موضوع : پژوهش | مقاله

سانسور ستیزى و سانسورزدایى هاى حافظ

روزنامه شرق، یکشنبه 16 آذر 1382 

شهریار مندنی پور:

تشبیب:

از زمان کتیبه ها، از آن زمان که نخستین حرف ها بر سینه سنگ نقر می شد، تا سخن یکتای شاه جاودان گردد، سانسور آغاز شده است. همانا همین که با کتیبه ها، فقط یک روایت، آن هم روایت غالب و حاکم برای مخاطبان و آیندگان حجاری می شده، دقیقا، پندار و کردار و گفتار سانسور انجام می گرفته، چرا که سانسور در اصل همین این است که همیشه یک سخن، یک روایت و یک نظر باید حاکم باشد، که آن هم سخن و روایت و نظر حاکم باید باشد“

بهره اول:

روزی غباری و تلخ، شاید ابری، کند و اندوهگین می گذرد“ مردمان خاموش گرداگرد میدان ایستاده اند. صورت ها: صورتک“ و صورتک ها به رنگ وحشت، با صدای سکوت، با خطوط تسلیم و موافقت“ هیچ کسی را جرأت اعتراض نیست. هیچ کسی را یارای آه و مویه همیشگی هم نیست. گوشه ای، میان جمعیت، دل افگار و دل پژمرده، مردی سر و روی پوشانده،  ایستاده . نه دل می کند که با خلایق یکی و یکسان شود و نه دل دارد که از پناه هیکل آنان بیرون بیاید، و جدا و به تنهایی، خودنمایان کند“ سر می زنند. باز در میدان  شهر سر می زنند و این بار، امیری خوش دل و کم آزار را سر می زنند. جبار فاتح فرمان روانه می کند“ جلاد تیغ بالا می برد و فرود می آورد. فواره  خون داستان دیگری بر نطع می نویسد. داستانی از هزاران هزار داستان سرزدن ها، کور کردن ها، و حبس و خفه کردن های تاریخ سرزمین ما“

به این روزگار، اگرچه زوال زوزه ای بس بلند و سرخوش کشیده، اما این زمان،  آغاز تباهی نبود“

پیش از این ها،  دوران شکوه و جلالمندی بود. بیش از چند قرن قبل تر، به قرون سوم و سپس چهارم هجری، در سرزمین های بی غروب اسلامی، نام شرق فقط طنینی جغرافیایی نداشت، که نام روشنایی مدنیت هم بود. و قله مناره  های این مدنیت، مدارس بزرگی بودند که در شهرهای باشکوه: قاهره (جامع ازهر) بغداد، نیشابور، مرو، بلخ، هرات، اصفهان“ بنا شده بودند و در آن ها با تساهل فرزانگی و با شوق دانایی و با آزادی علمی، طلبه های خرد زمینی و آیه های خداوندی، به تحقیق و بحث و درس مشغول بودند. در قدم های نخست، انتقال دانش سماعی بود، و سپس، خرد آشامان روزگاران، دوران ولعناک جست وجو و طلب دانش و ترجمه آن را ولو از صین (چین)، پشت سر نهادند و به تألیف رسیدند“ نفس فارابی و رازی و ابن سینا در حجره ها، زنده و بکام، جاری بود چنان که آن تمدن درخشان و مدنیت جلالمند شرقی، به خواب هم کابوس زوال را نمی دید. اما از قدوم «ترکان سلجوقی» و سرانجام با غروب خاندان سلجوقی، همراه بر آماسیدن فساد خلفای بغداد، داستان غم انگیز زوال آغاز شد. گویی مرگ «جلال الدین ملکشاه سلجوقی» و «نظام الملک» خردمند، نماد گسترش و شیوع زوال بود. در این زمانه، دیگر در حجره های مساجد، بیمارستان ها، خانه بزرگان و آن مدارس عظیم، بحث های باشکوه خردمندی و علم و تحقیق حقیقت درنمی گرفت. به جای اینان، جنگ های قدرت، نزاع های مذهبی بین سنی و شیعی و اشعری و معتزلی و اسماعیلی، ریاکاری و سالوس و حقارت انسان شدت گرفت. بازار خشک اندیشی «اشعری» رواج یافت“ علم از محور حقیقی که بحث در حقایق اشیا بود منحرف شد، فکر عالم پست شد و علما به دشمنی با یکدیگر افتادند و آن مدارس بزرگ تبدیل شدند که مکان بار آوردن دعاه و مبلغین مذهبی که هر یک تحت نظر یک فرقه، افرادی را تربیت کنند که در فنون جدل و مناظره مقتدر باشند و از عهده اثبات صحت نظر مذهب خود در میان مدعیان برآیند“» 1 و این گونه، بزرگان اگر مدرسه ای هم تاسیس می کردند، به قصد پرورش سلحشوران کلامی بود، تا در جنگ بر علیه فرقه های دیگر، پیروزی آورند، یا مردمان را به کشتار و غارت برادران دینی خود تشویق کنند. “طبیعی است که در چنین شرایطی، منش های بالقوه ناشایست آدمیزادگی، خیلی بیشتر فرصت رویش و ریشه دوانیدن و شاخه زدن می یابند. ریا عادت می شود؛ دورویی لذت بخش و زره می شود، خبرچینی و آدم فروشی سلاح  و پیشه می شود و حقارت انیس“ در همین دوران است که به مسیری برعکس، در اروپا «رنسانس» و روشنگری کلمه و کلام آغاز شده و سخت و بی تردید به راه خود ادامه می دهد“

سانسور ستیزی ها و سانسورزدایی ها:

همواره، با همه آن همه که قرن ها قرن با سانسور سروکار داشته ایم، سانسور را بسیار ساده، بی مطالعه و خواب آلوده نگاه کرده ایم و همین طورها با آن مخالفت ورزیده ایم، یا به زبان انکار و در عمل تاییدش کرده ایم. سانسور فقط یک کردار حذفی بر سخن (کتبی/ شفاهی) نیست. بلکه وجود و حضورش، و احتمال همیشگی کارکردش، نوعی سنگینی و نیروی فشار مدام را ایجاد می کند. پس هرگاه سخن از سانسور ستیزی به میان می آید، درگیری با نیروی این شبح مدام را هم دربر دارد.

تصور عمومی ما از سانسور، معمولا سانسور «محرمعلی خانی» است. ممیزی مکانیکی و اداری، که یک قیچی نشانه آن است. اما سانسور ماهیت، منش، ترفند و شیوه های گوناگونی دارد؛ که کمتر به چشم عادت ساده انگار ما ایرانی ها آمده“ شاید بتوان به طور کلی برای سانسور، دو منش یا دو چهره را شناسایی کرد:

الف: آشکار/ دیوانی (محرمعلی خانی)/ بوروکراتیک: متغیر با جنس و ایدئولوژی حکومت

ب: پنهان/ میدانی (مردمی)/ دیرپا و ناسور

حافظ با هر دوی این چهره ها رویاروی بوده است. به نشانه یا نماد درگیری حافظ با سانسور، می توان حکایتی را نقل کرد که اگرچه در راستی و درستی آن شک هست، اما حسن مطلعی است به نشانه و تمثیل از آن چه که حافظ می کشیده“ که آورده اند که: «“ به تازگی غزلی از حافظ شهرت یافته بود که چنین مقطعی داشت:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه اگر از پس امروز بود فردایی“

شاه شجاع دید که رایحه کفر می شنود. با فقیهان و خوشخدمتان مشورت کرد، ایشان نیز چربش کردند که: بلی این بیت حاکی از آن است که گوینده در قیام قیامت شک دارد و شک در قیامت از مقوله کفر و کافری است، محضری کردند و فتوا نوشتند و کسی را دنبال حافظ فرستادند“ حافظ مضطرب شد و چاره ای جز رفتن نیز نداشت، اما پیش از رفتن به دربار، در سر راه نزد «ابوبکر زین الدین تایبادی» رفت که از معاریف عرفای خراسان بود و پس از ویرانی خراسان به دست «تیمور» سفر به حضر گزیده، قصد رفتن به مکه داشت و چندی بود که موقتا در شیراز منزل گرفته بود“ وقتی زین الدین ماجرای فتوای فقیهان را شنید و اضطراب دوست خود را دید، گفت غم مدار که این مشکلی نیست.

هم در راه که به دربار می روی، بیتی دیگر به سیاق این غزل بگوی حاکی از این معنی که دیگری چنان می گفت و آن را پیش از این مقطع بیار تا به مقتضای این دلیل و مقدمه که «نقل کفر کفر نیست» از مهلکه نجات یابی. حافظ خوشحال شد و همچنین کرد. وقتی فقیهان از حافظ اقرار گرفتند که آن بیت او گفته، فتوا برخواندند و مجلس منتظر جواب بود .حافظ گفت: «ائمه این مجلس همه برحقند و فتوای ایشان نیز بر بنیاد تحقیق، قوام مبانی اسلامی نیز از همین گونه امامان و فتاوی است، اما این شکسته خاطر می پرسد که آیا نقل کفر هم از مقوله کافری است؟« فتوا دهندگان همه اتفاق کردند که نقل کفر، کافری نیست، آن گاه حافظ گفت: «آنان که غزل را به سمع عزیزان رسانده اند، این بیت پیش از مقطع را نقل نکرده اند که هم من گفته ام:

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت/ بر در میکده ای با دف و نی ترسایی/ گر مسلمانی از این است“ الخ»

و بدین گونه خواجه شیراز از آن مهلکه خطرناک رهایی یافت“» 2

ترفندهای گفتاری و کرداری حافظ در ستیز با دستگاه تفتیش عقاید امیر مبارزالدین، گوناگون بر این گونه اند:

- انکار خود: پرهیز از انتساب غزل های خود به خود.

- عدم گردآوری دیوان:

سالیان بسیاری جست وجو و تحقیق و کار و بحث و مرارت و عمر گذشته و گذاشته شده، تا بلکه دوستداران حافظ، نسخه ای از دیوان وی به دست داشته باشیم که نزدیک باشد با آنچه خود حافظ سروده بوده. اما امروزه روز که از دو مرحله: به دست آوردن نسخ اقدم و اصح“ و تصحیح یک و چند نسخه جامع و کامل برگذشته ایم و باید وارد مرحله حافظ شناسی علمی، روشمند و دستگاهمند بشویم، هنوزاهنوز- بل دقیق تر و مصرتر هم - می توانیم بپرسیم که: راستی را! چرا حافظ خود جامع غزل های خود نشد؟“ آن هم حافظی که نقل شده که به جز غزلیات، تالیف های نابود شده دیگری هم داشته و می توانیم از داده های تاریخی، نتیجه بگیریم که: به احتمال زیاد، یکی از دلایل عدم رغبت و عدم اقدام حافظ به گردآوری غزل های خود، همان هراس از خشم حاکمان از حق گویی و مجازات بوده است“ به عبارت دیگر، سانسور نام خود از ذیل غزلی که پس از سرایش، دست به دست و دهن به دهان مردمان می گشته و حفظ می شده“

باری، در مقدمه جامع دیوان حافظ جمله ای هست که اگر با کمی دقت و تیزبینی خوانده شود، اشارات تیزی به وحشت حافظ از وحدت/ وصال غزلیاتش (جمع غزلیاتش) دارد. گلندام می نویسد: «“ به کرات و مرات که به مذاکره رفتی در اثنا محاوره گفتی که این فراید فواید (غزل ها) را همه در یک عقد می باید کشید و این غرر درر را در یک سلک می باید پیوست تا قلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد و آن جناب [حافظ] حوالت رفع ترفیع این، بر ناراستی روزگار کردی و به غدر اهل عصر عذرآوری“» که یعنی که حافظ در پاسخ اصرار مریدش به گردآوری غزلیاتش، وحشت خود را از روزگار ستمکار و ستمباره، وحشت خود را از خیانت و فریب و مکر اطرافیانش اعلام کرده است...

وقتی که حافظ جرأت نمی کرده که غزل های خود را به نام خود ثبت کند، و یا انگار که حتی هراس داشته که غزل های خود را در خانه هم داشته باشد، به راحتی می شود حدس زد که چه بیم ها و ناامیدی ها از حاکم و اطرافیانش داشته... پنهان کردن خود در پناه بی نامی، و حذف امضای خود، ترفندی برای فرار از سانسور دیوانی است.

شیوه رندی

در تاریخ سرزمین ما، بهلول گری و بهلول نمایی ترفندی بوده برای گفتن سخن حق و ستیز با ستمکاران و زرخواران، که اگر ثمری هم نمی داشته، لااقل باعث خنک شدن جگرهای سوخته می شده، و در ضمن دستاویزی برای مجازات به دست عمله ستم هم نمی داده... در گذری به فرهنگ های اولیه، در «لغت فرس اسدی طوسی» ذکری از این کلمه ندیدم.

در «صحاح الفرس» «محمدبن هندوشاه نخجوانی» که به قرن هشتم، یعنی همان قرن حافظ تألیف شده، ذیل واژه رند، دو معنا قید شده، نخست آن که: چیزی باشد که دهان و گلو را به هم کشد، چون پوست انار و مانند آن ... و دوم: منکر باشد... پس به این اعتبار، با احتیاط و احتمال می توان نتیجه گرفت که به دوران حافظ، رند و رندی، آنچنان هم که امروزه دلالت می دارند، مثبت و خوشایند نبوده اند.

اما در فرهنگ های قرون بعدی، مانند «غیاث اللغات» می خوانیم که: رند، منکری را گویند که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل...

«برهان قاطع» هم، در معنای رند، می نویسد که: ... مردم محیل و زیرک و بی باک و منکر و لاابالی و بی قید باشد، و ایشان را از این جهت رند خوانند که منکر اهل قید و صلاحند. و شخصی که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد. یعنی درست شخصی مانند حافظ ما.

با توجه به معانی ذکر شده در فرهنگ ها، و افزایش دلالت دیگر هم، می بینیم که واژه رند با گذر زمان، وسعت یافته، و ضمن داشتن طنین های منفی (لاابالی...) بار مثبت هم یافته است که این بعید نیست از یمن همین صفت و شیوه حافظ هم بوده باشد.

شیوه ملامتی:

این شیوه، در همان سمت و سوی رندی است.

در وجه برخورد انتقادی سیاسی اش، در وجه برخورد افشا گرانه اش، و در وجه درگیر شدنش با ستم امیر مبارزالدینی و عمله اکره اش، همین ترفند ناسازگرانه (پارادوکسیکال) ملامتی، به نجات حافظ هم می آمده... شیوه ملامتی حافظ، نه در حوزه ستیز کتبی وی، که احتمالا بیشتر در حوزه افشاگری های رفتاری/ شفاهی وی در گذر و بازار و تجمع، و مجلس به کارش می آمده.

و واضح است که این شیوه در ستیز با سانسور و فشار میدانی، کاربرد داشته. استفاده از نماد و تمثیل و رمز“

ارزش نقد و ستیز کلامی/ رفتاری حافظ وقتی مشخص می شود که در آن روزگاران، «نگفتن» رایج و «نه گفتن» نادره کاری بوده، چنانکه، یکی بزرگی چون «نظامی» هم اندرز می داده که

لب مگشا گرچه در او نوشته هااست/ کزپی دیوار بسی گوش هاست/ تا چه بنفشه نفست نشنوند/ هم به زبان تو سرت ندروند“

ببینیم: نیم شبان پا به همان مهتابی می گذارد. خواب بیدار، به وهمش آمده که صدای درکوفتن و شکستن شنیده. گوش تیز می کند.

هوهوکشان، باد زمستانی شیراز، در کوچه های تاریک و خاموش می تازد و خاک مرده ای را که بر شهر پاشیده شده بر درها و پنجره های کور می کوبد. قلب درویش هم کوبیدن می گیرد. همه شب ها و روزها، کوبش در یا صدا هایی در کوچه، به وحشتش می اندازد.

ای بسا که باز شعری از او را، محکمه اش کرده باشند. از پشت دیوار خانه نیم ویران، دشنام و نعره عسسان می آید. باز کسی را می برند. می برند و دور می شوند.

شاعر به درونه اتاق محقرش می خزد. سرد، سرد، خرقه کهنه و پاره، جلی به خود می پیچید، ته مانده شمعی، بازمانده از صرفه جویی ها روشن می کند.

نمی داند با گرمای آن دست گرم کند، یا با دست و دل سرد بنویسد. با مرکبی که هر روز به آن قطره ها آب افزوده بنویسد:

یاری اندر کس نمی بینم، یاران را چه شد/ دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد/ آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخ پی کجاست/ خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد/“شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار/ مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد“این درد بیکران، فقط از جور و خفقان امیر مبارزالدین نمی نالد، بل روی به خلایق هم دارد. برای مردمانی اشک می ریزد که زیر فشار و شلاق، ستم خوار شده اند.

لب دوخته اند، چشمانشان ترس خورده، پاهایشان رموک، اندیشه شان وحشت کشیده و مضطرب، مهربانی و شادی و آدمیگری با یکدیگر را فراموش کرده اند و هر یک فقط به حفظ موقعیت حقیر و خرده ریزهای در کف مانده خود می اندیشند، به بهای دریدن دیگری، یا دیگری را به بند بلا و آرواره  تیز عمله ستم انداختن، تا بلکه خود را یک نوبت دیگر برهاند و یک مهلت کوتاه دیگر برای دوام بیابد.

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل زتنهایی به جان آمد خدا را مرهمی/ چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو/ ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی/ زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/ صعب روزی بوالجب کاری پریشان عالمی/ “آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و زن و آدمی/ “ گریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق/ کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی

خاطر نشان کنم که در این شرح ستیز اجتماعی سیاسی حافظ، از تعهد سیاسی هنرمند و یا اهمیت ارزش محتوای سیاسی اثر ادبی سخن رانده نمی شود.

زیرا، برعکس، باور دارم که شعر حافظ، اوج و کمالی فرمالیستی دارد و از وسواس واژه آرایی و واژه چینی اش و حتی وسواس تصحیح مدام غزل هایش (که احتمالا یکی از علل وجود روایت های چندگانه از غزل هاست) می توان فهمید که هنگام سرایش، مدام دغدغه  فرم و شگرد داشته. چنان که اینک شعرش به راحتی تسلیم نقد فرمالیستی خواهد شد.

اما مهم این است که زندگی متعهدانه و انسانی وی، دلشوره هایش برای مقام انسان و همدردی اش با رنج انسان ها ، به طور غیر مستقیم در زیر لایه های شعر وی حضور و نمود یافته و همین هم باعث شده که حافظ به مقامی برسد که فرمالیستی شاید قوی تر از او مانند «سعدی» با غزل هایی خوش ساخت تر از او، نرسیده. یا شاعری بسیار فرمالیست تر و مسلط تر بر کلام، به نام «بیدل» نتوانسته اندکی از عشق و مهر مردمان به حافظ را بهر خود بگیرد، زیرا که شعرش «آن» و حس و مستی شعر حافظ را ندارد. ادامه دارد

پی نوشت:

1. داده های تاریخی این قسمت، مستقیم (در گیومه) و غیرمستقیم از کتاب: بحث در آثار و احوال حافظ ... برگرفته شده.

2. اخوان ثالث، مهدی. آورده اند که حافظ... ماهنامه فرهنگ. شماره 5 و 6، خرداد 1341.

نظر شما