چگونه شاد باشیم
چهارشنبه 6 تیر ,1375 26 ژوئن ,1996 سال چهارم , شماره 1003
توصیه های ساده برای لذت بردن از زندگی
هرچند از امکانات موجود بیشترلذت ببریم, به همان نسبت
شادمانه تر زندگی خواهیم کرد.
شادی در زندگی, چیزی که ما به دنبالش هستیم, در دور و بر ما و در
انتظار ماست. ما باید دور و برمان را خوب و دقیق بپاییم.! . .
روزی از برادرم پرسیدم: آیا درزندگی احساس خوشحالی و سرور
می کنی او با بی تفاوتی گفت: آری و نه, بستگی به این دارد که
منظور تو از خوشحالی چه باشد
گفتم: پس به من بگو آخرین بارکه خودت را خوشحال حس کردی, کی
بود
برادرم پاسخ داد: آوریل .1967
پیدا بود که برادرم سوال جدی مرا شوخی و مزاح پنداشته بود. اما
پاسخ او مرا به یاد این مسئله انداخت که وقتی ما درباره شادی فکر
می کنیم, معمولا فکر می کنیم که احساس شادمانی و خوشحالی قاعدتا باید
چیزی خارق العاده و دور از دسترس باشد.
اوج و منتها درجه یک وجد و سرورخالص و دیگر هیچ!بعد مایوس می شویم
از اینکه هر چه ما پیرتر می شویم, دست یافتن به آن اوج ومنتها دست
نیافتنی تر و نادرتر جلوه گر می شود.
از دید یک کودک, خوشحالی یک کیفیت جادویی را داراست من خود بیاد
دارم که در کودکی ,بازیهای ساده پلیس و دزد درمیان درختان جنگل,
پنهان شدن درلابه لای یونجه های تازه بریده شده, شرکت در تئاترهای
مدرسه چقدر خوشحالم می کرد و شادی مابچه ها به زمانی که در
مسابقه یی پیروز می شدیم یا دوچرخه نو نواری را صاحب می شدیم, چگونه
به اوج می رسید.
در سالهای نوجوانی اما, مفهوم شادی و خوشحال بودن تغییر می کند:
هیجان, عشق, شهرت و شرکت درمیهمانیهای مدرسه و دبیرستان ازجمله
شادیهای این دوران هستند. من هنوز عذاب شبی را احساس می کنم که
دوستان و خویشاوندانم به یک مهمانی دعوت شده بودند, اما من جزو
مدعوین نبودم. اما زمانی را نیز به یاد دارم که از دعوت شدن به
مهمانی ای که در آن چند شخصیت سرشناس حضور داشتند, به وجد آمده بودم.
احساس من این بود که با حضور در این مهمانی از گمنامی به در آمده
بودم !
در بزرگسالی, چیزهایی که شادی عمیق برای آدمی به ارمغان می آورند,
از قبیل: تولد اولین کودک, عشق و ازدواج, رفاه زندگی چیزهایی هستند
که ریسک و خطراز دست دادن را در نیز در بردارند: افراد مورد علاقه
آدمی در می گذرند; عشق دیرنمی پاید. علائق زندگی چه بسا کهنه و تکراری
می گردند و دیگرچیزی آدم را راضی و شادمان نمی سازد. از اینجاست که
صاحبنظران و کارشناسان شادی انسان را امری بسیار پیچیده می دانند.
دائره المعارف من آدم خوشحال وشادمان راخوشبخت یاخوش شانس
تعریف و معرفی می کند,اما به نظر من بهترین تعریف شادمانگی و
خوشحال زیستن آن است که انسان ظرفیت لذت بردن ازمواهب زندگی را
داشته باشد: هرچند از امکانات موجود بیشتر لذت ببریم, به همان نسبت
شادمانه تر زندگی خواهیم کرد. آسان است از لذتهایی که در دسترسمان
است, چشم پوشی کنیم از قبیل لذت دوست داشتن و محبوب دیگران واقع شدن ,
لذت با دوستان بودن, لذت آزاد زیستن و برخورداری از سلامتی, اما اگر
ما همین لذات را گرامی بداریم و قدر بشناسیم, خواهیم دید چگونه
زندگانی تلخ به کام ماشیرین خواهد شد!
در زندگی لذت های کوچکی هم هستندکه اکثریت غالب مردم از وجود آنها
بی خبرند. در مورد خود من, وقتی خانه را خلوت می کنم و در سکوت و
آرامش قرار می گیرم و اوقات خود را صرف نوشتن می کنم که کار مورد
علاقه و بهتر است بگویم عشق من است, از زندگی واقعا لذت می برم. من
اغلب تمام بامدادان راصرف نوشتن می کنم و زمانی که بچه ها از مدرسه به
خانه بازمی گردند, از سروصدای آنها لذت می برم. پس از خوابیدن بچه ها,
شوهرم به خانه می آید. ما روبه روی هم می نشینیم و از مصاحبت همدیگر
لذت می بریم. بعضی اوقات, دانستن این مسئله که شوهرم هنوز مرا دوست
می دارد و من هنوز برایش کهنه و یکنواخت نشده ام, شادی را برایم به
ارمغان می آورد.
کسی نمی داند شادی بعدی کی و کجابه او روی خواهد آورد. من روزی از
دوستانم راجع به شادمانی آن ها پرسیدم. برخی واقعا چیزهای بی اهمیتی
را عنوان کردند. از قبیل آنکه من از خرید کردن لذت می برم. دیگری
گفت: دوست پرحرفی دارم که حرف زدن با او مرا خوشحال می کند. دوست
دیگرم زنگ تلفن را دوست می داشت: هر وقت تلفن زنگ می زند. من
می دانم که کسی دارد به من فکرمی کنند و لذت می برم! یک دوست دیگر
من می گفت: ازرانندگی لذت می برم. روزی حین رانندگی اتومبیل را
متوقف کردم تا اجازه دهم یک اتوبوس حامل بچه های مدرسه به یک جاده
فرعی بپیچد. راننده اتوبوس لبخند زد و انگشت خود را برای تشکر از من
بالا برد. من و راننده اتوبوس, یک لحظه در دنیای دیوانه موتوریست ها
با هم یگانه گشتیم. همین مسئله به ظاهر کوچک و کم اهمیت مرا به خنده
واداشت و احساس شادمانی به من دست داد.
ما همه این قبیل لحظه ها را درزندگی تجربه می کنیم. اما معدودی از
ما آنها را به عنوان لحظه های شادی آفرین در ضمیر خود ضبطمی کنیم.
روانشناسان می گویند که برای خوشحال و خوشبخت بودن ,ما به اوقات
فراغت شادی بخش و شغل مورد علاقه نیاز داریم. امامن تردید دارم که
مادر بزرگ من که 14 کودک را بزرگ کرد وتمام عمر لباس شست , هیچیک
ازاینها را داشته باشد. اما اوشبکه ای از دوستان نزدیک راداشت
و از موهبت یک خانواده صمیمی برخوردار بود و اینهاچیزهایی بود که
او را شادمان ,راضی و خوشحال می ساخت. شادمانی مادر بزرگ من شاید
به خاطر آن بود که از آنچه داشت خرسند وراضی بود و آرزو و انتظار
نداشت زندگی از آنچه که هست متفاوت تر باشد.
داشتن انتخابهای بیشمار در زندگی و زیرفشار گرفتن برای احراز
موفقیت در هر زمینه ومرحله ای, شادی ما را به بدبختی بدل می کند.
ما اغلب چهاراسبه به مقصد موفقیت و پولدار شدن می تازیم. بدون توجه
به اینکه آنهایی که اینها را دارند, الزاما و نوعا خوشبخت و شاد
نیستند و آرزوی به جای ما بودن را دارند که چون آنها موفق و ثروتمند
نیستیم.
در حالی که شادمانی ممکن است امری پیچیده برای ما باشد, حل مشکل
نیز به همان نسبت پیچیده و دشوار است. شادی آن نیست که چه اتفاقی
برای ما در طول زندگی می افتد. شادی در آن است که ما چگونه نسبت به
اتفاق فکر می کنیم و با چه شیوه ای با آن روبه رو می شویم. شادی ,
استعداد و توانایی ماست برای آنکه از هر منفی یک مثبت بسازیم و
شکست های زندگی را چالش و مبارزه به شمار آوریم. آرزو داشتن نسبت به
اینکه آنچه را نداریم حتما داشته باشیم, لذت بردن از آن چه که در
اختیار داریم را برای ما تلخ و ناممکن می سازد. بدانیم لذت ها, شادیها
و به طور کلی خوشبختی ای که ما در زندگی به دنبالش هستیم, چه بسا در
نزدیکی های ما و منتظر ما هستند, مهم آن است که ما دوروبرمان را خوب
و به دقت بپاییم.! . .
منبع: ریدرزدایجست
ترجمه: پرویز ایرانزاد
نظر شما