دین خشونت و مدارا
روزنامه کیهان، دوشنبه 9 شهریور 1388- شماره 19450
¤دکتر محمدمهدی بهداروند
خشونت و مدارا در چارچوب مکاتب فکری ، سیاسی و نظام های حاکم آنها معنا و مفهوم خاص خود را دارد که غالباً قدرت های حاکم آن را تعریف و تفسیر کرده و سازوکارهای اجرای آن را مشخص می کنند. اما از منظر دین قسر و مدارا لازمه حرکت تکاملی انسان در مسیر تقرب الی الله تعبیر می شود که نگارنده در مقام تبیین آن در مقاله حاضر بر آمده است اینک با هم قسمت اول آن را از نظر می گذرانیم.
لزوم هدایت خشونت
شکی نیست که زندگی اجتماعی انسانها با توجه به سرشت فردی آحاد بشر و ضرورت حیات جمعی خالی از خشونت نمی تواند باشد خشونت در طبیعت انسانهاست و راهی جز به رسمیت شناختن آن نداریم. اما با بکارگیری شیوه ها و راهکارهایی صحیح می توان آن را به مسیری هدایت کرد که از لطمه زدن به حقوق دیگران و جامعه بجد پرهیز شود.
ازجمله تفاوت های اصلی و فارق بین انسانها و حیوانات در مسئله خشونت آن است که انسانها قدرت تشخیص مفهوم و موضوع خشونت و امکان جلوگیری از بروز نابهنگام و ناشایست آن را دارا می باشند. زیرا انسان به قوه عقل این غریزه را چه در شکل بدوی و چه به صورت پیچیده اجتماعی قابل کنترل کرده است و اگر جز این بود امکان حیات جمعی بشر با پاسخی دشوار رو به رو می شد.
فروید معتقد است که تمدن حاصل سرکوب غرائز است و سرکوب غرائز شکلی از اعمال خشونت و درونی کردن آن است.
نیچه نظریه ای با عنوان «مبادله خشونت» دارد که مکمل نظریه اقتصادی مارکس است. در نظریه مارکس کالاها و ارزش ها و در نظریه نیچه قدرت و خشونت مبادله می شوند.
خشونت و خاستگاه و تعریف آن و رابطه آن با تکنولوژی شالوده این مقال را تشکیل می دهد.
تعریف عرفی از خشونت و مدار
1- تعریف فلسفی خشونت
در تعریف خشونت می توان از جنبه های گوناگون فلسفی، کلامی، جامعه شناسی، سیاسی، تاریخی به نگریست واو را توصیف کرد. آنچه در این مقال ابتدا باید بدان توجه کرد. معنای خشونت است. در این باره می توان گفت: خشونت یا Violence در اصل مفهومی فلسفی است. این قسم را در فلسفه «قسر» معنا می کنند و در مقابل nature یا natural
بکار می برند. قسر یا خشونت آن است که ضد مجرا و مسیر طبیعی باشد. پس خشونت یعنی به شیوه های خلاف نرم و خلاف طبع دست بردن (خواه خلاف طبع فرد انسانی، خواه خلاف طبع جامعه انسانی)، یا مجموعه ای را برخلاف طبع و نرم آن مجموعه هدایت کردن است. لذا این طور نیست که فقط کشت و کشتار و شکنجه و امثال اینها خشونت باشد، خیر بلکه اینها صورت های حاد و آلوده ظهور خشونت هستندولی خشونت در آنها خلاصه نمی شود و اصناف و انواع و مصادیقی دیگر هم دارد بنابر این خشونت بمعنای مانع شکوفایی طبع آدمی و حرکت طبیعی و آزاد فرد بودن است. و در مورد جمع هم نیز آنچه مانع حرکت و رفتار نرمال جامعه شود و هنجارهای جامعه را بشکند خشونت نام دارد. این هنجارها گرچه اعتباری اند، هم از حقوق فردی آدمیان الگوگرفته اند و هم از طبایع فردی متأثرند.
در تعریف خشونت و شخص خشن گاه یک درک ساده عرفی ارتکازی ارائه می شود به اینکه شخص خشن به شخصی گفته می شود که از نظر روانی متعادل نبوده و در ارتباطات اجتماعی خودش صفت عاطفه در او وجود نداشته باشد. وقتی گفته می شود تصمیمگیریهای فلان شخص خشن است یعنی او کسی است که همیشه با قوه غضبیه برخورد می کند و مردم او را آدم شری می دانند و در تماس با او احتیاط می کنند. آدم هتاک رعایت دیگران را نمی کند. در جامعه افرادی هستند که بوسیله همین غضب و مهابت ظالمانه احیاناً در تاریخ هم کارهایی انجام داده اند. حجاج بن یوسف ثقفی در مدیریتش یک آدم خشنی بود و به کوچکترین مسئله دستور قتل صادر می کرد یعنی حکومتش برترس استوار بود. او وقتی که برای اولین بار به منصب فرمانداری رسید از مردم با خشونت و غضب زهر چشم گرفت. روزی بر سر منبر کسی جلو آمد و اعتراض کرد؛ حجاج بلافاصله به جلاد دستور داد که گردن او را بزنند. یا روزی به تمام مردم دستور داد که باید امشب تا صبح از پل روی شط عبور کنند؛ در اثر این دستور آن شب تعداد زیادی از مردم از ترس در آب غرق شدند.
حکومتهایی که بر خوف و ترس استوارند خشن هستندمثل افراد خشن و شری می باشند که مردم از شر و غضب آنها می ترسند. شخصی که اهل منزل از داد زدن و فریاد کردنش بترسند آدم خشن است، یعنی موضعگیری او برای پیشبرد هر کاری باقوه غضبیه صورت می گیرد ومردم برای اینکه از آزار بیشتر او رنج نبینند به حرف او گوش می دهند. این تعریف عرفی از خشونت است.
در مدیریت اجتماعی، معمولاً مدیریت قومی با خشونت در تاریخ انجام می گرفته و این ساده ترین فهم از خشونت در مسائل اجتماعی است. چنین مدیران و دستگاههایی همواره بر ترس استوار می باشد و با قوه غضب و خشونت همراه است. درک از خشونت در این سطح بسیار عرفی، عمومی و ساده و غیرتخصصی است. این خشونت همیشه با قدرت غوغاسالاری همراه می باشد و اصلاً کار تحلیل علمی نمی شود. ضد غضب و آزار، ایثار است. برای دیگری فدا شدن نه تنها خشن نیست بلکه یک حالت خوب اخلاقی است.
2- تعریف مدارا= تسامح = بردباری = tolerance
عده ای به غلط در تعریف مدارا آن را نقطه مقابل خشونت قرار می دهند، حال آنکه مدارا بخشی از آن چیزی است که مقابل خشونت می نشیند. مدارا از جنس حلم است و حلم به تعریف علمای اخلاق، ظرفیتی در آدمی است. برای فروخوردن غضب آنی و ناگهان در برابر عمل ناملایم و ناگوار، البته مدارا با زیردستان توصیه شده است نه با زبردستان. زیرا مدارا با زبردستان منجر به ستم پذیری می شود، حال آن که در مقابل ظالم و ستمگر باید هیچگونه مدارایی به خرج نداد. به تعبیر دیوان صائب:
اظهارعجز پیش ستم پیشگان خطاست.
اشک کباب باعث طغیان آتش است.
در واقع آنچه مایه عبرت است این است که تسامح، چه درغرب و چه در شرق، دیرزمانی معنایی منفی داشته است، یعنی آن را صفتی ناپسند می دانسته اند. به گفته نویسنده مدخل تسامح در دانشنامه تاریخ اندیشه ها تسامح در فرانسه در آغاز قرن هجدهم معنای تحقیرآمیزی داشته است و برسوئه (170-1627) کشیش کاتولیک فرانسوی، در برابر پروتستان ها افتخار می کرده که در مذهب کاتولیک، تسامح از تمام مذاهب کمتر است. جالب توجه است بدانیم در روزگارانی که آبای نخستین کلیسای مسیحی مورد شکنجه و آزار رومی ها قرارداشتند، خود از مدافعان تسامح مذهبی بودند. اما هنگامی که کنستانتین مسیحیت را دین رسمی اعلام کرد همه آن دفاعیه ها فراموش شد و شکنجه شدگان تبدیل به شکنجه گران شدند و حالا نوبت تسامح ستیزان دیروز بود که مدافع تسامح شوند. حقانیت و فضیلت تسامح را از همین جا می توان دریافت که طرفین دعوا، حاکم و محکوم، زورمند و بی زور به یکسان می توانند در پناه آن در آسایش و امنیت زندگی کنند. در واقع تسامح نتیجه مستقیم این اصل اخلاقی جهان شمول است که: آنچه برخود نپسندی بر دیگران مپسند. اما آنچه در غرب معنای تسامح را از منفی به مثبت تغییر داد، تامل دراین اصل اخلاقی نبود. عامل های دیگری در کاربودند که مهمترین آنها پیدایش مذهب پروتستان بود.
3- پیدایش مذهب پروتستان
کاتولیک ها به اعتبار اکثریت خود، معتقد بودند حقیقت مطلق، ملک طلق آنان است و هرکس از کلیسای کاتولیک روی برتابد از خداوند روی برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظریه پردازان کاتولیک دلیلهایی هم برای این مجازات می آوردند. می گفتند اگر چنین کسی را مجازات نکنی خداوند خشمگین می شود و همه را به پای او مجازات می کند، می گفتند چنین کسی را هرچه زنده بگذاری بیشتر گناه می کند و بنابراین اصلا به مصلحت اوست که با کشتنش، او را از گناه بیشتر نجات دهی. اما نظریه پردازان ادیان دیگر هم می توانند عیناً همین دلیلها را بر ضد کاتولیک بیاورند و کیست که حقیقت مطلق را از آن خود نداند.
آنچه این اعتقاد راسخ به حقیقت مطلق و ایمان راستین کاتولیکها را متزلزل کرد، پیدایش مذهب پروتستان بود. مذهب پروتستان در اشکال گوناگون خود به صورت نیرویی بزرگ در برابر مذهب کاتولیک درآمد و ایمان راستین معنای خود را از دست داد و اعتماد به کارایی و تاثیر منع و سرکوب عقاید در آثار نویسندگانی مانند پیربیل (1706-1674) متزلزل شد. بیل در 1686 درکتاب تفسیر فلسفی کلام مسیح «مجبورشان کن تا بگروند» دلیلهای درخشانی در دفاع از تسامح کامل مذهبی، تسامح در برابر تمام ادیان و حتی در برابر منکران خدا، ارائه کرد.
4- دیدگاه «جان لاک»
منادی بلندآوازه دیگر، جان لاک، فیلسوف انگلیسی بود. لاک در 1688 نامه ای در باب تسامح را منتشر کرد. این اثر از نخستین نوشته های منسجم دراین موضوع است. اولین نکته ای که لاک بدان اشاره می کند این است که سرکوب، سیاست موثری نیست. با زور می توان فردی را به انجام نوعی از عبادتهای مسیحیت واداشت، اما نمی توان ایمان و اعتقاد قلبی به او بخشید. چنین روشی تنها آدمهایی متظاهر به دین پدید می آورد و این نه تنها کاری بیهوده است، از نظر اخلاقی نیز زیانبار است.
نکته دوم لاک رد استدلالی سنتی بود. سنت گرایان مسیحی می گفتند وظیفه فرد نسبت به کلیسا همان وظیفه فرد نسبت به دولت است و اگر در برابر مخالفان کلیسا تسامح ورزیم دولت دچار هرج و مرج می شود. اما لاک می گفت رسالت کلیسا در جهان مستقل از نقش دولت است. علت وجودی کلیسا نجات روح انسان است و این رسالت را تنها از راه ترغیب و تبلیغ، آن هم با روشهایی خالی از خشونت می تواند انجام دهد. ولی علت وجودی دولت، حفظ حقوق مردم یعنی حفظ جان و مال و آزادی آنان است و به همین دلیل در مواردی می تواند به عنوان آخرین چاره از زور هم استفاده کند.
دلیلهای لاک در دفاع از تسامح که در قرن هفدهم تازه و پیشتازانه بود، در نهایت قبول عام یافت و حتی کاتولیک ها نیز آن را پذیرفتند. اما در قرن نوزدهم تسامح مدافعی بلندپایه تر هم یافت.
5- دیدگاه «جان استوارت میل»
جان استوارت میل (1873-1806) همان مسیر لاک را می پیمود، اما قیدهای کمتری بر پای تسامح می نهاد و وسعت میدان بیشتری برای آن قائل بود. به اعتقاد میل دخالت در آزادی فرد تنها هنگامی قابل توجیه است که مطمئن شده باشیم آزادی او خطر یا تهدیدی برای آزادی دیگری دربر دارد. تفاوت مهم میل با لاک دراین نکته است که اندیشه لاک به تمامی متوجه حفظ آزادی فرد در برابر دخالت دولت و کلیسا بود، اما میل به شدت نگران قیدهایی بود که قوانین نانوشته یعنی قراردادها و اعتقادهای عامه و عوام بر آزادی انسان می نهند. خواست میل این بود که تسامح از قلمرو سیاست به اخلاقیات و رفتارها و اعمال شخصی و خصوصی افراد تعمیم داده شود. او احساس کرده بود که مردم از قوانین نانوشته بیشتر آزار می بینند و تحقیر می شوند تا قوانین نوشته ای که دولت عامل اجرای آن است. به عقیده وی آزادی انسان و تکثر و گوناگونی درفضای سرکوبگر نمی تواند شکوفا شود. میل بدین دلیل مدافع تسامح بود که آزادی، فردیت و تکثر را دارای بالاترین ارزشهای اخلاقی می دانست؛ ارزشهایی که به اندیشه مجال بیشتری می دهند و انسانهای عالی تری پدید می آورند.در قرن بیستم آرای لاک و میل با دقت و وسعت نظر بیشتر، در غرب به معتقدات همگانی پیوست ودیگر نوبت فیلسوفان دین و متکلمان جدید بود که با طرح پلورالیسم دینی و برتر از آن، کشف معنویت و روحانیت در مخالفان ادیان، تسامح را ابعاد تازه ای ببخشند.
- تعریف عرفی خشونت در فرد و جامعه
به عبارت دیگر می توان گفت تعریف از مدارا هم بسیار نزدیک به تعریف ضدخشن است یعنی تحمل غیر، مدارا می شود.
تعریف فنی مدارا در تصمیم های اجتماعی این گونه است. تصمیم هایی که موجب ایثار و محبت در جامعه می شوند تصمیم هایی هستند که مدارای اجتماعی را فراهم می آورند. یعنی مدارا را از نفع فردی به ایثار اجتماعی تبدیل می کنند گاه یک نفر برای این که در آینده نفعی را ببرد مدارا می کند یا یک کلاهبردار ممکن است در مدارا کردن و رفق کردن ریا کند برای این که منفعت خودش را به حداکثر برساند. این مدارا هرگز مدارایی نیست که کنه آن ایثار باشد. حالا اگر اخلاق جامعه را بر مدارا و ایثار بنا کنیم چه نوع حقوقی را باید بیاوریم؟ چه کسی باید پشتوانه باشد؟ قطعاً باید حب و محبت (نه ترس) ریشه پیدایش ارتباط اجتماعی باشد. یعنی نباید تنازع اصل باشد و به خاطر رفع یک خطر بزرگتر مجبور به مدارا باشند و ریا کنند، بلکه باید محبت ریشه و اصل مدارا باشد. پس در نظام اسلامی؛ بنیان جامعه بر توسعه مدارا و حل خشونت و از بین رفتن آن است.
بنابراین اگر جامعه ای بر بنیان محبت تأسیس گردید و به حداکثر رساندن نفع شخصی در آن اصل نشد و رابطه با عالم ماده مبدأ جمع شدن نشد و بلکه تعلق به خدای متعال و کمال مطلق اصل در شکل گیری جامعه شد در این صورت مدارا توسعه اجتماعی پیدا می کند. مدارا وقتی می تواند اخلاق اجتماعی شود که بنیان جامعه برحب پرستش خدای متعال شکل بگیرد. اگر پرستش خدای متعال اصل شد انگیزه حرکت و ارتباط فرد با مردم، خدای متعال می شود و دیگر تجاوز نمی کند بلکه می خواهد فداکاری کند همانگونه که در اخلاق انبیاء چنین فداکاریهایی به وفور مشاهده شده است. برای خوبیها و توسعه آن با بدیها درگیری پیدا می کند و هرگز برای نفع خودش و نفع مادی به جنگ نمی پردازد. در اسلام جنگ و تنازع بر سر ماده مطرح نیست بلکه همه جنگهای پیامبر اکرم(ص) به خاطر ایمان به خدای متعال، گسترش خوبیها در مقابل بدیها بود. یعنی بخاطر توسعه مدارای اجتماعی و گسترش محبت بوده است. باید به این نکته توجه داشت که زنا (ارضای جنسی غیرمقنن) هرج و مرج در ارضا و لذت جویی است و در هرج و مرج حتماً تنازع پیدا می شود. لذا حکم اعدام، در جهت توسعه محبت و مدارا است. یعنی اگر زناکار اعدام شد موانع مدارا از بین برده می شود. در غرب زنا و تنوع جنسی به صورت هرج و مرج شایع است. محبت نیست، مردم با سگ و گربه زندگی می کنند و عاطفه نسبت به حیوانات و انس به حیوانات امنیت آور است. او دیگر به انسان محاسبه گر نمی تواند اعتماد کند. گاهی ممکن است کودک به کبوتر و حیوان دل ببندد اما وقتی که جوان شد و ازدواج کرد دیگر رابطه شان یک رابطه قابل اعتمادی است و هرج و مرج ندارد و محبت بین خودش و همسر و فرزندانش ایجاد می شود.
ادامه دارد
نظر شما