تجربه دینی، مدرنیته و پست مدرنیسم
نگارنده این مقاله ابتدا به چگونگى پیدایش بحث تجربه دینى پرداخته است. زمینه پیدایش بحث تجربه دینى، مدرنیته است، که در دو نکته تلخیص شده است: خودبنیاد اندیشى بشر و عقلگرایى افراطى. مدرنیته دو رویه براى بحث تجربه دینى پدید آورده است: رویه پدیدار شناختى، که پیشرو اصلى آن شلایر ماخر است; و رویه معرفتشناختى، که در عصر حاضر نیز اذهان بسیارى از فلاسفه دین را به خود مشغول ساخته است. نگارنده در بخش دیگرى از مقاله به برخى ادعاهاى پستمدرنیستم پرداخته و تاثیرهاى آن را در دو رویه بحث تجربه دینى بر شمرده است; و سرانجام، به برخى نظریات مخالف با نگرش پست مدرنیسم پرداخته است.
توجه به حالات دینى، پدیدهاى نو در تاریخ ادیان نیست. بیشتر دینداران حالات خاص دینى در خود سراغ دارند و معمولا امورى از این دست را براى دیگران نقل مىکنند. از همه بالاتر، عرفا براى حالات و شهودهاى خود اهمیت قائل بودهاند. کتابهاى عرفانى ادیان مختلف، مشحون از تجارب و احوال درونى عرفاست. از این گذشته، آنها کتابهایى تدوین کردهاند که این حالات را در آنها ضبط نمودهاند. تذکرة الاولیاء عطار و مقامات العارفین افلاکى از این جملهاند. بسیارى از شعرا، که گرایشها و تمایلات دینى دارند، اشعار خود را ترجمان و گزارشهایى از تجارب عرفانى خود مىدانند. این بحثها شباهتبسیارى با مباحث تجربه دینى در دینپژوهى معاصر دارند، ولى بحثى که عنوان «تجربه دینى» را به خود گرفت، اندیشه ویژهاى است که در مغرب زمین تولد یافت، و رشد و بالیدن گرفت. به عبارت دیگر، توجه دین شناسان به این بحث، معلول تحول فکرىاى است که در دوره معینى رخ داده است. داستان نشو و نماى این تحول فکرى بدین قرار است:
دوره مدرنیته ,(Modernity) که در قرن شانزدهم و شاید هم اندکى قبل از آن در اواخر قرون وسطا پا به عرصه نهاد، ویژگیهایى داشت; مهمترین آنها «خود بنیاد اندیشى بشر» (Subjectivism) و «سلطه بلامنازع یافتنى عقل» به همراه برداشتخاصى از عقل است که به شرح هر یک مىپردازیم:
1. خود بنیاد اندیشى به این معناست که انسان در دوره مدرن مرکز مختصات قرار مىگیرد، و به هر چیزى از منظر فرد انسان نگریسته مىشود. سنگ بناى حقیقت هم در درون انسان جاى داده مىشود; مثلا در فلسفه مىتوان به کوجتیوى دکارت، یعنى «مىاندیشم پس هستم»، اشاره کرد. سنگ بناى فلسفه دکارت این گزاره است که از حقیقتى درونى بر مىخیزد. دکارت به هر چیزى از منظر این فرد اندیشنده مىنگرد و وجود جهان و خدا را از درون این فرد اندیشنده بیرون مىکشد. (1)
2. برداشت مدرنیته از عقل: در دوره مدرن تصویر خاصى از عقل وجود داشت. عقل در این تصویر نمىتواند از محدودیتهاى شخصى فراتر رفته و به کل حقیقت نایل شود و روایتهاى بزرگ (grand narrative) را در باره جهان هستى و عالم واقع دریابد. اصطلاح روایتهاى بزرگ نوعى کنایه است، و فلاسفه پست مدرن تعابیر مختلفى، مانند «برداشتهاى مطلق درباره جهان» و «فرا روایتها»، را به جاى آن به کار مىبرند. گاهى تعبیر «نگریستن از ناکجا آباد» (2) را به کار مىبرند. مقصود همه تعابیر این است که عقل مىتواند فارغ از محدودیتهاى فرهنگى و زبانى، در نقطهاى بىطرف بایستد و کل داستان واقعیت و جهان را بخواند; آنگاه تصاویر بزرگ و روایتهاى کلى از واقعیت و جهان را تدوین کند. عقل نقشه تمام واقعیت را ترسیم مىکند و اندک چیزى را فرو نمىگذارد. این تصویر، تصویر عقلگرایى افراطى در دوره مدرن است.
فلاسفه پست مدرن منکر چنین برداشتى از عقلاند; مثلا ریچارد رورتى (Richard Rorty) مىگوید: «هیچ تصویر بزرگى وجود ندارد.» و لیوتار (Lyotard) مىگوید: «دیگر فرا روایتى وجود ندارد.» مقصود همه آنها این است که عقل تنها از چشماندازهاى خاصى به واقعیت راه دارد، و همچون ناظر بىطرفى نیست که بتواند کل داستان واقعیت را بخواند. (3)
هر یک از دو مؤلفه اصلى مدرنیته، خود بنیاد اندیشى بشر و سلطه بلامنازع یافتنى عقل، به گونهاى در پیدایش بحث تجربه دینى نقش داشتهاند، که اینک به توضیح آنها مىپردازیم:
1. شکست عقلگرایى افراطى در حوزه دین
بسیارى از فلاسفه مدرنیته، که بعد از دکارت به عرصه فکرى غرب پا نهادند، عقلگرایى افراطى را در حوزه دین نمىپذیرفتند. شاید در این باره هیوم (David Hume) بیشتر از همه پافشارى کرده باشد. تمام فلسفه دین هیوم حول این محور مىچرخد که دین با عقلگرایى افراطى سازگار نیست. هیوم و دیگران براهین اثبات وجود خدا را ناتمام مىدانستند و آموزههاى اصلى مسیحیت، مانند تثلیث، را قابل اثبات با عقل نمىدانستند. تعارض علم با آموزههاى مسیحیت هم مزید بر علتشده بود. علم نوین، که با آزمایشهاى گالیله و نظریات ابداعى وى بالیدن گرفت، روى خوشى به تعالیم رسمى کلیسا نشان نمىداد.
2. ظهور تحویلگرایى کانت
کانتبا هیوم بر سر این نکته همداستان بود که دین با عقلگرایى افراطى ناسازگار است; و آموزههاى دینى با عقل قابل اثبات نیستند. عقل در محدوده ویژهاى کارایى دارد; و اگر پا را از آن فراتر بگذارد، به تناقض و تعارض دچار مىشود. راه حل کانت این بود که دین را باید به حوزه اخلاق ارجاع داد. وجود خدا پیشفرض عقل عملى و اخلاق است. دین فراهم آمده از نظریاتى نیست که با عقل اثبات شود. دین همان اخلاق است. نظریه کانت تحویل گرایانه (Reductionist) است، و حقیقت دین را با اخلاق یکى مىداند. (4)
3. رمانتیسم
عقلگرایى افراطى چهرهاى خشک و نگاهى بى روح به مباحث داد; و رونق آن در فلسفه هگل به اوج رسید. این امر موجب ظهور مکتب رمانتیسم شد. در رمانتیسم احساسات و عواطف به جاى عقل مىنشیند; و هنر، جایگزین فلسفه و علم مىشود.
متکلم مشهور آلمانى و پروتستان مشرب، فردریک شلایرماخر ,Friedrich Schleiermacher) م1768-1834) عقلگرایى افراطى در دین را نمىپذیرفت. به نظر وى گوهر دین مجموعهاى از قوانین اخلاقى و باورها نیست تا نظامى عقلى را طرح کنیم که عهدهدار اثبات عناصر این مجموعه شود. او با تحویلگرایى کانتبه مخالفتبرخاست; و معتقد بود حقیقت دین را باید در وراى این دو جست و جو کرد; جایى که اخلاق و باورها از آن نشئت مىگیرند. شلایرماخر، تحت تاثیر رمانتیسم، گوهر دین را نوعى احساس در نظر گرفت. البته او در کتاب درباره دین، نوعى احساس را گوهر دینى معرفى مىکند، ولى در کتاب ایمان مسیحى صراحتا این احساس را احساس «وابستگى مطلق» مىداند. در آثار شلایر ماخر واژه «تجربه» و «تجربه دینى» در اشاره به این احساس به کار نرفته است، بلکه او واژه حال (moment) را به کار مىبرد. (5) تجربه دینى، آن گونه که امروزه به کار مىرود، از اصطلاحاتى است که ویلیام جیمز در کتاب انواع تجارب دینى مطرح کرده است. البته قبل از جیمز، تعداد زیادى از نویسندگان این عبارت را به کار بردهاند، ولى کار برد امروزى این عبارت ریشه در آثار وى دارد. (6) جیمز در همان سنتى قرار دارد که از شلایرماخر به ارث رسیده است; هر دو گوهر دین را تجربه و احساس مىدانند، و باورها و اعمال دینى را ترجمان آن.
یکى از کسانى که سنت فکرى شلایرماخر را ادامه داد، شرق شناس آلمانى، ردولف اتو (Rudolf-Otto) بود. اتو بیشتر بر جنبه عرفانى دین تاکید مىورزید. او در کتاب مشهور مفهوم امر قدسى (Das Heilige) مىخواهد آشکار سازد که گوهر مسیحیت در زیر مباحث عقلانى انباشته شده، و در هالهاى از ابهامات فرو رفته است. بحثهاى کلامى و اخلاقى و جنبه عقلانیتمسیحیت موجب شده که گوهر اصلى آن به فراموشى سپرده شود. حکومت مطلقه را از آن عقل دانستن، اندیشهاى است که تا امروز بر مطالعات و پژوهشهاى دینى سایه افکنده است. گوهر دین را باید در جنبه غیر عقلانى آن جست و جو کرد، که از مقوله احساسات و عواطف است. (7)
دو ویژگى اساسى را که براى مدرنیته بر شمردیم، هر یک به طریقى در پیدایش بحث تجربه دینى و گسترش آن تاثیر داشت. از یک جهت، شکست عقلگرایى افراطى و الهیات طبیعى (عقلى) متکلمان مسیحى را به این سو سوق داد که گوهر دین باید امرى غیر از استدلالها و فرمولهاى کلامى باشد. از جهت دیگر، در مدرنیته انسان محور حقایق قرار مىگیرد و منظومهاى از حقایق بر انسان مبتنى مىشود. همچنان که دکارت مىگفت: «مىاندیشم پس هستم»; و این را بنیاد تمام تفکرات و باورهایش مىدانست، کالون (Calvin) هم در دوره مدرن مىگفت: «هر فرد انسان، براى ارتباط مستقیم درونى خود با جهان فراطبیعى، وسیلهاى را دارد.» سنگ بناى نجات و حقایق در درون انسان قرار دارد. هم دکارت و هم کالون اصل خود بنیاد اندیشى بشر را اعلان کردند، اما دکارت در زمینه فلسفه، و کالون در قلمرو دین. (8)
ویژگى نخست (عقلگرایى افراطى) نقش منفى، و ویژگى دوم (خودبنیاد اندیشى بشر) نقش ایجابى در بحث تجربه دینى ایفا کرد. به عبارت دیگر، عقلگرایى افراطى، به دلیل ناسازگار بودنش با دین، موجب شد متکلمان مسیحى استدلالهاى کلامى و فلسفى را گوهر دین ندانند، اما خود بنیاد اندیشى بشر باعثشد که آنها به تجارب و احساسات دینى روى بیاورند.
گفتنى است که در میان متکلمان مسیحى، پیروان مذهب پروتستان، بر خلاف کاتولیکها، به تجارب دینى بیشتر اهمیت مىدهند، زیرا پروتستانها به دستگاه کلیسا و مقام پاپ عنایتى ندارند. بنابراین، تجارب دینى در مذهب پروتستان همان نقشى را ایفا مىکند که دستگاه کلیسا و پاپ در کاتولیک بر عهده دارد. پروتستانها بر آناند که نجات مسیحى را نه پاپ تعیین مىکند نه کلیسا، بلکه راه نجات در درون هر فرد قرار دارد. از این رو، کالون مىگفت: «پاپ هر فردى در د رونش قرار دارد.» (9)
رویه پدیدار شناختى بحث تجربه دینى
در مباحث پدیدار شناختى ادعاى صدق و کذب باورهاى دینى بین الملالین قرار داده مىشود; و به سرشت تجارب دینى و اقسام آنها و ارتباط آنها با گوهر ادیان پرداخته مىشود.
بحث گوهر دین و ارتباط آن با تجارب دینى، از مهمترین مباحث پدیدارشناسى دین است. قبل از این که به بحث تجربه دینى و پیوند آن با مدرنیته بپردازیم، اندیشه شلایرماخر و نقد آن را اجمالا مطرح مىکنیم. شلایرماخر گوهر دین را نه باورها و اعتقادات و اعمال دینى، بلکه احساس وابستگى مطلق مىدانست. گوهر دین (احساس وابستگى مطلق) از باورها و اعمال استقلال دارد. زبان دین هم امرى متفرع بر گوهر دین و تعبیرى از آن است. شلایرماخر با این نظریه، دین را از نقادیهاى روشنفکران مصون مىسازد. مسئله تعارض علم و دین هم از این میان رختبرمى بندد، زیرا علم فقط ممکن استبا باورهاى دینى و نظریههاى کلامى تعارض یابد; و همه این امور جزو گوهر دین و حقیقت آن نیستند. همچنین نقادى متون مقدس بردیندارى تاثیر نمىگذارد; چرا که دین امرى درونى است. البته اگر گوهر دین، که همان احساس خاص است، از باورها و اعتقادات مستقل نباشد، نقادیهاى روشنفکران باز دامنگیر این احساس خاص خواهد شد. از این رو، شلایر ماخر گوهر دین را امرى مستقل از باورها و اعتقادات در نظر مىگیرد. انتقادات گوناگونى بر نظریه شلایرماخر وارد شده است، که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1. استقلال گوهر دین و گرانبار بودن تجارب از تفاسیر
نقادیهاى روشنفکران و تعارض علم و دین، باعثشد که شلایر ماخر گوهر دین را، که نوعى تجربه است، از باورها و اعتقادات مستقل بداند. براى این که این امر مهم عملى شود، گوهر دین باید دو نوع استقلال داشته باشد: الف) استقلال از مفاهیم و باورهاى دینى; ب) استقلال از ادله کلامى و فلسفى. معرفتشناسان تاکید مىورزند که هیچ تجربهاى بدون تفسیر وجود ندارد. صورت خاصى از این مسئله در فلسفه علم مطرح مىشود، که مشاهدهاى گرانبار از نظریات است. یکى از اصولى که اغلب پست مدرنها به آن اعتراف دارند، معرفتشناختى است. بنابراین، گوهر دین تنها از ادله کلامى و فلسفى مستقل است، نه از مفاهیم و باورها.
2. رابطه زبان و تجارب دینى
چنان که گفتیم، شلایرماخر زبان دین را تعبیرى از گوهر دین (احساس وابستگى مطلق) مىدانست. فرد دیندار، هنگامى که مىخواهد از احساس وابستگى مطلق براى دیگران تعابیرى بیاورد، این تعابیر را در قالب زبان مىگنجاند; و زبان دین از این تعابیر فراهم مىآید. فلاسفه و معرفتشناسان متاخر، از جمله پستمدرنها، بر این تصویر از رابطه زبان و تجربه مهر صحت نمىنهند. به نظر آنها زبان ویژگى اصلى وجود انسانى است، که در متن تجارب نیز دخیل است. از این رو، تجربهاى فارغ از زبان وجود ندارد.
3. نقد تاریخ
بدون شک عواملى که بر شمردیم، شلایرماخر را به ابداع این نظریه سوق داد که گوهر دین نوعى احساس و تجربه است. البته باید توجه داشت که پیامبران الهى در تعالیم خود بر بعضى باورها تاکید مىورزیدند و پیروان خود را به رعایت امورى دعوت مىکردند، اما تاکید برتجارب دینى در تعالیم پیامبران به چشم نمىخورد. به جرئت مىتوان گفت موجهاى مخالفتى که در مقابل عقلگرایى افراطى در ادیان برخاسته، نظریه پردازان را به سوى تجارب دینى کشانیده است. گرایش به تجارب دینى، عموما، و تجارب عرفانى، خصوصا، پدیدهاى تاریخى است که در واکنش به عقلگرایى افراطى، و امورى از این قبیل، در تاریخ یکایک ادیان ظاهر شده است. (10)
گرایش به تجارب دینى را نباید با توجه به باطن و روح اعمال خلط کرد. مسلما روح و باطن اعمال مد نظر پیامبران الهى بوده است; و پیروان ادیان هم باید به باطن اعمال توجه کنند، ولى نشاندن این حالات و تجارب در مقام گوهر دین، پدیدهاى است که با واقعیت تاریخ ادیان همخوان نیست.
استیس و تجربه عرفان
استیس گونه جدیدى از اندیشه شلایر ماخر را با اندکى تفاوت در کتاب عرفان و فلسفه پیش کشیده است. وى بر این باور است که گوهر ادیان همان تجارب عرفانى است. بى شک، تفاوت بسیارى میان تجارب عرفانى در ادیان مختلف وجود دارد، ولى استیس همه این تفاوتها را در مرحله تفسیر تجارب قرار مىدهد; و به وحدت گوهرى تجارب عرفانى قائل است. به نظر وى، تجارب هسته مشترکى دارند که در ادیان گوناگون تفسیرهاى مختلفى از آن ارائه شده است. استیس تفکیک تفاسیر از تجربه را مىپذیرد، لذا هسته مشترک تجارب عرفانى را از تفاسیر آن جدا مىسازد و تفاوتها را در مرحله تفسیر قرار مىدهد. به تعبیر دقیقتر، گوهر دین، تجارب عرفانى نیست، بلکه هسته مشترک تجارب عرفانى است.
کتز (Katz) با استفاده از این اصل معرفتشناختى که هیچ تجربهاى فارغ از تفاسیر وجود ندارد، به نظریه هسته مشترک انتقاد کرده است. کتز بر این نکته اصرار مىورزد که در سنتهاى دینى گوناگون، باورها و اعتقادات دینى بر تجارب تقدم دارند.از این رو، تجارب نیز رنگ و بوى این باورها را دارند. او در تبیین نظر خود چنین مثال مىزند: بالاترین تجربهاى که عارف یهودى مىتواند داشته باشد، تجربه التصاق (devdkuth) است; یعنى در نهایتحالت عرفانى هم عارف خود را غیر خدا مىبیند، لذا در سنتیهودیت هیچ گاه عارف وحدت با یهوه را تجربه نمىکند. اما در مسیحیت عرفا غالبا از وحدت دم مىزنند. ریشه این اختلاف را باید در باورهاى یهودى و مسیحى جست و جو کرد. در باور یهودیان یهوه همیشه غیر از مخلوقات خود است; و این جنبه غیریت را همیشه باید در نظر داشت. اما آموزههایى از قبیل تجسد در مسیحیت راه را بر تجربه وحدت هموار مىسازد. کتز از این گونه مثالها نتیجه مىگیرد که باورها و آموزههاى دینى در متن تجارب دخیلاند. (11)
رویه معرفتشناختى بحث تجربه دینى
کاخ رفیعى که فلاسفه مدرنیته براى معرفتبنا نهادند، داراى ساختار ویژهاى بود. این ساختار در معرفتشناسى عنوان مبناگروى (Foundationalism) را به خود اختصاص داده است. طرح عظیمى که فلاسفه مدرنیته براى بناى این کاخ داشتند، این بود که تعدادى باورها را به منزله پایههاى این کاخ در نظر مىگرفتند، و دیگر باورها را بر این پایهها استوار مىساختند. بنابراین، باورهایى که در بناى کاخ معرفتسهیماند، به دو دسته اساسى تقسیم مىشوند: 1. باورهاى اساسى، که در توجیه خود به باورهاى دیگر نیازى ندارند; 2. باورهاى غیر اساسى، که توجیه خود را از باورهاى دیگر کسب مىکنند. ویژگى دیگر مبناگروى، این است که باورهاى غیر پایه در توجیه خود به باورهاى اساسى نیازمندند. (12)
دکارت، بهترین نمونه مبناگروى در دوره مدرن است. دکارت کوجیتو (مىاندیشم پس هستم) را باور اساسى در نظر گرفت; و تمام باورهاى دیگر را از این باور بیرون کشید. البته مبناگروى گونههاى مختلفى دارد، ولى همه آنها در این دو ویژگى شریکاند. با ظهور ایدهآلیستهایى همچون هگل، رقبایى براى این نظریه پیدا شد.
مدرنیته با این سؤال مواجه بود که آیا تفکیک باورهاى دینى به اساسى و غیر اساسى درست است؟ اگر پاسخ مثبت است، باورهاى پایه دینى چه ویژگىاى دارند که خود موجه هستند و توجیه دیگر باورها را تامین مىکنند. در دوره مدرن، به این سؤال پاسخهاى گوناگونى داده شده است، ولى ما تنها به بحث تجربه دینى مىپردازیم. برخى از فلاسفه دین در پاسخ به این سؤال تجارب دینى را پیش کشیدهاند; یعنى گزارشهاى مستقیم از تجارب دینى را باورهایى اساسى دانستهاند که دیگر باورهاى دینى را توجیه مىنمایند.
این مطلب که «تجارب دینى باورهاى دینى را موجه مىسازند»، صورت کلى مسئلهاى معرفتشناختى و مربوط به دین است; و بخش قابل توجهى از فلسفه دین را به خود اختصاص داده است. حالتخاصى از این مسئله برهان تجربه دین نام گرفته است. این برهان مىگوید: «تجربه و یا تجارب دینى دلیلى بر وجود خدا را فراهم مىآورند.» گفتنى است که صورت کلى از اثبات وجود خدا نیز فراتر مىرود و به توجیه دیگر باورهاى دینى مىپردازد.
یکى از معرفتشناسان بنام در بحث تجربه دینى ویلیام آلستون (William Alston) است، که تجارب دینى را با تجارب حسى یکسان مىداند. در نتیجه، اعتبار تجارب دینى همانند تجارب حسى است. آلستون به این اندازه هم قانع نیست و مىخواهد با نظریه معرفتشناختىاش آموزههاى مسیحیت را نیز اثبات کند. (13)
پست مدرنیسم و تجربه دینى
پست مدرنیستها تفسیرى سیاقمند از انسان و عقل وى ارائه مىدهند. انسان موجودى نیست که خود در مرکز عالم ایستاده باشد و فرهنگ و زبان و دیگر امور را از آن خود ساخته باشد، بلکه انسان از آن فرهنگ و زبان است. هر انسانى در میان محدودیتهاى فرهنگى و زبانى پیچیده شده است. تجارب انسانها هم این محدودیتها را به همراه دارند.
پست مدرنیستها در برداشت مدرنیته از عقل مناقشه کردهاند. آنها از نظریه شلایرماخر نیز فراتر رفتهاند و عقلگرایى افراطى را در هیچ زمینهاى نمىپذیرند. در این جا فقط به برخى از ادعاهاى پست مدرنیستها مىپردازیم که با بحث ما ارتباط دارند:
الف) هر تجربهاى بر تفاسیر و نظریات قبلى مبتنى است
مراد از این مدعا این است که هیچ تجربه خام و عارى از پیشفرضهاى نظرى ما وجود ندارد; و هیچ تجربهاى وجود ندارد که در قبال جهانبینیها و نظریات مختلف ساکتباشد، لذا گزارشهاى ما از تجاربمان نیز همیشه تابع باورها و نظریات پیشین ماست.
گاهى این اصل چنین بیان مىشود که هیچ تجربه تفسیر نشدهاى وجود ندارد; و هر تجربهاى گرانبار از تفاسیر ماست. تفاسیر در متن تجارب ما دخیلاند، نه این که ابتدا تجربهاى خام و تفسیر نشده داشته باشیم و سپس تفاسیر را بر آن بار نماییم.
ب) هیچ مبناى مطمئنى براى معرفت وجود ندارد
این ادعا از ادعاى اول به دست مىآید. اگر هر تجربهاى بر تفسیر مبتنى است، هیچ نقطه شروع خنثایى وجود ندارد که بناى معرفت را بر آن استوار سازیم. معرفتى که ما داریم، بر گزارشهاى مستقیم ما از تجاربمان مبتنى است، ولى در تجارب ما تفاسیرمان نیز دخیلاند; و در حقیقت گزارشهاى ما ریشه در تفاسیر و نظریاتى دارند که از پیش پذیرفتهایم.
تفاسیر و نظریات ما از خطا مصون نیستند، لذا معارفى هم که بر آنها مبتنى شدهاند، قابل اطمینان نیستند.
ج) هر زبانى چشماندازى خاص دارد و بشرى است
بنا به این ادعا، هیچ زبانى نمىتواند همه واقعیت را وصف کند و از آن گزارش دهد. زبانها چشماندازها و منظرهاى خاص بشرىاند که انسانها نمىتوانند این چشماندازها را پشتسر نهاده و فارغ از آنها به واقعیتبنگرند.
ادعاى سوم بر تمایز میان واقعیت از چشمانداز بشرى و واقعیت فى نفسه (فراتر از چشماندازهاى بشرى) متکى است. زبانها به تفکرات شکل مىدهند و چشمانداز خاصى را فراهم مىآورند. (14)
همان گونه که تجربه مستقل از باورها و مفاهیم وجود ندارد و هر تجربهاى بر باورها و مفاهیم مبتنى است، زبان نیز در متن تجارب و احساسات ما دخیل است. تجارب و احساسات خنثا در قبال زبان وجود ندارد، لذا تجارب چشم اندازهایى از واقعیتاند.
پیامد مستقیم این ادعا این است که گوهر دین نمىتواند از باورها و اعمال دین مستقل باشد. باورهاى دینى بر تجارب دینى مقدماند; گرچه برخى از باورها از تجارب متاخرند. تجارب دینى در بستر باورها و اعمال دینى متولد مىشوند و رنگ این باورها و اعمال را به خود مىگیرند. زبان هم امرى متفرع بر تجارب دینى نیست، بلکه زبان جزو تفاسیر تجربه است که در متن تجربه دخیلاند. در حقیقت ادعاهاى پست مدرنیستها به ضرر شلایر ماخر و همفکرانش تمام مىشود.
اما ادعاهاى مذکور در نظر برخى آسیب جدى به رویه معرفتشناختى بحث تجربه دینى مىرساند. بنابر ادعاى نخست، تجارب بر تفاسیر و باورهاى سابق ما مبتنى هستند، لذا این تجارب توجیهى براى باورهاى دینى نخواهند بود. بنا بر ادعاى دوم، کل نظریه مبناگروى در هم مىریزد، زیرا هیچ مبناى مطمئنى براى معرفت وجود ندارد.
براى این که نشان دهیم ادعاهاى پست مدرنیستها ناتمام است، باید به نظریات مختلفى که درباره تجربه دینى وجود دارد، اشاره کنیم:
1. نگرش واقع گرایانه ( :(Realist طرفداران این نگرش برآناند که همه تجارب دینى مادامى که دلیلى بر خلاف آنها نباشد، واقعى و عینى هستند. سوینبرن (Richard Swinburne) جزو این دسته از فلاسفه است. سوینبرن به پیشفرض مهم متعارف در تجارب دینى متوسل مىشود، ومىگوید: چنان که در دادگاه، شاهد باید مورد اطمینان واقع گردد - مادامى که دلیلى بر خلاف او نباشد - تجارب دینى هم مادامى که دلیلى بر خلاف آنها نباشد باید معتبر و عینى درنظر گرفتهشوند. بسیارى از مردم اظهار مىکنند که شخصا حضور خدا را تجربه کردهاند. در چنین مواردى شکى در عینیت این تجارب وجود ندارد، و مردم هم در قبال این تجارب واکنش نشانمىدهند.
2. نگرش نیمه واقع گرایانه :(Semi-realist) عدهاى از فلاسفه که تحت نفوذ ایدهآلیسم آلمانى از کانت تا هگل - و نیز افکار جامعهشناس مشهور، امیل دورکیم - بودهاند، این نکته را مسلم انگاشتهاند که افکار و باورها به تجارب دینى شکل مىدهند. دین در هر فرهنگى واژگان خود را از آن فرهنگ عاریه مىگیرد. تجارب دینى هم در این فرهنگها رخ مىدهند و شکل این فرهنگها را به خود مىگیرند. واقع گرایان به تاثیر عوامل اجتماعى و فرهنگى بر تجارب دینى توجه نداشتند، اما نیمه واقعگرایان به این عوامل توجه مىکنند.
3. نگرش طبیعت گرایانه :(Naturalist) این نگرش مجموعهاى از نظریات را شامل مىشود. در گونهاى از این نگرش، طبیعت مادى در تجارب به جاى خدا و یا امر متعالى مىنشیند; مثلا فرد در تجربه به جاى این که با خدا ارتباط برقرار کند، با طبیعتبه گفت و گو مىپردازد. در گونه دیگرى از طبیعتگرایى، به طبیعت انسان توجه مىشود; و تجارب دینى، انعکاس عوامل درونى انسان، مانند عقدهها، به شمار مىآیند; و یا این که تفسیرى مبتنى بر جنسیت انسان از تجارب دینى ارائه مىشود. طبیعت گرایان، بر خلاف پست مدرنیستها، تفسیرى نمادین از تجارب دینى ارائه مىدهند، و این تجارب را نمادهایى از طبیعت و یا سرشتبشرى مىدانند. (15)
پس از طرح این نگرشها، پرسش این است: آیا همچنان که پست مدرنیستها ادعا مىکنند، تاثیر عوامل فرهنگى و اجتماعى و زبان در تجارب دینى، آنها را بى اعتبار مىسازد؟ پاسخ نیمه واقع گرایان به این پرسش منفى است. به نظر آنها در تمام تجارب دینى هسته شهودى حقیقىاى هستبه شکل ریک فرهنگ تجلى مىکند. گونهاى از این پاسخ را جان هیک در کتاب تفسیرى از دین مطرح کرده است. هیک میان حق فى نفسه (The Real initself) و حقى که در خلال تجارب انسانى ظهور مىکند، فرق مىگذارد. حق فى نفسه از دسترس بشر دور است و در چنگال هیچ تجربهاى گرفتار نمىشود. اما حق جنبههاى مختلفى در تجارب انسانها مىیابد: گاهى جنبه شخصى دارد و به صورت شخص ظهور مىکند. در ادیان ابراهیمى حق چنین ظهورى دارد; گاهى هم به صورت مطلق و غیر شخصى تجلى مىکند. حق در برخى از ادیان آسیاى شرقى، مانند تائولیزم، چنین ظهورى دارد. (16)
تقریر نیمه واقع گرایانه هیک با این مشکل مواجه است که پیروان ادیان یا واقعا به خدا و یا امر متعالى (حق) معرفت دارند و یا ندارند. اگر حق در محدودیتهاى فرهنگى و زبانى براى پیروان ادیان متجلى مىشود و آنها با مفاهیم متعلق به فرهنگهاى خود به حق مىرسند، آیا به حق و امر متعالى معرفت دارند؟ اگر هیچ معرفتى به حق و امر متعالى ندارند و کور محض هستند، این خلاف تعالیم و باورهاى تمام ادیان است; و به تعطیل عقول از فهم امر متعالى مىانجامد. ولى اگر ما و دیگر پیروان ادیان معرفتى داریم، این امر با محدودیتهاى فرهنگى و زبانى انسانها چگونه قابل جمع است؟ چارهاى جز این نیست که دست کم بخشى از مفاهیم و باورهاى متعلق به فرهنگها از واقعیتبرخوردار باشند و حقایقى درباره امر متعالى را نشان دهند. گونههاى دیگرى از تقریر نیمه واقع گرایانه از تجارب دینى مىکوشند که اعتبار برخى از تجارب دینى را، على رغم تاثیر عوامل فرهنگى و اجتماعى، نشان دهند. برخى از معرفتشناسان هم تقریرهاى دیگرى از مبناگرایى ارائه مىدهند، و درصدد تلفیق نیمه واقعگرایى با تقریرهاى نوین از مبناگرایى هستند. (17)
پىنوشتها:
1. Cupitt Don, Mysieism after Modernity, P.12, 1988, Blackwel.
2. View From Nowhere.
3. Luntley Michael, Reason, truth and Self, PP.10 - 11, 1995, Routledge.
4. Proudfoot Wayne Religous Experience, 1985,University of California.
5. Schleinmacher ririch, On religion, 1985, Newyork.
6. Mysticism after modernity , P.21.
7. Otto Rudolf, The idea of The Holy, trans. by John Harway, 1950, Newyork.
8. Mysticism after Modernity, P.23.
9. Ibid, P.23.
10. Kaufmann Walter, Gritique of religion and philosophy, P.322, 1985, princetonuni versitypress.
11. Mysticism and philasophical analysis, ed. steven Katz, PP.32- 37, Oxford, Newyork, 1978.
12. Dancy Johnathan, An introduction to contemporary Epitemology, PP.43 - 65, BasilBlack Well.
13. Alston William P. , Perceiving Gool,1991, cornell university17 - 15.
14. Reason, truth and Sel, PP
15. Mysticism after Mordernity, PP.36 -43.
16. Hick John, An interpretation of religion, 1989, Vale university press.
17.Yandel Keith, The Epistemology of religious experience, 1993, Cambridge, Newyork; Davis Caroline Franks, The Evidential force of religious experience, 1989 Newyork.
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره 4 ۱۳۸۲/۰۱/۲۳
نویسنده : علیرضا قائمی نیا
نظر شما