جان استیوارت میل و اندیشه عدالت
جان استیوارت میل متفکر انگلیسی سده نوزدهم، از برجستهترین نمایندگان آموزه لیبرالی فایدهباوری (Utilitarism) است. آموزهای که معیار در حوزههای اخلاق، سیاست و اقتصاد را در فایده میداند. بنیانگذاران این مکتب «جرمی بنتهام» (Jeremy Bentham) و «جیمز میل» (James Mill) پدر جان استیوارت میل بودند. آنان در آموزههای خود امر نیک و سودمند را یکی میدانستند. سودمند آنچیزی بود که در مقیاسی بالا خوشبختی ایجاد کند. بنابراین مطابق آموزهی آنان، هدف کنش انسانی باید ایجاد بیشترین حد سعادت برای بزرگترین تعداد ممکن از افراد جامعه باشد. فایده مبنای همه فضیلتهاست و ارزشهای ما با سمتگیری به سوی لذت تعیین شدنی است. بنابراین اخلاق مبتنی بر وظیفه و ایدهآل کمال انسانی ممکن نیست.
جان استیوارت میل که از نظر فکری در مکتب «فایدهباوری» پرورش و رشد یافته بود، بعدها در آموزههای نخستین آن تجدیدنظرهایی کرد و موضوع عدالت اجتماعی را به یکی از مهمترین مباحث سیاسی و اقتصادی خود تبدیل ساخت. باید یادآور شد که جامعه انگلستان در میانهی سده نوزدهم یعنی مقارن انتشار مهمترین آثار میل، پیشرفتهترین جامعه صنعتی در جهان بود.
جان استیوارت میل به موضوع عدالت در اثر خود تحت عنوان «یوتیلیتاریسم» (فایدهباوری) که در سال ۱۸۶۱ منتشر شد میپردازد. وی در آغاز خاطر نشان میسازد که نوشته او در خدمت فهم بهتر و قدرشناسی منصفانهتر از نظریه «فایدهباوری» و «خوشبختی» و اثبات آن به رشته تحریر درآمده است. میل خوشبختی هر فرد را نعمتی برای آن فرد میشناسد و نتیجه میگیرد که بنابراین سعادت جمعی، نعمتی برای کل بشریت است و افزایش فایده و سعادت و لذت، معیاری اخلاقی برای رفتار انسانی محسوب میگردد. اما برای میل صرفا” کمیت این فایده یا خوشبختی تعیین کننده نیست، بلکه همچنین کیفیت و ساخت آن نیز مهم است.
میل بر این نظر است که انسان دارای احساسات اخلاقی است که اگر چه طبیعی هستند ولی همزاد انسان نیستند و باید آنها را از طریق تربیت پرورش داد. میل عدالت را نیز در زمرهی چنین احساساتی میداند و آن را مبتنی بر «احساس وحدت با همنوعان» ارزیابی میکند. در فصل پنجم اثر یادشده و در بررسی پیوند میان «عدالت و فایده» خاطر نشان میسازد که احساس نیرومند و تصور ظاهرا” روشنی که مفهوم عدالت با سرعت و اطمینانی بطور غریزی یکسان به ذهن متبادر میکند، به نظر اکثر فیلسوفان نشانهای از خصوصیتی درونی از واقعیت و برهانی برای آن است که امر عادلانه باید بصورت چیزی مطلق در طبیعت وجود داشته باشد، چیزی ذاتا” متفاوت از هرگونه صورت امر سودمند و به عنوان ایدهای در مقابل آن. اما چه وجود احساس طبیعی عدالت را بپذیریم و چه آنرا به عنوان سنجیداری نهایی برای رفتار درست به رسمیت بشناسیم، هر دو دریافت در واقعیت بطور تنگاتنگی با هم پیوند دارند.
میل یادآور میشود که اخلاقشناسان وظایف اخلاقی را به دو دسته تقسیم میکنند: «وظایف اخلاقی ناکامل» و«وظایف اخلاقی کامل». دستهی اول شامل وظایفی است که عمل کردن به آنها برعهده خود ما گذاشته شده است مانند بخشندگی یا نیکوکاری. اگر چه چنین فضیلتهایی وظیفهای اخلاقی محسوب میشوند، اما هیچکس نمیگوید که مشخصا” کجا و در مورد چه کسی باید اعمال گردند. اما دسته دوم شامل وظایف اخلاقی کامل است که باید آنرا همواره و در مورد همگان اعمال کرد. میل عدالت را در این دسته دوم جای میدهد. برای او تبعیض قائل شدن میان افراد یکی از مظاهر بیعدالتی است. وی در توضیح تفاوت میان عدالت و فضیلتهایی چون سخاوتمندی و یا نیکوکاری خاطر نشان میسازد که عدالت فقط به معنای آن نیست که کاری را که حق است انجام دهیم و از کاری که ناحق است پرهیز کنیم، بلکه عدالت آن چیزی است که هر کس میتواند در مقابل ما به عنوان حق اخلاقی خود مطالبه کند، در حالی که هیچکس نمیتواند نسبت به ما مطالبهای حقوقی در زمینهی سخاوتمندی و نیکوکاری داشته باشد.
میل با این توضیحات به این تعریف از مفهوم عدالت میرسد که عدالت نامی برای یکسری از قواعد اخلاقی است که نسبت به دیگر قواعد رفتار عملی، برای رفاه بشری مستقیما” تعیین کننده و از همین رو بطور نامشروط تعهدآورتر هستند. میل «ادعای حق هر فرد در مقابل دیگران» را در چنین تعهدی بیان شده میداند و سرشت تصور از مفهوم عدالت را در آن بازمییابد.
به نظر میل در بافت احساس عدالت، نه فقط خرد، بلکه همچنین عنصری رانشی برای جبران و تلافی وجود دارد. این رانش، حق اخلاقی خود را از اهمیت فوقالعاده نوع فایدهای که در میان است کسب میکند. فایدهای که در اینجا مطرح است، علاقه به امنیت در انسان است. امنیت در نظر هر انسانی از همهی علایق دیگر حیاتیتر است. انسان میتواند از بسیاری نعمات در جهان در صورت لزوم صرفنظر کند و یا آنها را با چیز دیگری مبادله کند، اما هرگز نمیتواند از امنیت چشمپوشی کند. زیرا فقط از طریق امنیت است که انسان میتواند از بدبختی در امان بماند. بنابراین، آن دستورات اخلاقی که آسیب رساندن انسانها به یکدیگر را ممنوع میکنند، نسبت به سایر دستورهای رفتاری که صرفا” برای حوزهای از زندگی درنظر گرفته شدهاند، از اهمیت بیشتری برای رفاه بشری برخوردارند، زیرا پیروی از آنها صلح را تأمین میکند. اگر پیروی از این دستورات به قاعده و تخطی از آنها به استثنا تبدیل نگردد، هر انسانی در وجود هر انسانی دیگر دشمن خود را میبیند. وظایف مربوط به اعمال عدالت نیز در اصل از همین دستورات اخلاقی برخاستهاند.
جان استیوارت میل سپس به موضوع عدالت قضایی میپردازد و تصریح میکند که این اصل که «باید به هر کس آنچه را که سزاوار اوست داد» یعنی خوبی را با خوبی و بدی را با بدی تلافی کرد، نه تنها در مفهوم عدالت مستتر است، بلکه همزمان موضوع آن احساس پیوسته خاصی است که در ارزشگذاری انسان، عدالت را از سودمندی خالص بالاتر قرار میدهد. بیشتر آغازههای عدالت که در جهان وجود دارد و به آنها رجوع میشود، در خدمت به کرسی نشاندن همینگونه اصلها هستند. از جمله اینکه هر کس فقط مسئول آن کاری است که ارادی انجام داده است یا ارادی میتوانسته مانع آن شود؛ یا اینکه عادلانه نیست کسی را بدون محاکمه محکوم کنیم؛ و یا اینکه مجازات باید با جرم متناسب باشد. اینگونه آغازهها باید مانع از آن شوند که اصل عادلانهی تلافی کردن بدی با بدی مورد سوء استفاده قرار گیرد. میل نتیجه میگیرد که بنابراین از این مبانی میتوان پیبرد که بیطرفی یکی از والاترین فضیلتهای قضاوت است، زیرا بیطرفی پیششرط ضرور تحقق سایر وظایف مربوط به عدالت است.
میل در بخش دیگری از تأملات خود، با الهام از مفهوم ارسطویی «عدالت توزیعی»، به بازنمود این مفهوم از دیدگاه خود میپردازد. به نظر او، اینکه جامعه میبایست با همهی افرادی که در مقیاسی کاملا” برابر به جامعه خدمت کردهاند، بطور مطلقا” یکسان خوب رفتار کند، بالاترین اصل عمومی عدالت اجتماعی و توزیعی است. همهی نهادهای اجتماعی و تلاشهای همهی شهروندان در بالاترین مقیاس ممکن بایست مبتنی بر چنین اصلی باشند. این وظیفهی بزرگ اخلاقی، ریشهای ژرف دارد، زیرا نه گزارهای مشتق شده از اصلهای ثانوی، بلکه بیمیانجی برخاسته از عالیترین اصل اخلاقی است و بخشی از معنای اصل فایده یا بزرگترین سعادت را دربرمیگیرد.
میل تأکید میکند که همهی انسانها حق دارند از رفتاری یکسان نسبت به خود برخوردار باشند، مگر اینکه منفعتعمومی به رسمیت شناخته شدهای، عکس آن را ایجاب کند. بنابراین هرگونه نابرابری اجتماعی که فایدهی آن برای جامعه قابل درک نباشد، نه فقط به یک ناسازگاری، بلکه همچنین به یک بیعدالتی تبدیل میگردد و شکل پدیدهای جبارانه را به خود میگیرد و انسان را بعدا” به شگفتی وامیدارد که چطور توانسته آن را تحمل کند.
میل نتیجه میگیرد که پس عدالت نامی برای مطالبات معین اخلاقی است که اگر آنها را در کل در نظر بگیریم، در یک درجهبندی مربوط به سودمندی اجتماعی، مکانی بالا اشغال میکند و به همین دلیل در مقیاسی بالا نیز تعهدآور است. عدالت عنوانی مناسب برای حوزهای از سودمندی اجتماعی است که از سایر حوزهها (به استثنای مواردی معین) مهمتر، اجتنابناپذیرتر و عاجلتر است.
در جمعبندی آرای جان استیوارت میل درباره عدالت میتوان گفت که او از این مفهوم در هستهی مرکزی آن، ادعای حق هر فرد در مقابل دیگران و همچنین اصلی حقوقی و اخلاقی را دریافت میکند که مطابق آن باید به هر کس آنچه را که سزاوار اوست داد. به این معنا او عدالت را در رفتار یکسان نسبت به همگان و تقسیم عادلانه نعمات مادی با توجه به تفاوت میان افراد تعریف میکند. میل خصلت تعهدآور عدالت را مشتق از آن میداند که سودمند است و خوشبختی بزرگ عمومی را ایجاد میکند. به نظر میل هر فردی با فایدهای که میرساند، اساسا” کل فایده اجتماعی و از طریق آن عدالت اجتماعی را افزایش میدهد. اما در شرایط معین تاریخی، نابرابری اجتماعی نیز میتواند برای جامعه فایدهآور باشد. در چنین شرایطی، رفتار برابر نسبت به همگان با محدودیتهایی روبرو میگردد، اما تناقض میان علایق مختلف و تضادهای طبقاتی همواره در تاریخ بیمورد شدهاند و سرانجام بر آنها غلبه شده است. به عقیده میل تضادها در چارچوب نظام اقتصادی سرمایهداری نیز از طریق اصلاحات قابل رفع هستند.
به این ترتیب، میل در آثار خود از اصلاحات منظم در نظام اقتصادی سرمایهداری جانبداری میکند. او خواهان آن است که کارگران در حیات تربیتی و آموزشی جامعه سهیم شوند. میل نابرابری ساختاری در نظام مبتنی بر اقتصاد سرمایهداری را تا آنجایی میپذیرد که همه اعضای جامعه بتوانند از مالکیت خصوصی فایده ببرند. او در راستای دفاع از آزادی فرد برای شکوفایی شخصیت خویش، همچنین از همبستگی آزادیخواهانهی کارگران در ایجاد اتحادیهها، تعاونیها و سندیکاها پشتیبانی میکند. البته آزادی فردی برای جان استیوارت میل پیش از هر چیز آزادی وجدان و آزادی بیان است. بیم او از برقراری استبداد در گسترهی عمومی نیز با توجه به همین امر قابل درک است. میل معتقد است که هر فردی میبایست خیر خود را دنبال کند، مادامی که در این راه منافع دیگران را خدشهدار نمیسازد.
میل مالکیت خصوصی را با عطف به فایدهباوری تا آنجایی توجیهپذیر میداند که موجودیت افرادی را که جز نیروی کار خود چیزی در اختیار ندارند، تهدید نکند. سعادت هر فردی بایست به اندازهی سعادت هر فرد دیگر مد نظر قرار گیرد. اینکه هر کس یکسان خواهان خوشبختی است به این معناست که هر کس یکسان نیز باید از ابزار رسیدن به خوشبختی برخوردار باشد، مگر به دلیل مرزهایی که شرایط خاص زندگی انسانی و منافع عمومی به ما تحمیل میکنند. این اصل دارای پیامدی اجتماعی است و به لیبرالیسم میل خصلتی اجتماعی میبخشد. از همین رو جان استیوارت میل را میانجی مکتبهای سیاسی لیبرالیسم و سوسیالیسم و به اعتباری برجستهترین نمایندهی فکری «سوسیال لیبرالیسم» میدانند.
در گفتار بعدی نشان خواهیم داد که کارل مارکس برای حل بیعدالتی ناشی از اقتصاد سرمایهداری، بر خلاف جان استیوارت میل که راه اصلاحات منظم را پیشنهاد میکرد، طرحی کاملا” متفاوت میریزد.
بهرام محیی
نظر شما