نراقی ها و تحولات ساختاری در چارچوب های معرفتی شیعه
نویسنده : فیاض، ابراهیم
در روایت تاریخی ایران یک نوع غربزدگی یا شرق شناسی زدگی وجود دارد که سبب می شود ایرانی ها به خودآگاهی تاریخی و شناخت خود نایل نشوند. و یا به یک نوع شناخت اشتباهی یا ناقص از خود برسند که همه و همه گمراه کننده ی انسان در شناخت خود و جامعه اش می شود. ازجمله ی این تاریخ نگاری شرق شناسی زدگی می توان به نگارش تاریخ صدساله ی اخیر ایران اشاره کرد؛ یعنی این که تاریخ معاصر ایران از صد سال اخیر یا از شروع مشروطه بررسی می شود و این مسأله یک نوع انحراف شناختی، نسبت به تاریخ گذشته ی ایران ایجاد می کند، چراکه اگر ما به ماقبل از مشروطه برنگردیم، دقیقا ریشه های مشروطه و انحرافات بعدی آن را در روی آوردن به استبداد نمی توانیم بشناسیم؛ زیرا مشروطه فقط تحت تأثیر ورود اندیشه های غربی به وجود نیامد، بلکه باید ریشه های دینی و فکری مشروطه را در بستر فکری و معرفتی قبل از مشروطه، حتی تا زمان صفویه مطالعه کرد.
به طور مثال اگر اصولی ها در دوران فتحعلی شاه پیروز نمی شدند، آیا ممکن می شد که روحانیت با این وسعت و عمق وارد نهضت مشروطه شوند؟ آیا اگر اصولی بزرگ، یعنی «وحید بهبهانی» پیروز نمی شد، اصولی های بعد، یعنی بهبهانی، طباطبایی و شیخ فضل الله نوری می توانستند با تکیه بر معارف اسلامی وارد نهضت مشروطه شوند؟ آیا اگر اصولی ها پیروز نمی شدند، صاحب جواهر دائرة المعارف نویس فقه شیعه که زمینه ساز مشروطه شده، به وجود می آمد؟ آیا اگر علامه وحید بهبهانی نبود، شیخ انصاری به وجود می آمد که انقلاب و روشی نو در فقه و اصول به وجود بیاورد که شاگرد او میرزاحسن آشتیانی زمینه ساز بزرگ مشروطه به وجود بیاید. و در نهایت بایستی گفت: آیا اگر دو نراقی بزرگ، یعنی ملامهدی و ملااحمد نبودند، نظام معرفتی شیعه می توانست از دوران صفویه به دوران قاجاریه منتقل شودو آن عقل اندیش شیعه، سبب ساز مشروطه شود؟ آیا اگر نراقی ها نبودند، پیروزی وحید بهبهانی به شیخ انصاری منتقل می شد که شاگرد او اصولی بزرگ، آخوند خراسانی یکی از رهبران مشروطه شود؟ آیا اگر نراقی ها نبودند وحدت فلسفه، عرفان و فقه که فقط در زمان این دو بزرگوار بود محقق می شد؟ که این وحدت یک نوع پویایی ناشی از عرفان و فلسفه در چارچوب فقه ایجاد می کند. پس، از یک طرف پویایی دارد و از طرف دیگر این پویایی سبب یک نوع آنارشیسم معرفتی و دینی نمی شود؛ همان طور که در برخی از نحله های فلسفی یا عرفانی زمان نراقی ها شدند، مثل تصوف و شیخیه و در نهایت بهائیت.
همین پویایی چارچوب دار در یک چارچوب بالاتر از دیدگاه نراقیین قرار می گرفت که می توانست بیشترین معنا را به این چارچوب تزریق کند و آن اخلاق بود. به همین دلیل اخلاق محور اصلی کارهای این دو متفکر قرار گرفت؛ به عبارت دیگر فلسفه ی ملاصدرا در دوره ی قاجاریه به مرحله ی بالاتری صعود کرد که در قالب اخلاق نظام مندی توسط پدر و پسر علامه تدوین یافت.
بدین ترتیب ایران بزرگ توانست به چارچوب های معرفتی منظم تری برای تحولات ساختاری تبدیل شود، چراکه اگر تعین موقتی ایجاد نشود، هرگز تعین حرکتی به وجود نمی آید؛ چراکه معرفت در کنش انسانی تحقق می یابد. پس تعین های نظام مندِ به وجودآمده توسط نراقی ها سبب به وجود آمدن نظام های معرفتی متعینِ فقهی جواهری و اصولی شیخ انصاری شد که در نسل های بعدی به نهضت مشروطه انجامید.
ولی پویایی موجود در تصوف و سپس شیخیه و سپس بهائیت - که چارچوب نمی پذیرد - در قالب روشنفکران غرب گرا تجلی یافت و سبب شکست مشروطه شد و رهبران اصلی مشروطه یا کشته شدند و یا در انزوا با مرگ مشکوک از دنیا رفتند. چراکه این گونه روشنفکران یک نوع پویایی در قالب مشروطه می خواستند که هیچ قید و چارچوب ایرانی که در قالب تفکرات فلسفی و عرفانی و اصولی و فقهی و... است، نداشته باشد و این یعنی بی محتوا کردن مشروطه، که سبب شد مشروطه از درون پوکیده شود و در نهایت شکست بخورد.
بی تردید بدون دیدن دقیق نقش نراقی ها، از دیدن دقیق تحولات اجتماعی بعد از آن ها محروم می شویم؛ چراکه همین جامعیت فلسفه، عرفان و فقه در یک انسان، یعنی امام خمینی(ره) تجلی یافت و سبب انقلاب اسلامی شد که یک نوع بازگشت به هویت فرهنگی ایرانی است. در نهایت بایستی گفت: برای شناخت تاریخ تحولات ایران، بدون بازگشت به گذشته های متوالی، به شناخت صحیح و دقیقی از تحولات دست نخواهیم یافت، همان طور که از نقش نراقی ها در تحولات اجتماعی - سیاسی بعد از خودشان غافل شده و از یک بررسی معرفتی - ساختاری وامانده ایم.
نظر شما