نقادی؛ مجاهدتی صمیمانه در تکاپوی اندیشه ها
نویسنده : سید باقری، سید کاظم
انتقاد، سؤال کردن و تسلیم بی چون و چرا نبودن، از ویژگی های جوامع مدرن است. چه در گستره ی جامعه و چه در عرصه ی اندیشه، همه در معرض نقد قرار دارند و هر لحظه، احتمال دارد که خردورزی ها و پژوهش های اندیشه وران به محک نقد خورد و زرناب و ناباب از هم شناخته شود. بهین چیزی برگزیدن و نظر کردن است در دراهم تا در آن سره از ناسره بازشناسند.[1] نقد که به معنای امروزه در اندیشه ی انسانِ مدرن بر صدر نشسته است و همه ی آنان که در چنین جمعی می زیند، این مفهوم کلیدی را پذیرفته اند و به لوازم آن تن در داده اند.
در طول تاریخ، اندیشه ها با «انتقاد» رشد کرده و از منزلی به منزل بهتری منتقل شده اند. آن ها همیشه، بزرگ ترین خدمت رابه انسانیت کرده که از «بودگی»ها، «تکرار»ها و «فسیل شدن»ها فرار کرده اند. به آنچه که داشته اند، بسنده نکرده اند، بلکه راهی نو و فکری نو را جسته اند. بر «داشته های» خویش نگاهی بدبینانه - و حداقل واقع بینانه - داشته اند. آنان نه تنها «بود»های اندیشگی خویش را به مسلخ نقد سپرده اند، بلکه جزم اندیشی های دیگران را نیز به چالش فرا خوانده اند. گاه ساخته های باطل دیگران را ویران کرده و طرحی نو و دیگرگون در افکنده اند و گاه آن ساخته ها را پیراسته و ویراسته اند. اینان که متفکرانی ژرف اندیش و عمیق هستند، کار سترگی که کرده اند، «نقّادی اندیشه ها» بوده است و نه «نقّالی اندیشه ها». تنها به جمع آوری، بازگویی و تکرار خستگی آور گفته های دیگران بسنده نکرده اند. گاهی فردی درشاهراه تاریخ، شمعی برافروخته و دیگران سالیان سال در پرتو آن نشسته اند و دم برنیاورده اند؛ گرفتار پرتو همان سوی ناچیز شده اند و هرگز نیندیشیده اند که می توان این شمع را به هزاران شمع و سرانجام به خورشیدی تبدیل کرد. پس از سالیان بسیار در عرصه ی اندیشه، گاه ذهنی نقّاد و جست وجوگری بر می آید و آن ذهن های عادتْ پیشه و خمود را به تکاپو وامی دارد و راهی و نوری گسترده می طلبد.
باری همه ی این بار سهمگین و سخت را «نقد» بر دوش دارد وگرنه مثل مردم شعر گفتن، مثل همه اندیشیدن، طبق چارچوب و شاکله ی عمومی ذهن مردم نوشتن، آنان را در همان پله و نقطه نگه می دارد و هرگز به ذهن مخاطبانِ آن نقّال، راهی برتر و روشن تر خطور نخواهد کرد و این البته خیانت است به اندیشه ی اجتماع.
تی. اس. الیوت در کلامی مشهور می گوید: «شاعری که در زمانی اندک، از شعر او استقبال فراوان می شود، باید به شعر او شک کرد» و این نیست مگر به دلیل آن که او مطابق ذهن های عادی مردم شعر گفته است و هیچ گونه هنجارشکنی و «خلاف آمد عادت» در کلام او وجود ندارد.
نقد ادبی؛ نقد اجتماعی
آنچه تاکنون آمد، نقش نقد در طول تاریخ اندیشه ی بشر بود و همه ی عرصه های «نقد ادبی»، «نقد اجتماعی» و... را شامل می شود.
وجه مشترک همه ی نقدها «مجاهده ی صمیمانه» در آن ها است. به تعبیر دیگر: «نقد خوب هزار گونه است؛ اما نقد بد یک گونه بیش نیست و آن نقدی است که عاری از مجاهده ی صمیمانه باشد و عاری از شناخت صمیمانه. در حقیقت همین شناخت صمیمانه است که منتقد را وا می دارد تا در مجاهده ای که جهت نیل به این غایت دارد، فقط به حقیقت جویی بیندیشد و بس»[2]
هر نقدی که به راستی همراه با «مجاهده ی صمیمانه» و «شناخت صمیمانه» باشد، منتقد را وا می دارد که به درستی، کلام آن صاحب نظر را از آغاز تا پایان بشنود و تلاش کند تا سخن وی را به سزاواری در یابد، نه آن که از آغاز مُهری از روی بی مِهری بر کلام وی زند و حتی حاضر به شنیدن سخن وی هم نباشد.
«شناخت صمیمی»، «نقاد صمیمی» را به وجود می آورد و اول خصیصه ی این گونه «نقادی»، خوب خواندن، خوب شنیدن، خوب شناختن و خوب نقد کردن است. با این گونه رفتار، همه ی افراد جامعه و منتقدین تلاش می کنند تا دیگران را تحمّل کنند و شنونده ی خوبی باشند.
امّا یک تفاوت اساسی نیز بین «نقد ادبی» و «نقد اجتماعی» وجود دارد و آن این است که، در «نقد ادبی» معمولاً نقد از شعری، متنی و یا داستانی است که متوجه فرد شاعر و نویسنده می شود. همه ی کاسه ها بر سر او شکسته می شود و همان فرد باید جوابگو باشد، اگر «ویرانگر» باشد، بنای شاعرانه کلمات شاعر در هم می ریزد و اگر صمیمانه و منصفانه باشد بر آن کلمات، کلامی جاودان و شعری استوار بنا نهاده می شود.
امّا در «نقد اجتماعی» منتقد معمولاً با اندیشه ای جمعی روبرو است که در جامعه فراگیر شده است؛ بسیاری از افراد جامعه آن اندیشه را برگزیده اند، با آن می زیند و آرزوهای خویش را در آن می نگرند. در این مرحله وظیفه ی منتقد بسیار سنگین تر است و باید به درستی و منصفانه در پی نقد آن اندیشه بر آید، و سره و ناسره ی آن را به شایستگی بازگو کند؛ زیرا اگر هدایت کند و هشدار دهد، جمعی را آگاه کرده است و اگر نامنصفانه باشد و همراه با غرض های آلوده به سیاست، خیانت به اندیشه ی جمعی کرده است و آنچه را که به دنبال می آورد، چالش ها، تنش ها و دوگانگی های نامطلوب خواهد بود.
در این مرحله منتقد وارد عرصه ی اجتماع شده و باید بداند که ویرانگری یک اندیشه ی جمعی، تنها به آشفتگی در آن جمع نمی انجامد، بلکه دامن شخص منتقد را نیز خواهد گرفت. این جا است که منتقد راستین درنقد خویش همه ی مقتضیات زمانی و مکانی خویش را می نگرد و تیز بینانه افراد جامعه را به بازنگری در اندیشه ی خود می خواند. «منتقد راستین آن نیست که در نظر اول، زشتی ها و ناراستی ها را نشان دهد، بلکه منتقد واقعی آن است که نیکی ها را نیز کشف کند و زیبایی ها را به درستی ادراک نماید.»[3]
نقد دوران جدید
هر چند در طول تاریخ نقد بوده و منتقدانی نیز وجود داشته اند، شکی نیست که نقد پس از دوران رنسانس، رویکردی تازه و دیگرگون پیدا کرد و عقل حرمتی بسیار یافت. خردورزی به دیده ی احترام نگریسته شد و بسیاری از تعالیم کلیسا که موجب تعطیلی عقل و سؤال نکردن بود، بشدت مورد انتقاد قرار گرفت و به همه ی داشته های انسان سنتی به دیده ی شک و تردید نگریسته شد. بعدها که فرهنگ لیبرالیستی بر دنیای غرب حاکم شد، ریشه در همین اصول داشت: «اساس فلسفی لیبرالیسم آن است که همه ی انسان ها از خرد بهره مندند؛ خردمندی ضامن آزادی فردی است؛ فرد تنها در آزادی می تواند به حکم خرد خود - چنان که می خواهد - زندگی کند؛ خردمندی و آزادی فکر دو جزء جدایی ناپذیرند؛ سلب آزادی از فرد به معنی نفی خردمندی او است و نفی توان خردورزی انسان، به نفی آزادی او می انجامد.»[4]
با این دیدگاه، نقد نیز که حاصل خردورزی تیزبینانه هست، در جامعه ساری و جاری می شود و هیچ اندیشه ای از ذره بین و نگاه دقیق منتقد نمی رهد.
خرد نقاد
در دوران مدرن، دولت نه تنها باید آزادی شهروندان را رعایت کند، بلکه باید شرایط و امکاناتی را فراهم آورد که افراد جامعه بتوانند آزادانه به اظهار نظر و نقّادی بپردازند.
«یورگن هابر ماس» معتقد به سه نوع عقل و شناخت برای انسان است و می گوید: خرد سه گونه است: 1. خرد ابزاری (instrumental reason) که در زندگی ماشینی امروز برجسته شده است. انسان در فکر رفاه مادی خویش بوده و دیگر ابعاد را فراموش کرده است؛ 2. خرد انتقادی (critical reason). نهاد، سازمان و ابزار تکنیکی را خرد ابزاری به وجود می آورد، امّا انسان یک عقل و شناخت هم لازم دارد که انتقاد کند و به همه ی فرامین ماشین از روی جبر، سر تسلیم فرو نیاورد؛ 3. خرد ناب (Pure reason). با این خرد، انسان ها در بعضی اوقات می توانند به خودشان فکر کنند و به روحیات اصیل خویش بپردازند. انسان به نوعی فراغت نیاز دارد، که خرد ناب آن را فراهم می کند.
وی معتقد است که خرد انتقادی و خرد ناب در دنیای امروز درحال از بین رفتن هستند و تنها خرد ابزاری است که وار در کلّیت جامعه ی مدرن کاریکاتور در حال بزرگ شدن است و مجال و فرصت رشد دیگر خردها و شناخت ها را نیز تنگ کرده است. لذا او در این باره معقتد است که علم مدرن سیاست وظیفه دارد که عقل را تابع وضع موجود خود نکرده و از آن برای رسیدن به هدف خویش استفاده ابزاری نکند، بلکه بتواند زمینه های انتقاد از وضع موجود را فراهم کرده، موقعیتی را ساخته و پرداخته کند که خرد در بازارِ آشفته و پر هیاهیوی تکنیک، گم نشود و اصیل ترین رسالت خویش را که همانا اندیشه ورزی و انتقاد است انجام دهد.[5]
باید به خاطر داشت که «علایق آزادی خواهانه و رهایی بخش در حوزه ی شناخت نقاد ایجاد می شود. در تجربه ی روزمره، همواره جزیی از ذهن ما می کوشد تا میان قدرت و حقیقت تمیز دهد و به ورای افسانه ها و توهّمات حافظِ قدرت در جامعه نفوذ کند. «علوم انتقادی» به این معنا، معطوف به رهایی انسان از نمادهای منجمد قدرت سازمان یافته است... [لذا] وظیفه ی «تفکر نقّاد» این است که علم را دوباره در خدمت عقلانیت بشری قرار دهد.»[6]
شتاب ماشین دنیای مدرن، آن چنان زیاد است که مجالی برای «عقل نقّاد» نمی ماند تا بتواند به اطراف خویش بنگرد، بینش مندانه جست وجو و نقد کند و به آنچه که ابزار و تکنیک برایش فراهم آورده است، بسنده نکند.
نقد این سامان به ظاهر زیبا و خالی از هر بی سامانی، البته کار هر نقّاد و جست وجوگری نیست. امروز عقل بسیاری از مردم در مقابل شکوه و ابهت دستاوردهای تکنولوژی، مات و حیرت زده مانده است و فقط خردورزانی ظریف و نکته سنج را می طلبد تا بتوانند به درون این دنیای فریبا نقبی زنند و سره و ناسره را باز شناسند، و این گروه در طول تاریخ، قلیل بوده اند؛ اما بسیار با ارزش.
نقد در فرهنگ اسلامی
در فرهنگ اسلامی ما نیز مردم و شهروندان به نقد و نقّادی تشویق شده اند و هرگز افراد جامعه و قدرتمندان در هاله ای قرار ندارند که دستِ کسی به آنان نرسد و اعمال و رفتار آنان قابل نقد نباشد. شکی نیست که عقل در جامعه ارج و قربی بالا دارد. روزی که «انتقاد» در جامعه ی اسلامی فراموش و متروک شد، زمینه های انحطاط و عقب گرد جامعه هم مهیا شد. مرحوم علامّه نایینی در این باره می فرماید: سنت اسلامی «انتقاد» و «نظارت بر حکومت» و «امر به معروف» و «نهی از منکر» به تدریج در جامعه ی اسلامی متروک شده و همین انصراف از مسیر شریعت بود که باعث شد امت اسلام، پس از سیر ترقی و گسترش محیر العقول نفوذ اسلام در جهان، دچار انحطاط گشته و با سر کار آمدن معاویه و عمر و عاص، حکومت اسلامی دچار استحاله ی کامل شد و وضع دگرگون گشت. مردم تبدیل به بندگان حکومت و تحت اراده ی خودسرانه ی حاکمان شدند و مساوات در برابر قانون، زیر پا نهاده شد و دیگر حاکمیت، «لایسئل عنه» و غیر مسئول شناخته شد... .[7]
تعطیل شدن عقل و انتقاد، زمینه های فساد را مهیا می کند؛ زیرا قدرت مهار نشده ویران گر است. «در حکومت اسلامی، مردم حق مشارکت و حق اعتراض به حکومت دارند و مقهور اراده ی شخصی حاکم و متصدیان حکومتی نمی باشند و این حکومت، مقید، محدود، مشروطه، عادل و قانونی است و مردم، احرار و احیا، یعنی زنده و حسابگر و آزاده اند و خادم حکومت نیستند، بلکه مخدومند. [آیت اللّه نایینی می گوید]: «تمام افراد اهل مملکت به اقتضای مشارکت و مساواتشان در قوا و حقوق، بر مؤاخذه، سؤال و اعتراض، قادر و ایمن اند و در اظهار اعتراض خود، آزادند و طوق مسخرّیت و مقهورّیت در تحت تمایلات شخصی سلطان و سایر متصدیان در گردن نخواهند داشت... »[8]
در جامعه ی اسلامی حق انتقاد «برای بر پاداشتن سایر حقوق و جلوگیری از استبداد، از طرف شارع مقدس برای مردم وضع شده است.»[9] باری آرزو بر این است که در جامعه ی اسلامی نقدها، حقیقت نما و منصفانه باشند و نه صرفا در پی شالوده شکنی؛ نقّادان با استفاده ی درست از ابزار نقد، مطبوعات و رسانه ها، پای در شاهراه اندیشه ی رهایی و اعتدال نهند و «نقد شده»ها نیز تاب و تحمل خویش را برای «نقدشنوی» افزایش دهند؛ زیرا شنیدن نقد نیز هنری بزرگ است که ریشه در بزرگ منشی و سعه ی صدر دارد.
سخن را با کلامی از مولا علی(ع) در این باره عطرآگین می کنیم؛ ایشان می فرماید: «در دیده ی مردم صالح، زشت ترین خوی والیان این است که بخواهند مردم، آنان را دوستدار بزرگ منشی شمارند و کارهایشان را به حساب کبر و خودخواهی نگذارند و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار و خواهانِ ستایش شنودنم. سپاس خدای را که چنین نیستم و اگر ستایش خواه بودم، آن را به خاطر فروتنی در پیشگاه خدا وا می گذاردم... پس با زبانی که با گردنکشان سخن می گویند، با من سخن مرانید و چنان که از حاکمان تندخو، کناره می جویند، از من کناره مجویید و برای من ظاهرسازی و خودنمایی نکنید و بر من گمان مبرید که اگر حرف حقی بگویید، پذیرفتنش بر من سنگین است و گمان نکنید که من می خواهم بزرگم شمارید! چه آن کسی که شنیدن سخن حق و یا نمایاندن عدل بر او سنگین آید، اجرای حق و عدل بر وی سنگین تر می نماید. پس، از گفتن حق یا مشورت در عدالت، خودداری نکنید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمن ام، مگر آن که خداوند مرا کفایت کند که از من بر آن تواناترست.»[10]
پی نوشت ها:
[1] زرین کوب، عبدالحسین، نقد ادبی چاپ سوم، ج 2، ص 20
[2] همان، ص 705.
[3] همان، ص 6.
[4] بشیریه، حسین: تاریخ اندیشه های قرن بیستم، نشرنی ج 2، (لیبرالیسم و محافظه کاری)، ص 53.
[5] برداشت و اقتباس از جزوه ی درس «اندیشه قرن 20» نوشته ی دکتر فیرحی.
[6] بشیریه، حسین، تاریخ اندیشه های قرن 20، ج 1 (اندیشه ی مارکسیستی نشرنی)، ص 214، دوم، 1378.
[7] کتاب نقد، شماره ی 8، پاییز 77، ص 6-255.
[8] همان، ص 252-3.
[9] خسروپناه، عبدالحسین، جامعه ی مدنی و حاکمیت دینی.
[10] نهج البلاغه، خطبه ی 216؛ به نقل از جامعه ی مدنی و حاکمیت دینی، نوشته ی خسروپناه.
نظر شما