جنبش های اجتماعی جدید
روزنامه شرق پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۲ - ۱۶ شوال ۱۴۲۴ - ۱۱ دسامبر ۲۰۰۳
علی حاجلی: مارکسیسم، به عنوان نظریه ای اساسی در تحلیل جنبش های اعتراضی، نیز از گزند انتقادات حاصله از برآمدن جنبش های جدید اجتماعی در امان نماند. مارکسیسم بیشتر از این جهت مورد انتقاد قرار گرفت که از درک و تحلیل این کنش های جدید اجتماعی ناتوان بود. جبرگرایی تاریخی و اقتصادی مارکسیسم اصلی ترین نقطه ضعف آن به شمار می رفت که مانع از درک این پدید های جدید می گشت. از این رو بسیاری از نظریه پردازان جنبش های جدید اجتماعی در ردیف نظریه پردازان پسامارکسیسم هستند، اما با وجود آن، هیچ گاه نمی توان تأثیرات مارکس بر نظریات این افراد را کم اهمیت تلقی کرد. در پسامارکسیسم نگرش ضددموکراسی مارکس زیر سئوال رفته و از درک طبقه کارگر به عنوان تنها سوژه و عاملی که قادر به تغییر جهان است انتقاد می شود و نیز جبرگرایی اقتصادی که تمام روابط اجتماعی جامعه مبتنی بر آن است، فاقد قوت تحلیلی در دنیای جدید تشخیص داده می شود. به طور آشکار نظریه لاکلاو و موفه یک اقدام جهت بازسازی نظریه مارکسیستی است که نقطه شروع خود را جنبش های جدید اجتماعی قرار می دهند. پسامارکسیست ها نه تنها به دموکراسی بدبین نیستند بلکه از دموکراسی رادیکال (لاکلاو و موفه)، دموکراسی رقابتی (هابرماس) و دموکراسی سوژه محور (تورن) سخن می گویند. در همین حال گذار از مدرنیته (مدرنیته اخیر، ناتمام و...) نیز از جمله تحولات اندیشگی نیمه دوم قرن بیستم به شمار می رود. پسامدرنیست ها نیز در میان نظریه پردازان جنبش های جدید اجتماعی جایگاه ویژه ای دارند. اگر بخواهیم هسته مرکزی تمام این نظریات را شناسایی کنیم، شاید بتوان تمام نظریات جنبش های جدید اجتماعی را در این عبارت تلخیص کرد که «ساختار اجتماعی با حضور همه جانبه خود در زندگی افراد، مانع از تجلی و عملکرد مختارانه عامل یا کنشگر می شود.» این تعریف، در ابتدا سخن مارکس را به ذهن متبادر می کند: تاریخ سازی انسان ها در شرایط جبری و سپس بیش از همه بدبینی های فوکویی درخصوص قدرت در دوران مدرن را آشکار می کند.
برخی مانند «نش» ویژگی های جنبش های جدید اجتماعی را چنین جمع بندی کرده اند:
الف) غیر ابزاری هستند؛ یعنی وسیله ای برای اعتراض طبقه ای یا گروهی برای تأمین منافع خاصی نمی باشند بلکه بیانگر علایق و نگرانی های عام هستند.
ب) جهت گیری آنها به سوی جامعه مدنی ]البته باید گفت حوزه عمومی نه جامعه مدنی[ است نه دولت؛ یعنی جهت گیری آنها معطوف به جنبه های فرهنگی، شیوه های زندگی و... می باشد.
ج) سازمان این جنبش ها، غیررسمی و ولنگار است.
د) این جنبش ها به شدت وابسته به رسانه های جمعی هستند.
این جنبش ها شامل جنبش های صلح، جنبش های ضدهسته ای، جنبش های فمینیستی جدید، جنبش های محیط زیست گرا و... می شود. در ایران می توان جنبش کرامت انسانی که در دوم خرداد بروز یافت را در این ردیف قرار داد.
اما ویژگی «نظریه »های جنبش های جدید اجتماعی را نیز می توان در برخی محورها برجسته کرد:
الف) ساختار اجتماعی جدید؛ اغلب نظریه پردازان جنبش های جدید از به وجود آمدن زمینه و کلیت های اجتماعی جدیدی سخن می گویند که بیانگر جامعه جدیدی است که جنبش های جدید اجتماعی در آن شکل می گیرند. تورن از جامعه پساصنعتی یا برنامه ای، هابرماس از جامعه سرمایه داری پیشرفته، ملوسی از جامعه پیچیده، کاستلز از جامعه شبکه ای و... سخن می گویند.
ب) خصلت اعتراضی جدید؛ نظریه پردازان جنبش های جدید از یک سو به ستیزه های جدید و از سوی دیگر به روش های پیگیری اعتراضات، به گونه ای متفاوت از گذشته تأکید دارند. موضوع مورد اعتراض در جنبش های جدید منافع اقتصادی یا سیاسی (قدرت) نیست بلکه عمدتاً فرهنگ و «زندگی در اجتماع» است .
ج) نفی وجوه استعلایی؛ یعنی هیچ پیش فرض مبتنی بر امور استعلایی و ممتاز قابل پذیرش نیست. این نفی از یک سو به نقد فراروایت مدرنیته و این پیش فرض که دنیای مدرن روندی رو به تکامل دارد، مربوط است و از سوی دیگر عامل تغییر و سوژه کنشگر را نه در جایگاه های خاص (مانند یک طبقه خاص) که در تمام عرصه های جامعه در نظر می گیرد. در عین حال دلبستگی به فرا تحول و دگرگونی های پهن دامنه یا سریع الزمان قرابتی با این نظریات ندارد.
د) تمرکز ویژه بر هویت به عنوان چتر ربط کنشگران به یکدیگر و مرجع ارزش گزینی و خلق و نوآوری در جامعه (به ویژه در نظریه تورن، ملوچی و لاکلاو و موفه). خودانگیختگی و جهت گیری ضدنهادی این جنبش ها از همین امر ناشی می شود.
ه) و در نهایت و به طور کلی در این نظریات بروز جنبش های اجتماعی در جامعه جدید، امری طبیعی و مبتنی بر آگاهی کنشگران است، از این رو جامعه جدید باید خود را با جنبش های جدید تطابق دهد. در این محور، تورن تا آنجا پیش می رود که جامعه شناسی را اساساً دانش بررسی جنبش های اجتماعی در نظر می گیرد.
نظر شما