موضوع : شهرشناسی | تفرش شناسی

کندوکاوی در تاریخچه تفرش و آشتیان قسمت سوم

برگرفته از کتاب: سیری کوتاه در جغرافیای تاریخی تفرش و آشتیان
نوشته مرتضی سیفی فمی تفرشی 
 

قسمت دوم


با این قرار که تا سحرگاه روز بعد، غلامان با سرهای بریده سران زرتشتیان بازگردند و آزاد شوند پگاه روز دیگر غلامان با سرهای بریده بازگشتند و احوص سرها را شمارش کرد و غلامان را آزاد ساخت. به دنبال این واقعه حصارها همه وسیله عرب اشعری تصرف شدند و زرتشتیان از درون حصار بیرون شدند و از آن پس نفوذ عرب در قم و طسوجهای وابسته آن فزونی یافت چنانکه تا تاریخ تألیف تاریخ قم، سال ۳۷۳ هجری، شمارۀ آنان به شش هزار نفر رسید. 
هارون الرشید در سال ١٨٤ هجری عبدالله قمی را به حکومت اصفهان گماشت و وصول خراج قم را نیز به او واگذاشت. عبدالله نیز برادر خود عاصم را «عامل» قم کرد. عاصم مردم قم و طسوجهای آن را زیر شکنجه قرار داد. مردم قم بر اثر آزار شدید عاصم بشوریدند و بدن او را خنجر آگین کردند. هارون الرشید پس از آگاهی عبدالله را از کارگزاری اصفهان برداشت و در سال ۱۸۹ هجری هم فرمان انتزاع قم از اصفهان را صادر کرد. قم بر اثر این انتزاع و تفکیک مستقل شد و در نتیجه رستاق کمیدان مشتمل بر هفت طسوج و رستاق انار مشتمل بر هفت طسوج و رستاق ساوه مشتمل بر چهار طسوج و رستاق وره مشتمل بر پنج طسوج و هفتاد و نه دهکده ضمیمه قم شدند.
در حدود العالم (مجهول المؤلف) و صورة الارض ابن حوقل بغدادی از تألیفات سده چهارم هجری و سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی، سده پنجم، نامی از تفرش فراهان و آشتیان دیده نمی‌شود و متأسفانه باید گفت که تا قرن هشتم هجری در تألیفات هیچ یک از مورخان و جغرافی نویسان سخنی جامع درباره تفرش و آشتیان و ویژگیهای زندگی اجتماعی مردم آنها دیده نمی‌شود.
تنها در برخی از تألیفات خطاط اشاراتی مختصر درباره آبادیها یا افرادی از این دو شهرستان شده است که جابجا برحسب موضع و موقع به ذکر آنها پرداخته خواهد شد. نجم الدین ابوبکر محمد بن علی بن سلیمان راوندی دانشمند و هنرمند سده ششم هجری در راحة الصدور و آیةالسرور در باب مدح سلطان ابوالفتح کیخسرو ابن قلج ارسلان مینویسد: «و برکت پرورش علما و علم دوستی و حرمت داشت سلاطین آل سلجوق بود که در روی زمین خاصه ممالک عراقین و بلاد خوراسان (خراسان) علما خاستند و کتب فقه تصنیف کردند.
چندان کتب در محکم و متشابه قرآن و تفاسیر وصحیح اخبار باهم آوردند که بیخ دین در دلها راسخ و ثابت گشت چنانکه طمعهای بددینان منقطع شد و طوعاً و کرها فلاسفه و اهل ملل منسوخ و تناسخیان و دهریان بکلی سر بر فرمان شریعت و مفتیان است محمد نهادند و جمله اقرار دادند که الطرق کلها مسدوده الاطریق محمد و هر بزرگی از علما به تربیت سلطانی سلجوقی منظور جهانیان شد و چون پادشاه و زیردست و امیر و وزیر و جمله لشکر در املاک و اقطاعات بوجه شرع و مقتضای فتوى ائمه دین تصرف کردند بلاد معمور و ولایات مسکون ماندکه آثار هر که با علما مصاحبت کند وقار یابد و هر که با سفها مجالست دارد حقیر شود، نمایان شد و در هر ولایتی امرا به عدل و سیاست و پادشاهی مشغول بودند و آنچه مواجب دیوان ایشان بود به مساهلت و مسامحت از رعیت حاصل میکردند، هم رعیت مرفه می‌بود و هم امرا می‌آسودند لشکری مسلمان می‌مرد و عوان و غماز و بد دین در آن دولت برهیچ کار نبودند، وانچ از شهری درین وقت به جور و ظلم حاصل می‌کنند در آن روزگار از اقلیمی برنخاستی و خرابی جهان از آن برخاست که عوانان و غمازان و بددینان ظالم، زبان در ائمه دین دراز کردند و ایشان را متهم کردند و تعصب و حسد در میان ائمه ظاهر شد و عوانان بددین از قم و کاشان و آبه و طبرش و ری و فراهان و نواحی قزوین و ابهر و زنگان جمله رافضی یا اشعری در لشکر سلطان افتادند و فراراه امرا و سلاطین نمودند که ما از بهر شما توفیری می‌آوریم ظلم را نام توفیر برنهادند و خون و مال مسلمانان را بنا واجب ریختن و ستدن منفعت خواندند و بدین بهانه ملک با دست گرفتند و قلم ظلم در مساجد و مدارس کشیدند و آب علما ببردند راوندی در جای دیگر در کتاب خود از قول شمس الدین لاغری می آورد:
خسروا هست جای باطنیان          قم و کاشان و آبه و طبرش
آب روی چهار یار بدار                 وندرین چار جای زن آتش
پس فراهان بسوز و مصلحگاه      تا چهارت ثواب گردد شش


برداشت ما از گفتار راوندی سه نکته است: نخست اینکه ایالت جبال را در روزگار او سده ششم هجری، عراق می گفته اند. دوم اینکه نام تفرش با املای طبرش ثبت شده و سه دیگر اینکه قم کاشان، آبه ،تفرش ری و فراهان زیر سلطه و نفوذ فرقه های رافضی و اشعری و یا باطنی بوده و راوندی که پیرو مذهب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است و لاغری یکی از شعرای زمان او اهل این محال را عوانان بددین و آن مراکز را جایگاه باطنیان یعنی فرقه اسمعیلیه نامیده اند و لاغری از فرمانروای آن زمان می‌خواهد تا آن جایگاهها را بسوزاند و از شش ثواب برخوردار گردد. لسترنج می گوید: «در قرن ششم هجری در زمان سلجوقیان ایالت جبال را بغلط عراق عجم نامیده اند تا با عراق عرب که منظور بخش بالایین میان دورود بوده اشتباه نشود» باید دانست که در نیمه دوم سده پنجم که سلجوقیان پرتمام باختر ایران زمین استیلا یافتند همدان را تختگاه خود کردند و از سوی مقام خلافت به سلطان العراقین ملقب شدند که البته مقصود از عراق دومی همان ایالت جبال است. در سال ٤٧٣ هجری قمری مطابق با ۱۰۸۰ میلادی اسمعیلیان ساوه که چندان از تفرش دور نیست اهمیتی پیدا کردند. شحنه ساوه هجده تن از آنان را به گناه آنکه در نماز عید به یکدیگر ملحق شده و جدا از ساکنان سنی مذهب ساوه به شیوه اهل تشیع نماز گزارده بودند دستگیر و مورد استنطاق قرار داده و سپس آزاد ساختند پس از این واقعه آنان نیز مؤذن محل را که تکبیر نماز می‌گفت بقتل رسانیدند تا مبادا وی به عنوان یک نوکیش رازشان را بر ملا سازد مؤذن مقتول ساوه ای ولی زیستگاه او شهر اصفهان بود، اسماعیلیان کوشیده بودند او را به کیش خود درآورند. اما مؤذن دعوت آنان را نپذیرفت و اسماعیلیان از بیم مبادا رازشان فاش شود و آنان را باصطلاح گیر بیندازد وی را کشتند ابن اثیر، مورخ عربی نویس می‌گوید که وی نخستین طعمه اسماعیلیان و خون او نخستین خونی است که برزمین ریخته شد. خبر این جنایت وقتی به گوش خواجه نظام الملک رسید، شخصاً فرمان داد تا رئیس فتنه جویان را تعقیب و سیاست .کنند متهم طاهر نجار نام داشت و پسر واعظی بود طاهر نجار را برای عبرت دیگران سیاست کردند و جسدش را در بازار شهر گردانیدند. فرقه اسماعیلیه همانگونه که برناردلویس در کتاب فدائیان اسماعیلی میگوید یک جمعیت پنهانی و باصطلاح امروز زیرزمینی بود با یک رشته پیمانها و سوگندها و سلسله مراتبی در دانش و مراسم پذیرش از این رو پیروان اسماعیلی آنکه در همان حال که به کار اشغال و تحکیم نقاط استحکاماتی در نواحی دورافتاده سرگرم بودند، داعیانشان تبلیغات مذهبی خود را در مراکز عمده مذهب تسنن یا اقتدار سلجوقیان می کردند.

با توجه به اشارات صاحب راحة الصدور و ابیات لاغری که در بالا ذکر شد و مجاورت و نزدیکی تفرش به ساوه و کوهستانی بودن آن حوزه و همچنین وجود آثار و نشانه هایی از قبیل غار معروف به علی خورنده در کویین، پیداست که پیروان اسماعیلی در این منطقه فراوان و کثیر التعداد بوده اند. ابوالحسن على بن زید بیهقى صاحب تاریخ بیهق که به سال ٥٦٣ ه.ق تألیف شده ضمن شرح حال شیخ طبرسی که در فصول آینده به تفصیل درباره وی سخن گفته خواهد شد، ابوعلی فضل بن حسن طبرسی را منسوب به طبرس یا به لفظ امروزه تفرش دانسته و چنین آورده است: «طبرس منزلی است میان قاسان (کاشان) و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت است. تاریخ بیهق فقط پانزده سال پس از وفات شیخ طبرسی تألیف شده و صاحب آن چهل و نه سال با شیخ همزمان بوده و چنانچه خواهیم دید طبرسی نزدیک ۲۰ سال در سبزوار موطن بیهقی اقامت داشته است. محمد بن نجیب یکران در جهان نامه از تألیفات جغرافیایی در ۶۰۰ هجری، اوایل قرن هفتم زیر عنوان قهستان عراق می نویسد: این ولایت را جبال خوانند و آن ری و همدان و قم و قاسان و سپاهان باشد و در این مواضع کوه بسیار باشد اما میان ری و قم و همدان کوه کمتر بود و قهستان معروف این است و آن قهستان که تون و قاین آنجاست ذکر آن در کتب ندیده ایم.

در تاریخ جهانگشای جوینی که به سال ٦٥٨ تألیف گردیده در بیان احوال سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی از شرف الدین علی تفرشی وزیر سلطان بدینگونه یاد کرده است در میان خلایق آوازه در افتادی که سلطان را بفلان موضع دیده اند بخاصه در عراق شرف الدین علی طبرسی که وزیر عراق بود مدتی در این اراجیف بحکم و کار مشغول بود.» و در جای دیگر در بیان احوال شرف الدین خوارزمی باز می نویسد: و در آن وقت که آن شقی شرف الدین خوارزمی) در تبریز بود، شرف الدین علی تفرشی که یکیست از اکابر عراق که جمعی معارضان او سبب حسد یا از روی حقیقت بشامت قدم موسوم کرده اند بدو شرف الدین خوارزمی) متصل شد و در افعال و اعمال او معاون گشت.

علامه قزوینی ذیل کلمه طبرسی افزوده اند: «شرف الدین علی تفرشی وزیرالسلطان بالعراق کان من رؤساء تفرش وهی کورة من کور۔ مرحوم العراق». نکته ای که نباید فروگذاشت این است که صاحب جهانگشای جوینی تفرش را هم با املای طبرس و تفرش هر دو آورده و علامه قزوینی تفرش را در عهد مغولان کوره ای از کور عراق دانسته و بگونه ای که می‌دانیم کوره معرب خوره بوده و خوره به فتح اول و ثالث و ثانی معدوله به معنی استان شهرستان و بخش هر سه بکار رفته است. در تألیفات سده هشتم به بعد تا دوره قاجاریه نیز درباره تفرش فقط به اشارات مختصری برخورد می‌کنیم مثلا ادیب شهاب الدین یا شرف الدین عبد الله بن فضل الله شیرازی متخلص به شرف و معروف به وصاف الحضره در تاریخ وصاف می نویسد: «اتابک ابوبکر ٣٦ سال در سرزمین فارس پادشاهی کرد و در سن هفتاد سالگی به سال ٦٥٩ بدرود حیات گفت. پسرش در آغاز آن سال با تشریفات تمام به رسم تهنیت نزد هلاکوخان رفته بود ولی در اثناء مراجعت بیمار شد و در «طبرتو» خبر مرگ پدر و بشارت سلطنت را بدو دادند و سکه هایی را که به نامش ضرب شده بود به او نمودند.
ولی او پس از هجده روز درگذشت. جسدش را به شیراز نقل کردند و پسرش اتابک محمد را که هنوز کودک بود بر تخت نشاندند.» استاد عباس اقبال آشتیانی در تاریخ مغول تألیف خود در همین زمینه نقل می کند: «سعد بن ابی بکر سعد بن زنگی که سعدی تخلص خود را از نام او گرفته و دیباچه گلستان را به نام او پرداخته است در زمان حیات پدرش برای عرض تهنیت به خدمت هلاکو روانه شد وقتی عازم شیراز بود ، درگذشت .

نظر شما