آلن بدیو: درسهای جنبش جلیقه زردها
مترجم: رحمان بوذری
منبع: L’ autre quotidien
از ابتدای جنبش جلیقه زردها بسیاری از روشنفکران فرانسوی و غیر آن در تحلیل این جنبش مقالاتی نوشتند و مصاحبه هایی کردند. بخش عمده این مقالات در صفحه اندیشه «شرق» ترجمه و منتشر شد، یادداشت ها و تحلیل هایی از اریک آزان، انزو تراورسو، فلیکس بنجو اوانژه-اپه، سدریک دوران، اسلاوی ژیژک، فردریک لوردون، دیوید گریبر، سوفی ونیش، و آنتونیو نگری. در این میان موضع گیری انتقادی ژیژک نسبت به جلیقه زردها متمایز از سایر تحلیل ها بود. آلن بدیو نیز در ماه های اولیه این جنبش برخلاف انتظار ساکت بود، سکوتی که دال بر موضع منفی او نسبت به این جنبش بود. چهار ماه پس از شروع جنبش جلیقه زردها بدیو در مقاله ای مخالفت قاطع خود را با این جنبش اعلام کرد، مقاله ای که ابتدا قرار بود در «لوموند» منتشر شود ولی در نهایت این روزنامه آن را رد کرد. به گفته مسئولان لوموند ظاهرا دلیل آن به نقد تند دیگری بر می گشت که بدیو علیه آلن فینکلکرات، روشنفکر عرصه عمومی فرانسه، در جای دیگری نوشته بود. در نهایت مقاله به صورت غیررسمی منتشر و پخش شد. بدیو در اینجا جلیقه زردها را فاقد هرگونه ابداع سیاسی و خواهان بازگشت نظم سابق می داند و در پایان به ارزیابی جنبش های یک دهه اخیر می پردازد. با توجه به اهمیت موضع او در این باره در ادامه ترجمه ای آزاد از آن ارائه می شود. پیش تر گزارشی از این مقاله به قلم شیدان وثیق در سایت شخصی او منتشر شده بود که به رئوس کلی آن می پرداخت. ضرورت دیگر ترجمه این مقاله نقدی است که در همین صفحه می خوانید از گابریل راکهیل، فیلسوف فرانسوی- آمریکایی، بر واکنش روشنفکران رادیکال فرانسه به جلیقه زردها. او در مقاله خود به نقد سه موضع فکری می پردازد: اصلاح طلبی لیبرال (اتی ین بالیبار)، تحلیل غیرطبقاتی (ژاک رانسیر) و مارکسیسم متافیزیکی (آلن بدیو و اسلاوی ژیژک)، و در نهایت از موضعی دفاع می کند که «روشنفکر مداخله گر» می نامد. مقایسه مواضع گوناگون روشنفکران برجسته درباره جنبش های سال های اخیر، و آخرین مورد آن جلیقه زردها، می تواند راهی بگشاید برای فهم بن بست های جهان امروز و شکل های بدیل مبارزه محلی و جهانی با آن.
درباره تناقض ها و خشونت موجود در جنبش جلیقه زردها و مقامات دولتی چه می توان گفت، دولتی که جوجه رئیس جمهور مکرون اداره اش می کند؟ در دور پایانی انتخابات ریاست جمهوری قاطعانه گفتم که نه با مارین لوپن، ناخدای پارلمانتاریسم راست افراطی، نه با مکرون، رئیس «کودتای دموکراتیک» اهداف شبه اصلاح طلبانه سرمایه کلان، هیچ وقت با هیچ کدام همراهی ندارم. امروز هم نظرم را عوض نکرده ام. بی بروبرگرد از
کودتای دموکراتیکمتنفرم. ولی درباره جنبش جلیقه زردها چه می توان گفت؟ باید اذعان کنم که به هر حال در روزهای اولیه شروع این جنبش هیچ چیز سیاسی مترقی یا ابداعی در آن نیافتم، نه در ترکیب معترضان، نه در بیانیه ها و اعمال شان.
دلایل این شورش متعدد و موجه است و در این نکته تردیدی نیست. تبدیل نواحی روستایی به بیابان، سوت و کور بودن شهرهای کوچک و حتی شهرستان های بزرگ تر، کاهش مداوم خدمات عمومی برای توده های مردم، خصوصی سازی مابقی این خدمات: درمانگاه ها، بیمارستان ها، مدارس، دفاتر پستی، ایستگاه های راه آهن و تلفن. فقیرسازی جاری که روزبه روز بر شدت آن افزوده می شود بر زندگی آدم هایی تاثیر می گذارد که چهل سال پیش قدرت خریدشان رو به افزایش بود. مسلما اشکال جدید مالیات گیری و تشدید آن یکی از دلایل فقر و مسکنت کنونی است. من از اوضاع زندگی مادی خانواده ای که در آن یک نفر سردرد ناچیزی بگیرد بی خبر نیستم، به خصوص زنان که بخش فعال جنبش جلیقه زردها هستند. خلاصه امروز در فرانسه نارضایتی عمیقی در بین بخشی به چشم می خورد که می توان آنها را «زحمتکشان» جامعه خواند، یعنی طبقه متوسطی که عمدتا در شهرستان ها با درآمد کم زندگی می کنند. جلیقه زردها در قالب یک شورش فعال و مهلک نماینده این بخش از جامعه اند.
تاریخچه ضدانقلاب لیبرال
دلایل تاریخی و اقتصادی این خیزش کاملا واضح است. این دلایل نشان می دهد چرا جلیقه زردها فلاکت کنونی خود را به چهل سال پیش بر می گردانند: شروع یک ضدانقلاب سرمایه دارانه و جرگه سالار حول و حوش دهه ۸۰ که به غلط «نولیبرال» خوانده می شود، حال آنکه صرفا لیبرال است، یعنی بازگشت به وحشی گری سرمایه داری قرن نوزدهم. این ضدانقلاب واکنشی بود به «دهه سرخ» – بین سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵- که کانون آن در فرانسه مه ۶۸ و در جهان انقلاب فرهنگی چین بود. ولی با فروپاشی کمونیسم در سطح جهان، ابتدا در شوروی و سپس در چین، استقبال از این ضدانقلاب به حد چشمگیری رسید: دیگر در سرتاسر جهان هیچ چیز جلودار سرمایه داری و سودپرستان آن، به خصوص الیگارشی فراملی میلیاردرها، نبود.
بورژوازی فرانسه نیز مسیر این جنبش ضدانقلابی را در پیش گرفت. سرمایه فکری و ایدئولوژیکی این جنبش «فیلسوفان جدید» بودند که حال دیگر خیال شان تخت بود ایده کمونیسم همه جا شکست خورده، آن هم نه فقط به عنوان ایده ای غلط بلکه به عنوان ایده ای جنایت بار. خیلی از این روشنفکران، خائنان به مه ۶۸ و مائوئیسم، تحت لوای اصطلاحات بی خطری مثل «آزادی»، «دموکراسی»، «جمهوری ما» سگ های نگهبان ضدانقلاب لیبرال و بورژوا بودند.
ولی از دهه ۸۰ تاکنون اوضاع فرانسه روز به روز بدتر شده. فرانسه دیگر کشوری نیست که طی سی سال پررونق بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم بود. فرانسه دیگر قدرت جهانی نیست، یک امپریالیسم فاتح نیست. امروز آن را با ایتالیا یا حتی یونان مقایسه می کنند. رقابت جهانی در همه جا آن را عقب رانده. رانت استعماری اش ته کشیده و نیاز دارد با عملیات های نظامی گسترده و نامطمئن در آفریقا آن را حفظ کند. بعلاوه، کارخانه های بزرگ به تدریج از فرانسه رفته اند، چون نیروی کار بیرون از فرانسه، مثلا در آسیا، ارزان تر است. صنعت زدایی گسترده نوعی ویرانی اجتماعی به همراه دارد که مناطق وسیعی از کشور را در بر می گیرد، از لورن در شمال شرقی فرانسه و کارخانه فولاد آن تا کارخانه های نساجی و معادن شمال تا حومه های پاریس.
نتیجه همه این ها این است که بورژوازی فرانسه – الیگارشی مسلط آن، سهامداران بازار بورس فرانسه – دیگر قادر نیست مثل سابق، به خصوص قبل از بحران ۲۰۰۸، یک طبقه متوسط سیاسی سرسپرده و آماده به خدمت داشته باشد. راستش این طبقه متوسط حامی تاریخی همیشگی برتری انتخاباتی طیف های مختلف راست گرایان بوده، برتری آن بر کارگران تشکل یافته صنایع بزرگ که در دهه ۱۹۲۰ و سال های ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ جذب کمونیسم می شدند. از این روست که با قیام گسترده و عمومی این طبقه متوسط، طبقه ای که حس می کند به حال خود رها شده، علیه مکرون روبروییم، یعنی عامل مدرنیزاسیون سرمایه سالار فرانسه. منظور از این مدرنیزاسیون این است: صرفه جویی بیشتر، اقدامات ریاضتی، خصوصی سازی، بدون اینکه رونق سی سال پیش در کار باشد و طبقه متوسط در ازای اعطای رضایت سیاسی خود از نظام مسلط از رفاه اقتصادی برخوردار باشد.
جلیقه زردها با توجه به فقر واقعی شان می خواهند رضایت سیاسی خود را در ازای وضع اقتصادی بهتر بفروشند. ولی این خواست معنا ندارد چون مکرونیسم دقیقا نتیجه این واقعیت است که الیگارشی، اولا، دیگر نیازی به حمایت طبقات متوسط ندارد، حمایتی که هزینه اش بالاست، چون دیگر خطر کمونیسم وجود ندارد. ثانیا، نمی تواند به لحاظ مالی جوابگوی این حمایت باشد. بنابراین باید تحت لوای «اصلاحات ناگزیر» به سمت یک سیاست اقتدارگرایانه برود: نوع جدیدی از قدرت دولتی حامی اقدامات «ریاضتی» که دامنه آن بیکاران و کارگران و لایه های پایینی طبقات متوسط را در برمی گیرد. و همه اینها به نفع اربابان حقیقی جهان، سهامداران اصلی صنعت، تجارت، مواد خام، حمل و نقل و ارتباطات است.
مارکس پیش تر در «مانیفست کمونیسم» (۱۸۴۸) چنین بزنگاهی را بررسی کرد و دقیقا از جلیقه زردهای دوران ما سخن گفت: «طبقه متوسط، تولید کنندگان خرد، خرده فروش ها، صنعتگران، دهقانان با بورژوازی می جنگند، چون حیات شان را به عنوان طبقه متوسط به خطر می اندازد. آنها نه انقلابی بلکه محافظه کارند؛ وانگهی ارتجاعی اند، می کوشند تاریخ را به عقب برگردانند».
این طبقه الان با شدت هر چه بیشتر خواستار عقب گرد تاریخ است، چون بورژوازی فرانسه، به دلیل سرمایه داری جهانی، دیگر در موقعیتی نیست که از آنها حمایت و قدرت خریدشان را بیشتر کند. بله، جلیقه زردها «با بورژوازی می جنگند» همان طور که مارکس می گوید، ولی به این جهت که نظم کهنه سابق را بازگردانند نه اینکه نظم اجتماعی و سیاسی جدیدی بنا کنند که از قرن نوزدهم به بعد «سوسیالیسم» یا فراتر از آن «کمونیسم» نام داشته. قریب به دو قرن است که هر آنچه انقلابی نبوده در راستای سرمایه داری بوده. در سیاست فقط دو راه داریم. باید قاطعانه به این اعتقاد رجوع کنیم: دو راه، در سیاست فقط دو راه داریم، نه گرد و خاک های «دموکراتیک» شبه جریان هایی تحت رهبری یک الیگارشی که خود را لیبرال می خواند.
این ملاحظات عام مجالی به دست می دهد تا ویژگی های ملموس جنبش جلیقه زردها را بررسی کنیم. ویژگی های خودجوش این جنبش، که ناشی از نفوذ نیروهای بیرونی دست راستی در آن نیستند، در واقع آن طور که مارکس می گوید «ارتجاعی اند»، البته به معنایی مدرن تر: می توان سوژگی این جنبش را فردگرایی عمومی دانست، جمع کردن خشم های فردی مربوط به اشکال جدید بردگی همگانی کنونی ناشی از دیکتاتوری سرمایه.
به همین دلیل اشتباه است این جنبش را از اساس فاشیستی بخوانیم، چنانکه برخی بر این باورند. فاشیسم در اغلب موارد مضامین هویت گرایانه، ملی گرایانه یا نژادپرستانه را به شیوه ای کاملا منضبط و حتی نظامی سازماندهی می کند. در حال حاضر با ظهور غیرسازمان یافته و بنابراین فردگرایانه مردم از هر قشری مواجهیم. (طبقه متوسط شهری همیشه سازمان نیافته است) در واقع اکثریت قریب به اتفاق آنان اعتقادات سیاسی ثابتی ندارند و مدام رنگ عوض می کنند. ولی اگر جنبش را در همان «خلوص» اولیه اش در نظر بگیریم، از منظر جنبه های معدود جمعی آن، شعارها و بیانیه های آن، هیچ چیزی در آن نمی بینم که مرا برانگیزاند، توجهم را جلب کند و طرف خطابم قرار دهد. اعلامیه هایشان، فقدان سازماندهی شان، فرم آکسیون هایشان، غیاب مفروض هرگونه تفکر عام و بینش راهبردی، همه و همه مانع از ابداع سیاسی می شود. مسلما خصومت شان با هرگونه جهت گیری مشخص و ترس وسواس آمیزشان از تمرکزگرایی و کار جمعی متحد مرا پس می زند، ترسی که دموکراسی را فردگرایی جا می زند، کاری که همه مرتجعان دوران ما می کنند. هیچ یک از اینها در برابر مکرون کریه و مفلوک یک نیروی مترقی مبدع عرضه نمی کند که در بلندمدت بر او پیروز شود.
می دانم که مخالفان دست راستی جنبش، به خصوص روشنفکران خائن، انقلابیون سابق که وقتی دولت به آنها امکانی برای وراجی های لیبرالی شان داد مجیزگوی قدرت پلیس شدند، جلیقه زردها را به یهودستیزی یا هموفوبیا متهم می کنند یا آن را «خطری برای جمهوری ما» می دانند. در ضمن می دانم که اگر هم رگه ای از این چیزها باشد نه نتیجه یک باور مشترک بین همه اعضای جنبش بلکه نتیجه حضور و نفوذ عناصر راست افراطی به جنبش سازمان نیافته ای است که می تواند دستکاری شود. ولی در نهایت برخی نشانه ها و رگه های واضح آدم را وامی دارد در ارزیابی خود محتاط باشد، نشانه هایی همچون ملی گرایی کوته بینانه، خصومت پنهان با روشنفکران، دموکرات گرایی عوام فریبانه در قالب پنهان فاشیستی «مردم علیه نخبگان»، و سخنرانی های گیج و گنگ. بگذارید اذعان کنیم که غیبت ها و شایعات موجود در «شبکه های اجتماعی»، که بسیاری از جلیقه زردها اطلاعات عینی شان را از آنجا به دست می آورند، به انتشار نظریه های نخ نمای توطئه دامن می زند.
ضرب المثلی قدیمی می گوید: «هر آنچه می جنبد، هر جنبشی، سرخ نیست». و در حال حاضر در جنبش جلیقه ها، که بی تردید «می جنبد»، شکی نیست به غیر از زرد فقط پرچم سه رنگ فرانسه دیده می شود که همیشه برای من مشکوک است.
البته چپ های افراطی، خوابگردان جنبش شب خیزان، آنها که همه جا دنبال جنبشی می گردند تا ورد زبانشان شود، لاف زنان «شورشی که در راه است» [نام کتابی که انتشارات فابریک با امضای «کمیته نامرئی» منتشر کرد]، از اعلامیه های دموکراتیک تجلیل می کنند (اعلامیه هایی فردگرا و کوته بینانه)، کیش انجمن های مرکززدوده را تبلیغ می کنند، خیال می کنند همین فردا دوباره زندان باستی را فتح می کنند. ولی این کارناوال مشفقانه مرا جذب خود نمی کند: ده سال است همه جا هست و همه جا به شکست انجامیده با اینکه مردم به آن اقبال نشان داده اند. در حقیقت «جنبش های» دنباله تاریخی اخیر، از مصر و «بهار عرب» تا اشغال وال استریت، از وال استریت تا اشغال میادین در ترکیه، و از آنجا تا شورش های یونان، و سپس جنبش «خشمگینان» اسپانیا و جاهای دیگر، تا شب خیزان و حالا جلیقه زردها و بسیاری جنبش های دیگر ظاهرا همه بی توجه اند به قوانین واقعی و سفت وسخت حاکم بر دنیای امروز. همه این جنبش ها بعد از اینکه روزهای تجمع و اشغال میادین و غیره را از سر گذراندند از سختی کار شگفت زده شدند و فهمیدند چه راه دشواری پیش رو دارند. در نتیجه یا شکست خورده اند یا حتی جایگاه مخالفان شان را تحکیم کرده اند. حقیقت این است که حتی نتوانسته اند به تدریج یک تخاصم واقعی را شکل دهند یا راه متفاوتی در برابر سرمایه داری معاصر پیش روی ما بگذارند که خصلت کلی داشته باشد.
درس های جنبش
در حال حاضر هیچ چیزی مهم تر از این نیست که درس های دنباله «جنبش های» ده سال اخیر، از جمله جلیقه زردها، را به ذهن بسپاریم. می توان آن را در یک اصل موضوع خلاصه کرد: جنبشی که عامل وحدت بخش آن کاملا سلبی باشد یا شکست خواهد خورد و در نتیجه به اوضاعی بدتر از قبل می انجامد، یا جنبش به دو تقسیم می شود، دوپاره می شود و از دل لحظه خلاقه شروع آن یک گزاره سیاسی ایجابی بیرون می آید که با نظم مسلط در تضاد می افتد، گزاره ای مستظهر به سازماندهی منضبط.
همه جنبش های سال های اخیر مسیری را طی کرده اند، چه زمانی چه مکانی، که در عمل شبیه هم و حقیقتا فاجعه بار بوده است:
الف) اتحاد اولیه حول رفتن دولت مستقر: این لحظه را می توان لحظه «اسقاط» دولت دانست، اسقاط مبارک، مکرون.
ب) عامل حفظ این اتحاد یک شعار صرفا سلبی است: مخالفت با سرکوب و خشونت پلیس. پس از جنگ و گریزهای آشوبناک طولانی شدن جنبش بر اعمال توده ها اثر می گذارد و فرایندی فرسایشی به راه می افتد. جنبش به خاطر فقدان محتوای سیاسی واقعی فقط به قربانیان و سرکوب شان استناد می کند.
ج) اتحاد با یک انتخابات از بین می رود. بخشی از جنبش تصمیم می گیرد در آن شرکت کند، بخش دیگر نه، بدون محتوای سیاسی واقعی که چه شرکت و چه عدم شرکت را منطقا توجیه کند.
د) با انتخابات چیزی بدتر از قبل به قدرت می رسد. یا ائتلافی که همین الان حاکم است با اکثریت بیشتر انتخابات را می برد (همچون مه ۶۸ فرانسه)، یا فرمول «جدیدی» که با جنبش کاملا بیگانه است و پیروزی آن ناخوشایند انتخابات را می برد (در مصر اخوان المسلمین، بعد هم السیسی و ارتش، در ترکیه اردوغان)، یا چپ های مورد بحث انتخابات را می برند ولی بلافاصله محتوای سیاسی شان را دستکاری می کنند (سیریزا در یونان)، یا راست افراطی به تنهایی پیروز انتخابات می شود (در آمریکا ترامپ)، یا گروهی از درون جنبش با راست افراطی هم پیمان می شود تا در سفره قدرت شریک شود (در ایتالیا، اتحاد جنبش پنج ستاره و لیگ شمال). مورد آخر در فرانسه محتمل است، اگر سازمانی متحد شکل بگیرد از کسانی که خود را جلیقه زرد می خوانند و جناح انتخاباتی مارین لوپن.
همه اینها به این دلیل است که یک وحدت سلبی نمی تواند یک سیاست عرضه کند، و در نهایت در مبارزه شکست می خورد. ولی برای فرارفتن از سلب باید دشمن را بشناسیم و بدانیم چه کاری متفاوت از او می توانیم بکنیم، کاملا متفاوت. این امر مستلزم لااقل شناخت واقعی سرمایه داری معاصر در مقیاس جهانی است، شناخت موقعیت منحط فرانسه در این سرمایه داری، راه حل های کمونیستی در خصوص مالکیت، خانواده (ارث)، دولت، اقدامات عاجل، اجرای این راه حل ها و رسیدن به توافقی، برآمده از دل یک برآورد تاریخی، بر سر فرم های مناسب سازماندهی در این راه.
با در نظرگرفتن همه این موارد، تنها سازمانی که بر شالوده هایی نو استوار باشد می تواند به آینده هجوم برد. بخشی از طبقات متوسط نیز می توانند در این مسیر حرکت کنند. بنابراین همان طور که مارکس می گوید طبقه متوسط می تواند «انقلابی عمل کند، آن هم از ترس سقوط به پرولتاریا، در این صورت از منافع آتی خود دفاع می کند نه منافع آنی خود، منظر خود را کنار می گذارد و منظر پرولتاریا را می پذیرد.»
این نشانه ارزشمندی است که تا حدودی ما را به یک نتیجه ایجابی می رساند: مسلما یک چپ بالقوه در جلیقه زردها هست، اقلیتی جذاب که در می یابد باید آرمان مان را معطوف به آینده کنیم نه حال، و تحت عنوان این آینده دست به ابداع چیزی متفاوت بزنیم، چیزی متفاوت از قدرت خرید، مالیات، یا اصلاحات پارلمانی. می توان گفت این اقلیت بخشی از مردم واقعی را تشکیل می دهد، مردم به معنای آنها که یک اعتقاد راسخ سیاسی دارند و مظهر تخاصم حقیقی با ضدانقلاب لیبرال اند.
البته جلیقه زردها نمی توانند بدون پذیرفتن پرولترهای جدید در پیکره خودشان نماینده «مردم» باشند. در غیر این صورت با فروکاستن «مردم» به محروم ترین بخش طبقه متوسط روبروییم که نوستالژی بازگشت منزلت اجتماعی ازدست رفته خود را دارد. برای اینکه در سیاست امروز خود را «مردم» بنامیم باید جمعیت بسیج شده پرولتاریای کوچ گر حومه ها را در خود بپذیرد، پرولتاریایی که از آفریقا و آسیا و اروپای شرقی و آمریکای لاتین به فرانسه مهاجرت کرده. این جمعیت باید از طرق مختلف به روشنی نشان دهد از نظم مسلط گسسته است. اولا، از طریق نشانه های واضحی همچون پرچم سرخ به جای پرچم سه رنگ فرانسه. ثانیا، در بیانیه ها و جزوه هایشان به طور ایجابی تخاصم با نظم موجود را نشان دهند. ثالثا در دعاوی شان به ملزومات حداقلی پایبند باشند، مثلا پایان دادن به خصوصی سازی و لغو همه آنچه از اواسط دهه ۸۰ صورت گرفته. در اینجا ایده اصلی کنترل جمعی بر همه وسایل تولید، کل نظام بانکی، و همه خدمات عمومی (بهداشت، آموزش، حمل ونقل، ارتباطات) است. خلاصه مردم سیاسی نمی تواند خود را قانع کند به گردهم آوردن چند هزار ناراضی، ولو به اعتقاد من صدهزار ناراضی، و از دولت بخواهد به آنها نظر کند و برایشان همه پرسی هایی برگزار کند و خدمات محلی را از ایشان نگیرد و با کاهش مالیات قدرت خریدشان را اندکی افزایش دهد.
ولی از اغراق و گزافه گویی بگذریم، جنبش جلیقه زردها می تواند در آینده مفید باشد، یعنی به قول مارکس، از منظر آینده این جنبش. اقلیتی از فعالان این جنبش به ضرب جلسات و کنش ها و بحث های خود به طور شهودی دریافته اند که باید به درکی جمعی، در سطح ملی و جهانی، از منشا فلاکت شان، ضدانقلاب لیبرال، برسند و بنابراین آماده اند در مراحل مختلف و پی در پی ساختن یک نیروی جدید مشارکت کنند. اگر از منظر این اقلیت به جلیقه زردها بنگریم آنگاه جلیقه زردها بی تردید با عطف نظر به آینده به ظهور یک مردم سیاسی کمک خواهند کرد. به همین دلیل باید با آنها صحبت کنیم و اگر پذیرفتند جلساتی ترتیب دهیم تا به اصول اولیه چیزی برسیم که می توان و باید کمونیسم خواند، ولو این واژه در طول سی سال گذشته لعن و نفرین شده باشد، آری یک کمونیسم جدید. تجربه نشان داده انکار این واژه نشانه پسرفت سیاسی بی سابقه است و در تقابل با آن در همه جنبش های دوره اخیر، از جمله جلیقه زردها، مبارزانی برخاسته اند که به یک دنیای جدید امید بسته اند.
این مبارزان جدید حامی چیزی اند که از نظر من اساسی است: خلق مکاتبی که در آنها قوانین سرمایه و معنای مبارزه با آن تحت یک سیاست کاملا متفاوت تدریس و به بحث گذاشته می شود. این مکاتب هر جای ممکنی به وجود می آیند، از حومه ها تا شهرهای کوچک سوت وکور. اگر جنبش «جلیقه زردها در برابر مکرون سفید پوست» به چنین شبکه ای از مکاتب سیاسی سرخ بینجامد، اهمیت واقعی این جنبش و توان بیدارگری غیرمستقیم آن آشکار خواهد شد.
نظر شما