در قرآن هم آمده: (وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَی ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ)[9] چرا می گوید مصیبت؟ گفت «قالُوا إِنَّا لِلهِ» چه ربطی است بین «إنّا لله» و «أصابتهم مصیبة»؟ ربطش این است که اگر صبر بکند، بشارت دارد. آن که می گوید «إنّا للّه»، صبر کرده. معنای صبر را می گوید. چرا؟ چون این بریده از ما بود؛ مثل ظرفی بود روی اقیانوس. آب اقیانوس توی آن نمی رود. ما یک تیری به این ظرف زدیم و سوراخش کردیم؛ حالا دیگر آب اقیانوس توی آن می رود؛ به شرط این که این روزنه را نبندد و صابر باشد. از این جهت گاهی انسان غرق در خدا می شود. یک تَرکی در او ایجاد می کنیم که نَمی توی آن وارد بشود. به همین دلیل می گوییم فلانی دلش شکست. دل شکستن یعنی دل ما مثل یک ظرفی است روی اقیانوس رحمت الهی؛ هر وقت بشکند و ترکی بخورد، از آن جا رحمت در آن داخل می شود. از این جهت می گوید: (أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ).
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
اگر کسی آب بخورد، بعد سلام کند بر آن حضرت و لعنت کند بر قاتلین و بعد بگوید «یا لیتنا کنّا معک»، جزو آن ها می شود. این هم جزو زیارت هاست. گاهی کسی می خواهد بیاید زیارت، اما مقدور نمی شود؛ از همان جا زیارتش می کند. همین حضرت معصومه (علیها السلام) به برادرش امام رضا (ع) عرض کرد که می خواهم بیایم خدمت شما، ولی نمی توانم. امام فرمودند: هر وقت خواستی بیایی، همان زیارت من هست. پس از راه دل و قلب هم می شود زیارت کرد. از این جهت زیارت امام حسین (ع) از راه بعید هم داریم.
فرمودید که زیارت با معرفت، به نوعی عبور از خود است. ما در مضامین روایی داریم که «عارفاً بحقه»؛ تعبیری در روایت هست که زائر بداند آن امام مفترض الطاعه است. ارتباط کلام حضرت عالی با این جمله چیست؟
این روایت را ببینید: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَک لَمْ أَعْرِفْ نَبِیک اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَک لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَک اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَک ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»[10]
همه چیز در این عبارت آخری است. در آن آیه (157 بقره) فرمود: «أُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ» یعنی نتیجه مصیبت هاست؛ یعنی از خودش عبور کند، تا به این ها برسد. علتش هم این است که حجت مثل ترانس برق است. ترانس با برق هفتادهزار ولتی از این طرف وارد می شود و برق 220 ولت از آن طرفش خارج می شود. رابطی است بین این و آن. رسول خدا (ص) (یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ)[11] بود، اما ایشان هم مجرای ولایت بود: (اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)[12] و هم جاری ولایت. مردم نماز و روزه و همه احکام و عبادات را انجام می دادند، اما باید پیامبر آنها را به جانشین خود وصل کند. برای همین بود که علی (ع) مأمور بود تا این موانعی را که بر سر راه مسلمانی مردم است، بردارد. امر خدا بود. اما مشرکان و منافقان کینه در دل داشتند؛ چون خویشان آنها را کشته بود. خدای تعالی فرمود: به امر من کشت یا به میل خودش؟ اگر برای من کشت، پس تو با من مسئله داری. خداوند چنین استناد می کند: (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیحْزُنُک الَّذِی یقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یکذِّبُونَک وَ لکنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یجْحَدُونَ)[13] چرا از این که مردم تو را تکذیب می کنند، ناراحت و غمگینی؟ آن ها در حقیقت مرا تکذیب می کنند. آن موقعی که تو پیغمبر نبودی، امین این ها بودی. از وقتی ما مأموریت به تو دادیم، دروغگو شدی: «فَإِنَّهُمْ لایکذِّبُونَک» علی (ع) هم همین طور است. این ها که به علی حمله می کردند، خیلی کار زشتی می کردند. «فَإِنَّهُمْ لایکذِّبُونَک» خیلی معنا دارد. خدا همه دشمنی آنها را به خودش نسبت داد و فرمود دشمنی این ها با من است، نه با علی. این هایی که به علی (ع) لعن کردند، خیلی کار بدی کردند. علتش این بود که علی (ع) سر سوزنی از خودش خواسته ای نداشت و تجسم خواسته های خداوند بود. دشمنان با این مخالف بودند که علی (ع) صد درصد به دستور خداوند عمل می کرد. علی (ع) تجلی صفات و اسماء و آثار الهی است. آنها که به علی (ع) محبت دارند، در حقیقت با خدا دوست هستند: «من احبکم فقد احب الله من ابغضکم فقد ابغض الله»[14]. این که می گوید «عارفاً بحقه» یعنی بدانید که این محبت به او، محبت به خداست. بغض به او، بغض به خداست؛ چون این یک موجود عادی نیست و سر سوزنی به هوایش عمل نمی کند.
این نهایت زیارت بامعرفت است. این که می گوید «عارفاً بحقه» یعنی بداند این کیست که زیارتش می کند. بداند که این رابطه بین من و اوست و من از این ارتباط کسب ولایت می کنم. در زیارت دوم امام حسین (ع) (زیارت قتیل الله) دارد: «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیکمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیوتِکم. »[15]
در این جا «مقادیر اموره» جمع اضافه شده؛ یعنی خیلی وسیع است. می گوید اراده او نزد شما می آید و بعد از در خانه شما خارج می شود. یعنی شما رابط هستید. از این جهت می گوید: «وَ بِکمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ أَشْجَارَهَا. . . وَ بِکمْ ت تُسَبِّحُ الْأَرْضُ الَّتِی تَحْمِلُ أَبْدَانَکمْ. »[16]عجیب است. بدن شما را این زمین تحمل می کند، اما به سبب شما تسبیح می کند؛ یعنی تسبیحی که زمین می کند، از برکت شماست؛ یعنی جان می گیرد.
اگر آن ولایت بیاید، آن وقت به وسیله همین نماز با ولایت می شود «یخرجهم من الظلمات الی النور»، اما همین نماز با ولایت طاغوت می شود «یخرجهم من النور الی الظلمات. » این مهم است؛ یعنی آن که نماز نمی خواند، این قدر به ظلمت نمی رود تا آن کسی که با ولایت طاغوت نماز می خواند. نماز مرکب سریع السیری است که اگر در مسیر ولایت باشد، موجب قرب الی الله می شود. اما همین مرکب سریع السیر اگر در ولایت طاغوت افتاد، به سرعت انسان را از خدا دور می کند. این طور می شود که برخی اهل نماز، از خدا دور می شوند. همین هایی که لعن علی (ع) کردند، همه شان اهل نماز بودند. نماز با ولایت طاغوت دورشان کرد. این داعشی ها همه شان اهل نماز هستند. این ها همه دور می شوند؛ چون در ولایت طاغوت هستند.
در ذیل آیه داریم (فَلْینْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ)[17] امام باقر (ع) می فرماید: «عِلْمُهُ الَّذِی یأْخُذُهُ عَمَّنْ یأْخُذُهُ»[18] انسانی که از دیگران تغذیه علمی می کند، باید ببیند از چه کسی تغذیه علمی می کند: «عَمَّنْ یأْخُذُهُ». آن که علم را مصرف می کند، مقلد است. باید مرجعش را بشناسد. مخاطب «لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال»[19]
مجتهد است. از این جهت یک اموری بر مجتهد حلال است و برای غیر مجتهد حرام است. برای مجتهد گاهی حتی خواندن کتب ضاله هم واجب است، اما همین کتاب برای دیگری حرام است. داشتنش گاهی برای او واجب است. پس وقتی انسان مقلد کسی می شود که حقش را ندارد، او «یخرج من النور الی الظلمات» می شود؛ منتها چون صداقت دارد، مغضوبٌ علیه نیست؛ ضالّین است. آن که او را فریب داده، مغضوبٌ علیه است. پس کسی که می خواهد زیارت کند، باید «الذین انعمت علیهم» باشد که هم نیت شان و هم بصیرت شان خوب است.
آیا در مورد سیره زیارتی علما و بزرگان نکته ای در خاطر دارید؟
یکی از این علمای بزرگ ما که در حد مرحوم قاضی بود، یک روز دید یک جماعتی آمدند حرم امیرالمؤمنین (ع) و همین جور بدون ادب و احترام وارد شدند. یک دفعه ایشان درس را رها کرد و رفت میان داخل این ها. بعد که برگشت، شاگردها گفتند این چه کاری بود؟! گفت خواب دیدم که جماعتی این طور آمدند و حضرت یک چیزی به ایشان داد؛ با خودم گفتم بروم میان اینها تا یک چیزی هم گیر من بیاید.
آدم اگر کم ظرفیت باشد، به این ها به چشم حقارت نگاه می کند؛ اما آدم باظرفیت این طور نیست. مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی می رود به قبرستان وادی السلام و یک نفر بدون این که ایشان متوجه شوند، پشت سر ایشان رفت. وقتی به شهر برگشتند، آن رایحه ای که ایشان داشت و فضا را معطر کرده بود، این بو همین طور همراهش بود. یکی آمد به او سلام و تعارف کرد و رد شد و متوجه بوی عطر شد. یعنی انس با این وادی هم این جوری است. به هر جهت آن کسانی که درباره زیارت یا مزور صحبت کردند، درباره خودشان صحبت کردند نه درباره ما؛ چون هر چه گفتند، حد خودشان را گفتند نه حد عموم. خودشان را تعریف کردند، نه آن ها را. آن ها در تعریف نمی گنجند. من یک وقتی این مطلب را درباره حضرت زهرا (علیها السلام) عرض کردم که همه ائمه ما مرید ایشان هستند؛ مهمان حضرت زهرا (علیها السلام) هستند؛ حتی امیرالمؤمنین (ع). فاطمه زهرا (علیها السلام) هر چه در عالم ثبوت دارد، از امیرالمؤمنین (ع) است؛ اما امیرالمؤمنین (ع) هر چه در عالم اثبات دارد، از فاطمه زهراست. آن مصائب خیلی تحول در حیات ایشان ایجاد کرد. قبرش را هم که گفت مشهود نشود.
هرچه تحول ایجاد شد، از این قبر بود. تمام این هایی که در جنگ جمل برای ایشان خدمت کردند و تمام کسانی که در کربلا خدمت حسین بن علی (ع) بودند از برکت این قبر بود. تمام این زائران حضرت امام رضا (ع) از برکت این قبر است. از این جهت تمام امامان ما میهمان حضرت زهرا (علیها السلام) هستند؛ حتی امیرالمؤمنین (ع). ثبوت عالم مربوط به آن حضرت است. خود ایشان مربی فاطمه زهرا (علیها السلام) هستند، اما در عالم اثبات اگر این قبر گم نشده بود، همه چیز را این ها لوث کرده بودند. دشمنان اهل بیت چنان زیرکانه برای هر چیزی جواب درست کرده بودند که می دیدند اگر این نباشد، آن های دیگر اثر نمی کند. اگر بقیه ادله هم کار کرده، مثل این است که سنگ روی سنگ بگذارند و با آن سد بسازند. این سنگ اول اگر نباشد، سنگ های دیگر روی هم قرار نمی گیرند. ادله ما مثل سنگ های کوچک است. سنگ اولی که توانسته جلوی سیل را بگیرد، فقط همین نبودن قبر است. فرمود: قبر من گم بشود تا قدر علی پیدا بشود.
درباره پیاده روی در زیارت که مرسوم هست، نکاتی را بفرمایید.
وقتی می گویند هر قدمی ثواب حج و عمره دارد، بعضی ها خیال می کنند مبالغه است. من می گویم نه تنها مبالغه نکردند؛ بلکه دیدند مردم بیشتر از این ظرفیت ندارند و بیش از این نگفتند. دلیل دارم. مگر ما نمی گوییم: «تفکر ساعة خیر من عبادة سنة»[20] یا «من عبادة ستین سنة. »[21] من می گویم می توانست بیشتر بگوید، اما شما نمی توانستید باور کنید. ابلیس شش هزار سال نماز خواند و عبادت کرد. یک نمازش چهارهزار سال طول کشید. اگر سه دقیقه نشسته بود و فکر کرده بود که خدایی که این امر را به من کرده، آیا دشمن من است؟ می خواسته من را سبک کند؟ دردی در من دیده که درمانش این است، می خواسته من را مداوا کند. اگر این سه دقیقه فکر می کرد، بهتر از آن شش هزار سال عبادتش نبود؟ پس اگر بگویند: «تفکر ساعةٍ خیرٌ من عبادة سته آلاف سنة» درست است. اگر نگفتند، مراعات ما را کردند. این ثواب هایی هم که برای زیارت ایشان ذکر می کنند، مراعات شنونده را کردند و نخواستند همه اش را بگویند. زیارت بالاتر از جهاد بود.
آیا زیارت پیاده، منحصر به حضرت ابی عبدالله (ع) است و آیا برای سایر معصومین هم می شود زیارت پیاده انجام داد؟ موارد دیگر چطور؟این یک چیز فطری انسان است. لیلی نسبت به مجنون به گونه ای عاشق بود که می گوید:
أمر علی جدار دیار لیلی
أقبّل ذا الجدار و ذا الجدارا
و ما تلک الدیار شغفن قلبی
و لکن حب من سکن الدیارا[22]
یعنی من این در و دیوار را که می بوسم، عاشق در و دیوار که نیستم؛ عاشق آنی هستم که در میان این دیوارها ساکن است. ما که می دانیم امام حسن مجتبی (ع) وقتی به زیارت می آمد، محاملش جلوی ایشان حرکت می کرد و خودش پیاده می آمد؛ چرا؟ یعنی خدایا! شأن تو اجل است که من سواره بیایم. خدا رحمت کند شیخ بهائی را؛ در اشعارش می گوید اگر پیاده آمدم، نفهمیدم سر از پا گم کردم. اگر انسان با سر هم بیاید، کار زیادی نکرده. به هر صورتی که بیاید، هر جوری که بتواند. در روایت هم داریم: تو بیا؛ به هر صورت که مقدورت هست بیا. این هایی که پیاده می آیند، می گویند هر قدم این قدر ثواب دارد؛ پس من هم پیاده می آیم. در زمان عمر حاکم کاشان که هرمزان نام داشت، شورش کرده بود. دستگیرش کردند و حکمش اعدام بود. وقتی برای اعدام می رفت، اظهار عطش کرد و آب برایش آوردند. مدام اطرافش را نگاه می کرد. عمر گفت نگران نباش؛ تا آب نخوری، نمی کشمت. وقتی عمر این را گفت، او هم آب را ریخت. عمر متوجه شد که چه اشتباهی کرده و چرا هرمزان چنین کاری کرد. به علی (ع) اطلاع داد که این حرف را زده است. امیرالمؤمنین فرمود: دیگر از این جا تکان نمی توانی بخوری. بعد خود امام ضامنش شد.
ما جمعه ها برنامه پیاده روی به مسجد جمکران داریم و در حال حرکت دعای ندبه می خوانیم. الان یک سالی هست شروع شده و یک آثاری از آن می بینیم. گفتم بیاییم همین کار نواب صفوی را بکنیم. نواب پیاده برای زیارت جمکران می آمد. توی راه هم سوز و ناله می کرد و پیاده می رفت. من در تهران هم این را گفتم و یک عده از تهران آمدند که توی این مراسم شرکت کنند. از وقتی که در اختیارمان گذاشتید، متشکریم. خدا توفیق تان بدهد.
پی نوشت:
[1] . ابن ابىجمهور احسائى، عوالى اللئالى، ج 4، ص 7..
[2] . مائده، آیه 97..
[3] . تاجالدین شعیرى، جامع الاخبار، ص 86..
[4] . فرازى از زیارت جامعه..
[5] . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 14، ص 575..
[6] . معارج، آیه 19..
[7] . طه، آیه 14..
[8] . نمل، آِیه 62..
[9] . بقره، آیه 155..
[10] . محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، ص 337..
[11] . آل عمران؛ آیه 164..
[12] . بقره، 257..
[13] . انعام، آیه 33..
[14] . فرازى از زیارت جامعه..
[15] . کافى، ج 4، ص 577..
[16] . شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 594..
[17] . عبس، آیه 24..
[18] . کافى، ج 1، ص 49..
[19] . عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحکم، ص 438..
[20] . میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 183..
[21] . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 66، ص 292..
[22] . غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد، ص 109..
نظر شما