رسانههای مدرن و سنتی؛ از واگرایی تا همگرایی
در این گفتار دکتر باهنر با تقسیمبندی الگوهای رسانهای در غرب و بیان مبانی آنها، به قابلیتهای نظری و تاریخی در طراحی الگوی رسانهای در جامعهی دینی پرداخته و سرفصلهای متعددی را برای تأملات پژوهشی در این حوزه پیشنهاد کرده است. پرسشهای سوره را حذف کردهایم.
شکلگیری رسانهها برمیگردد به نظریههای رسانهای در غرب که شکلگیری آنها در حدود قرن پانزده و شانزدهم جدی میشود. در دورهای که چاپ عاملی برای تغییر ارتباطات اجتماعی شد و به قول مک لوهان ما وارد سپهر جدیدی از اطلاعات شدیم. طبیعتاً خاستگاه این رسانهها با دیدگاههای ما تفاوتهای اساسی دارد، اما این که آیا اگر خاستگاه غیراسلامی باشد ما میتوانیم بر مبنای فلسفهی اسلامی، دیدگاههای دینی خودمان را در حوزهی رسانه سیاستگذاری و برنامهریزی کنیم و آنها را با شیوهی اسلامی خودمان به کار بگیریم یا خیر، این بحث شایان توجهی است. شاید در یک جمله بتوان گفت که این امکان وجود دارد که ما الگوی اسلامی برای رسانهها داشته باشیم. در یک نگاه کلی فلسفههایی که حاکم بر رسانهها در طول چهار، پنج قرن گذشته وجود داشته و این دیدگاهها سبب شده که یک الگوی متفاوتی از رسانهها در جهان ارائه بشود، در یک تقسیم بندی کلی چهار فلسفه بوده است؛
مارکسیسم، لیبرالیسم و تئوریهای رسانهای
یک دیدگاه دیدگاههای لیبرال به موضوع رسانه است. این دیدگاه که در واقع یک دیدگاه ایدهآلیستی است و مبتنی بر روشهای تجربهگرایانه و اثباتگرایانه است و توصیه اصلی آن در خصوص رسانهها کمک به فرآیند مدرنیته و نوسازی جامعه بر مبنای توسعهی فردی است. این دیدگاه رسانهها را در اختیار میگیرند و نگاهش به رسانهها طوری است که در حوزهی بایدها و نبایدها میگوییم نگاههای اقتصادمدار، منفعتطلبانه در خدمت منافع عمدتاً فردی است.
خوب این فلسفهای است که میشود گفت رسانهها در این زمینهی فلسفی پدید آمدند و رشد کردند اما این طور نیست که همیشه این خاستگاه، مسلط بوده و دیگرانی که بر این دیدگاه نقد داشتند، نتوانستند از این مسائل استفاده کنند و الگوهایی را تعیین کنند.
یکی از دیدگاههای مبنایی و فلسفی که به موضوع رسانهها کم و بیش و به اندازهی دیدگاه لیبرال توجه کرده، دیدگاههای مارکسیستی است که در حال حاضر یک فلسفه زوال یافته محسوب میشود. ولی به این جهت برای ما مهم است که فلسفهی مارکسیستی که عمدتاً در قرن نوزده و بیست نضج و گسترش پیدا کرد و در تقابل جدی با لیبرالیسم بود به موضوع رسانهها هم توجه کرد. این توجه به موضوع رسانهها در این دیدگاه میشود گفت روی طیفی از توجه قرار داشت؛ شاید خود مارکس خیلی به رسانهها توجه نداشت اما مارکسیستهای بعدی مثل فرانکفورتیها با کسانی که دیدگاههایشان بر دیدگاههای اقتصاد سیاسی نئومارکسیستها مبتنی شد، به رسانه توجه کردند و آن را به عنوان عامل بسیار مؤثر در تغییرات اجتماعی، اما با یک دیدگاه انتقادی مورد توجه قرار دادند و ما میبینیم در این دیدگاه رسانه تحلیل میشود و به عنوان کالای فرهنگی در نظریههایشان جایگاهی پیدا میکند.
آنها میآیند بر مبنای دیدگاههای انتقادی که رسانههای غربی دارند و آنها را نقد میکنند، توصیه میکنند که از رسانهها در الگوهای مارکسیستی استفاده شود. این دیدگاهها که عمدتاً دیدگاههای مادیگرایانه است و انتقادی به حوزهی رسانهها و ارتباط دارند، توصیه میکنند که برای رسانهها باید در الگوی حزبی حاکم بر جامعه تعریفی کرد و آن را در خدمت این الگوی حاکم قرار داد. ما اگر بخواهیم مرور کنیم بر حرفهای اصلی این نظریه، عمدتاً باید و نبایدهای این دیدگاه این است که سیاستگذاری و برنامهریزی رسانه را باید رؤسای حکومت که همان مسوولین اصلی حزب حاکم هستند کاملاً از بالا انجام دهند. منافع حزبی کاملاً با آزادیهای رسانهای و استقلال حرفهای تقابل دارد. تضعیف حزب و منابع حزبی ممنوع است، نوعی یکپارچگی و وحدتگرایی تام در آن توصیه میشود و مالکیتش کاملاً در اختیار دولت و حزب حاکم است و تأمین هزینههایش هم عمدتاً از طریق بودجههای دولتی صورت میگیرد. میدانید که در گذشته در کشورهای بلوک شرق تبلیغات بازرگانی ممنوع بود. الان هم کشورهایی مثل کوبا و کرهی شمالی و تا حدودی در چین تبلیغات بازرگانی و به خصوص تبلیغات بازرگانی خارجی به کلی ممنوع است. اینها خوب بر مبنای دیدگاه فلسفی خودشان الگویی ارائه کردند و این کار را انجام دادند و دیدند که در کارکرد تبلیغاتی و بسیج عمومی، به خصوص در عملیات روانی به خوبی از رسانههایشان استفاده کردند.
البته جریان مارکسیستی هم برخاسته از تمدن غربی است و اصول دیدگاههایش با اصول فلسفه لیبرالیسم مشترکات زیادی دارد. اما مثالهایی را که میگوییم برای این است که میخواهیم بگوییم فلسفههای مختلف فارغ از اینکه خاستگاهشان کجا بوده است تلاش کردهاند که الگویی برای رسانهها تبیین کنند و تا حدودی زیادی این تلاش موفق بوده است.
بعد از این دو فلسفه، باز از دل تمدن غرب فلسفهی دیگری به نام فلسفهی اجتماعگرا، در مقابل فلسفهی خردگرای لیبرالیسم آمدند و برای رسانهها الگویی را ارئه کردند. در فلسفهی اجتماعگرا که عمدهاش تأکید بر منافع اجتماعی است، نوعی وابستگی متقابل بین رسانه و جامعه توصیه میشود و نوعی امکان گفتوگو و بیان دیدگاههای متکثر در جامعه توصیه میشود.
در این دیدگاه، تأکید بر فهم فرهنگی است؛ بر فهم انسانها، پیامها و ارتباطات آنها در زمینههای عام فرهنگی و اجتماعی تأکید میشود و تقریباً روشهای اثباتگرایانهی صرف کنار گذاشته میشود و توصیه میشود که برای فهم جامعه و ارتباطات اجتماعی باید به زمینههای اجتماعی تحقق آنها به طور عام و پیچیده توجه کرد. این هم باز از درون تمدن غربی جوشید ولی حالا الگویی است که سعی میکند یا در اصلاح جریان لیبرالیسم و یا در مقابل آن به تعابیر مختلف کاری انجام دهد. بعد از آن نیز جریان پستمدرنها پیش میآید که آنها نیز به یک معنا در ادامهی حیات مدرنیته است یا در مقابله با آن. نوعی روایتزدایی و نوع نفی واقعیت واحد و تصلب در معانی و انگارههای خاص که این هم به حوزهی رسانهها توسعه پیدا میکند و مدعی میشود که رسانهها باید امکان بیان روایتها و گفتمانهای متفاوت را داشته باشند. بر مبنای این الگوهای رسانههای را تعریف میکنند.
رسانههای وابستهی آزاد!
در این مسیر میخواهم این را بگویم به عنوان نمونه؛ بعد از جنگ جهانی دوم که الگوهای لیبرال دچار بحران در رسانهها شد، به خصوص بعد از اینکه شعار استقلال و آزادی به شعار منفعتطلبیهای صرف تبدیل شد و اینکه رسانهها در اختیار شرکتها و منافع گروههای محدود قرار گرفتند و به خصوص در زمینههای هنری و پیامسازی رسانهای هر چه خواستند کردند به گونهای که خیلی از برنامههای رادیو ـ تلویزیون به لحاظ کیفیت در سطح پایینی قرار داشت ولی مشکل اینجا بود که رقیبی برایش وجود نداشت، این بحران سبب شد که خود غرب توجه پیدا کند که موضوع اخلاق و مسوولیت هم موضوعی است که باید رسانهها به آن توجه کنند. پروژهای در یکی از دانشگاههای آمریکا مطرح شد و عدهای آمدند و حدود دو سال کار کردند بر مبنای ضعفهای الگوی رسانهای به منظور تجدید حیات این الگو یا بیان نظریهای متفاوت، نظریه دادند. تحت عنوان، مسوولیت اجتماعی. مبنای اصلی این بود که رسانهها در قبال جامعه و در قبال کار حرفهای خودشان در مقابل مخاطبانشان مسوولند و نه فقط در مقابل مالکانشان. این الگوی مسوولیت اجتماعی بایدها و نبایدهای الگوی لیبرال را متفاوت کرد؛ خوب به همین ترتیب میبینیم که در کشورهای حوزهی شرق، در چین در ژاپن و بعد در حوزهی خاورمیانه و در کشورهای اسلامی، تلاش شد برای اینکه آنچه الگوی رسانهای تلقی میشد نقد شود و بر مبنای بایدها و نبایدهای ارزشی و هنجارهای اجتماعی رسانهها را طراحی کنند.
ارتباطات اسلامی؛ از ظرفیت تا تحقق
امروز به یقین میتوان گفت که به تعداد کشورهای موجود در دنیا الگوی رسانهای وجود دارد. شما الگوی واحدی را در رسانهها نمیتوانید پیدا بکنید. خوب به اصطلاح فلاسفه بهترین دلیل برای امکان هرچیز وقوع آن است. بهترین دلیل برای اینکه آیا ما میتوانیم الگوی اسلامی برای رسانهها داشته باشیم، تعداد الگوهایی است که خیلی از آنها در تعارض با الگوی مسلط غربی است و خیلیهایش در تعارض با نقد الگوی غربی است و ما با توجه به ذخایر غنی دینی به خصوص در حوزهی ارتباطات میتوانیم این الگو را طراحی کنیم که قدمهایی هم برای آن برداشته شده است.
در جاهای مختلفی باید تقابل موجود بین دیدگاههای حاکم در رسانه و دیدگاههای اسلامی را حل و فصل کنیم؛ یکی موضوع خدامداری در رسانه است. یعنی اگر در گذشته بحثهای دولتمداری، حزبمداری، توسعهمداری و مخاطبمداری مطرح بوده ما معتقدیم که در الگوی اسلامی رسانه، خدامداری وجود دارد. این یکی از بحثهای مطرح است؛ موضوع دیگر آزادی است که این آزادی در رسانه چه برای تولیدکنندگان پیام و چه برای شیوههای ارائه پیام تا چه حد وجود دارد و چه تعریف میشود؛ موضوع استقلال حرفهای در رسانه هم از بحثهایی است که در همهی الگوهای رسانهای مورد توجه بوده است. حرفهایهای رسانه میگویند ما باید این کار را انجام دهیم، وظیفه ما به عنوان آدمهای حرفهای در رسانه، مثلاً این چندتاست؛ حالا این یا در خبر است و یا در سریالها و برنامههای دیگر. خوب در زمانی که ما بحث از خدامداری میکنیم، میگوییم آزادیها در حوزهی ارزشها باشد، با استقلال حرفهای چه کردهایم؟
بحث دیگر مباحث مالی رسانه و تأمین هزینهها و مالکیت آن است، این مالکیت در اختیار چه کسی باید باشد؟ بحث دیگر نگاه به مخاطب است. در تئوریهای ارتباطی موجود ما دامنهای داریم از رسانهمداری تا مخاطبمداری. اسلام در کجا قرار دارد، رسانهمدار به عنوان تولیدکنندهی پیاممدار و یا اینکه ما از این طرف بیفتیم و هر چه مخاطب دوست دارد؟ چون کار دارد برای مخاطب انجام میشود و اگر این رسانه و این تلویزیون یا آن برنامهی دینی مخاطب نداشته باشد اثری ندارد، لذا همهی کار را ما انجام میدهیم و خیلی از دعواهای امروز در امر رسانه بر اساس جایگاه مخاطب است.
یکی از مباحث دیگر در این زمینه هم بر روی کارکردهاست. کارکردهای اصلی که از دو و سه کارکرد گفته شده تا چهل کارکرد و صد کار کرد. اما شاید یکی از کارکردهای اصلی که الان در مباحث مورد توجه است، سرگرمی است که مهمترین خاستگاهی است که به خصوص تلویزیون برای آن رشد پیدا کرد. ما در خصوص سرگرمی در اسلام حرفهای زیادی داریم. از اینکه شنیدیم که اسلام ما را از کارهای لهو و لعب نهی کرده تا ادخال السرور فی قلب المومن عباده هم داریم.
رسانهی دینی؛ دین رسانهای
الان یکی از مباحثی که در تلویزیون خودمان داریم همین است. شاید مهمترین بحثهای دین و رسانه در جهان، موضوع تعارض سرگرمی و دین است. در غرب یکی از چالشهای اصلی رسانههای دینی این است که حرفهایهای رسانه میگویند دین خستهکننده است. پیامهای دینی پیامهایی است که با زمان فراغت و خستگی انسان جامعهی صنعتی هماهنگی ندارد و در غرب به سبب شرایط خاص اجتماعی و تعالیم ویژه مسیحیت و نگاه مسیحیت به دنیا و دین، تعارض دین و رسانه وجود دارد. در کشور خومان هم این مسأله هست و ما از دیدگاههای افراطی داریم که پرداختن به طنز را که از موضوعات امروز ماست عبث میشمارد تا دیدگاههایی که معتقدند اصلاً پیامهای دینی باید در قالبهای سرگرمکننده ارائه شود. لذا این سؤالهای اصلی در حوزهی دین و رسانههای جدید است که بحث اخلاق رسانهای، ملاکهای انتخاب محتوا و ... از مسائلی است که برای نگاه دینی به رسانه و کار دینی در رسانه باید مورد توجه قرار گیرد.
در ابتدای راهیم
اینکه در مورد الگوسازی دیدگاههایی ارتباطی اسلام کار شده یا نه باید گفت تلاش شده ولی هنوز به نتیجه نرسیده است جای تأسف دارد که در حالی که میبینیم همهی ادیان کم و بیش با تأکید بر نگاههایی که دارند توانستهاند کم و بیش الگویی ارتباطی و رسانهای ارائه کنند در دینی که همه چیزش بر بنای ارتباطات بنیان گذاشته شده طرح جامعی نداشتهایم؛ یعنی شما اگر تعالیم دینی را ببینید کاملاً با رهبانیت، گوشهگیری و عزلت در جامعه مخالف است. هویت و حیاتش در ارتباطات است و آن قدر معارف ارتباطی ناب در اسلام داریم که اگر کسی بخواهد به راحتی میشود الگویی را طراحی کرد.
نمیشود ادعا کرد که نظریهی اسلامی ارتباطات رسانههای خودمان را تدوین و به جامعه ارائه کردهایم. اما تلاشهای خوبی صورت پذیرفته است.
اما در خصوص رسانههای سنتی و مدرن باید گفت که متأسفانه تجربهای که ما از رسانههای مدرن در حوزهی جامعهی اسلامی خودمان داشتیم همیشه نوعی تجربهی تقابلی و تخالفی با رسانههای سنتی بوده است. یعنی از زمانی که مطبوعات و مجلات در ایران گسترش پیدا کرد تا بعد که رادیو و تلویزیون آمد، همیشه این رسانهها در اختیار قدرت حاکم بوده است.
قدرت حاکم هم تقریباً در تمام طول دورهای که رسانههای جدید به ایران وارد شد ـ در دورهی قاجار و دورهی پهلوی ـ از این رسانهها استفاده کردند برای مقابله با سنت و نهادهای دینی روحانیت و جریان اسلامی که در بین آحاد و تودهی مردم جریان داشت و از اینها استفاده کردند در تخالف با جریان رسانههای سنتی، بنابراین متأسفانه تجربه یک تجربهی همگرا نیست، یک تجربهی واگرا است. اما خوشبختانه تجربهای که ما از رسانههای سنتی دینی داریم، تجربه تفوق و برتری بر رسانههای مدرن بود. یعنی ما در جاهای مختلف دیدیم که رسانههای سنتی اسلامی کاری کردند که رسانههای مدرن و دستاندرکاران آنها واقعاً در حیرت ماندند؛ مثل همین انقلاب اسلامی، مثل نهضتهایی که اتفاق افتاد در حالی جریان مدرن رسانهای راه دیگری را میپیمود.
اما بعد از انقلاب اسلامی برای نخستین بار در ایران امکان همگرایی بین رسانههای سنتی و رسانههای مدرن پیش آمد. یعنی ما میتوانیم با مشروعیتی که در رسانههای سنتی و دینی وجود دارد، از تجربههایی ارتباطی که پشتوانهای بیش از هزار سال دارد برای کار رسانهای در رسانههای مدرن استفاده کنیم و از این امکان همگرایی برای کار هماهنگ و مکمل بهره بگیریم.
اما الان دربارهی آنچه در جامعهی ما اتفاق میافتد یک نگرانی هست که عدهای از حوزهی سنت آمدهاند و یا کسانی که بدون علم و آشنایی با کار دینی ارتباطات به صورت سنتی در رسانههای جمعی کار میکنند. این نگرانی پدید آمده که ما الگوهای ارتباطات سنتی را عیناً وارد رسانههای جمعی خودمان کنیم؛ کما اینکه شما میبینید بسیاری از برنامههایی که از رادیو و تلویزیون پخش میشود و سرمنشأ اصلی برنامهها را اگر تجزیه و تحلیل کنیم میبینیم همان است که در مساجد و هیأتها و روضهها و جلسات مرید و مرادی و کلاسهای درس و حوزهها و... وجود دارد.
اما اگر از این نگرانی فراتر برویم و این مانعی برای ایجاد تجربه سنتی ارتباطات دینی نشود و برویم سراغ این تجربهها باید گفت تجربههای ناب دینی وجود دارد که به طور عمده در دو کارکردی بهره میدهد که یکی از آنها کارکرد آموزشی است.
در حوزهی آموزش تجربههای بسیار موفقی در رسانههای سنتی دینی داریم که میشود آنها را تحلیل کرد و از آنها با زبان رسانهها استفاده کرد.
از یکی هم به عنوان کارکرد ارشادی یاد میکنیم و آن کارکردی است که مبتنی بر احساس اخلاق و رفتارهاست؛ این تجربهها کاملاً استفاده کردنی است؛ چگونگیش بحث مفصلی دارد ولی وقتی که وارد حوزهی سرگرمی و اطلاعرسانی میشویم، میبینیم که رسانههای مدرن حرفهایی دارند که این حرفها را شاید به سبب قابلیتهای ماهیت این رسانهها در حوزهی سنت پیدا نمیکنید و از تلفیق اینها با هم میشود الگویی را پدید آورد که این الگو همگرا و پویا و مکمل باشد و بر مبنای هنجارها و بایدها و نبایدهای اسلامی، بتوانیم الگوی ارتباطی و رسانهای اسلامی را طراحی کنیم.
منبع: / ماهنامه / سوره / 1368 / دوره اول، شماره 10، دی ۱۳۸۳/۱۰/۰۹نق
گفت و گو شونده : ناصر باهنر
نظر شما