موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

اسلام سیاسی و آینده


نویسنده : سید کاظم سیدباقری
12
کمتر فرد منصف و آگاهی را می توان یافت که پیروزی و طرح دوباره اسلام سیاسی (1) در ایران و پژواک بیدارگر آن را در جهان اسلام انکار کند . بی تردید، این موفقیت مدیون خوانش ها، تفسیرها، تعبیرها و تحلیل های تحجرشکنانه روحانیون مذهبی از دین، پس از 15 خرداد است، که با عنایت به پشتوانه فکری و مبارزاتی آن، در چند دهه قبل از آن نیز وجود داشت و کم و بیش توانسته بود، انگیزه هایی برای حضور آنان در سیاست به وجود آورد . علاوه بر ائتلافی که در ایران، متشکل از همه نیروهای مخالف رژیم، شکل گرفت، باید به یاد آورد که «صرف نظر از سطح ایدئولوژی اسلام، علمای اسلام نقش مهمی در گسترش و پیروزی نهایی ائتلاف انقلابی، ایفا کردند . مذهب شیعه در ایران، هیچ گاه قدرت مخالفت و بالقوه خود را که از ویژگی های ذاتی آن است، در برابر قدرت های مادی و دنیوی، از دست نداد . . . سمبل های پایداری، تحمل رنج و فداکاری در راه حقیقت و عدالت در آیین های نمایشی گوناگونی از شیعه متجلی می شود و این مذهب دارای ظرفیت قابل توجهی برای ریختن کشمکش های سیاسی در قالب مذهبی است; منطق مردمی و اصطلاحی چون «پیروزی مستضعفین بر مستکبرین » ، و نوید برقراری عدالت اجتماعی با ظهور مجدد امام غایب (ع) این مذهب را برای اعتراض، بسیار مناسب نشان می دهد .» (2) این استعداد بالا و توان بسیار در کیش شیعه وجود دارد و همیشه بوده است; اما آن چه توانست این نیروی بالقوه را کشف کند و در قالب مبارزه به منصه ظهور برساند، «برداشت ابتکاری آیت الله روح الله خمینی (ره) از ولایت فقیه بود که حکومت مستقیم علمای شیعه را برای اولین بار در تاریخ شیعه، در پی آورد . او و پیروان مبارزش نه تنها یک ایدئولوژی مناسب برای الهام بخشیدن به توده ها، جهت انقلاب، داشتند، بلکه طرحی کلی برای جایگزینی رژیم فاسد و شیطانی پهلوی با حکومت اسلامی، عرضه می کردند . (3) این واقعیتی است که در ایران حاکم است و پژوهشگران از آن به «تسلط گفتمان اسلام سیاسی » نام می برند، اما شکی نیست که بیش تر از براندازی، بازسازی و طراحی یک نظام کارا، مهم است و بیش از پیروزی، تداوم راه و آینده مسیر دارای اهمیت است . آیا آن روند رو به جلو، همچنان ادامه خواهد داشت و یا آن سان که برخی از نویسندگان غربی، باور دارند، «اسلام سیاسی » به شکست، می انجامد؟ آیا اسلام سیاسی در ادامه راه، همان بینش مبارزاتی را نیاز دارد و یا باید طرحی دیگر درانداخت؟ این ها و سؤالات بسیار دیگر، و پاسخ به آن ها می تواند نمایانگر راه آینده و مسیر پیش روی اسلام گرایان در ایران و سایر کشورهای اسلامی باشد .

بی تردید «پیروزی انقلاب ایران » بر گسترش اسلام گرایی در جهان، تاثیر بسیار نهاد . آیا این تاثیر همچنان تداوم خواهد یافت و یا آن گونه که برخی مثل «ژیل کیپل » (4) ، «اولیویه روآ» (5) و «میشل لودرز» (6) باور دارند، دوران افول اسلام گرایی فرارسیده و طبیعتا تاثیر انقلاب ایران، بی اثر گشته است؟ در این باره چند نکته را به اختصار بیان می کنیم:

1 . برخی از نویسندگان غربی که به «افول اسلام سیاسی » باور دارند، و این افول را ناشی از تمایل اسلام گرایان «به سوی آرمان هایی مانند دموکراسی، حقوق بشر و . . . می دانند» (7) و با همین دیدگاه غیرمنصفانه است که «فرایند» مردم سالاری دینی در ایران را مساوی با پایان اسلام گرایی می دانند . (8) گویی اصولا در آرمان های اسلام سیاسی در ایران، هرگز چیزی به نام توجه به مفاهیم دموکراسی وجود نداشته است . «ژیل کیپل » در این باره می گوید: «انقلاب اسلامی در ایران، امیدواری های زیادی را برانگیخت; اما امروز آن هایی که بیش ترین وفاداری را نسبت به خط امام خمینی، در نتیجه، انقلاب، ابراز می دارند، محافظه کار خوانده می شوند و در نتیجه مورد اقبال مردم نیستند . ما شاهد یک دگرگونی اساسی هستیم، همچنان که در دهه هفتاد اولین نسل بی اطلاع سبت به دوران استعمار به سن بزرگسالی رسید، امروز هم اولین نسل بی اطلاع نسبت به دوران شاه به دوره بزرگسالی اش می رسد . (9) در این باره باید به چند نکته اشاره کرد:

الف . این دیدگاه ها بیش تر به دلیل دور بودن از فضای شکل گرفته در ایران، غیرواقع بینانه به نظر می رسد . شاید اقبال مردم در روند انقلاب از گروهی، کم و یا به گروهی زیاد شود، اما این هرگز به معنای دور شدن از آرمان اولیه که تفسیر امام خمینی از اسلام و دستورهای آن است، نبوده و نیست; بلکه هرازگاهی، مردم، خوانشی نوین و دیگرگون از آموزه ها را می جویند و تعبیرهایی نوشونده از همان دید و زاویه نگاه امام را، می طلبند . این قرائت های پویا و متحرک در درون ایدئولوژی دینی است و به شایستگی ظرفیت و گنجایش، این بازسازی ها و ترمیم ها را دارد; آن گونه که در دوران مبارزه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نیز داشت . حتی نگاه «مردم سالارانه » به دین نیز با استناد به مفاهیم آن و سخنان امام می باشد . به دور از هر پیشداوری، مهم آن است که آن آیین، تاب و توان و استعداد این اصلاح طلبی تجدیدشونده را دارد .

ب . اشتباه پژوهشگران این است که «همه اسلام گرایان را به عنوان یک گروه یکپارچه در نظر می گیرند، و تمامی تفاوت های طبیعی، چه از نظر منطقه پیدایش و چه از نظر فکری را در آن ها نادیده می گیرند . این یک منطق بسیار عجیب است که در آن نقش تاریخ و جغرافیا، و تمامی ویژگی های فرهنگی و تمدنی که در هر کشوری وجود دارد و همچنین همه حصارها و مرزهای مکاتب فکری که در هر انسانی طبیعی وجود دارند، نادیده گرفته شده است . هر محقق تازه کاری در جامعه شناسی، به خوبی درک می کند که تنوع جوامع و اندیشه ها و مذاهب ضرورتا منجر به تنوع تجارب سیاسی در هر کشوری نسبت به کشور دیگر می شود . این تجربیات نه فقط از یک کشور به دیگر فرق دارند، بلکه در داخل کشور نیز، طبعا چنین اختلاف هایی وجود دارد . مثلا تجربه اهل سنت ضرورتا با تجربه شیعیان در ایران تفاوت دارد; تجربه الجزایر یا تجربه مغرب یکسان نیست و دو منطقه در مصر و عربستان و اردن با یکدیگر اختلاف نظر دارند . در داخل هر کشور نیز افراد به میانه رو، تندرو و محافظه کار تقسیم می شوند . این اختلاف فقط به اسلام سیاسی منحصر نیست، بلکه همه زمینه های فعالیت عمومی را شامل می گردد . بعضی از این منتقدان، چنین اصولی بدیهی و ثابتی را نادیده می گیرند واز اسلام سیاسی به گونه ای سخن می گویند که گویی فقط در افغانستان، الجزایر، غنا و ازبکستان پراکنده است . مثلا یک انسان نمی تواند کسانی را که نظریه «ولایت فقیه » را بر کل جهان اسلام تعمیم می دهند، بی عیب و نقص تصور کند; چرا که «ولایت فقیه » یک نظریه صرفا شیعی است . (10) جدا نکردن تجربه حکومت طالبان در افغانستان، از تجربه ای که در ایران در حال گذر است، غیر واقع بینانه و نامنصفانه است .

ج . باید گفت که باور معتقدان به افول اسلام سیاسی، بیش از آن که مبتنی بر درک واقعیت های موجود استوار باشد، بر امید و آرزو استوار است; «زیرا ریشه های چهارده قرن وابستگی اسلامی بسیار عمیق تر از آن است که آن ها فکر می کنند و چیز تازه ای نیست، بلکه اسلامیت، نقطه اتکای اصلی این امت به شمار می رود و این افول در صورتی رخ خواهد داد که اسلام از صحنه حذف شود و هیچ نقشی در جامعه نداشته باشد .» (11)

2 . برای پویایی راه و امید به آینده، باید از همان جایی آغاز کرد که تئوری انقلاب در اسلام و اسلام سیاسی آغاز شد; یعنی از بازخوانی و بازسازی فهم دینی; اگر این فرایند رد رویکرد عالمان روشن بین مذهبی به وجود نیامده بود، صورتبندی اسلام سیاسی در ایران نیز، بسیار دور از ذهن می نمود و بیش ترین موفقیتی که حاصل می شد، همان تلاش های نافرجام بود که در مشروطه و نهضت ملی نفت دیده بودیم ونه هرگز تشکیل حکومت دینی; لذا در ادامه مسیر نیز باید دید که تا چه مقدار این دین می تواند موجب امیدآفرینی و آرزوی به آینده باشد . آن آموزه هایی که از توان بالای حرکت و تغییر برخوردارند، آیا همچنان به همان گونه تعبیر و تفسیر خواهند شد و یا آن که در چنبره تکرار و ثبات ملال آور گرفتار خواهند آمد؟ مذهب شیعه که از انعطاف پذیری، خوانش و هماهنگی با مقتضیات زمان، همراهی با فهم های نوین، اجتهاد پویا، آفرینندگی امید به آینده و توجه به عدالت اجتماعی، برخوردار است، آیا حاملان آن نیز به این باورهای پیش رونده و پیشرفته و امروزین، اعتقاد دارند و آن آموزه ها، اجازه می یابند تا همچنان نوشونده و هماهنگ با نیازهای زمانه، باقی بمانند؟ «ماکس وبر» (12) برخلاف بسیاری از دانشمندان قرون اخیر، مذهب را عامل تحولات اجتماعی، سیاسی، تاریخی می داند و از دید او، مذهب نه تنها عامل ثبات نیست، بلکه در طول تاریخ، مذاهب و رهبران مذهبی بوده اند که حرکت آفرینی نموده اند . اصل مذهب است و سایر عوامل فرعی . (13) «وبر» اسلام را از مذاهب دو ساحتی و علوی می داند که دین و دنیا و مذهب و سیاست را در هم می آمیزد و پیام پیامبر برای آبادانی دنیا نیز کارایی دارد . (14) آیا ایدئولوژی شیعی، هم چنان این ویژگی را دارا خواهد بود و خواهد توانست، پویا و متحرک باقی بماند؟

از دیگر سو باید باز به یاد آورد که «در ذات نظام عقیدتی اسلام، نوعی تعهدات ایدئولوژیک نهفته است که اسلام گرایان خود را به پایبندی به آن و تلاش در راه پیاده کردن آن اصول، موظف می دانند . . . بدین ترتیب، این اصول عقیدتی، اهداف سیاسی خاصی را برای اعضای جنبش های اسلامی، تعیین می کند که آن ها را رو در روی نظام های سیاسی غیر مذهبی قرار می دهد . از نظر اسلام گرایان، ضرورت وجود نظام حکومتی اسلام و تداوم آن، مهم ترین اصل محوری در نظام عقیدتی اسلام و تداوم آن مهم ترین اصل محوری در نظام عقیدتی اسلامی بوده است . مبنای اساسی این اصل محوری، اعتقاد به جدایی ناپذیری دیانت و سیاست در میان مسلمانان متعهد به تحقق جامعه اسلامی است . (15) »

اگر این گفتمان مسلط در ایران بتواند همراه با پشتوانه های فکری و ایدئولوژی نشاط آفرین، به عقلانیت، خردباوری، نهادینگی سیاسی و بازاندیشی واقع بینانه و کارشناسانه نصوص دینی، روی آورد، این ایده در آینده نیز می تواند همچنان به «روند تکاملی » واستمرار حرکتش، امیدوار باشد و امید بسیاری از اسلام گرایان در جهان نیز، بیشینه گردد; امیدی که اوج آن را می توان در این کلام «کلیم صدیقی » یافت که می گوید: «انقلاب اسلامی، نهایتا به یک نظم جدید در سراسر جهان اسلام، خواهد انجامید . بر خلاف دیگر انقلاب ها، انقلاب اسلامی نباید خود را صادر کند، بلکه کشورهای دیگر به زودی آن را از ایران وارد خواهند کرد . (16)

باورمندی به مردم، رجوع به آرای آنان، تحمل یکدیگر، نهادینه کردن پایه های جمهوریت و اسلامیت، تاکید بر آرمان های «مردم سالاری دینی » پرهیز و دوری از افراط و تفریط، اجتهاد پویا و راهگشا و اجتناب از تعصبات در همه عرصه ها، می تواند برخی از راهکارهای پیشنهادی برای پیمودن راه آینده باشد .

3 . آن گونه که گذشت، رواج اسلام سیاسی در ایران، در پاسخ به یکی از سؤال های اساسی متفکران اسلامی بود; یعنی «چرا مسلمین عقب مانده اند؟» این پرسش و عوامل بسیاری دیگر که ذکر شد، به هر تقدیر منجر به ظهور اسلام سیاسی در ایران گردید; اما آیا در ادامه راه نیز می توان همچنان آن سؤال تکراری را در ذهن مرور کرد و پاسخ های واقع بینانه یا غیرواقع بینانه به آن داد؟ به نظر می رسد که مسلمانان باید اساسا سؤال را به نحوی دیگر مطرح کنند و به جای پرسش از «چرایی عقب ماندگی » به این مسئله اساسی تر بپردازند که «چه کنیم تا دیگر به عقب تر نرویم » و «چه کنیم تا به سمت جلو، گام برداریم » . «برنارد لوییس » دو سؤال مطرح می کند: اول آن که «ما چه اشتباهی را مرتکب شدیم؟» و دوم آن که «این اشتباه چه بر سر ما آورد؟» سپس می گوید: سؤال نخست ما را به طور طبیعی و اجتناب ناپذیری به این پرسش می رساند که «چگونه این اشتباه را تصحیح کنیم؟» و پرسش دوم شاید به تئوری های باطل، دلخوشی های بی اساس، خیالی و توطئه آمیز منجر شود . لذا وی بر این باور است که خطرناک ترین دشمن مسلمانان در این زمان، آن هایی هستند که به این ملت اطمینان می دهند که به این مشکلات و اشتباهات آنان از خودشان نیست، بلکه در نیروهای پنهان و پیدای دشمن است . این گونه باورها، تنها به خشم بی ثمر، محرومیت و عقیم ماندن در تلاش ها، منجر می شود و توالی بی پایان متعصبین را در پی می آورد . . . . برای آنان که شجاعت پرسش از سؤال اول و بینایی و آگاهی برای جواب دادن به آن را دارند; امیدی روشن برای آینده و سحر و نوخیزی جدیدی برای خلاقیت مسلمین، در انتظار خواهد بود . (17)

نمی گویم حرف وی کاملا درست است، اما شک نیست که با انگاره های ایده آلیستی و غیرواقع بینانه، نمی توان گرهی از کار فروبسته مسلمین گشود . باید به نگاهی رئالیستیک، روشن بینانه و منتقدانه رسید . نه همه مشکلات را از دیگران (بیرون) و نه از خود (درون) می توان دانست; آن سان که راه حل آینده و تداوم آن روند تکاملی نیز به این نگرش خردباور، نیاز بسیار دارد . نباید سؤالات را روپوشان کرد; بلکه باید از درون هر پرسشی، پرسشی دیگر بیرون آورد و منصفانه با راه های مسالمت آمیز و گفتگو، به پاسخ های مطلوب رسید . فراموش نکنیم که آن گونه که اسلام، دین مبارزه است، دین صلح، آرامش و گفتگو نیز هست .

4 . آخرین نکته ای را که در این باره باید توضیح داد، آن است که به هر حال یکی از پیام های انقلاب اسلامی، «معنویت » (18) بود . آن هم در جهانی که مادیت، بیگانگی از خود (19) ، تنهایی، افسردگی، بیماری های روانی و ماشین زدگی، بسیاری از جوامع بشری را فراگرفته است و انسان های آرمان طلب در پی پناهی و مفری از این افسون زدگی می گردند . آن گونه که انسان در تلاش خود از نحله های فکری بسیاری در تاریخ اندیشه خود گذشت تا به «مدرنیته » (20) رسید و اکنون به «پست مدرنیسم » (21) رسیده است . لذا انقلاب ایران، در بین اندیشمندان و انقلاب شناسان دنیای غرب، بیش از همه، مورد اقبال و استقبال پست مدرنیست ها قرار گرفت . از فیلسوفان سیاسی بزرگ فرانسوی است که انقلاب ایران را «نخستین انقلاب فرامدرن در عصر حاضر» (23) می داند و می گوید: «مهم ترین نکته آن است که خود نیز تغییر کنیم، روش بودن ما، روابط ما با دیگران و محیط اطراف، جاودانگی و خداوند و غیره باید تغییر یابد . لذا اگر تغییری بنیادی در تجارب ما رخ دهد، انقلاب واقعی تحقق می یابد . من معتقدم همین جاست که اسلام، نقش عمده ای ایفا کرد . این یکی از وظایف یا از اسرار اسلام بود که برای مردم جذابیت داشت اما قبل از هر چیز مذهب در ارتباط با روش زندگی از نظر آن ها، تضمین و حصول اطمینان از یافتن چیزی بود که می توانست ذهنیت آن ها را تغییر دهد» (24) آن نکته مهم همین بود که انقلاب، ندای «بازگشت به معنویت » و رسیدن به «زندگی عمیق روحانی » را طرح کرد، و با توجه به همین نگرش در این گفتمان است که فوکو، امام خمینی را «رهبر اسطوره ای قیام ایران » (25) نام می نهد; زیرا این راه و روش و بینش، هرگز بی حضور او معنا نمی شد . فوکو می افزاید: نقش آن شخصیت تقریبا اسطوره ای که خمینی باشد، از این جا نشات می گیرد . هیچ رئیس دولتی، هیچ رهبر سیاسی ای، حتی اگر از پشتیبانی رسانه های عمومی برخوردار باشد، نمی تواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندی، این قدر شدید قرار دارد . این پیوند احتمالا متکی به سه عامل است: «خمینی این جا نیست .» 15 سال است که او در تبعیدی به سر می برد که نمی خواهد به آن پایان دهد مگر وقتی که شاه رفته باشد . «خمینی، هیچ چیز نمی گوید، به جز نه به شاه، به رژیم، و به وابستگی » و سرانجام این که «خمینی اهل سیاست نیست » حزبی به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتی به نام او در کار نخواهد بود، خمینی نقطه تلاقی یک «خواست جمعی » است . (26)

به هر حال شک نیست که این انقلاب، با طرح آرمان های سنتی بسان پست مدرن ها، به برخی از اندیشه های مدرن افسون گر و نه همه آن ها، تا حدی پشت کرده است و با نقد آن ها ندای معنویت را سرداده است . آیا این ندا در دنیای مادی گرای معاصر، توانسته، شوری بیافریند و حرکتی ایجاد کند؟ آیا این روند روبه رشد، ادامه خواهد یافت و همچنان بر آن پیام معنویت گرایانه تاکید خواهد شد؟ آیا کسی اندکی از این پیام را درخواهد یافت و به آن رو خواهد کرد؟ فارغ از هر جوابی، مهم طرح این اندیشه و بینش و طرح سؤالاتی در مقابل دنیای بی چون و چرای مدرنیته است . دنیای معاصر، به گونه ای ناگفته در جستجوی معنویت و فرار رفتن از مادیت، به پیش می رود و دست کم، پیشنهاد و طرح ایران، می تواند برای راه آینده بشریت، یکی از گزینه های انتخابی باشد، و البته این دستاورد کمی نیست .

پی نوشت ها در دفتر مجله موجود می باشد .

نظر شما