سالی که به نیویورک آمدم، روایت یک فرانسوی عاشق؛ بالزاک رنوار از نیویورک
روزنامه شرق، شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲ - ۱۰ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۳ ژانویه ۲۰۰۴
ترجمه آرمن نرسسیان: مارسل کلمنتس در سال ۱۹۴۸ در پاریس به دنیا آمد، ده سال بعد به همراه خانواده به نیویورک نقل مکان کرد. به کالج بارد رفت و در رشته موسیقی فارغ التحصیل شد. در اوایل دهه ۷۰ به پاریس بازگشت و به نوشتن برای «پاریس مترو» پرداخت. رمانی به اسم Rock me، ده ها مقاله و یک کتاب غیر داستانی دارد. جدیدترین کتاب او به نام «اواسط تابستان» با نقدهای مثبت منتقدان مواجه شده است. کلمنتس برای نشریاتی چون نیویورک تایمز، نیوزدی، واشنگتن پست، اسکوایر، ام اس، رولینگ استون، ونیتی فر و ویلج وویس مقاله نوشته است. وی هم اکنون در نیویورک زندگی می کند و به نوشتن مشغول است.داستان «اواسط تابستان» در یک ملک بزرگ مشرف بر ساحل رود هادسن جریان دارد. داستان درباره ۶ شخصیتی است که تابستان را در این ملک سپری می کنند. شخصیت های داستان کمترین وجه اشتراک را با هم دارند. سوزی طراح لباس، دوست او کی نویسنده درونگرا، داج هنرمند و عاشق سابق سوزی، ران کمدین عصبی، الیز هنرمند همیشه در حال تقلا و پسر ۲۴ ساله سوزی افرادی هستند که هشت هفته تابستان را در این ملک با هم سپری می کنند.
مایکل کانینگهام نویسنده رمان «ساعت ها» در تعریف از کتاب جدید کلمنتس آن را داستانی زیبا می خواند که به طرز وحشتناکی نگاه دقیق و تیزبین نویسنده بر آن حاکم است. خواننده در حین خواندن صفحات پایانی کتاب کاری به غیر از تحسین توانایی نویسنده نمی تواند بکند.
- چرا «اواسط تابستان» را در پاریس نوشتید؟
نوشتن این کتاب را از سال ۱۹۹۰ شروع کردم. در همان زمان ها یک کتاب غیرداستانی هم منتشر کردم. نوشتن را همیشه دوست داشتم. البته غیر از نوشتن داستان، روزنامه نگاری هم از علایق من به شمار می رود . چیزهای زیادی در ژورنالیسم هست که من عاشق آنها هستم. «اواسط تابستان» را در واقع بلافاصله پس از کتاب اول خودم شروع کردم اما در میانه آن زندگی بی رحمانه جریان نوشتن مرا قطع کرد. البته این خود تجربه جالبی بود چون هنگامی که دوباره نوشتن کتاب را از چند سال پیش شروع کردم با شخصیت هایی روبه رو شدم که سال ها از من جوان تر بودند. کار دشوار اما لذت بخش بود. من همیشه می خواستم که داستان نویس باشم. وقتی ده سال داشتم به نیویورک رفتیم. من بعداً دوباره به پاریس، جایی که در آن جا متولد شده بودم بازگشتم. من در پاریس این امکان را یافتم که به روزنامه نگار تبدیل شوم که البته کاملاً تصادفی بود. برای اولین بار در نشریه «پاریس مترو» کار کردم که نشریه فرهنگی درباره پاریس به زبان انگلیسی بود و چند جوان آمریکایی آن را منتشر می کردند. تمام این ها طی سال های میانی دهه ۷۰ بود. جریان پرشوری بر پاریس حاکم بود. من هرگز درنیویورک نمی توانستم وارد این کار شوم و تنها در پاریس این امکان را یافتم.
- در این سال ها که کار نمی کردید چه احساسی داشتید؟
به طرز وحشتناکی احساس گناه می کردم که کارم را ناتمام گذاشته ام. غمگین بودم.
- وقتی دوستانتان از شما می پرسیدند چه کار می کنید چه جوابی می دادید؟
همه دوستان نزدیکم وضعیت مرا می دانستند. البته یادتان نرود من در همان زمان ها یک کتاب دیگر هم منتشر کردم. کتابی درباره زنان مجرد بود که الان فکر می کنم نوشتن اش کار اشتباهی بود. نباید آن را می نوشتم.
- الان چه احساسی دارید؟
بهترم. نمی دانم اما من همیشه در حال جست وجو هستم.
- حتماً آن لحظه که اولین نسخه از کتابتان را در دست گرفتید خیلی حس خوبی داشتید.
بله، آن لحظه بهترین زمان برای نویسنده است. وقتی که برای اولین بار کتاب منتشر شده خود را در دست می گیری.
- در کتاب جدیدتان شش شخصیت کاملاً متفاوت، تابستان را در خانه ای مشترک می گذرانند. همه آنها مجرد، موفق و زیرک هستند و اعتماد به نفس فراوانی دارند و البته کمترین وجه اشتراک با هم ندارند، اما می توانند خوب با هم بسازند. چه چیزی این امکان را به آنها داده است؟ دوستی، موقعیت یا ادب؟
البته این شخصیت ها شباهت هایی با هم دارند. همه آنها نویسنده و هنرمندند یا میل و اشتیاق فراوانی به آن نشان می دهند. همه می خواهند تابستان آرام و راحتی داشته باشند. البته آنها همیشه با هم نمی سازند. سوزی همه را به این خانه دعوت کرده و همه می خواهند به هر نحو که شده به او نزدیک باشند. همه شخصیت های داستان من نیویورکی هستند. نیویورک در تابستان غیرقابل تحمل است و نیویورکی هایی که وضع مالی مناسبی دارند سعی می کنند به جای خنک تر و بهتری بروند. البته همه آنها در پاییز به نیویورک بر می گردند؛ چون به نظر من نیویورک مهیج ترین شهر در فصل پاییز است.
- اما نگفتید چرا این کتاب را نوشتید؟
می خواستم کتابی درباره این نسل بنویسم. جوانان حساسیت های فراوانی دارند، روحیه آنها حساس و ظریف است و این چیزی است که تاکنون زیاد به آن پرداخته نشده است. من دوست دارم به این نسل نگاه کنم، آن را از نزدیک ببینم و به چگونگی روابط آنها با یکدیگر بنگرم.
- چگونه این کتاب را نوشتید؟
قبل از نوشتن این کتاب به بازخوانی «گتسبی بزرگ» پرداختم و بارها قاعده بزرگ رنوار را تماشا کردم و از آن الهام گرفتم. این فیلمی است که من عاشق اش هستم. البته دوست دارم مثل بالزاک و زولا هم بنویسم.
- شنیده ام که شما از ده سالگی بالزاک خوانده اید؟
فرانسوی ها از همان سنین اولیه به خواندن داستان های قرن ۱۹ می پردازند.از همان اوایل کودکی من به بالزاک و زولا علاقه مند شدم. این کتاب من برخی ریشه های فرانسوی دارد و می دانم که این روزها آمریکایی ها زیاد از فرانسوی ها خوششان نمی آید.
- شما می گویید عاشق نوشتن هستید و نوشتن کار سختی است. آیا برای نوشتن کتاب هایتان خیلی زحمت می کشید؟
دقیقاً. اگر برخی ملاحظات نبود من تا حالا چهار کتاب نوشته بودم. اما در هر حال از انتشار کتابم بسیار خوشحالم اگر چه فکر نمی کنم کتاب پرفروش شود.یکی از دلایل نوشتن کتاب غیر داستانی برداشتن فشار از روی دوشم بود نمی خواهم ملاحظات تجاری را در کارم دخیل کنم.
- این روزها چه کار می کنید؟
برای برخی نشریات می نویسم، درباره فیلم ها. روی طرح کتابی کار می کنم که نیمی خاطره و نیمی دیگر گزارش است. این کتاب در هیچ طبقه بندی ای نمی گنجد. ناشر قبلی ام می گفت کتابی که می نویسی باید کتابفروش بداند در چه قفسه ای بگذارد. کتاب جدید من ۱۹۵۸ نام دارد، سالی که به نیویورک آمدم.
- در دانشگاه نیویورک هم تدریس می کنید؟
در دانشگاه نیویورک پروست و کارهای او را تدریس می کنم. ما تمام آثار پروست را در یک ترم می خوانیم که کار بی نظیری است اما مشکل بزرگی وجود دارد که دانشجویان این کار را تنها به خاطر نتیجه ای که از آن به دست می آید انجام می دهند. آنها می خوانند، می نویسند اما آنها را به خاطرلذت و خوشی ای که از آن به دست می آید انجام نمی دهند. این خواندن ها را با احساس انجام نمی دهند. البته برخی در اواسط ترم عاشق پروست می شوند که این به خاطر جادویی است که در آثار پروست وجود دارد. من خودم قبلاً حوصله ام از برخی توصیفات پروست سر می رفت اما امروزه عاشق همان ها هستم. چیزی که مرا عاشق پروست می کند زنده بودن آثار اوست.
سپتامبر ۲۰۰۳
نظر شما