حفظ یکپارچگى نفس
روزنامه شرق، یکشنبه 16 آذر 1382
هاروى بلام - شهریاروقفى پور:
• پروفسور سعید،حالا که کتاب خاطراتتان چاپ شده چه احساسی دارید؟
چهار سال و نیم است که تحت شیمی درمانی و اشعه های بی فایده هستم چرا که سرطان خونم بدخیم است. از همین رو پزشک حاذقم معالجه ای را یافت که به من تسکین داده است و خبر خوب هم همین است. اما خبر بد آن که درمانی در کار نیست. مرض دارد بر می گردد؛ مثل شیطان پنهانی و بی سروصدا به درون خزیده است.
• بیماری بخشی از انگیزه شما در نوشتن زندگی نامه تان را تشکیل می داد، درست است؟
بله. بیماری و البته مرگ مادرم. مادرم در ژوئیه 1990 مرد. بیماری من در 1999 تشخیص داده شد. پیوند من و مادرم بسیار بسیار عمیق بود. و دو سال آخر عمرش، من و او می دانستیم که رو به مرگ است. می دیدمش که در حال محو شدن است و همان اوقات دریافتم که دارم پیوند بسیار مهمی را با گذشته ام از دست می دهم. او تنها عضو درجه یک از خانواده ام بود که پیوندی با تمامی جهان هایی داشت که در آن بزرگ شده بودم. پدرم سال 1971 مرده بود. پس مسئله را به نوعی حل و فصل کردم و سعی کردم خاطره آن جهان ها را زنده نگه دارم. و البته ناخوشی ام نیز به این موضوع شتاب بخشید.
• گهگاه در خاطراتتان، تلویحا می گوئید که به سبک متأخر نویسندگان و هنرمندان علاقه مند شده اید.
این علاقه پس از تشخیص ناخوشی ام شروع شد. وقتی مریض شدم، علاقه ام به آخرین مرحله زندگی معطوف شد، و از روی اتفاق، به یکی از آن قطعات پنج شش صفحه ای محشر تئودور آدورنو، منتقد فرهنگی آلمان، برخوردم. که در باب سبک آخرهای عمر بتهوون بود. مجذوب این موضوع شدم که آدورنو تأکید می کند که سبک متأخر بتهوون سبکی به شدت دشوارتر از باقی سبک های او است.
پیانو سونات ها و کوارتت های او گسستی ریشه ای از وجه توفیق گرا و قهرمانانه مرحله دوم او است، و حقیقتا به تمامی مدیون رو در رو شدن با پایان است، البته با نوعی سرسختی و لجاجت هنری.
• یوستوس راید واینر مدعی بود شما یک فلسطینی اصیل نیستید و در واقع در اورشلیم بزرگ نشده اید، بلکه اهل قاهره اید، شما دروغ بافته اید و فردی بی مکان و آواره نیستید، شما حق ندارید که از آوارگان فلسطینی صحبت کنید.
البته من هم نوشته واینر را خواندم و از حجم جعلیات و دروغ ها و تهمت هایش جا خوردم. او نمی تواند روابط خانوادگی مرا درک کند و شاید هم درک نخواهد کرد. پدرم مالک پنجاه درصد تمام دارایی های خانواده ما در فلسطین بود که شامل خانه و تمامی مستقلاتمان می شد. پسر عمویم، که حالا هشتاد ساله است، وقتی در سال 1996 برای اولین بار، از 1948 به این طرف، به فلسطین رفت، در مورد دارایی هایی که از دست داده ایم، ادعای مالکیت کرد.بسیاری از آدم هایی که واینر از آن ها حرف می زند، منجمله همکلاسی های من در مصر و فلسطین به من نامه نوشتند.
یکی از آنها، که یک یهودی مصری است، حسابی از تحریفات واینر عصبانی بود. و مهمتر از همه، واینر هیچگاه با خود من حرف نزده است. او ادعا می کند سه سال کار کرده و با منشی من در تماس بوده؛ که او هم قسم می خورد که این ادعا دروغ است، به هر حال واینر حتی یک بار هم مستقیما بامن تماس نداشته، حتی به وسیله نامه.
•شما در کتاب «نشانه های روشنفکران» سکوت ناشی از منافع و علایق بازار قبیله ای یا ملی را رد می کنید، در آنجا می گویید «هیچ گونه همبستگی پیش از نقادی پذیرفتنی نیست». خبر دارم که هنگام صحبت دانشجویان عرب می گویید «اگر می خواهید یهودیان را درک کنید، بهتر است به این واقعیت توجه داشته باشید که زمانی هولوکاست (کوره های آدم سوزی) وجود داشته است».
بله. مسئله بزرگی است. چند هفته پیش را در وایمار با دانیل بارن بوایم، یکی از نزدیک ترین دوستانم و گروهی از موزیسین های جوان عرب و اسرائیلی گذراندم. از آنجا که وایمار فقط پنج کیلومتر تا بوخن والد فاصله دارد، ما غروبی همه آن ها را به بوخن والد بردیم، و واقعا جالب بود؛ چون بوخن والد [یکی از اردوگاه های آد م سوزی] برای یهودیان یک معنا داشت و برای اعراب معنایی کاملا متفاوت.
نقش من آنجا آن بود که مباحثه ای را هدایت کنم که فردا شبش در گرفت. شب قبل که به بوخن والد رفته بودیم، سخنرانی ارائه داده بودم و گفته بودم؛ «اگر بوخن والد را به عنوان بخشی از تجربه یهودی ببینید، اشتباه کرده اید چرا که این بخشی از تجربه بشری است که ما، در مقام موجودات بشری، باید آن را درک کنیم. به عبارت دیگر، باید آن را به امری جهان شمول بدل کنیم. و به عنوان رعبی، که کل بشریت را متاثر کرد، به فهمش بنشینیم». واقعا لحظه ای مهم برای من و جوانان عرب بود، که فکر کنم، آن ها هم نظرم را پسندیدند.
•در خاطراتتان اغلب به موضوع «نفس درونی» ای گریز می زنید که از طریق تجربه شما از موسیقی و ادبیات اتحاد یافت و به بلوغ رسید.
همیشه «من» درونی ام تحت هجوم اقتدار بود، آن هم به خاطر شیوه ای که والدینم برای تربیتم در پیش گرفتند، با فرستادنم به این مدارس انگلیسی. از همین رو، همیشه نوعی کشش ضد اقتدارگرا در خود حس می کرده ام، که به رغم موانع، خود را بیان می کرد. به نظر من، احتمالا این ارزشمندترین بخش زندگی ام باشد. حال در آخر این نفس درونی پیروز شد یا نه، واقعا نمی توانم بگویم. آدم وقتی به چهره ای عمومی بدل می شود، همواره فکر می کند «این تصویر حقیقتا من نیست، بلکه آن دیگری بیشتر شبیه من است.»
•شما در طول عمرتان همواره پیوندتان را با سیاست عملی حفظ کرده اید. آیا برای امر ظریفی چونان نفس درونی که حول ادبیات و موسیقی انسجام یافته، دشوار نیست که خویشتن را حفظ کند آن هم هنگامی که به زبان سیاست ترجمه می شود؟
راستش «خاطرات» جواب من به تلاش برای حفظ یکپارچگی نفس درونی بود، آن هم با آشکار ساختن تمامی تناقضات و امور ناسازگار. به نظرم، این کتاب نوعی غیرمعمول از زندگینامه است که در آن به خودم اجازه دادم در دوره هایی از زندگی ام پرسه بزنم که سیاسی نبودم، حال آن که وجوه سیاسی آثار دیگرم را مسکوت گذاردم.
نظر شما