ملا محمد آملى
موضوع : دانشنامه | آ

ملا محمد آملى

ملا محمد آملى در سال 1263 ق در آمل متولد شد. در هفده سالگى شهر خود را به منظور تحصیل علوم دینى ترک کرد. پس از اتمام تحصیلات عالیه در حالى که در فقه و اصول و فلسفه به مدارج بالایى رسیده بود، در تهران سکنا گزید و از عالمان برجسته آن سامان شد.
بعضى از آثار مرحوم ملا محمد آملى عبارتند از:
حواشى بر کتاب فرائد الاصول شیخ انصارى؛
حواشى بر شرح مطالع؛
حواشى بر شرح شمسیه؛
در جریان نهضت مشروطه، وى از یاران و همفکران مرحوم شیخ فضل الله نورى (1) بود.
فرزند او مرحوم آیت الله شیخ محمدتقى آملى از عالمان بزرگ تهران بوده، و بیش تر مطالب مربوط به ملا محمد آملى را فرزند وى نقل کرده است.
آیت الله شیخ محمدتقى آملى درباره ماجراى فتح تهران و دستگیرى پدرش مى نویسد:
عصر پنج شنبه، یازدهم شهر رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت (1327 ق) جماعتى از اهل علم تهران که با مشروطیت مخالفت داشتند، به سردارى مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى دستگیر و به نظمیه که در آن اوان تحت ریاست یفرم ارمنى بود، محبوس شدند؛ از آن جمله، مرحوم پدرم محبوس شد و در عصرروز شنبه، سیزدهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت، مرحوم حاج شیخ فضل الله مصلوب گردید، و مردم تماشاچیان در روز یکشبنه چهاردهم سنه هزار و سیصد و بیست و هفت بر حسب دعوت سید یعقوب شیرازى که در آن زمان ناطق آن محله بود و اکنون از حال او بى خبرم، در میدان توپخانه براى تماشاى صلب پدرم حاضر شدند و لکن فجیعه مصلوبیت مرحوم شیخ، انعکاس عجیبى بخشید و چون عالم کشى تا آن عصر در ایران معمول نبود، آن هم به این طور فجیع، لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانى که معروف به یهودیت بود، لکن در مشروطیت ساعى بود و بالاخره در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد، و مباشرت یفرم خان ارمنى، بیش تر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه اى که زمامداران از تهاجم فتنه خائف و براى تبرئه خود این امر را به رؤساى نجف اشرف منسوب داشتند... و بالجمله سوء انعکاس مصلوبیت مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد. پس از هفته اى از صلب شیخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعید کردند.
آیت الله حسن زاده آملى در این رابطه از استاد خود مرحوم آیت الله شیخ محمدتقى آملى نقل مى کند:
حکم تبعید او را به هرات افغانستان صادر کرده بودند، جز این که از دگرگونى اوضاع روز و اختلاف مردم، تبعیدش را به هرات نیز صلاح خودشان ندیدند و براى این که از رد حکمشان شکست سیاسى نخورند، جست و جو کردند که در ایران کدام آبادى هم وزن با هرات است تا این که «کرات » نور مازندران را یافتند و به مردم تلقین کردند که حکم تبعید ایشان به کرات بود نه به هرات. نج سال در کرات نور مازندران محبوس بوده است. (2)
ملا محمد آملى عاقبت در سال 1336 ق جان به جان آفرین تسلیم کرد.
گوشه هایى از خاطرات آیت الله شیخ محمدتقى آملى، ما را بهتر در حال و هواى آن روزهاى تهران قرارمى دهد. وى در این باره مى نویسد:
و این ضعیف پس از ازعاج پدرم به مازندران، مبتلا به هموم و احزان و مقارن تجرع غصص و کرب گردیده... از طرف مردم به هیچ وجه تفقدى از من نمى شد و بقایاى از رجال قاجاریه با وجودى که مخالفت پدرم با مشروطیت بالعرض به نفع آنان تمام مى شد و از چگونگى حالم مطلع بودند، مساعدتى نمى کردند؛ بلکه اذیت هایى از آنان دیدم و مردم متفرقه هم که در دوره اى لاف دوستى مى زدند، ترک دوستى کرده؛ بلکه با دشمنى آمیختند... واز آن جمله از بعضى از اهل علم تهران که اینک سر به زیر خاک فرو کردند (سامحهم الله بلطفه و کرمه) امور غیرمترقبه دیدم.
همچنین به شاگرد خود آیت الله حسن زاده آملى مى گوید:
کار ما به جایى رسیده بود که وقتى من به حکم ضرورت از خانه بیرون آمده بوده ام و به جایى مى رفتم، مردم از کنار خیابان و مغازه ها از روى استنکار و بیزارى به من اشاره مى نمودند که این شخص پسر فلانى است بدین معنا که کان ما از دین خدا برگشته ایم و از قرآن و اسلام روى برتافته ایم.
علامه شعرانى هم در این باره به شاگرد خود آیت الله حسن زاده آملى مى گوید:
آقا! این حاج شیخ عبد النبى نورى آنچنانى، (که با وجود علماى بسیار در تهران اعلم من فى البلد بود) مانند مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى سخت مخالف مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. تبلیغات سوء، کار را به جایى کشیده است که مردم علاوه بر این که درب مسجد را (مسجد حاج شیخ عبد النبى نورى در سرچشمه تهران را) به روى او بسته اند، خانه او را (در سرچشمه مقابل مسجدش) در حالى که خود آن جناب و عائله او در خانه بوده اند، سنگسار کردند و پس از شهادت حاج شیخ فضل الله نورى و وقایع ناگوارى که در تهران و سایر بلاد روى داد، از قتل و هتک و حبس و نهب و تبعید و غیرها که مردم فهمیده اند از ایادى اجانب چه زخمى خورده اند، کثرت جمعیت نمازگزار با حاج شیخ عبدالنبى در مسجد نامبرده دیدنى بود.
آیت الله شیخ محمدتقى آملى فضاى نجف را نیزاین گونه ترسیم مى کند:
اگرچه هنگام حرکتم از تهران شقاق مشروطه و مستبدى در بین اهل تهران کهنه شده بود، بلکه مى توان گفت: به کلى مضمحل بود و نوع اهل علم را از این راه خلافى نبود، بلکه همه با هم مى زیستند، لکن بقایاى این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلى قابل و منزلى با قرار داشت و من بنده به این جهت در کشمکش بودم و هم مورد عنایت بعضى از رؤساء به جهت انتساب به پدر بسته نمى شدم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از مدانست با هر دو حوزه کنار کشیدم.

زندگى نامه خودنوشت مرحوم ملا محمد آملى
مرحوم ملا محمد آملى خلاصه اى از زندگى خود را با قلم خود به نگارش در آورده است. اثر او را به این ترتیب مى توان بخش بندى کرد:
بخش اول: شمه اى از زندگى نامه خود؛
بخش دوم: اشاره اى به فضیلت علم و عالم؛
بخش سوم: شکوه از حوادث زمانه (مشروطه).
آیت الله حسن زاده آملى درباره این اثر مى نویسد:
روز جمعه بیست و دوم ماه محرم سنه هزار و سیصد و هفتاد و سه هجرى قمرى، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سیصد و سى و دو هجرى شمسى، به حضور انور استادم جامع معقول و منقول آیت الله حاج شیخ محمدتقى آملى قدس سره در تهران که به تحصیل علوم دینى اشتغال داشتم، تشرف حاصل کردم. به آن بزرگوار عرض کردم: بیوگرافى تنى چند از عالمان نامور مازندران را گرد آورده ام. اگر اجازه بفرمایید از جناب والد شما مرحوم آیت الله مولا محمد آملى - رضوان الله علیه - و نیز از حضرت عالى شرح حالى داشته باشم. در جوابم فرمودند: شرح حال والدم به قلم خودش با شرح حالم به قلم خودم، هر دو با هم در یک جلد مجلد شده اند. شما از روى آن استنساخ بفرمایید و اصل را به ما برگردانید... ولکن نسخه اى را که حضرت استاد آملى به رسم امانت به من داده بود، از روى نوشته اصل به قلم والد ماجدش استنساخ شده بود؛ بلکه ظاهر عبارات آن چنین مى نمود که نسخه اصل را یکى به دیگرى املا یعنى دیکته مى کرده و از آن نویسنده اغلاط املایى بسیار به عبارات روى آورده؛ لذا ما روایات را از مصادر آن ها یافته ایم و نقل کرده ایم و اشعار فخر رازى را از تاریخ ابن خلکان تصحیح کرده ایم و همچنین دو بیت ابن یمین را از دیوانش، و بسیارى از کلمات را به موازین قواعد ادبى.
آیت الله حسن زاده آملى درباره شکوه هاى مرحوم ملا محمد آملى مى نویسد:
بعد از آن که نسخه اصل امانى را پس از استنساخ، به حضرت استاد آیت الله حاج شیخ محمدتقى آملى قدس سره مسترد داشته ام، از آن جناب پرسیدم که براى مرحوم والد ماجد شما چه واقعه تلخى پیش آمده بود که آن بزرگوار این همه ناله و سوز و گداز دارد و اظهار تاسف و تلهف مى فرماید واز افرادى سخت دلگیر و اندوهگین است و از آنان شکایت دارد و تبرى مى جوید و... ؟ در پاسخم فرمودند: پدرم، چون حاج شیخ فضل الله نورى جدا مخالف با مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. منطق ایشان این بود که اکثر این مردم به ما دروغ مى گویند و با ما سر خدعه و مکر و حیله دارند ما باید فقط قرآن کریم را که کتاب وحى الهى و دستورالعمل مدینه فاضله انسانى، و معجزه باقیه حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله است، حفظ کنیم. ما نمى دانیم حرف مشروطه از کجا برخاسته است و از چه دهان آلوده اى تلفظ و تفوه شده است و بیگانگان چه اهداف سوء و افکار فریبنده دارند. ما را چه حاجت که با وجود قرآن کریم به دنبال این گونه حرف ها برویم؟

ترجمه متن زندگى نامه از این قرار است: (2) (4)

و بعد پس آگاه باش این بنده، خدمتگزار علوم دین و در کمین نشسته اسرار اهل بیت علیهم السلام که جز امیدوارى به رحمت پروردگار براى کسب توشه روز جزا سرمایه اى ندارد، محمد پسر على، پسر محمد، پسر على آملى - که خداوند در روز جزا از خطاهایشان در گذرد - در سال 1263 در شهرستان آمل یکى از شهرهاى طبرستان - که خداوند اهل آن را از حرص و درازى آرزو مصون دارد - متولد شدم.
ابیات زیر را جهت آشکار شدن بعضى از حالات سروده ام. [ترجمه شعر]: آمل مولد من است و فرزندان «جوان » از نسب اصیل و حسب مرواریدند و مادرم از فرزندان آل رسول صلى الله علیه و آله است که هر گاه آرزوها حاصل آید، بدان افتخار کنم.

[در طلب علوم عقلى و نقلى]
هفده سال در آمل پرورده شدم، سپس از آن جا به دیار غربت مهاجرت کردم. در طلب علوم عقلى و نقلى و کشف مشکلات و گشودن گره هاى مسائل دشوار آن ها کوتاهى نکردم تا این که در امور یاد شده به مرحله اى که آدمى با جدیت و کوشش بدان مى رسد، دست یافتم؛ ولى با این همه، تا کنون یعنى سال 1332 ق براى خود مرتبه اى از مراتب استواران و درجه اى از درجات کاملان و فضیلتى از فضائل بلندپایگان نمى یابم؛ بنابراین سزاوار است که خود به اشعار منسوب به فخررازى تمثل جویم [ترجمه شعر]: پایان گام هاى خردها، پایبند است و بیش تر کوشش جهانیان گمراهى است - جان هاى ما از کالبدهایمان در اندوه و ترس است و حاصل دنیاى ما رنج و سختى است - چه بسا مردان و دولت هایى بدیدیم که همگى بسرعت نابود شدند و درگذشتند - چه بسا کوه هایى که مردان به قله هاى آن ها صعود کردند، پس آن مردان همه مردند و کوه ها بر جاى خویش ماندند - از بحث ها در طول عمرمان جز آن که قیل و قالى جمع کردیم، سودى نبردیم و این شعر فارسى نیز بدو منسوب است:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
مویى به ندانست بسى موى شکافت
گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
لکن بکمال ذره اى راه نیافت

[در فضیلت دانش]
گذشته از آن چه گفته آمد، گویم: به درستى که سزاوارترین فضیلت ها به بزرگ داشتن و پیش ترین آن ها در استحقاق مقدم داشتن، دانش است؛ زیرا علم است که مایه انتظام هر بلندى و بزرگى، و ملاک هر کرامت و بزرگوارى، و اوج هر سیادت و آقایى، و مایه صحت و قوام هر خوشبختى است. به واسطه علم، آدمى در زندگى به بلندى منزلت و بعد از مرگ، به پاداش بزرگ و یاد نیکو دست مى یازد و همو است که براى انسان به گاه خیانت همه دوستان، دوست واقعى، و به گاه بى اعتمادى به همه ناصحان مهربان، مهربانى صمیمى است و دانشمندان هستند که وارثان پیامبران و سروران مسلمانان و خواننده مردم به روز جزایند.
از خدا خیر کثیر باد شاعر پارسى گوى را که چنین سرود:
مال مایل بود اى ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادى منفک
علم دادند به ادریس و به قارون زر و سیم
شد یکى فوق سماک و دگرى تحت سمک
بنابراین، حیات دل ها از جهالت و نور دیده ها از ظلمت و نیروى کالبدها از سستى در علم است. به واسطه علم است که بندگان به منازل نیکان و مجالس نیکوکاران و درجات عالى بار مى یابند. گفت و گوى علم، معادل روزه دارى، و درس گفتنش مساوى شب زنده دارى است. به وسیله علم است که پروردگار عالم، عبادت و اطاعت، و ارتباط خویشاوندان به یک دیگر وصل و حلال و حرام خدا شناخته مى شود و علم، پیشواى عمل، و عمل پیرو آن است. خداوند آن را به نیکبختان مى آموزد و بدبختان را از آن محروم مى کند. پس خنک آن که خداوند او را از علم بى بهره نسازد.
نزد مولایمان جعفر بن محمد علیه السلام از فرموده رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره این که نگاه به صورت عالم عبادت است، سخن به میان آمد. آن جناب فرمود: مقصود رسول خدا صلى الله علیه و آله عالمى است که هر گاه به او نگاه کنى، تو را به یاد آخرت اندازد و هر عالمى که خلاف این بود، پس نگاه به او گناه و مایه گمراهى است.

[چه عالمى امانتدار پیامبران است]
و نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: عالمان امانتداران پیامبران بر بندگان خدایند، البته تا وقتى که با سلاطین در نیامیزند؛ پس هرگاه با آنان درآمیختند و در امور دنیا مداخله کردند، به تحقیق به پیامبران خیانت کرده اند؛ پس، از آنان بپرهیزید. و نیز آن جناب به یاران خویش فرمود: علم را بیاموزید و براى علم، آرامش و بردبارى را فراگیرند و دانشمندانى سرکش مباشید که دانایى شما در اثر نادانى تان قامت راست نمى کند و از حضرت عیسى علیه السلام روایت است: مثل دانشمند بد (بى خیر) مثل سنگ سختى است که در دهانه جوى واقع شده باشد که نه خود آب مى آشامد و نه آب را رها مى کند تا به کشت و زرع پیوندند.
در کلمات بعضى از بزرگان چنین آمده است: هرگاه دیدى که عالم با سلطان ملازمت دارد، بدان که او دزد (راهزن) است. مبادا که فریفته این گفته شوى که او با این کار، حقى را به صاحب حق باز مى گرداند یا از مظلوم دفاع مى کند؛ زیرا به درستى این سخن مکرى شیطانى است که دانشمندان فاجر، آن را نردبان پیشبرد مقاصد خود قرار داده اند، و یکى از حکیمان فرمود: هرگاه دانشى نصیب شد، مبادا که نور دانش را با تاریکى گناهان خاموش کنى و روزى که اهل دانش با نور علمشان شتاب مى گیرند، تو در ظلمت و تاریکى باقى بمانى. سرانجام رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خیانتى که آدمى در کالاى دانش مى کند، بسیار سخت تر از خیانتى است که در مال مى کند.
در این جا امور پنهان فراوان است؛ ولى براى کسى که شاهدانه گوش فرا دهد، همین قدر کافى است.

[بیان چگونگى گذراندن عمر و شکوه از زمانه]
غرض از سیاه کردن این اوراق آن است که به طور خلاصه بیان کنم عمر خویش را تا کنون به چه صورت گذرانده ام و به خداوند پناه مى برم از این که آن را به بطالت و جهالت صرف کنم و با این که خود را از صاحبان عقل و یاران معقول به شمار مى آورم، در روز رستاخیز یکباره از میان ساقط شوم.
از آغاز تا کنون همواره دل پریشان بوده و در تیررس سختى ها و آسیب ها و معرض خطاها و لغزش ها قرار داشتم؛ به ویژه در این زمان که مطلق خیرات و نیکى ها بساط خویش از بسیط زمین برچیده و به محل خود بازگشته اند.
همت ها از مقدم داشتن نیکى ها کوتاه، کارهاى نیک، ناپدید؛ سخنان صادقانه، کهنه؛ راه هاى گمراهى و جهالت، باز؛ درهاى دادخواهى و انصاف، بسته، ستم هویدا؛ دانش، متروک؛ جهل، مطلوب؛ پستى و دون صفتى، چیره؛ کرم و مردانگى، پوشیده؛ دوستى، ضعیف؛ دشمنى، نیرومند؛ نیکان عالمان، خوار و محقر؛ نادانان شرور، محترم و گرامى؛ مکر و فریب، بیدار؛ وفا و پرهیز، خواب؛ دروغ، برگزیده، راستگویى، مردود و فرو رفته، حق، مغلوب و شکست خورده؛ باطل، پیروزمند و با حرمت؛ پیروى از خواهش نفسانى، روشى پیروى شده؛ احکام شرع مهمل و معطل؛ ستمدیده حق پیشه، حقیر و خوار؛ ستمگر باطل کیش، عزیز و شرافتمند؛ آز، چیره؛ قناعت، مغلوب؛ عالم، بى وفا، و زاهد فریبکار است. علم در دست گروهى است که خود در دست تقلید اسیرند و آن را بدون استوارى و راستى به دست مى گیرند. همه کارشان لجاجت و دشمنى و تمام سرمایه آن ها، انحراف از راه درستى و راستى است.

[پیدایش آتش فتنه و بدعت]
در این روزهاى نامبارک، همراه با شریکان گمراهشان بر امرى اتفاق کردند که خداوند را در آن، بر خود خشمناک ساختند و او نیز از آنان روى بگردانید و عقوبت خویش را بر آن ها نازل و رحمت خود را از آنان دور کرد. شیطان بر آن ها چیره شد و از یاد خداوند غافل شان ساخت. نفرین بر آنان و بدعتى که در دین نهادند، و اساس مخالف راه حق آشکار را پدید آوردند. شیفته سخن بدعتى شدند که پایان آن خرابى شریعت سید المرسلین، و آشکار ساختن فتنه اى است که حرارت آتشش تا روز رستاخیز فرو نخواهد نشست.
نامردانى فرومایه و نادان که پیرو هر بانگ و صدایى اند و با نور دانش روشن نشده و به پایه اى استوار پناه نبرده اند، از آنان پیروى کردند. گرچه پس از مدتى، مانند پشیمانى یزید لعین در کشتن سرور جوانان بهشت، از کرده خود سخت پشیمان شدند.

[مبارزه اهل حق با بدعت ها و موضعگیرى مخالفان]
گروهى از اهل حق، چون پیدایش این بدعت هاى منکر و برانگیختن آن فتنه هاى نو را دیدند، آنان را به سخت ترین شیوه نهى کردند و بر نهى خویش اصرار ورزیدند، چرا که به اقتضاى فرموده رسول خدا صلى الله علیه و آله آن جا که فرمود: هر گاه در امت من بدعتى پدیدار شود، دانشمند باید دانش خویش را آشکار سازد، پس هر کس چنین نکند، لعنت خداوند بر او باد، از شهریار چیره (خداوند) و این که آنان را در خانه آخرت برند ترسناک بودند.
این جا بود که آن بزرگان اهل حق، هدف تیرهاى بلا و مرگ قرار گرفتند و حق درباره آنان مراعات نشد؛ پس گروهى از آنان کشته و جمعى اسیر و فرقه اى از وطن خویش دور شدند و قلم قضا براى شان به چیزى که مایه امید پاداش نیکو است، جارى شد.

[تبعید به دیار غربت]
و من از جمله کسانى بودم که از خانه خود به دیار غربت و بلاد وحشت تبعید شدم. اگر فاش ساختن مصیبت، سبب هدر رفتن پاداش نمى شد و اگر پنهان داشتن بلا و صبر بر آن باعث فزونى پاداش نمى بود، هر آینه درباره آن چه در آن اوقات بر من گذشت، داد سخن مى دادم، ولى براى آن که ذخیره روز میعاد را طلب کرده باشم، شکایت غم و اندوه خویش را فقط به خداوند متعالى باز مى گویم. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
سه چیز از گنجینه هاى بهشت است: پنهان داشتن صدقه، آشکار نساختن مصیبت، پوشیده داشتن بیمارى، و نیز آن جناب فرمود: صبر در مقایسه با ایمان به منزله سر براى بدن است؛ بنابراین آن را که صبر نباشد، ایمان نباشد.

[بازگشت به وطن و وفات]
سپس بعد از مدت کمى که فتنه سخت گذشت، از آن اقامتگاه وحشتناک به محل تولد خود و موطن پدرانم منتقل شدم و دو سال در آن جا سکونت داشتم و بعد به نهان خانه رى مهاجرت کردم. [آن جناب در سال 1336 ق نداى حق را لبیک گفت و در روضه رضوان آرمید].

پى نوشت:
1) آیت الله حسن زاده آملى درباره مقام علمى مرحوم شیخ فضل الله مى نویسد: روزى حضرت استاد اعظم آیت الله حاج میرزا ابولحسن حسینى رفیعى قزوینى - رفع الله درجاته - پس از جلسه درس به مناسبتى فرمودند: مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى مجتهد مسلم بوده است و بسیار جاى تعجب است که چه پیش آورده اند که یک روحانى مجتهد مسلم براى حفظ جانش تقیه نکرده است و نیز حضرت استاد علامه شعرانى، روزى بعد از جلسه درس مکاسب شیخ انصارى به مناسبتى فرموده است من حواشى مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى را بر مکاسب شیخ دیده ام و حقا با حواشى آقا سید محمد کاظم یزدى برابرى مى کرد و از آن کم نداشت.
1) این ماجرا پیام حقى دارد، و آن این که لایه عمیق فرهنگ مردم ایران، شیعى است و همواره براى عالمان این مکتب احترام فراوانى قائل است. اگر گروهى از مردم کنار جنازه به دار آویخته شیخ فضل الله به شادمانى پرداختند، از آن جهت بود که در اثر تبلیغات، خود را در برابر جنازه مستبدى پنداشتند، نه برجسته ترین مجتهد پایتخت. با این وصف آن غفلت بزرگ، حتى یک شب هم دوام نیاورد و افکار عمومى اجازه به دار آویخته شدن عالمى دیگر را نداد و حتى تحمل تبعید او به خارج از ایران را نیز نداشت.
3) به نقل از: حسن حسن زاده آملى، در آسمان معرفت، ص 180 - 184.
4) این ترجمه از حجت الاسلام و المسلمین حسن رمضانى است. ر. ک: حسن حسن زاده آملى: در آسمان معرفت، ص 184 - 191.

برگرفته از:
1- سایت حوزه hawzah.net
2- فصلنامه آموزه؛ شماره 3 ، نوشته: مهدى رنجبریان

نظر شما