زندگی من به عنوان نویسنده، گفت و گو با پیتر کری نویسنده استرالیایی
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

زندگی من به عنوان نویسنده، گفت و گو با پیتر کری نویسنده استرالیایی

روزنامه شرق، سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲ - ۱۳ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۶ ژانویه ۲۰۰۴


ترجمه ژیلا ارجمندی: رمان جدید پیتر کری درباره همان ارن مالی کلاهبردار معروف استرالیایی است. در سال ۱۹۴۴ دو شاعر ضد مدرنیسم، سردبیر مجله ادبی و پیشرو Angry Penguins را برای انتشار اثری از شاعری که وجود خارجی نداشت فریب دادند. آنها نام آن شاعر را ارن مالی گذاشتند و آثار او را با اشعاری که از شکسپیر، فرهنگ نقل قول ها و منابع دیگری کش رفته بودند پر کردند،او را به مرضی کشتند و مدعی شدند خواهرش اشعار او را پس از مرگش کشف و ارائه کرده است.

مثل این که این رسوایی به اندازه کافی برای ریشخند شدن سردبیر کافی نبود چون بعد از آن برای پرداخت هزینه انتشار کتاب شاعر تحت فشار قرار گرفت.وقتی پیتر کری ما را به درون داستان تخیلی و پر تلاطم شخصی به نام «ارن مالی» که او را باب مک کورکل می نامد می کشاند و در عمل به او جان می بخشد، بداهه سرایی و ابتکاراتش آغاز می شود. سناریویی ناممکن که پیتر کری از خواننده می خواهد آن را به دقت مطالعه کند.سال ۱۹۷۲ است. محل کوالالامپور، مالزی. ساراووددوگلاس، سردبیر یک روزنامه ادبی بریتانیایی و توریست بی حوصله، در مغازه موتورسیکلت فروشی، پیرمردی را می بیند که پاهایش زخمی است و مشغول خواندن کتابی از «ریلکه» است. سارا مسحور و کنجکاو، نسخه ای از مجله اش را به او می دهد و همین باعث می شود که پیرمرد هر روز با لباس مندرس اش نزد او بیاید و داستان زندگی اش را تعریف کند.
نام او کریستوفر چاب است. شاعری استرالیایی است که تنها شعر به یادماندنی که نوشته همان خلق باب مک کورکل است. مثل دکتر فرانکشتین، چاب به طور وحشیانه و وسواس گونه ای تحت اختیار موجودی که خود آفریده است قرار می گیرد.- هیولا حتی بچه او را می رباید _ و چاب دائماً در مقابل این «وجود کفرآمیز که او با قلم خودش خون و استخوان و قلب تپنده او را آفریده است» می ایستد. مثل سارا خواننده باید به طور مداوم درگیر این سئوال باشد که چه کسی یا چه چیزی را باور کند.

«زندگی من به عنوان شیاد» نشان می دهد که پیتر کری نویسنده ای است که نه از مخاطره کردن در داستان گویی می هراسد و نه از بدگویی درباره گذشته مستعمراتی استرالیا پرهیز می کند. او به تازگی جایزه بوکر را به خاطر رمان «تاریخ واقعی دار و دسته کلی» به دست آورد؛ کتابی که بعضی منتقدان آن را با «وسترن های آمریکایی» مقایسه کرده اند که در آن با اذعان بر مبارزه دایمی با زورمداران فاقداصول اخلاقی و زمین داران مستعمراتی زندگی و ماجراجویی های «ندکلی» رابین هود استرالیایی را بازگو می کند.در Back Maggs بازگشت قهرمان داستان را به زادگاهش انگلستان پس از سال ها تبعید در استرالیا به عنوان یک مجرم دنبال می کنیم. و رمان «زندگی عجیب و غریب «تریستان اسمیت» در یک مستعمره خیالی که توسط قدرت های سلطه جو اداره می شود اتفاق می افتد. اگر داستان اخیرش اشاره ای باشد به هر چه که در آینده رخ می دهد، چاره ای نیست جز این که فکر کنیم کری در ادامه کشف داستان های تازه و کند و کاو در «نانوشته های پنهان» آنها گریزی به کتابخانه و کتاب های تاریخی استرالیا می زند.پیتر کری نویسنده هفت رمان و یک مجموعه داستان است. او به خاطر رمان های «اسکار و لوسیندا» و «تاریخ واقعی دار و دسته کلی» جایزه بوکر را به دست آورد. افتخارات دیگر او دریافت جایزه «مایلز فرنکلین»، commonwealth است. کری در استرالیا به دنیا آمد و هم اکنون در نیویورک زندگی می کند.

- شما ماجرای یک کلاهبرداری ادبی واقعی را چارچوب اصلی داستان قرار داده اید. چه چیز باعث شد به این فکر بیفتید که درباره این کلاهبرداری رمانی بنویسید؟

نمی توانم جواب سر راست و ساده ای به شما بدهم. از لحظه ای که این جریان را فهمیدم بهش فکر کرده ام. دانستن این جریان فکر می کنم از ۲۰ سالگی ام بوده است. در اوایل دهه ۱۹۹۰که دوستم مایکل هی وارد در نیویورک بود کتابی نوشت به نام «ماجرای ارن مالی» که کتابی غیرداستانی و تاریخی است. مثل بسیاری از دوستان دیگرش من هم دست نوشته کتاب را خواندم و پیشنهادهایی دادم. یادم می آید آن موقع ها فکر می کردم حسابی از ته و توی قضیه نوشتن یک رمان بهترین کار است، چون رمان می تواند به طریقی «ارن مالی» را زنده کند. او در تخیلات ما هستی می یابد.

اگر یک استرالیایی علاقه مند به کتاب و ادبیات در دوره ای خاص باشید می بینید که بیان «ارن مالی» با توجه به اشعار و شخصیتی که از او در نامه های دروغی خواهرش نشان داده شده به نظر واقعی می آید. من همیشه از حقه بازها متنفر بودم با این حال در کتابم نسبت به «کریستوفرچاب» احساس همدردی می کنم. به نظر من سردبیری که برای انتشار اثر «ارن مالی» فریب خورده بود یک جورهایی قانع هم شده بود؛ هیچ کس اشعار کلاهبردار ها را نمی خواند ولی «ارن مالی» فریب خورده بود یک جورهایی قانع هم شده بود؛ هیچ کس اشعار کلاهبردار ها را نمی خواند ولی «ارن مالی» همیشه در خاطره ما هست و به زندگی اش ادامه می دهد. اگر به کتاب های جدید شعر استرالیا نگاه کنید اشعاری از «ارن مالی» در آن ها خواهید یافت.منظور من دقیقاً زنده کردن او بود؛ وقتی روی کتاب شروع به کار کردم روایت را به صورت اول شخص و از دیدگاه او نوشتم. اما دیدم از این طریق به نتیجه نمی رسم. بنابراین راه های دیگری را ترجمه کردم.

- بنابراین در آن گیرودار دیدگاه را از «باب مک کورکل»، شاعر خیالی، به «سارا وود دوگلاس» سردبیر ادبی تغییر دادید. آیا واقعیت دارد که در هنگام نوشتن کتاب، هجده ماه برای ایجاد این تغییر وقت صرف کردید؟

فکر نمی کنم ۱۸ ماه شده باشد ولی به هر جهت مدت کوتاهی طول کشید، کم تر از یک سال.

- چه چیز باعث شد این تغییر را ایجاد کنید؟ چه چیزی در ذهن یک رمان نویس می گذرد که بعد از فدا کردن زمانی طولانی چنین تغییر شگرفی را در روش جهان بینی شخصیتی خاص به وجود می آورد؟

ترس. تمام نویسنده ها روزهای بدی دارند. آدم هزار تا مشکل دارد ولی کارش را هم باید انجام دهد. اما در مورد این کتاب مهم نبود چه طور روی آن کار کنم. به جمله ها ور بروم و این جا و آن جایش را درست کنم. تمام سعی ام این بود که به لایه های عمیق تری نقب بزنم. می دانستم نمی خواهم جمله ها را صاف و صوف تر و خلاصه تر از آن چه هست بکنم. و به همین خاطر وقتی روز تمام شد به این نتیجه رسیدم که این کار عملی نیست و فایده ندارد. همان طور که حدس می زنید احساس خیلی بدی بود. شب وحشتناکی را گذراندم. روز بعد از خواب بیدار شدم و به این نتیجه رسیدم همین طرح و داستان خوب است و از خودم پرسیدم چه کار دیگری می توانم با آن بکنم. تمام آن روز با انرژی زیاد کار کردم. در پایان روز روش کاملاً متفاوتی برای کار روی آن موضوع کشف کرده بودم. بنابراین فهمیدم یک روش کاملاً جدید و بی نظیر برای کار در اختیار دارم.

- در رده بندی داستان شما کجا قرار می گیرید؟ آیا خودتان را نویسنده رمان های تاریخی می دانید؟

وقتی درباره رمان تاریخی حرف می زنیم خیلی عصبی می شوم چون دوست ندارم رمان تاریخی بخوانم. هر چه در رمان اتفاق می افتد ساختگی است و در یک زمان مشابه ساختگی هم اتفاق می افتد. به این خاطر از نظر من هیچ تفاوتی میان نوشتن رمان علمی _ تخیلی و با مردم شناسی نظری _ که هر دو را انجام داده ام _ و همین طور نوشتن درباره قرن نوزدهم وجود ندارد. وقتی درباره گذشته می نویسید می تواند همان قدر غیرواقعی و تخیلی باشد (اگر چه مردم عقاید زیادی درباره این که گذشته چطوری بوده است دارند). فکر می کنم با وجود این که در دست یابی به آن چه در گذشته رخ داده موفق تر بوده ام ولی تمایز قائل شدن میان ژانرها مرا فوق العاده عصبی و بدخلق می کند.

- بیایید درباره شخصیت کریستوفر چاب، تبعیدی استرالیایی که به خاطر زخم پایش و این نکته که در مغازه موتور سیکلت فروشی در کوالالامپور ریلکه می خوانده مورد توجه وود دوگلاس قرار گرفته است صحبت کنیم. چه امکانات خیال آفرینی در شخصیت او دیدید؟

یکی از چیزهایی که در مورد او بیشتر دوست داشتم و ناگهان حسی را در من برانگیخت این است که من داشتم در واقع راجع به یک دوجین  مردمی که می دانستم همین معیارهای به شدت مشکل پسندانه را دارند فکر می کردم. مثل انگلیسی ها که وقتی به مناطق حاره می روند همگی لباس شب می پوشند. از دید روشنفکرانه او شبیه کسی بود که برای رفتن به مهمانی شام لباس پوشیده است و می ترسد معیارها را رعایت نکند، بنابراین فقط سه، چهار نویسنده از جهاتی برای او مهم بودند. این جنبه از شخصیتش برای من مهم بود. نکته جالب دیگر این بود که در زندگی واقعی از کلاهبردار  ها متنفرم ولی در این داستان چاب حقه باز آدمی می شود که نسبت به او احساس همدردی می کنم. او در آخر پرستار و قیم موجودی می شود که خودش آفریده است.این چرخش  خاص در داستان از اول برایم روشن نبود و این یکی از لذت های شخصیت پردازی برای من است _ این نوع دگرگونی و تغییر که انسانی پست فطرت و دست تنگ تبدیل به انسانی گشاده دست و بلندنظر می شود.

- نقل قول اول کتاب از فرانکشتاین مری شلی است و ارتباط میان چاب و دکتر فرانکشتین کاملاً روشن است. هر دو هیولایی می آفرینند که آنها را تحت کنترل خود در می آورد. در جایی چاب «روحی در دوزخ، که مثل یک زندانی چرخ لنگر را در دخمه» خفقان آور می گرداند و برای همیشه در خدمت آن چیزی که خودش به او حیات بخشیده قرار می گیرد توصیف شده است. آیا به این نتیجه رسیدید که هنرمند «در خدمت» هنرش قرار می گیرد؟ و آیا این در توان آفریده های یک نویسنده هست که باز گردند و او را تسخیر کنند؟

شخصیت هایم مرا تسخیر نمی کنند. وقتی با مردم درباره آنها صحبت می کنم به طور مبهمی در ذهن من حضور دارند ولی به طور آرمانی فکر می کنم آنها بیرون خواهند آمد و دیگران را تسخیر خواهند کرد، نه مرا. این حرف تکراری است ولی واقعیت دارد.این خواننده است که شخصیت را به نحوی خلق می کند که نویسنده فقط تا حدودی قادر به خلق آن است. در واقع خواننده است که به شخصیت حیات می بخشد و با مخلوق خود زندگی می کند. این که نویسنده پس از دست و پنجه نرم کردن با بسیاری طرح ها و مراحل و با  آگاهی کامل به فرآیند ابداع خارج از صفحات کتابش با شخصیت ها درگیر شود غیر متحمل است.

- در سرتاسر رمان پرسشی دایمی وجود دارد که چی راست است و چی دروغ. خواننده باید مرتب بپرسد چه چیز را باور کند و واقعاً چه اتفاقی افتاده است. شما از خواننده می خواهید بارها و بارها به تردید بیفتد که آیا «چاب»  در عمل «مک کروکل» را زنده کرده است یا مک کروکل صرفاً زاده توهمات اوست. چه چیزی شما را شیفته نیروی تخیل و مرز میان واقعیت و خیال می کند؟

اگر واقعاً می خواهید راز مرا بدانید _ این طوری فکر کنید- تردیدی ندارم که او زنده شد ولی باز هم تردیدی ندارم که هیچ کس اجازه باور آن را به خود نمی دهد. اگر می خواهید دنبال مدرک برویم احتمالاً به نتیجه ای که سارا رسید می رسید که او وجود دارد. ولی این غیرممکن است. به عقیده شخص من بدون شک این اتفاق افتاده است، بنابراین تمام آن پرسش هایی که درباره اش صحبت می کنید زاییده  پاسخ شخصیت ها به آن است هیچ کس آن را به سادگی باور نخواهد کرد.
 

نظر شما