بررسى زبان قرآن در آیات متشابه
فهرست عناوین
فهرست آیات
احمد بهشتى
چکیده
این نوشتار بیانگر یکى از دغدغههاى مهمىاست که خاطر متکلمان و فلاسفه اسلامى را به خود مشغول داشتهاست. گروهى از اندیشمندان اسلامى در مورد صفات خبرى خداوند و حتى سایر گزارههاى دینى، ظواهر کلام را معتبر دانستند و گروهى به تاویل روى آوردند. برخى از اینان بدون هیچ پروایى زبان دین را غیرشناختارى دانستهاند. در غرب نیز متکلمان به دو گروه تقسیم شدهاند. برخى از آنها زبان دین را شناختارى و برخى غیرشناختارى خواندهاند و برخى به تفصیل قائل شدهاند. گروهى زبان دین را شناختارى و تمثیل دانستند و گروهى غیرشناختارى و نمادین یا زبان ابراز احساسات یا زبان شعارى و یا زبان اساطیرى شناختند; اما حقیقت آن است که زبان قرآن - و به طور کلى زبان دین - شناختارى است.
کلید واژهها: محکم، متشابه، تشبیه، تاویل، تمثیل، نمادین، احساسات، شعار، اساطیر و احوال.
1
1. مقدمه
انسانها همواره به وسیله زبان با همنوعان معاصر و به وسیله قلم با آیندگان و معاصران خود سخن گفتهاند. اولیاى دین هم ناگزیرند به وسیله زبان و قلم با مردم ارتباط برقرار کنند. بىجهت نیست که خداوند متعال در قرآن، بعد از ذکر آفرینش انسان به بزرگترین امتیازى که به او داده، یعنى تعلیم بیان و تعلیم خواندن و نوشتن به وسیله قلم سخن به میان آوردهاست (رحمن، آیه 4، و علق، آیه 4).
قطعا رهبران دینى به زبان مردم با مردم سخن گفتهاند. چنانکه خداوند مىفرماید: «﴿ وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم﴾ (ابراهیم، آیه 4 ); ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم تا حقایق را براى آنها تبیین کند.»
مجموعه آنچه اولیاى دین به مردم گفتهاند و امروز به صورت مکتوب از آنها به یادگار ماندهاست; دین نامیده مىشود. از این آیه، استفاده مىشود که زبان دین همان زبان مردماست و بنا بر این باید شناختارى باشد و براى فهم آن باید از همان قواعد و قوانین و معیارهایى استفاده کنیم که براى فهم نوشتهها و گفتههاى دیگر استفاده مىکنیم. منتها بسیارى از این حقیقت غافل شدند و «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». بسیارى از اندیشمندان مسلمان و غیر مسلمان، زبان دین و زبان قرآن و عهدین را زبان شناختارى دانستهاند.
چگونگى فهم و تحلیل معانى اوصافى که میان خدا و انسان مشترکاست و همچنین سایر گزارههاى دینى - مخصوصا آنهایى که به عوالم پس از مرگ مربوطاست - یکى از دغدغههاى اندیشمندان دینىاست. فیلسوفان و متکلمان و مفسران و محدثان در این دغدغه خاطر شریکاند.
آیا متونى که خداوند را داراى وجه و سمع و بصر معرفى کرده یا رؤیت او را همچون رؤیت ماه در شب چهاردهم وعده داده (پورجوادى، ص38 - 40) یا از قرب و علو و ظهور و بطون و اولیت و آخریتخداوند و تکلم و استواى بر عرش و آمدن او به عرصه قیامتحکایت دارند، از معناى شناختارى برخوردارند یا خیر؟ اگر معناى شناختارى دارند، چگونه؟ آیا باید اهل ظاهر شد یا اهل تاویل یا به نظریه تمثیل آکویناس روى آورد یا راهى دقیقتر وجود دارد و اگر غیر شناختارىاست، باید به تعطیل معتزلى روى آورد یا به حلقه پوزیتیویسم وین پیوست که گزارهها را به تحلیلى و ترکیبى تقسیم کرد و این هر دو را معنادار و اثباتپذیر دانست و گزارههاى دینى و فلسفى و کلامى را مهمل و فاقد معنا شمرد; چرا که به نظر این حلقه، شرط معنادارى گزاره ایناست که تحلیلى یا تجربى باشد. نخست، از این رو معنادار و اثباتپذیراست که محمول آن از ذات موضوع، انتزاع و استخراج و بر او حمل مىشود و انکارش مستلزم تناقضاست و دوم، به جهت تجربهپذیرى; اما گزارههاى دینى و کلامى از هر دو قسم خارجاند و بنا بر این، مهمل و غیرشناختارى و فاقد معناىاند. جملههاى عاطفى و پرسشى و انشائى و متافیزیکى از این قبیلاند (ر. ک: خسروپناه، ص326).
پل تیلیح اکثر گزارههاى دینى را غیرشناختارى و نمادین معرفى کرد. راندال نیز نظرى نزدیک به او دارد. بریث ویث زبان دین را غیر شناختارى و زبان ابراز احساسات مىشناسد. ویتگنشتاین زبان دین را یک نوع بازى زبانى مىخواند که ملاکهاى آن با زبان علم متفاوتاست و میان آن دو تعارضى وجود ندارد (جان هیک، ص197 - 234). دائرةالمعارف پل ادواردز، نظریههاى غیرشناختارى درباره زبان دین را به چهار قسم تقسیم کردهاست: 1. ابراز احساسات، 2. نظریه نمادین، 3. تفسیرهاى آئینى و شعائرى، 4. نظریه اساطیرى.
2
اگر نبود مشکلاتى به لحاظ معناشناختى زبان دین و احیانا تفاوتهاى درونى متون دینى و تعارض علم و دین و پیدایش پوزیتیویسم منطقى و فلسفه تحلیلى، نیازى به طرح مسئلهاى به نام زبان دین نبود. این نیاز در گذشته کمتر بود و امروز بیشتراست (ر. ک: علىزمانى، ص35 - 42).
برخى گمان کردهاند که مشکل زبان دین مخصوص گزارههایى دینىاست که متضمن صفات مشترک میان خالق و مخلوقاست; حال آنکه این مشکل در صفات دیگر هم هست. مثلا آنجایى که امام صادق (ع) براى هشام بن سالم صفاتى را یاد مىکند که ویژه خداست و میان خالق و مخلوق مشترک نیست; مانند نورى که در آن ظلمت نیستیا علمى که در آن جهل نیستیا حیاتى که در آن موت نیستیا حقى که در آن باطل نیست: هو نور لا ظلمة فیه و حیات لا موت فیه و علم لا جهل فیه و حق لا باطل فیه (مجلسى، بحار الانوار، ج4، ص70). این صفات چگونه باید فهمیده شود؟
3
2. آیات متشابه
خداوند متعال آیات کتاب جاودانى خود را به دو دسته تقسیم کردهاست: ﴿ منه آیات محکمات هن ام الکتاب واخر متشابهات ﴾ (آلعمران، آیه7 ); برخى از آن آیاتى محکم و روشناست که پایه این کتاباست و برخى دیگر آیاتى متشابهاست».
گاهى در سخن یا کردار، تشابه پیدا مىشود. تشابه در سخن به این گونهاست که در شنونده شبهه ایجاد مىکند. تشابه در عمل هنگامىاست که ظاهر عمل، مشکوک و حیرتآور باشد. به نوشته علامه طباطبائى «تشابه یک آیه ایناست که شنونده به مجرد استماع آن مقصود برایش تعین نیابد، بلکه میان دو معنا مردد است و هرگاه به محکمات قرآن رجوع کند، معنا برایش تعین مىیابد و در نتیجه، آیه متشابه هم محکم مىشود» (طباطبائى، المیزان، ج3، ص19).
وى در ادامه مىنویسد:
مراد از آیه ﴿ الرحمن على العرش استوى﴾ (طه، آیه5) در آغاز بر شنونده، مشتبهاست; ولى هنگامى که به آیه ﴿ لیس کمثله شیء﴾ (شورى، آیه11) رجوع کند، ذهن او استقرار مىیابد بر اینکه مراد، تسلط بر ملک و احاطه بر خلقاست; نه مکان داشتن و اعتماد بر مکان که مستلزم امرى محال براى خداوند متعالاست و همینطور آیه ﴿ الى ربها ناظرة﴾ (قیامت، آیه33) که هرگاه به آیه ﴿ لاتدرکه الابصار وهو یدرک الابصار ﴾ (انعام، آیه103 )ارجاع شود، معلوم مىشود که مراد از نظر، غیر از نگاه کردن به دیده حسىاست و همینطور هنگامى که آیه منسوخ بر آیه ناسخ عرضه شود، معلوم مىشود، مراد حکمىاست که به حکم ناسخ محدود است (طباطبائى، ج3، ص19).
مردم در مواجهه با متشابهات دو دسته مىشوند:
یک دسته آنهایى که در دلهایشان انحراف و اضطراب و تشویشاست و در علم و ایمان رسوخ ندارند. اینان بدون ارجاع متشابه به محکم، به پیروى آن مىپردازند و هدفشان فتنه کردن و به گمراهى انداختن مردم با تاویل خودسرانه متشابهاتاست: ﴿ فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله﴾ (آلعمران، آیه7 ) .
دسته دیگر آنهایى که قلبى پاک و ایمانى استوار دارند و به محکم و متشابه به طور یکسان ایمان مىآورند و با ارجاع متشابه به محکم به مقصود حقیقى نائل مىشوند و همه قرآن را به عنوان کتابى محکم - که برخى از آیات آن محکم بالذات و برخى محکم بالغیراست - پیروى مىکنند و اگر از این کار ناتوان بودند، سکوت و توقف مىکردند.
4
3. تاویل چیست؟
اکنون این سئوال پیش مىآید که تاویل یعنى چه؟ راغب اصفهانى واژهشناس معروف قرآن (ت502 - 565ق) مىگوید: «تاویل از اول به معناى برگشتن از اصل گرفته شده است» (راغب; المفردات، اول) ; بنابراین تاویل یعنى باز گرداندن به اصل; ولى در قرآن کریم و روایات تاویل به معانى متعددى اطلاق شده است:
1. توجیه و تبیین ظاهر لفظ یا ظاهر عمل متشابه که مىتواند به صورت غلط یا به صورت مقبول عقل و شرع باشد.
2. تعبیر خواب که هشتبار در سوره یوسف به این معنا به کار رفتهاست.
3. پایان کار و سرانجام آن: ﴿ وزنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر واحسن تاویلا﴾ (اسراء، آیه 35); با پیمانه درست و مستقیم وزن کنید که این بهتر و سرانجامش نیکوتراست.»
4. تعمیم آیهاى که در مورد خاصى نازل شده، بر سایر مصادیق که همان بطن قرآناست. به همین جهت در روایت آمدهاست که: «ظهره تنزیله و بطنه تاویله; ظاهر قرآن، تنزیل آن و باطن قرآن، تاویل آناست» (طباطبایى; المیزان، ج3، ص74 و معرفت; تفسیر و مفسران، ج1، ص24 - 27).
به عنوان مثال، آیه خمس در مورد غنایم جنگ بدر نازل شدهاست; ولى با توجه به عبارت «ماغنمتم» (انفال، آیه41) فرمودهاند که پرداختخمس هر نوع غنیمتى واجباست. از امام هفتم (ع) نقل شدهاست که خمس در همه بهرهورىهاى کم یا زیاد مردماست (طباطبایى، المیزان، ج9، ص104).
5
4. تاویل متشابهات
آنچه در اینجا براى ما مهماست، همان تاویل متشابهاتاست. آیا متشابهات را باید بر ظاهر حمل کرد، اگر چه مستلزم تشبیه باشد؟ یا باید آنها را تاویل برد، آنهم به تاویلى که مورد قبول عقل و شرع باشد؟ یا باید در برابر آنها سکوت کرد، هر چند که مستلزم تعطیل ذات خداوند از داشتن اوصاف کمالیه یا مستلزم تعطیل عقل از درک و فهم باشد؟ یا باید همانند موسى بن میمون (متولد1135م)، فیلسوف یهودى قرون وسطى صاحب کتاب دلالة الحائرین (معین، فرهنگ فارسى، ج6، ص2046) راه حل سلبى صفات را مطرح کرد و مثلا گزاره «خدا عالماست» را به گزاره «خدا جاهل نیست» بر گردانید یا راه حل صدر المتالهین را پیمود؟ خلاصه اینکه باید غربى شد یا شرقى و اگر شرقى شدیم باید اشعرى شویم یا معتزلى یا صدرائى ی... ؟ صدرالمتالهین به همه راههایى که تا زمان خودش از طرف قائلین به تشبیه و تاویل و تفصیل پیموده شدهاست، معترضاست.
6
5. دیدگاههاى متکلمان درباره متشابهات
در زمینه شیوه مواجهه با آیات متشابه چند دیدگاه متمایز وجود دارد که اینک به آنها پرداخته مىشود:
1. 5. دیدگاه حنابله و مجسمه
راهى که به تعبیر صدرالمتالهین (ملاصدرا; الشواهد الربوبیه، ص 58 به تصحیح سید جلال آشتیانى) حنابله و مجسمه پیمودهاند، ایناست که تمام متشابهات کتاب و سنت را بر همان معناى ظاهرى حمل کردهاند و بنا بر این خداوند را به صفات انسانى متصف دانستهاند. براى مثال، ﴿ وجه الله ﴾ (بقره، آیه110 ) را به معناى صورت داشتن خدا و ﴿ ید الله ﴾ (فتح، آیه10 ) را به مفهوم دست داشتن او و استوى على العرش (اعراف، آیه54) را مثل انسان دال بر تکیه زدن او بر تخت گرفتهاند.
7
2. 5. دیدگاه اشاعره
اشاعره بر این نظرند که «متشابهات در مقابل قطعیات عقلى، ظنیات سمعى به شمار مىروند. بنا بر این بر معناى ظاهرى خود حمل نمىشوند و علم به معانى آنها، در عین ایمان به حقیقت آنها، به خداوند متعال واگذار مىشود، تا بر بهترین وجه قرائت که وقف بر «الا الله» در آیه ﴿ وما یعلم تاویله الا الله ﴾ (آلعمران، آیه7 ) است، مطابقت کند، (1) یا اینکه آنها را باید به گونهاى تاویل برد که با ادله مذکور در کتب تفسیر و حدیث، موافق و بر طبق همان معناى محکمترى باشد که مقتضاى عطف در آیه ﴿ الا الله والراسخون فى العلم﴾ (آلعمران، آیه7 ) است (تفتازانى، شرح المقاصد، ج4، ص50).
اشاعره بر خلاف مشبهه، خداوند را به وجه و ید جسمانى متصف نمىدانند; اما از اینکه ذات مقدس او را به داشتن وجه و ید متصف بدانند، امتناع ندارند; هرچند مستلزم تعطیل عقل از فهم معناى آنها یا مستلزم جمع میان تشبیه و تنزیه باشد.
این دیدگاه درست همان دیدگاه پیروان مکتب اعتزالاست که با انکار اشتراک معنوى وجود و روى کردن به اشتراک لفظى، آئیت مخلوقات را منکر شده و به تعطیل روى آوردهاند. سبزوارى در مبحث اشتراک معنوى وجود مىگوید:
و ان کلا آیة الجلیل
و خصمنا قد قال بالتعطیل
یکى دیگر از ادله اشتراک معنوى وجود ایناست که همه مخلوقات، آیت وجود حق مىباشند و مخالف ما قائل به تعطیل شدهاست.
او در شرح این بیت تصریح کردهاست که ابوالحسن اشعرى و ابوالحسین بصرى معتزلى و بسیارى دیگر با اشتراک معنوى وجود و صفات وجود مخالفند و به همین جهت عقل را از آیة الله معرفت، کنار گذاشته و گفتهاند: هرچه در باره خداوند مىگوییم، لقلقه زباناست; چرا که از آنها چیزى نمىفهمیم یا اگر مىفهمیم، معناى خلاف معناى ظاهرى را مىفهمیم. عالم را از داشتن مبدا و مبدا را از داشتن اوصاف کمالیه تعطیل کردهایم (شرح غررالفرائد، ص 48). شبیه آنچه اشاعره در باره خداوند گفته و او را داراى وجه و ید و منزه از تشبیه و تجسیم دانستهاند. از ترتولیان مسیحى نقل شدهاست که مىگفت: «خدا جسمىاست، نه همچون جسمها» (فلسفه علم کلام، ص 780).
قائلان به تاویل و تشبیه و تجسیم، نه تنها در مورد صفات خداوند که در مورد مسائل عوالم پس از مرگ نیز همین راهها را پیمودند; اما آن دستهبندى عجیبى که در میان متکلمان اسلامى پدید آمد، از بحث صفات آغاز شد. در حقیقت مىتوان گفت: در آغاز، آنان به دو گروه صفاتیه و ضد صفاتیه تقسیم شدند. هرىوسترین ولفسن مىگوید:
با طلوع علم کلام، اعتقاد به واقعیت داشتن صفات را اکثریت پیروان آن قبول کردند; ولى در میان ایشان معتزله که تاکید تمام درباره وحدت و تقسیمناپذیرى خدا داشتند، منکر واقعیت داشتن صفات بودند و به همین جهت، همه الفاظى را که محمول (صفت) خدا مىشد، چیزى جز نام نمىدانستند (همان).
وى در ادامه مىگوید:
نگرشى حد وسط میان نگرشهاى صفاتیه و ضد صفاتیه در میان معتزلیان پیدا شد که به نام نظریه احوال خوانده مىشد.... طبق این نظریه، صفات نه موجوداست نه معدوم (همان).
8
چنانکه ملاحظه مىشود، وى اشاعره را از صفاتیه به شمار آورده و معتزله را - که قائل به نفى صفاتند - ضد صفاتیه خوانده است و این منافاتى ندارد که اشاعره به لحاظ تاویل در زمره معتزله و به لحاظ صفاتى بودن در زمره مشبهه و مجسمه و کرامیه باشند.
صدرالمتالهین هم اشاعره را «صفاتیون» و معتزله را «معطله» نامیده و این، بدان لحاظاست که گروه نخستبه صفات زاید بر ذات و گروه دوم به نفى صفات، قائلند. صدرالمتالهین اشاعره را اهل تشبیه و معتزله را اهل تعطیل مىنامد (ملاصدرا; الشواهد الربوبیه، ص 38). هر چند چنانکه در عبارات تفتازانى اشعرى دیدیم، اشاعره نیز صفات را بر معناى ظاهرى حمل نمىکنند.
9
3. 5. دیدگاه قائلان به تفصیل
برخى تمام گزارههاى دینى مربوط به خدا را تاویل بردند; ولى گزارههاى مربوط به عوالم پس از مرگ را بر ظواهر خود باقى گذاشتند. به عنوان مثال میزان را در آیه ونضع الموازین القسط لیوم القیامة (انبیاء، آیه47) بر همان میزان عرفى - که مثلا دو کفه و زبانهاى دارد - حمل کردند و سلاسل و اغلال و سعیر را در آیه ﴿ انا اعتدنا للکافرین سلاسلا واغلالا وسعیرا﴾ (انسان، آیه4 ) بیانگر چیزهایى شبیه زنجیر و غل و شعله آتش دنیوى دانستند; حال آنکه قائلان به تاویلات عقلى اینها را بر معانى عقلى حمل مىکردند (ر. ک: الشواهد الربوبیه، ص 58). صدرالمتالهین پس از نقل این اقوال مىگوید: «همه اینها به این جهت است که آنان علم قرآن را از اهلش نگرفتهاند. اینان یا از الفاظ محسوس، معناى محسوس گرفتهاند یا به کلى از الفاظ فاصله گرفته و نتوانستهاند، پیام واقعى آن را دریابند» (همان، ص59).
10
4. 5. دیدگاه صدرالمتالهین
به نظر مىرسد، الفاظ براى مفهوم عامى وضع شدهاند که مصادیق متعدد و مختلف و گوناگونى پیدا کردهاند (همان). به عنوان مثال واژه چراغ مفهوم نخستین و عامش چیزىاست که روشنىبخش باشد. این واژه در آغاز بر چراغهاى روغنسوز و فتیلهاى اطلاق شد. تدریجا مصداقهاى کاملترى پیدا کرد، تا امروز که چراغهاى الکتریکى اختراع شده و ممکناست در آینده چراغهاى کاملترى اختراع شود. واژه نور و روشنى هم مفهوم عام و اولیهاى دارد که هم شامل نور حسى و هم نور عقلى و معنوى مىشود.
بنا بر این اگر قرآن مجید پیامبر اکرم (ص) را «سراج منیر; چراغ روشنىبخش» (احزاب، آیه 45) نامیده است، نباید ذهن متوجه چراغهاى پیهسوز یا روغنسوز یا نفتسوز یا برقسوز گردد. البته ذهن بشر همواره به مصداقهاى محسوس که با آنها آشنا و مانوس است، توجه پیدا مىکند; اما اگر خود را از قید مصادیق محسوس آزاد کند و بکوشد که به مفاهیم عام و اولیه برسد; هرگز به خطاى مجسمه و مشبهه و نفىکنندگان صفات و اثبات کنندگان احوال و تاویلهاى غیر عقلى و غیر شرعى گرفتار نمىشود; بلکه مىکوشد که به معناى عام و اولى برسد و همان کارى را کند که تاویل مورد قبول عقل و شرع و به قول راغب اصفهانى، ارجاع به اصل نامیده مىشود.
همچنین واژه میزان مفهوم عام و اولیهاى دارد که همان وسیله سنجشاست. مردم قدیم با ترازو اجناس را سنجش مىکردند. کمکم ترازوها تکامل پیدا کرد. امروز با یک لوله محتوى جیوه، حرارت بدن یا هوا را مىسنجند و به آن میزان الحراره مىگویند. ترازوهاى قدیمى هم جاى خود را به چیزهایى کاملترى دادهاند که با آنها نه تنها اجسام، که اعراض را هم مىسنجند. لازم نیست که سنجش، تنها در مورد اجسام و اعراض اجسام به کار رود. مىتوان به سنجش علم و عقل و ایمان و تقوا و صبر و بردبارى و تحمل و همه کمالات، تعمیمش داد. بنا بر این چه لزومى دارد که وقتى قرآن از وضع میزان در روز قیامتخبر مىدهد، بر یکى از مصادیقى که در زندگى این جهان با آن سر و کار پیدا کردهایم، حمل کنیم. هنگامى که مولوى خطاب به حضرت مولىالموحدین مىکند و مىگوید:
تو ترازوى احد خو بودهاى
بل زبانه هر ترازو بودهاى
(کلیات مثنوى، ص108)
نباید ذهن ما متوجه ترازوهاى کفهدار و زبانهدار قدیم بشود و نباید به تاویل غیر مقبول روى آوریم و ترازو و زبانه را بر معناى مجازى حمل کنیم.
متکلمان در باره میزان، سخنان بسیارى گفتهاند و در مجموع مىتوان گفت: یا میزان را بر همان مصداق شناختهشده عرفى حمل کردهاند یا تاویل برده و بر معانى مجازى عقل پسند یا وهم پسند خود حمل کردهاند; ولى محدث قمى بعد از اشاره به روایاتى با این مفاد که موازین قسط، ائمه اطهار (ع) مىباشند، مىگوید: «عدم صرف الفاظ القرآن عن حقائقها بدون حجة قاطعة اولى (قمى; سفینة البحار، ج2، ص646، ذیل مدخل وزن) ; بهتراست، بدون حجت قاطع الفاظ قرآن را از معانى حقیقى منصرف و منحرف نکنیم».
او سپس به روایاتى با این مفاد اشاره مىکند که منظور از سبیل و صراط و میزان در قرآن، على (ع) است. پیامبر گرامى اسلام فرمود: «انا میزان العلم و على کفتاه (همان) ; من میزان علم و على کفههاى آناست». کفههاى ترازو هم معنایى عام و اصیل دارد که انسان باید ذهن خود را از مصادیق معروف و مانوس و آشنا تخلیه کند، تا به آن برسد.
11
در حقیقت مشکل ما اشتباه مفهوم با مصداقاست. ما هر مصداقى را نباید با مفهوم اصیل و اولى و عام لفظ اشتباه کنیم. آنانکه وجه را به معناى صورت انسان یا حیوان مىدانند و دست را به معناى عضو پنجپنجه انسان یا سمدار حیوان مىشناسند و عرش را به معناى تخت چوبى یا آهنى و صندلى معمولى مىدانند و سمع را به معناى گوش دراز حیوان یا گوش گرد انسان و بصر را به معناى جرم شفافى در حدقه که در محاصره مژهها قرار گرفته و قلب را به معناى همین عضو صنوبرى که در سینه انسان یا حیوان مىتپد، دانستهاند و مفاهیم اصیل را با این مصداقهاى ظاهرى اشتباه کردهاند، به واقع در ورطه صفاتیه و احوالیه و ضد صفاتیه فروغلتیدهاند یا صفات ثبوتى را به سلب باز گردانیدهاند; ولى آنانکه ذهنى پخته و عقلى آزموده و قلبى پاک و مطمئن دارند و با فلسفه وضع لغات و پویندگى آنها بر بستر زمان و مکان و طى ادوار تاریخى، آشنایى دارند، نه هرگز به تشبیه و تجسیم روى مىآورند و نه به تاویلهاى ناروا و نامعقول و نامشروع اقبال مىکنند. تنها اینانند که با تکیه بر محکمات و ارجاع متشابهات به «ام الکتاب» مىتوانند، به معانى اصیل و مفاهیم عام و اولیهاى که بر مصادیقى محسوس و ملموس قابل انطباقند، دست مىیابند.
اگر انسان به چنین مرحلهاى رسیده باشد که مفاهیم عام و اصیل را از مصادیق ملموس و مانوس جدا کند و الفاظى - که در کتاب و سنت در باره خدا و برزخ و معاد و آخرت و بهشت و جهنم و سماوات و عرش و لوح و قلم و کتاب و ام الکتاب و فرشته و وحى و نزول و صعود و معراج و عروج و عالم ذره و جز آنها - رسیدهاست، بر معانى اولى و عام و اصیل حمل کند، مىتواند به تاویل معقول و مشروع روى آورد و اگر به چنین مرحلهاى نرسیدهاست، وظیفهاش این نیست که خود را در دام تاویل ناروا و تشبیه گرفتار سازد; بلکه باید توقف کند و علم آن را به اهلش واگذارد. بى جهت نیست که امیرالمؤمنین (ع) به شخصى که از او خواسته بود، خدا را چنان برایش وصف کند که گویى آشکارا او را مىبیند، فرمود:
آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مىنماید بپذیر و به نور هدایت قرآن، روشنى بگیر و علم آنچه شیطان، تو را به دانستن آن وا مىدارد و در قرآن و سنت پیامبر (ص) و ائمه هدا (ع) بر تو واجب نشده و نشانى از آن نیست، به خدا واگذار (نهج البلاغه، خطبه اشباح، شماره 91).
سپس مىفرماید:
بدان که راسخان در دین، آنانند که اعتراف به ندانستن آنچه در پس پرده غیب نهاناست، از اینکه نااندیشیده پاى در میان گذارند، بىنیازشان کردهاست (همان).
12
6. نتیجه
با توجه به آنچه در این نوشتار آمدهاست، چند نتیجه به دست مىآید:
1. بسیارى از الهیون مسلمان و مسیحى و یهودى در فهم صفات خبرى و گزارههاى دینى به اشتباه رفتهاند.
2. تاویل ناروا و تشبیه و تجسیم و تعطیل، خطر بزرگىاست که همواره بر سر راه متکلمان ادیان مختلف قرار دارد.
3. تاویل اگر به گونهاى صحیح که همان ارجاع متشابهات به محکماتاست، انجام گیرد، راهى هموار و منحصر براى فهم متشابهاتاست.
4. افتادن متکلمان مسلمان در دام تشبیه و تاویل ناروا و تعطیل، نتیجه دورى از ائمه اطهار (ع) است.
5. اشاعره به یک لحاظ در صف اهل تشبیه و به لحاظى دیگر در صف اهل تاویل و تعطیلند.
6. آیات قرآن تماما محکماتاست. منتها برخى از آیات، محکم بالذات و برخى محکم بالغیراست; به شرطى که متشابهات را طبق ضوابط صحیح به محکمات برگردانیم.
7. مشکل عمده متکلمان، اشتباه مفهوم به مصداقاست.
8. شیوه درست تفسیر آیات متشابه، یافتن مفهوم اصلى و عام واژههااست که آیات محکم، در این راه، چراغى فروزاناست.
13
منابع
قرآن
نهج البلاغه
پور جوادى، نصر الله; رؤیت ماه در آسمان، چ1، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1375ش
تفتازانى، مسعود بن عمر بن عبدالله; شرح المقاصد، ط1، تحقیق و تعلیق دکتر عبدالرحمان عمیره، منشورات الشریف الرضى، قم 1371ش
جان هیک; فلسفه دین، چ1، ترجمه بهزاد سالکى، انتشارات بین المللى الهدى، تهران 1376ش
خسرو پناه، عبدالحسین; کلام جدید، چ1، مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علمیه قم، 1379ش
راغب اصفهانى، ابوالقاسم بن حسین بن محمد; المفردات فى غریب القرآن، بىچا، تحقیق و ضبط محمد سید گیلانى، المکتبة المرتضویه، تهران، بىتا
سبزوارى، حاج ملا هادى; شرح غررالفرائد، چ1، تصحیح و مقدمه تعلیقات مهدى محقق و توشى هیکو ایزوتسو، موسسه مطالعات اسلامى شعبه تهران، 1348ش
شیرازى، صدرالدین، محمد بن ابراهیم; الشواهد الربوبیه، تصحیح و تحقیق سید جلال آشتیانى
طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، ط2، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1390ق
علیزمانى، امیر عباس; زبان دین، چ1، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1375ش
قمى، شیخ عباس; سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، المطبعة العلمیة فى النجف الاشرف، 1355ق
مجلسى، محمدباقر; بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیة، تهران، بىتا
معرفت، محمد هادى; تفسیر و مفسران، چ1، ترجمه على خیاط و على نصیرى با بازنگرى و احیانا باز نویسى مؤلف، مؤسسه فرهنگى التمهید، قم، 1379ش
مولوى، جلال الدین محمد بلخى، کلیات مثنوى، کتابفروشى اسلامیه، تهران، بىتا
هرى اوسترین ولفسن; فلسفه علم کلام، چ1، ترجمه احمد آرام، انتشاراتالهدى، تهران، 1368ش
1) در آیه 7 سوره آلعمران، محتملاست که جمله والراسخون فى العلم یقولون استینافیه و مستقل باشد یا «و الراسخون» عطف بر «الله» باشد. در صورت اول علم تاویل منحصر به خداست و در صورت دوم به خدا منحصر نیست; بلکه راسخان هم علم به تاویل را مىدانند. خطبه اشباح نهج البلاغه (شماره 91) ظاهرا بر انحصار علم تاویل به خدا دلالت دارد. البته باید دانست که آن با علم راسخان به تاویل منافاتى ندارد.
14
پژوهش نامه قرآن و حدیث ، شماره 1
نظر شما