نگاهی به تحلیل زمینه های رویارویی امریکا و عراق
مجله پگاه حوزه 22 تیر 1381، شماره 57
اخیرا نام صدام حسین - رییس جمهور عراق - و کشورش، برای مخاطبان رسانه های گروهی در تحلیل مسایل مربوط به آن ها ارزش خبری یکسانی پیدا کرده و سرنوشت آن دو چنان به هم گره خورده که گویی هرگز انفکاک پذیر نیست. بدیهی ترین سؤال برای افکار عمومی در برهه ی کنونی این است که چرا عراق و صدام حسین در کانون توجه امریکا و متحدان اروپایی اش قرار گرفته است؟
برای بررسی این مسأله، از یک سو نگاهی به سابقه ی تاریخی عراق و چارچوب های آن و از سوی دیگر نقش رژیم فعلی آن در طی سال های اخیر بسیار حائز اهمیت است. در مرحله ی بعدی آنچه اهمیت پیدا می کند، پیش بینی آینده ی رژیم و مردم این کشور است که این مسأله نیز از جوانب متعدد قابل بررسی است.
کشور عراق که در منتهی الیه شمال غربی خلیج فارس قرار گرفته، از منظر تاریخی محل تلاقی فرهنگ سامی از جنوب و غرب، و فرهنگ ایرانی از طرف شرق است.
در نقطه ای نه چندان دور از محل تلاقی رودخانه ی دجله و فرات، تمدن سامریان باستان - که مردمی غیر سامی و از نژادی نامعلوم بودند - توسعه یافت. در هزاره ی بعد، سامریان و جانشین های آن ها از طرف جنوب در این دشت مورد تجاوز صحرا نشینان قرار گرفتند. برخی از مردم سامی جنوب بابلی ها، آشوری ها، مردمان کلده و اعراب، قبل از آن که در بین النهرین به صورت یک ملت چند قومی ادغام شوند، امپراتوری های بزرگی تأسیس کردند و فاتحان نیز از شرق آمدند. سرزمین های کناره ی دجله و فرات، بیش از 800 سال تحت کنترل ایران بود، تا آن که در سال 637 م مسلمانان آن جا را فتح کردند. با وجود این، اکثریت قریب به اتفاق مردم، مذهب اسلام و زبان عربی فاتحان را اتخاذ کردند، و با این که در دوره های بعد تحت سلطه ی ایران و ترک ها قرار داشتند، زبان و دین خود را حفظ کردند.
عراق مدرن که شامل قسمت پایین و نیز بالای بین النهرین می شود، محل تلاقی گروه های قومی ترک، فارس و عرب است. عراق را می توان به سه منطقه ی قومی و مذهبی تقسیم کرد:در نیمه ی جنوبی آن - از بغداد به سمت جنوب - اکثریت ساکنان را اعراب شیعه تشکیل می دهند. در نیمه ی شمالی، اعراب سنی در بخش غربی، و کردهای سنی در بخش شرقی سکنا دارند، که همین تقسیم بندی مناطق قومی و مذهبی، در تحلیل رویدادهای چند صباح اخیر و پیش بینی و آینده ی حکومت پس از صدام نقش بسزایی را ایفا خواهد کرد.
مناطق روستایی که بیش ترین جمعیت کشور را تشکیل می دادند، شیعه شدند؛ اما طبقه ی حاکم که در شهرها اقامت داشتند، سنی بودند. تاقرن ها دولت به علت کمبود تکنولوژی و امکانات مالی، میدان عمل محدودی داشت و الگوی توزیع جمعیت و حمل و نقل ضعیف موجب پایین بودن سطح ارتباط میان جوامع بود که این دو عامل باعث می شد فرقه ها با کمترین اصطکاک ممکن ادامه ی حیات دهند. جامعه ی سنتی از طریق همکاری با دولت های مختلف، حیات خود را حفظ می کرد و شیعیان نیز - هر چند به عنوان یک گروه بسیار فقیر - از طریق نیروی سنت و ارتباطی که هر جامعه ی محلی با شهرهای مقدس شیعه داشت، اعتقاد و جامعه ی خود را حفظ می کردند.
بعد از اشغال عراق توسط انگلیس - در جنگ جهانی اول - علمای این دو جامعه ی مذهبی در تلاش برای رهایی از سلطه ی خارجی ها با یکدیگر و با ناسیونالیست های عرب همکاری کردند. دولتی که سرانجام توسط انگلیس ها تأسیس شد، یک دولت ناسیونالیست عربی و دنیاگرا بود که تقریبا در انحصار سنی های شهر نشین قرار داشت. اما بعد از استقلال، تقاضای علمای شیعه برای داشتن دولتی قانونی بر آورده شد. چهل سال سلطه ی انگلیس بر عراق، سال های بروز تغییرات وسیع در عراق بود. در این سال ها، جمعیت عراق بیش از دو برابر شد و از 3 میلیون نفر در زمان ورود انگلیسی ها، به 960/339/6 نفر در سال 1975 رسید. سیاست دولت و فقر شدید در مناطق روستایی، باعث شد که بسیاری از روستاییان به شهرهای بزرگ مهاجرت کنند. در آن جا این افراد در حلبی آبادهای موقت جمع شدند. شیخ های قبایل نیز به شهرها روی آوردند و در آنجا پسران خود را به کارهای فنی و حرفه ای گماشتند. با افزایش افراد تحصیل کرده و درآمد نفت، وضع دولت بهتر شد. رشد وضع آموزشی و خدمات دولتی، موجب توسعه ی طبقه ی متوسط و کاهش نقش علما گردید. افزایش امکانات تحصیلی و همچنین شهری شدن، موجب تجدید نظر در گرایش به مذهب گردید و در کنار آن پیروزی ایدئولوژی ناسیونالیسم عربی در جهان عرب، نفوذ مذهب و تعداد مذهبیون را کاهش داد.
پیدایش ناسیونالیسم عربی هم زمان بود با رواج مفهوم ناسیونالیسم در غرب لذا متفکران عرب از عقاید اندیشمندان غربی متأثر شدند و در نتیجه آن اندیشه ی قومیت به دو صورت پدیدار شد: یکی با هدف استقلال هر یک از اقوام عرب - زبان مثل مصری، سوری، لبنانی و عراقی و... - و دیگری یگانگی همه ی مردمان عرب زبان که آرزویی است که هنوز هم برنیامده است. رواج اندیشه ی قومیت، عامل مهمی بود که باعث کم رنگ شدن اندیشه ی اسلامیت و عامل مذهب شد. برخی از نویسندگان عرب تحت القائات متفکران غربی، اسلام را دین قومیت عرب و عرب را رکن اصلی اسلام وانمود کردند و اسلام حقیقی را اسلام عربی پنداشتند.
اندیشه ی قومیت بعدها با ظهور افرادی همچون «میشل عفلق» که خود تحصیل کرده ی سوربون پاریس بود، زمینه ساز چارچوب های فکری انسجام یافته ای تحت عنوان «حزب بعث» شد و تفکر بعثی با شعار وحدت، آزادی و سوسیالیسم پابه عرصه ی وجود نهاد. آنچه مایه ی امیدواری حزب بعث برای جامعه ی عربی به شمار می رفت، وجود نیروی انسانی عظیم و نفت اعراب بود.
«میشل عفلق» بنیان گذار حزب بعث، معتقد بود که ملت عرب به کشورهای مختلف تقسیم شده و سرزمین های خود را از دست داده و گاه کشورهای مصنوعی به وجود آمده است؛ پس مبارزه تا اتحاد این بخش های تجزیه شده و تا هنگام وحدت و تأسیس یک امپراتوری عرب مقتدر ادامه خواهد یافت. او فراموش نکرده بود که «بن گورین» گفته بود که «آنچه برای ما از قدرت اتمی ارزشمندتر است، تفرقه و پراکندگی جهان عرب است».
از همین منظر، حزب بعث مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم را مطرح ساخته و مبارزه با امپریالیسم، سلاحی بوده که با استفاده از زرادخانه ی مارکسیسم تو سط لنین ابداع گردید و بعدها توسط دیگران و از جمله بعثی ها به عاریت گرفته شد و بدین ترتیب مثلث سه خصم، یعنی«امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع عرب» به وجود آمد. مطرح شدن دو خصم امپریالیسم و صهیونیسم از سوی بعثی ها از دیر باز و از زمان روی کار آمدن بعثی ها، خوشایند امریکایی ها نبوده است. از سوی دیگر بعثی های عراق عملاً در 3 مقطع - در طول 50 سال گذشته - وارد مبارزه و رویارویی نظامی با اسراییل شده اند.
در سال 1948 ارتش عراق تا حومه ی تل آویو رسید؛ در سال 1967، اسراییل در حالی که با مصر در جنگ بود، نیروهای عراقی به رود اردن رسیده بودند. در آن زمان فرماندهان اسراییل نگرانی خود را از عبور ارتش عراق از اردن وحمله به اسراییل ابراز کرده بودند؛ و در سال 1973 نیروهای اسراییل بر سر ارتفاعات جولان جنگیدند. لذا این ذهنیت تاریخی برای امریکا - به عنوان حامی رژیم اسراییل - بسیار منفی است و با وجود اندیشه ی صهیونیست ستیزی در بدنه و ساختار رژیم بعثی عراق، امریکا و اسراییل از جبهه ی شرقی همواره احساس خطر خواهند کرد و از این جهت بحث صدام و رژیم عراق با مسأله ی ثبات و استقرار اسراییل گره خورده و است. اگر چه اکنون بحث بر سر این است که حل یکی از دو مسأله ی خاورمیانه و فلسطین یا عراق و صدام در اولویت است و بدون حل یکی و ترجیحا مسأله ی فلسطین، حل دیگری که مسأله ی صدام باشد، تقریبا امکان پذیر نیست، اما به هر صورت، در تبیین ریشه های عقیدتی بعث و حاکم بعثی عراق، این زمینه بسیار قابل تأمل است و می تواند در بیان انگیزه های امریکا برای سرنگونی رژیم عراق شخص صدام ملحوظ گردد. این زمینه ای است که ریشه در تاریخ قومیت و ناسیونالیسم عربی و پیدایش اندیشه های بعثی دارد؛ اما زمینه های نوحدوثی که در ظرف زمانی نیمه ی دوم دهه 90 اتفاق افتاده، از جمله زمینه ها و عوامل روشن تر وضعیتی است که در قبال رژیم عراق و شخص صدام پیش آمده است.
در سال 1999 گزارش هایی در برخی از رسانه های غربی، ازجمله «گاردین و لوموند» منتشر شده، مبنی بر این که، ایالات متحده تقریبا به مدت 3 سال متناوبا بی سیم مقامات عالی امنیتی صدام را شنود می کرده است. ایالات متحده این کار را با استفاده از دستگاه هایی انجام می داد که توسط ناظران تسلیحاتی سازمان ملل به طور مخفیانه در عراق کار گذاشته بودند. عملیات شنود در ساختمانی به نام «گیت وی» (gateway) در بحرین که مرکز استراق سمع امریکا در آن دایر بود، انجام می شد. تلاش برای شنود از سال 1990 به بعد آغاز شده بود که در پایان دهه ی 90 یافته های آنسکام حکایت از آن داشت که عراق قصد ندارد طبق قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل که آن کشور را مؤظف به انهدام سلاح های هسته ای، شیمیایی و بیولوژیکی خود می کرد، عمل نماید و پس از مدتی مقامات امریکایی دریافتند که عراق قصد مخفی کردن سلاح های ممنوعه ی خود را دارد و نیروهای امنیتی مأمور حفظ امنیت صدام برای انجام این مأموریت انتخاب شده اند.
این عزم عراق برای مقامات و سرویس های امنیتی عراق، هنگامی به خطر بسیار جدی تبدیل شد که گزارش های «سیا» روابط محرمانه بن لادن و بغداد را رد یابی و آن را کشف کرد.
این گزارش ها را جاسوسان سیا از منطقه ی پیشاور پاکستان که برای ترور بن لادن به آنجا اعزام شده بودند، مخابره کردند و چندی بعد یکی از نشریات عربی آن را منتشر کرد و نوشت که در اواخر ماه اکتبر همان سال یک هیأت ویژه وارد پیشاور شهر مرزی پاکستان شد. حالت فوق العاده ای که در آن روز اعلام شد، به خاطر شخصیت رییس عراقی این هیأت 3 نفره و همراهان سودانی آن بود و این در حالی بود که نفر سوم لباس افغانی به تن داشت و به عنوان راهنمای خط پیشاور - کابل - قندهار شناخته شده است...در این جریان آشکار شد که شخص عراقی در فرماندهی گارد ویژه ی صدام حسین جایگاه مهمی داشته و از افراد نزدیک به «قصی» فرزند کوچک صدام بوده است که پیش از آن نیز از سوی او مأموریت های مشخصی را برای دستگاه اطلاعات خارجی عراق - که آن نیز زیر نظر قصی است - انجام داده است.
این اعضای هیأت عراقی تنها چند ساعتی را در پیشاور ماندند و پس از آن به کابل رفتند و نشست هایی را به صورت محرمانه در یکی از خانه های حفاظت شده ی پایتخت، با اسامه بن لادن ترتیب دادند. بن لادن نیز - به دور از چشمان ملاعمر وبه طور خصوصی - از قندهار به آنجا آمده و در آن نشست شرکت کرد تا با این کار، طالبان را در تنگنا قرار ندهد و شک و شبهه هایی در خصوص این هیأت و دیدار آن به وجود نیاورد.
منابع اطلاعاتی آگاه گفتند که این تحرکات در چارچوب طرح همکاری و هماهنگی جدید و یا به عبارت دقیق تر، دوباره، میان عراق، بن لادن و سودان صورت گرفته است.
تأکید این منابع روی عبارت همکاری دوباره، گویای آن است که این همکاری هم سابقه داشته است. همین منابع گفتند که بن لادن دست کم از پنج سال پیش از آن زمان، روابط خوبی را با عراق آغاز کرده بود و گفتند که این رابطه پس از اقامت رهبر اسلام گرایان در سودان و حمایت رهبر جبهه ملی - اسلامی، «دکتر حسن الترابی» از او، آغاز شده است.
این منابع اطلاعاتی در همان زمان اعلام کردند که همکاری میان بن لادن و عراق به مرحله ی مهم و خطرناکی رسیده است؛ زیرا به مرحله ی تولید سلاح های شیمیایی و میکروبی پانهاده است. برخی از منابع دیپلماتیک امنیتی غربی و از جمله اروپایی که روابط خوبی با سودان داشتند، پیش از آن در گزارش های محرمانه ی خود درباره ی عملیات هماهنگی و همکاری میان عراق، سودان و بن لادن در زمینه ی سلاح های شیمیایی هشدار داده بودند. در گزارش آن ها آمده بود که چندین کارخانه ی شیمیایی در سودان با سرمایه گذاری بن لادن و زیر نظر کارشناسان و متخصصان عراقی و بر اساس معامله ای میان بغداد، خارطوم و بن لادن راه اندازی شده است. بعدا نیز دیده شد که به هنگام اصابت موشک های امریکایی به کارخانه ی داروسازی الشفاء در نزدیکی خارطوم، برخی از کشورهای اروپایی و از جمله فرانسه از محکوم کردن این حمله خود داری می کردند و از گفتن این مطلب که کارخانه ی یاد شده صرفا یک کارخانه ی داروسازی است، آشکارا پرهیز می کردند. حدودا ماه اکتبر یا نوامبر همان سال بود که یکی از دادگاه های نیویورک هم لیست بلندی از اتهام های بن لادن منتشر کرد که در آن، رابطه میان بن لادن و عراق توجه ناظران را به خود جلب کرد.
یکی دیگر از موارد مطرح شده در دیدار مزبور بین بن لادن و هیأت عراقی، جزئیات بزرگ ترین عملیات همکاری و هماهنگی میان القاعده و بغداد، به منظور رویارویی مشترک با ایالات متحده به عنوان دشمن مشترک آن ها بود. سازمان سیا هم که از آن زمان از دیدارهای بن لادن و نماینده ی عراقی در افغانستان آگاه شد، بعدها به این نتیجه رسید که بسیج نیروهای القاعده با بالاگرفتن بحران بین واشنگتن و بغداد در اوایل نوامبر آن سال هم زمان بوده است. از این رو برخی چنین تحلیل کردند که رژیم عراق با وجود دشمنی دیرینه با اسلام گرایان، مجبور است که به طور مستقیم از القاعده که داعیه ی اسلام گرایی دارد، برای رویاروی مشترک با ایالات متحده در خواست کمک نماید. یکی از کارشناسان امنیتی گفته بود که صدام حسین به این نتیجه رسیده است که واشنگتن به طور جدّی سعی دارد تا به هر وسیله ای او را سرنگون کرده و رژیم او را براندازد؛ لذا تصمیم گرفته است از هر راهی از جمله همکاری با بن لادن و القاعده، در مقابل امریکا بایستد.
البته پس از آن، رویداد مهم تری بود که مجموعه ی این اطلاعات را برای امریکایی اطمینان بخش جلوه می داد و آن نشست فوق العاده ی صدام با خانواده اش، یعنی قصی و عدی به منظور بررسی چگونگی رویارویی با طرح امریکا برای براندازی رژیم عراق بود. عدی پدرش را به اقدامی سریع و واکنش پرتوان و بی سابقه ای فراخواند؛ به گونه ای که همگان بفهمند که صدام حسین می تواند سرتاسر جهان را به آتش کشد. عدی با پیشنهاد شیوه ی مقابله به مثل به ضرورت اعلام جهاد علیه دشمنان عراق و به حرکت واداشتن تمامی گروه های اسلامی مخالف امریکا و استفاده از امکانات عراق در برخورد با عناصراین گروه ها در مناطق گوناگون جهان اصرار ورزید.
او پیشنهاد داد که لیستی از ترورهایی که دارای اولویت هستند، مانند ترور رییس جمهور وقت (کلینتون) و اگر نشد ترور مادلین آلبرایت که از چهره های یهودی بانفوذ در دستگاه سیاسی و حاکمیت امریکاست، تهیه شود و مؤسسه های وابسته به امریکا ویران گردد و عملیاتی در سطح مرکز تجارت جهانی در نیویورک به اجرا در آید. بعد از این نشست بود که مجددا قصی به سرعت دو تن ازنمایندگان خود را - که هر دو از وابستکان دستگاه اطلاعاتی و از نزدیکان وی بودند - به کابل فرستاد. این دو در یکی از روستاهای نزدیک کابل با بن لادن - که ابوحفص مصری فرمانده نظامی او وی را همراهی می کرد - دیدار کردند و این بار پیشنهادی رسمی مبنی بر اقامت بن لادن در عراق را به وی ابلاغ و اعلام کردند که عراق آمادگی دارد تمامی امکانات و لوازم مورد نیاز او را فراهم نموده و او اجازه خواهد داشت هر کس را که می خواهد با خود به این کشور ببرد و بدون هیچ قید و شرطی فعالیت کرده وبه مناطق گوناگون سفر نماید.
منابع اطلاعاتی گفتند که بن لادن از پذیرش این پیشنهاد سرباز زد و ترجیح داد تا اطلاع ثانوی در افغانستان بماند؛ اما او قول داد که عناصر خود را که در کشورهای بسیاری پراکنده اند، در اختیار دستگاه اطلاعاتی عراق قرار دهد و حتی وی اعلام آمادگی کرد که با صدور فرمانی مخالفان عراقی را مزدور و مرتد به حساب آورد و از نیروهای خود بخواهد با آنان به جهاد برخیزند. براساس اطلاعاتی که آن زمان به دست آمد، طرفین در آن دیدار نقشه ای را برای رویارویی با امریکا تهیه کرده، در خصوص انتقال جنگ و رویارویی با سراسر جهان و اجرای عملیات نظامی و انتحاری در مناطق گوناگون جهان به توافق رسیدند.
این تحرکات صدام، چرخشی وارونه نسبت به زمانی بود که در جریان رویارویی و جنگ با ایران از حمایت ها و پشتیبانی های امریکا حداکثر بهره برداری را می کرد. حساسیت های امریکا نسبت به عراق و شخص صدام با اطلاعات جدیدی که به مرور به دست آن ها می رسید،رو به افزایش گذاشت؛ حساسیت هایی که با مقاومت صدام در قبال طرح محدودسازی تحرکات هسته ای و شیمیایی بغداد تشدید می شد. البته برخی از صاحب نظران اروپایی انگیزه ی بغداد را در تولید و حفظ سلاح های غیر متعارف، موجّه خوانده، چنین تحلیل می کردند که انگیزه ی بغداد در حفظ سلاح های غیر متعارف بیش تر به ژئوپولیتیک منطقه مربوط است. چرا که عراق احساس می کند که از هر سو در محاصره ی کشورهایی در آمده است که رقیب بالقوه به شمار می آیند و هر کدام از آن ها داری قدرت استفاده از سلاح های غیر متعارف و یا در حال دستیابی به چنین قدرتی هستند. به این ترتیب عراق بر سر دو راهی امنیتی گرفتار آمده و با انتشار هر گزارش تأیید شده یا تأیید نشده ای در خصوص دستیابی همسایگان به سلاح های کشتار جمعی، خود را آسیب پذیرتر احساس می کند. «آندره پرسیلیتی (prselete) مدیر برنامه مؤسسه ی خاورمیانه در شورای سیاست خاورمیانه(middle gasp policg council) دریکی از کنفرانس های مربوط به بررسی وضعیت عراق می گوید: «عراق نمی تواند از همسایگان خود شامل هند و پاکستان و اسراییل هسته ای، یا ایران در آستانه ی تبدیل شدن به قدرت هسته ای، یا سوریه با برنامه های سلاح های کشتار جمعی،و ترکیه که در شمال عراق دخالت های نظامی می کند، فرار کند. نیازی نیست که کسی دیکتاتور باشد تاانگیزه های باز دارندگی از طریق سلاح های کشتار جمعی را در این منطقه از جهان بفهمد. این انگیزه ها تجزیه و تحلیل رژیم، اعم از دیکتاتوری یا دموکراسی را تحت تأثیر قرار می دهند.»
بالاخره مجموعه ی حساسیت های یادشده، در دسامبر 98، امریکا و انگلستان را به اجرای عملیات «روباه صحرا» واداشت و در مقطع کنونی نیز طرح حمله به عراق و تغییر حاکمیت عراق پس از حملات گسترده به افغانستان و ایجاد تحولاتی در سطح حاکمیت آن از سوی بوش و تونی بلر تعقیب می شود. هنوز حملات امریکا و متحدانش به افغانستان به نتیجه نرسیده بود که زمزمه حمله به عراق آغاز شد واین نشان از آن داشت که طرح حمله به افغانستان و عراق احتمالاً از پیش در دستور کار کاخ سفید بوده است و حتی برخی واکنش سریع امریکا در حمله به افغانستان را پس از حملات 11 سپتامبر را حمل بر طرح قبلی و آمادگی نسبی امریکایی ها کرده و خود امریکا یی ها هم بعضا در اظهارات خود گفته اند که طرح حمله به مواضع القاعده و بن لادن پیش از حملات 11 سپتامبر تهیه شده بوده و حوادث 11 سپتامبر در حقیقت به آن جنبه ی عملی و تسریع بخشیده است.
در تازه ترین خبرها نیز دستور اکید و رسمی بوش به جرج تنت رییس سازمان جاسوسی امریکا مبنی بر تعقیب فعالیت های اطلاعاتی در جهت طرح براندازی رژیم عراق و در اولویت قرار گرفتن آن حکایت از عزم جدّی امریکا و متحد اروپایی اش برای تغییر حاکمیت عراق دارد؛اگر چه در زمان آن، بین تحلیل گران اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را قریب و بعضا هم آن را بعید دانسته، به بعد از روشن شدن تکلیف طرح صلح خاورمیانه حواله می دهند؛ اما آنچه روشن است، این است که اکنون طرح خلع سلاح به طرح براندازی تبدیل شده و با شکست برنامه های تحریم و عملیاتی از قبیل «طوفان صحرا و روباه صحرا» و طرح بازرسی و خلع سلاح، اولویت واشنگتن و لندن، خروج از این بحران به هر شکل ممکن است؛ به طوری که تحلیل گران معتقدند واشنگتن و لندن ظاهرا هیچ برنامه ی روشنی برای عراق ندارند و تنها تلاش می کنند صدام حسین را تحت فشار قرار دهند تا رژیمی غیر از رژیم فعلی در عراق روی کار آید. آن ها همواره تأکید کرده اند که تا زمانی که صدام حسین در رأس قدرت قرار دارد، هیچ نوع گفت وگوی سیاسی و یا لغو تحریم های اقتصادی امکان پذیر نیست. البته در گذشته این سیاست در قالب جملات دیپلماتیک ادا می شد، اما رفته رفته و از سال 98 به این سو، مواضع تکروانه جایگزین مواضع دیپلماتیک شد و عملیات نظامی واشنگتن و لندن و بیاناتی که در ضمن آن از ناحیه ی مقامات آن ادا می شد، آخرین جلوه های دیپلماتیک خود را از دست دادند و در شرایط فعلی نیز نگاه نظامی گری در مقابل رژیم عراق، نگاه غالب بر برنامه های امریکا و انگلیس است و لو در یافته باشند که هر گونه تعجیل در عملیات نظامی بدون در نظر گرفتن جوانب اطلاعاتی قضیه و بدون جلب حمایت کامل کشورهای منطقه، تکرار شکست های قبلی را در پی خواهد داشت.
اکنون دو مسأله مهم و اصلی پیش روی است که یکی مربوط به نقد کیفیت برخورد با عراق است که به چگونگی براندازی و جایگزینی رژیم آن محدود می شود و دیگری که مهم تر از اولی است، نگاه آینده نگرانه به وضعیت و حاکمیت آینده ی رژیم و مردم عراق است که به نظر می رسد در شرایط فعلی این مهم چندان مورد توجه غربی ها نیست و حداقل تا بر اندازی شخص صدام حسین که شدیدا از ناحیه ی وی احساس خطر می کنند، پرداختن به آینده ی عراق ضرورتی ندارد
در همان سال ها که مربوط به دوره ی پیش از رییس جمهوری بوش می شود، یک دیپلمات سازمان ملل گفته بود:
«من یقین دارم اگر امریکایی ها سرگرم رسیدگی به پرونده ی قضایی کلینتون نبودند، تا حالا بمباران عراق را آغاز کرده بودند». اظهارات مقامات امریکایی نیز از همان زمان مؤید در پیش گرفتن راه حل نظامی بود و از اظهارات آن ها چنین بر می آمد که از آن پس برای آن ها سرنگونی رژیم عراق به هر طریق ممکن، در اولویت قرار دارد.
نظر شما