کاوش در غایت فلسفه
روزنامه شرق، سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۲ - ۲۰ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۳ ژانویه ۲۰۰۴
عزت الله فولادوند
خانم ها و آقایان:ریاست محترم دایره المعارف بزرگ اسلامی مصراً از بنده خواسته اند که امروز در جمع شما مطالبی را عرض کنم. بنده نیز به رغم اکراهی که همیشه از سخنرانی داشته ام به احترام ایشان و این نهاد علمی ارجمند، پذیرفته ام.
اجتماع امروز به یاد استاد فقید مرحوم شرف الدین خراسانی است که عمر خود را در راه تدریس و ترویج دانش فلسفی صرف کرد. بنابراین، مناسب دیدم به جای ذکر مناقب او که دوستان و استادان دیگر به آن اهتمام کرده اند و می کنند، در این فرصت کوتاه از موضوع کار او _ یعنی فلسفه و نگرش فلسفی _ سخن بگویم، و به خصوص از خدمتی که از فلسفه به آدمی در طریق دشوار و پیچ در پیچ زندگی برمی آید. این موضوع، به نظر بنده، امروز از این جهت اهمیت ویژه پیدا کرده است که می بینم گروه های بزرگی از جوانان ایرانی در سال های بعد از انقلاب به فلسفه روی می آورند و پاسخ مسائل خودشان را در آن می جویند.
از دیرباز، از هنگام تاسیس جوامع متمدن، بشر با دو نوع مشکل متفاوت روبه رو بوده است. یکی مشکل چیرگی بر نیروهای طبیعت و کسب دانش و مهارت لازم برای ابزارسازی و اهلی کردن جانوران و گیاهان که در دنیای جدید حل آن بر عهده علوم طبیعی و فنون علمی است، و تجربه نشان داده است که برای دست و پنجه نرم کردن با آن به نحو کافی و وافی به آموزش عده زیادی متخصص نیاز داریم که فقط در دایره محدود کارشان تخصص داشته باشند.
اما مشکل دومی نیز وجود دارد که به آن وضوح نیست و به این جهت بعضی اشتباه کرده اند و آن را بی اهمیت پنداشته اند. غرض، مشکل چگونگی استفاده از غلبه حاصله بر طبیعت است. از متفرعات این مشکل عمومی است مسائل خاص ولی حادی مانند سرمایه داری در برابر سوسیالیسم، دموکراسی در برابر دیکتاتوری، و بحث و پژوهش آزاد در برابر جزم اندیشی. هیچ پاسخ قطعی به این مسائل در آزمایشگاه ها وجود ندارد. اما دانشی هست که می تواند به چاره یابی کمک کند، و آن، نظری کلی و مجموعی به حال و کار بشر در گذشته و امروز است تا بشود دید که منشا بدبختی و خوشبختی آدمی در تاریخ چه بوده است.اگر درست نگاه کنیم، خواهیم دید که افزایش مهارت های فنی ضامن افزایش سعادت و بهروزی انسان نبوده است. از باب مثال، نبوغ علمی با مهارت فنی جمع شده و بمب هسته ای را به وجود آورده است، ولی امروز همه وحشت زده مانده ایم که با آن چه کنیم. می بینیم که برای باز کردن این گره، به چیزی بیش از مهارت فنی نیازمندیم که ممکن است نام آن را «خردمندی» یا «فرزانگی» بگذاریم.
اما «فرزانگی» را باید آموخت، و آموختن آن از راه مطالعاتی میسر است غیر از درس های علمی و فنی، و امروز بیش از همیشه به آن نیاز داریم، زیرا رشد هوش ربای علوم و فنون عادات فکری و عملی قدیم را بیش از هر زمان در گذشته از کفایت و کارآیی انداخته است.
واژه «فلسفه» چنان که می دانید، به معنای عشق به فرزانگی است، ولی امروز خصوصاً به مفهوم بینشی است که باید حاصل کنیم تا نگذاریم مخترعات ارباب علوم و فنون دنیا را به ورطه فاجعه سرنگون کنند. بنابراین، باید در آموزش و پرورش عمومی جایی نیز برای فلسفه باز کرد - ولی نه آن فلسفه ای که فیلسوفان و متخصصان این رشته به آن اشتغال دارند. نه تنها در فلسفه، بلکه در همه رشته های آکادمیک، فرق است میان آنچه باید به لحاظ فرهیختگی به آن اهمیت داد و آنچه محل توجه ویژه متخصصان است. متخصصان زبان و فلسفه یونان ممکن است درباره قرائت صحیح فلان واژه یا جمله در افلاطون یا ارسطو با هم مناقشه کنند؛ یا کسانی که عمرشان را وقف فلسفه سده های میانی کرده اند ممکن است درباره فرق نظریه کلیات در ابن سینا و توماس قدیس و دانز اسکوتز با یکدیگر اختلاف عقیده داشته باشند. اما این مسائل به جنبه های فنی فلسفه مربوط می شوند، و بحث از آنها در دانش و بینش عمومی جایی ندارد.
هدف آموزش های مورد نظر ما باید رفع خردبینی های محصول تخصص باشد که امروز به طور اجتناب ناپذیر رو به افزایش اند. ما می خواهیم آنچه را از حیث بینش و فرهیختگی ارزشمند است به جوانان انتقال دهیم. باید به زنان و مردان جوان امکان دهیم که از راه ترجمه های فصیح آثار متفکران غربی یا حکمای اسلامی بفهمند که مثلاً کانت یا فارابی یا ملاصدرا چه کامیابی هایی داشته اند. به همین وجه در ادبیات و تاریخ. به جای گرفتار کردن جوانان در هزارتوی سیاست های دول بزرگ در خاورمیانه پس از سقوط امپراتوری عثمانی، باید به آنان یاد دهیم نظری مجموعی به تاریخ جهان بیندازند تا بدانند که بین مشکلات امروز ما و مشکلات کاهنان مصر و شاهان بابل و اصطلاح طلبان آتن و بانیان انقلاب کبیر فرانسه احیاناً چه رابطه ای وجود دارد، و امیدها و ناامیدی های مردم در طول این قرون از چه مایه می گرفته است. ولی البته فعلاً سروکار ما با فلسفه است.فلسفه از کهن ترین ایام دو هدف عمده داشته است که به عقیده فیلسوفان با هم مرتبط بوده اند. از یک طرف، هدف آن فهم نظری ساختار جهان بوده است؛ و از طرف دیگر، کشف و ابلاغ بهترین شیوه زندگی. از هراکلیتوس تا هگل و حتی مارکس فلسفه هر دو این هدف ها را در نظر داشت و، بنابراین، نه کاملاً دانشی نظری بود و نه صرفاً عملی، و فلاسفه در جست وجوی یافتن نظریه ای درباره عالم بوده اند که مآلاً شالوده اخلاق و سیاست قرار بگیرد.
بنابراین، فلسفه از سویی با علم رابطه نزدیک داشته است و، از سوی دیگر، با دین. حتی تا قرن هجدهم آنچه امروز به نام علم شناخته می شود بخشی از فلسفه بود. غالباً می گویند که فلسفه پیشرفتی نداشته است، غافل از اینکه در هر حوزه ای به محض اینکه به معرفت قطعی درباره مسئله ای قدیمی می رسیم، آن معرفت به قلمرو علم می رود و امتیازی از بابت آن به فلسفه تعلق نمی گیرد. تا پیش از نیوتن نجوم جزء فلسفه بوده، ولی نیوتن آن را به حوزه علوم برد. آناکسیماندروس از حکمای پیش از سقراط در سده ششم قبل از میلاد قائل به نظریه ای در باب تکامل بود و عقیده داشت که اصل و منشاء انسان به ماهی می رسد. داروین این نظریه را گرفت و با تکیه به شواهدی که در سنگواره ها و در توزیع جانوران و گیاهان در بخش های مختلف جهان یافته بود، آن را علمی کرد. ولی به این حساب نمی توان گفت که فلسفه بی ارزش و مجموعه ای از مطالب غیرعلمی است. فایده بزرگ فلسفه از حیث نظری، ابداع فرضیه هاست. اگر حدس های فیثاغوریان در هیئت، یا آناکسیماندروس و امپدوکلس در تکامل، یا دموکراتیوس درباره ساختار اتمی ماده نبود، شاید این فرضیه ها لااقل به این زودی به ذهن دانشمندان نمی رسید.به علت بدفهمی، بعضی آنچنان تحت تاثیر پیشرفت های علمی قرار می گیرند که فراموش می کنندعلم چقدر نمی داند؛ و به عکس، عده ای دیگر آن قدر از مجهولات علم دم می زنند که پیشرفت های آن را دست کم می گیرند. کسانی که می پندارند علم یعنی همه چیز، اطمینانی سطحی پیدا می کنند و به هر چیز فاقد حدود مشخص لازم برای پژوهش علمی، به چشم حقارت می نگرند و دچار این توهم می شوند که مهارت می تواند جای فرزانگی را بگیرد. از سوی دیگر، افرادی که علم را دست کم می گیرند معمولاً به بعضی خرافات زیان آور کهن متکی می شوند و نمی بینند فنون علمی اگر وسیعاً مورد استفاده واقع شوند تا چه حد به بهروزی بشر کمک می کنند. این هر دو نگرش اسباب تاسف اند، و فقط فلسفه می تواند با روشن کردن دامنه و حدود معرفت علمی، راه درست را نشان دهد.
از این گذشته، بعضی پرسش ها هست که آدمی از قدیمی ترین روزگار به آنها علاقه شورانگیز داشته است و علم لااقل در حال حاضر از پاسخ به آنها ناتوان است. سئوال هایی مانند اینکه آیا پس از مرگ حیات دیگری هست؟ آیا روح قادر به غلبه بر ماده است؟ آیا عالم هدفی در پیش دارد؟ آیا جبر (خواه علی و خواه متافیزیکی) درست است یا اختیار؟ و به همین قیاس سئوالات دیگر که همه به جنبه نظری فلسفه مربوط می شوند، نه به اخلاق و قلمرو ارزش ها. تاکنون هیچ فیلسوفی نتوانسته به این پرسش ها جواب قطعی بدهد. ولی قدرمسلم اینکه زندگی بشر بدون این سئوالات قدر و غنایی نخواهد داشت. حفظ علاقه به این قبیل پرسش ها و کندوکاو در پاسخ ها، یکی از وظایف مهم فلسفه است، هر چند هرگز مودی به یقین نشود.
طلب یقین در جایی که یقین علی الاصول امکان پذیر نباشد، یکی از عیب های بزرگ فکری و عقلی است، زیرا راه را برای تسلط فریبکاران و خشک مغزان هموار می کند. البته تحمل عدم یقین دشوار است، ولی باید آن را آموخت و توان تعلیق حکم پیدا کرد، و بهترین تمرین برای این کار فلسفه است.بدیهی است اگر بناست فلسفه فایده ای داشته باشد، نباید فقط شکاکیت به ما بیاموزد، زیرا همان طور که جزمیت زیانبار است، شکاکیت هم سودی نمی رساند. به یک معنا، جزمیت و شکاکیت باید دو نوع فلسفه مطلق گرا به حساب بیایند. جزمیت درباره دانستن یقین دارد، و شکاکیت درباره ندانستن. فلسفه باید نشان دهد که قطعیتی نه در باب دانایی وجود دارد و نه در مورد نادانی. البته سخن ما درباره حقایق ریاضی نیست. دو به علاوه دو یقیناً مساوی با چهار است. اما ریاضی استثناست. امور عملی ممکن نیست مانند ریاضیات قرین یقین باشند. عموماً می توان چنین گفت که سلسله مراتبی از یقین در مورد دانسته های ما وجود دارد. در راس هرم ریاضی است، سپس حیات و بعد با فاصله بسیار، خاطره ها که امکان خطا در آنها به علل مختلف فراوان است.
گفتیم که فلسفه، هم هدفی نظری دارد و هم هدفی عملی. همچنین گفتیم که از قدیم ترین ایام فلاسفه خواسته اند میان نظرشان درباره عالم و عقایدشان در خصوص بهترین شیوه زندگی و گزینش ارزش ها رابطه برقرار کنند. هدف عملی به خصوص هنگامی اهمیت پیدا می کند که فلسفه از حوزه تخصص فیلسوفان حرفه ای وارد زندگی افراد عادی شود. اما در اینجا باید به تفاوتی بین دنیای قدیم و جهان امروز توجه کنیم. در روزگار باستان جوامع یا مانند آتن کوچک بودند یا پهناور ولی زیر سیطره فرمانروایان خودکامه. در صورت اول، می شد امید داشت که شخص فلسفی مشربی به یاری چند تن از دوستان جامعه ای براساس ارزش های فلسفی و اخلاقی خویش تاسیس کنند، چنان که افلاطون چنین امیدی داشت. بنابراین، اخلاق ممکن بود تا حد زیادی جنبه فردی خود را حفظ کند. اما با کشورگشایی های اسکندر و تبدیل دولتشهرها به امپراتوری این امکان از بین رفت، و اخلاق بیش از پیش جنبه اجتماعی و سیاسی پیدا کرد و با افزایش قدرت دولت ها این وضع همچنان تا امروز ادامه دارد. بنابراین، امروز گزینش بهترین شیوه زندگی باید، برخلاف قدیم، در چارچوب های اجتماعی و سیاسی به ظهور برسد، و افراد باید بکوشند در جامعه و سیاست تغییرات بنیادی به وجود آورند.
برای حصول این مقصود لازم است از چارچوب تنگ منافع و اغراض و دوستی ها و دشمنی های شخصی بیرون بیاییم و به قواعد اخلاقی در ذهن خود کلیت ببخشیم. به قول کانت، باید بکوشیم در هر کار مطابق دستوری رفتار کنیم که بتوانیم آرزو کنیم آن دستور به قانون کلی اخلاق بدل شود. ولی خطر کلی اندیشی این است که درد و رنج فردی انسان ها را دیگر احساس نکنیم، و آتش همدردی شخصی در دلمان سرد شود. هنگام خواندن یکی از رمان های داستایوفسکی، در غم و شادی هر یک از شخصیت های داستان شریک می شویم. ولی هنگامی که به دستورهای کلی اخلاقی یا دینی بخواهیم عمل کنیم، این احساس همدلی شخصی ممکن است در ما بیدار نشود. جمع کردن این دو با هم _ یعنی از یک طرف کلیت بخشیدن به اخلاق، و از طرف دیگر احساس همدردی شخصی _ یکی از فضایل بزرگ اخلاقی است و مانند هر فضیلت دیگری، اکتساب آن دشوار و نیازمند ممارست است. ولی باز فلسفه است که در اینجا می تواند به دادمان برسد.
بررسی کوتاه ما از قصد و غایت فلسفه برای اطلاع جوانان به پایان نزدیک می شود هر چند البته داستان فلسفه به این آسانی پایان پذیر نیست. قبول دارم که برنامه های درسی سنگین مردان و زنان جوانی که به تحصیل دانش های تخصصی گرانبها اشتغال دارند، فرصت زیادی برای مطالعه فلسفه باقی نمی گذارد. اما در همان فرصت های کوتاه نیز که به هر حال دستیاب اند، فلسفه چیزهایی به ارمغان می آورد که به قدر و قیمت دانشجو در مقام انسان و به عنوان شهروند خواهد افزود. فلسفه می تواند عادت فکر دقیق و بررسی عمیق را نه تنها در علوم و ریاضیات، بلکه در مسائل شخصی و اجتماعی در ما راسخ کند. فلسفه می تواند وسعت نظری درباره هدف زندگی و سرنوشت آدمی به ما بدهد که از عهده علوم محض برنمی آید. فلسفه می تواند تصور صحیح تری از ارزش و اهمیت نسبی آدمی در قیاس با جامعه و تاریخ و آینده جهان در دسترس ما بگذارد و بالاخره فلسفه می تواند در این دنیای آشوب زده، اندیشه ما را گسترده تر کند و پادزهری برای دلهره ها و هراس های آنی ما باشد، و شاید از این راه صفای باطن و آرامش خاطری به ما ارزانی بدارد.
*سخنرانی عزت الله فولادوند در مراسم چهلم شرف الدین خراسانی
نظر شما