فیگورهای مسخ شده
روزنامه شرق، یکشنبه ۷ دی ۱۳۸۲ - ۵ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۲۸ دسامبر ۲۰۰۳
رضا جلالی:از زمان پیدایش اولین نحله های فکری انسان در عرصه هستی یکی از پدیده هایی که در دو شکل ذهن آدمی را به خود مشغول کرده تا در باب آن فکر کند، «شدن» است. که در بعد متعالی آن اسم کمال، کمال گرایی و کمال طلبی است و در بعدی دیگر نام انحطاط و پستی را به خود گرفته است. اما شاید تنها در میان متفکرین معاصر و اخیر بود که کلمه «مسخ» به این فرهنگ اضافه شد، پدیده ای که در ذات خود هیچ قضاوت اخلاقی را به شکل مشخص برنمی تابید و تنها به «شدن» از منظر یک تغییر نگاه می کرد.
جالب آنکه در عصر مدرن هر گاه این کلمه بر زبان و یاد کسی نقش می بندد، ناخودآگاه نام فرانتس کافکا و اثر مشهورش نیز در پی می آید.
نمایشگاه نقاشی های فرزانه فرزان در گالری آتبین نیز نگاهی است به همین حیطه، هر چند او خود بیش از هر چیز آثار و ذهنیتش را وامدار اساطیر می داند اما در لایه های درونی اثرش بیش از هر چیز اشاره به انسان ها یا فیگورهای به ظاهر انسانی دارد که در همین چنبره شدن یا مسخ گرفتار آمده اند.
آثار ابتدایی او در این نمایشگاه هر چند فیگورهایی را از انسان و تلفیق آنها با اساطیر یا نمونه های اساطیری نشان می دهد اما در ادامه فضای حاکم بر آثارش نگاهی مسخ شده به فیگورها را ارائه می دهد و آنقدر بر این روند اصرار می ورزد که در نهایت فیگورهایش قبل از آنکه پنداری مسخ گونه را در ذهن مخاطب متبادر کنند، تصویری مثله شده از آن ارائه می دهند. اما در این راه آنچنان که انتظار می رود تابلوها داستان مشخص یا سرانجام بارزی را نه بیان می دارند و نه حتی پیشگویی از آنچه که قرار است بعداً اتفاق بیفتد در اختیار مخاطب قرار می دهند.
آنچه که بیش از هر چیز شاخصه فیگورهای هنرمند در نزدیکی او به اساطیر است، نوع انتخاب شکلی فیگورها است، بدن ها یا بهتر بگوییم تن های موجوداتی که در نقاشی ها دیده می شوند همچون عصر کلاسیک یونان باستان، بی عیب و نقص، قوی و کامل به نظر می رسند که این امر با توجه به قطع فیگورها در ناحیه دست و پا یک پارادوکس میان کمال و نقص را به نمایش گذاشته است. همچنین نوع قرارگیری فیگورها در کادر اثر، شدیداً آنها را تحت فشار قرار داده است. هیچ فضای منفی قابل تأکیدی در کنار این فیگورها وجود ندارد تا ذهن مخاطب اجازه داشته باشد در آن فضا حرکت کند. چارچوب بوم، انتهای مرزهای قطع بدن فیگورهای درون اثر است که این امر یکی از نقاط ضعف این مجموعه محسوب می شود. چرا که هنرمند با محدود کردن ذهن به خود فیگور و تکرار بی مورد آن در فضاهای مختلف نه تنها به حس جدیدی دست نیافته بلکه از همین روند اشاره مکرر به اصل موضوع مسخ یا شدن نیز فاصله می گیرد. اکنون دیگر فیگورهای او بر اثر تکرارهای بسیار، فضایی همگون را ایجاد می کنند که آن تأثیرگذاری آثار اولیه را ندارد.
نکته حائز اهمیت در آثار این نقاش عدم حضور اساسی رنگ به عنوان یک عنصر تأثیرگذار است. او در آثارش هر چند از رنگ های مختلفی استفاده کرده اما موفق نمی شود که کنتراست های بدیعی خلق کند و همچنین با توجه به شکل قرارگیری فیگورها، آنها اشکالی تخت چسبیده به پس زمینه هستند که این امر را نمی توان چندان به حساب ضعف نقاش دانست. چرا که او با تأکید به این موضوع حتی در ساخت و ساز آثارش نیز دقت لازم را به کار نبرده که این امر برخلاف نبود کنتراست های جذاب باعث شده تا نقاشی های او از تأثیرگذاری لازم برخوردار نباشند، چرا که مخاطب همیشه حس یک اثر ناتمام و ناقص را در برخورد با این نقاشی ها کسب می کند.در مجموع آثار این هنرمند آنچه که نیاز دارد فضاهایی ماورای آن چیزی است که در لایه بیرونی نقش می کند. فیگورهایی آزادتر _ به دلیل ترکیب بندی سنگین و ایستایی که اکنون بی حاصل به آنها تحمیل شده _ کنتراست های رنگی بسیار و همچنین اتمام یک اثر تا به آخر از جمله مواردی هستند که توجه به آن در این آثار می توانست روند دیگری را سبب شود.وی درباره استفاده از این نوع فیگورها در آثارش می گوید: برای من هر چیزی می تواند موضوعی برای نقاشی باشد.آن دسته از موضوع هایی نیز که شخصی ترند برایم جذابیت بیشتری دارند. علاقه من به موضوع اسطوره در این مجموعه از کارهایم از آن جهت است که نه تنها من را در یک فضای سوررئال قرار می دهد، بلکه پیوند بیشتری را با مخاطب خود احساس می کنم، چرا که می گویند، اسطوره یک رویای جمعی است.
همچنین او دلیل استفاده از این فرم نقاشی را چنین بیان می دارد: در نقاشی هایم فرم برایم اهمیت بیشتری دارند و برای رسیدن به فرم بهتر و یک زبان بصری خاص رنگ و بافت بهره جسته ام.در این راه از فیگورهایی در قالب مجسمه های رنگ زده، شرحه شرحه و شکسته استفاده کرده ام و سعی ام آن بوده که گذر زمان را نشان دهم و همچنین این علت که گمان می کنم یک فرم ناکامل کنجکاوی و تحرک بیشتری را در بیننده القا می کند و این امکان را به او می دهد تا در تکمیل ترکیب بندی اثر و شکل گرفتن آن همراه باشد.
به هر حال او در این آثارش به دلیل نکاتی که اشاره شد نه تنها روبه سوی اساطیر ندارد، بلکه تصویری ناقص از شدن یا مسخ بشری کامل را پس ذهن خود دارد.
نظر شما