موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

نقد و تحلیل گفتمان امریکایی

مجله  پگاه حوزه  19 مرداد 1381، شماره 61 

آقای فرد والمایر، نویسنده ی کتاب «فراتر از شرق شناسی» گفته است که در دنیای فشرده و بدون مرز امروز، برتری و تفوّق فرهنگی و سیاسی معنا ندارد و محکوم به شکست است و اگر هم اتفاق بیفتد، احتمالاً به یک سنت گرایی نسنجیده و اقتدارگرایانه منتهی شود نظر جناب عالی در این زمینه چیست؟

امریکایی ها تاکنون هیچ وقت در معرض ناامنی نبوده اند حتی در طول دو جنگ جهانی هم به غیر از واقعه ی «پرل هاربر» که آن هم کیلومترها دورتر از سرزمین امریکا اتفاق افتاد - بیشتر به ژاپن نزدیک است تا امریکا - هیچ وقت حمله و تجاوزی در داخل کشور امریکا اتفاق نیفتاده، منهای جنگ هایی که هرازگاهی با مکزیک داشته اند که آن هم امریکا همیشه در نقش مهاجم بود و مرزش تهدید نمی شد، لذا واقعه ی 11 سپتامبر برای اولین بار این احساس ناامنی و ترس را در داخل امریکا به وجود آورد و این ترس به شدت در جامعه ی امریکا ارتعاش پیدا کرد و ارتعاشات بیرونی آن خیلی گسترده تر شد. به این معنی که بسیاری از کسانی که کیلومترها دور بودند از جایی مثل نیویورک، در مناطق غیر شهری امریکا هم این احساس ترس به طور مبالغه آمیزی به وجود آمد که ممکن است چنین اتفاق تروریستی در مزرعه ی آنها نیز اتفاق بیفتد و تصورات این چنینی به کرات در مطبوعات محلی امریکا به چشم می خورد.

در مطبوعات محلی داستان های بسیار خنده داری از به وجود آمدن این تصورات و ناامنی ها در نامه هایی که به سردبیر نوشته می شود یا در خطوط آزاد تلفنی شبکه های رادیو تلویزیونی آنها دیده و شنیده می شود. عمری است که فیلم های عامه پسند امریکایی، داستانش این گونه است که یک عده آدم خوب و یک عده آدم بد با هم می جنگند که این آدم های بد می خواهند به شهروندان خود یک جا آسیب برسانند. فیلم ها و کارتون های سوپرمن، بد من و... همیشه دعوای خیر و شر بوده که «خیر» معمولاً در قالب نیروهای پلیسی و امنیتی ظاهر می شده است و «شر» هم در لباس افرادی که یا قیافه اشان خارجی نماست یا لهجه اشان خارجی است، یعنی از کودکی با این تصورات و تخیلات بار می آیند، بنابراین تصویر کردن آدمی مثل اسامه بن لادن برای تخیل جمعی امریکا بسیار آسان است و با آن زندگی کرده اند که این ترس و نا امنی در تسخیر افکار عمومی نقش مهمی داشته است.

در حال حاضر بزرگ ترین متحد بوش و سیاستمدار تندرو امریکا مثل دیک چنی یا رامسفلد که یک سیاست خیلی افراطی و تندروانه دارند در میان مردم خیلی محبوب شده اند و بزرگ ترین حامی این ها افکار عمومی امریکاییان عادی است. بسیاری از مشاوران و کارشناسان سیاسی امریکا، استادان دانشگاه ها، بسیاری از کسانی که سال ها در موسسات مطالعاتی امریکا کار می کردند، بسیاری از روشنفکران عادی امریکا که طرفدار دستگاه دولتی امریکا هستند، مخالف این افراطی گری می باشند، منتها جرأت بازگوکردن آن را ندارند؛ چون بلافاصله به تکفیر و ضد امریکایی و ضد میهن پرستی متهم می شوند.

به همین دلیل امروز سیاستمدارِ نوعی امریکا، باید خودش را به جلد یک میهن پرست (Patriot) واقعی ببرد و این عمل در امریکا یک نوع مُد است. کسانی که موضعی خلاف این میهن پرستی افراطی دارند، خیلی زود از طرف رسانه ها محکوم به خیانت و داشتن افکار غیرامریکایی می شوند و این به شدت با موجی که در دهه ی 50 در رابطه با «مک کارتی» اتفاق افتاد قابل مقایسه است. در دوره ی مک کارتی در کنگره ی امریکا شورایی درست شده بود که کارش رسیدگی به جرایمی تحت عنوان اقدامات غیرامریکایی بود. (Unamerican Activities) که در این شورا بسیاری از روشنفکران و هنرمندان، مثل چارلی چاپلین را به عنوان کسانی که فعالیت ضدامریکایی دارند عملاً محاکمه یا محاکمه غیابی کردند، یعنی با کوچک ترین شبهه، کسی را که با تشکل های کمونیستی همکاری داشت، به محاکمه می کشاندند. در حال حاضر هم چنین جوّی در افکار عمومی امریکا ایجاد شده است.

من بارها دیده ام که نوام چامسکی را برای مصاحبه به تلویویزیون می آورند و جوّی که از ابتدا مجری علیه او ایجاد می کند، دیدنی است و این اتهام بر او وارد می شود که آقای نوام چامسکی! چرا شما از امریکایی بودن خود متنفرید؟ که او باید توضیح دهد که من یک امریکایی ام و مثل تمام شهروندان امریکایی احساس افتخار می کنم. امّا خودم را از سیاست های آقای بوش مبرّا می کنم. یا مدتی پیش من متن یک مصاحبه ی اینترنتی با طارق علی (نویسنده ی انگلیسی چپ گرا که پس از واقعه ی 11 سپتامبر کتابی نوشته و در آن دولت امریکا را متهم به بنیادگرایی کرده است) را می خواندم او در این کتاب نوشته است که دو نوع بنیادگرایی، یعنی بنیادگرایی اسلامی و امریکایی با هم در حال جنگ هستند و ریشه های مذهبی این بنیادگرایی را هم نشان داده است که مثلاً جان اشکرافت مسیحی خیلی افراطی دست راست بوش - که چندبار ادعا کرده است «که من مسیحی باز تولد یافته ام.» و این اصطلاحی است که بنیادگراهای مذهبی در امریکا به کار می برند - جالب است که وقتی با افرادی مثل طارق علی مصاحبه می کنند، از همان لحظه ی اول این سؤال را مطرح می کنند که تو دشمن امریکا هستی و او باید به گونه ای این اتهام را سلب کند.

بنابراین راه حلی که زمامداران فعلی امریکایی نسبت به حل این دو مسأله داده اند، یعنی بحران هویتی امریکایی ها نسبت به قدرت خودشان و تردید در مورد امنیت داخلی خیلی ساده است و آن راه حل نظامی گری بیشتر، اعمال قدرت هر چه بیشتر در صحنه ی بین المللی و شیوع اندیشه ی ملی گرایی خیلی افراطی تحت عنوان مهین پرست (Patriot) است که رسانه های امریکایی به شدت در این بوق می دمند. در هفته های پس از واقعه ی 11 سپتامبر چند میلیارد پرچم امریکا فروش رفت که مردم بر سر در خانه ها، روی میز کار روی ماشین هایشان نصب کرده بودند تا نشان دهند که «میهن پرست» هستند و جالب است که تمام این پرچم ها ساخت کشور کمونیستی چین بود و چینی ها چند میلیون دلار سود عالی از صدور پرچم به امریکا بردند.

من نتیجه گیری می کنم که در امریکا - همان طور که فرمودید - دو نوع بنیادگرایی به وجود آمده، لذا می بینیم که در کنار بحران هویتی، حمله به بحران هویتی هم مطرح شده، از جمله همین کتاب طارق علی که ایدئولوژی امریکایی را نقد کرده است. ما می خواهیم بدانیم که این هژمونی و مأموریت بشر دوستانه ی امریکا که به نظر می رسد اساس های ایدئولوژیک لازم را ندارد و بیشتر ژئوپلتیک است تا ایدئولوژیک، در هویت سازی آینده با این مشخصه مهم که تک گفتاری است، چه نقشی خواهد داشت؟ ادوارد سعید هویت آینده ی این روند را شرق شناسی نامیده و معتقد است که منطق گفت وگو و سمت و سوی هویت عوض می شود و گفتمان اروپایی به جای گفتمان امریکایی به میان می آید.

من کاملاً اعتقاد دارم که هم در نوع گفتمان های حاکم و هم نوع افکار عمومی در امریکا تغییر و تحوّل روی خواهد داد. اما متأسفانه عاملی که یک مقدار ما را نسبت به آینده ی امریکا بدبین می کند، نقش صنایع فرهنگی امریکاست، یا به طور مشخص رسانه های امریکایی که یک نوع نواندیشی و آزاداندیشی بود و حتی محافل قدرتمند آن هم خود را ملتزم به این روحیه می کردند، در حال کمرنگ شدن است.

آقای تِتْ ترنر (Tet terner) صاحب یکی از شبکه های رسانه ای امریکا و جهان است(C.N.N) وی به لحاظ فردی در بعضی جاها آدمی روشن اندیش و باز است، به عنوان مثال در مساله ی خاورمیانه و رابطه ی اسرائیل و فلسطین اظهارنظری کرده بود، که اسرائیلی ها هم به شدت به او حمله کردند و شارون واژه ی مرد احمق را در مورد او به کار برد، تحت این عنوان که «سرزمین را اشغال کرده اید، مردمی را تحت فشار قرار داده اید و صحبت از صلح می کنید.» افرادی از قبیل تت ترنر اگر در رأس رسانه ای هم باشند به شدت تضعیف شده اند و در بسیاری از جاها جرأت اعمال فشار ندارند، چون لابی هایی هستند که آن قدر قوی کار می کنند و به یک چیزهایی حکم «تابو» داده اند، یعنی اگر الان کسی بخواهد نقش امریکا در جهان را زیر سؤال ببرد، بلافاصله بر چسب ضد میهن پرستی (unpatriotic) به او می زنند، یا از آن بدتر انتقاد از صهیونیزم و اسرائیل کار بسیار مشکلی شده، یعنی بعد از 11 سپتامبر و مساله ی مبارزه با تروریسم این کار بسیار مشکل شده و هر نوع انتقاد از اسرائیل حکم تابو پیدا کرده است، یعنی الان نقد اسرائیل در رسانه های امریکا سخت تر از نقد دولت امریکا شده است.

من به مقاله ای اشاره می کنم که رابرت فیسک نویسنده ی انگلیسی که در نشریه ی independent قلم می زند، آن را نوشته، وی منتقد رسانه هم هست و مدتی است رسانه های امریکایی را تحلیل محتوایی می کند که واقعاً در مورد مساله ی خاورمیانه چگونه عمل می کنند. او به این نتیجه رسیده است که انتقاد از اسرائیل در امریکا سخت از انتقاد به امریکا شده است یعنی اخیراً اصطلاحاتی که در اخبار استفاده می شود، اصطلاحات محافل دست راستی اسرائیل است. لذا وقتی گزارش خبری فلان فرستنده تلویزیونی امریکا را در کنار «هاارتص» که (روزنامه ی اسرائیلی) است، قرار می دهید، می بینید آن روزنامه ی اسرائیلی، به طور منصفانه تری خبر را منعکس می کند، تا فرستنده ی امریکایی.

همین آقای ادوارد سعید متنی را نوشته بود که برای چاپ، آن را به هر جایی فرستاد، چاپ نکردند، اما هاارتص آن را چاپ کرد. مثلاً قبلاً صحبت از سرزمین های اشغالی (oceuPied territories)می کردند، اما رابرت فیسک متوجه شده است که از اصطلاح (disputed territories) در خیلی از جاها، یعنی سرزمین های مورد مناقشه نام می برند، اصطلاحی که جناح های افراطی اسرائیل آن را به کار می برند، در محافل خبری و رسمی امریکا هم همان اصطلاحات استفاده می شود. یا مثلاً (Jewish settlements) به معنی اسکان یهودیان در کرانه ی باختری، همیشه در محافل خبری امریکایی به همان صورت (Jewish settle ments) به کار برده می شود که به تازگی مد شده است که به جای آن (Jewish neighborhoods) به کار می برند، یعنی «محله ی یهودی» و در واقع مشروعیت که مناطق مذکور محله های یهودی نشین است که از قدیم وجود داشته است. یا وقتی بر کشته شدن شهروندهای عادی فلسطین اشاره می شود (و توجه داشته باشید که یکی از مصادیق تروریسم، ضربه زدن یا کشتن شهروندان عادی و غیر نظامی است) محافل خبری امریکایی برای این که نگویند اسرائیلی ها تروریست هستند، تازگی ها برای بیان تلفات می گویند: «غیر نظامیان عرب، در خط آتش گرفتار شده و کشته شده اند» حالا چه کسی کشته معلوم نیست.

این چرخش گفتمانی در رسانه های امریکایی، وحشتناک است. و نتیجه ی این اعمال آن است که افرادی مانند بن لادن و القاعده که گمان می کردند با این گونه اقدامات تروریستی به فلسطین و خلق فلسطین خدمت می کنند، بزرگ ترین خیانت را کردند، یعنی در حال حاضر جامعه ی مسلمان ساکن در امریکا، چوب امثال القاعده را می خورد، چون جوّ آنجا یک جوّ ضد اسلامی شده است، تا حدّی که «جری وانیز» کشیش باپتیست جنوبی به خودش جرأت می دهد که پشت میز خطابه برود و به مقدسات مسلمانان و شخص حضرت محمد(ص) یک لقب بسیار شنیع و شرم آور بدهد و علناً به ایشان توهین کند. البته خیلی از رهبران مذهبی مسیحی و کلیساها اعلامیه دادند و اعلام برائت کردند، اما همین که چنین فردی جرأت می کند این طور علیه اسلام صحبت کند نشان دهنده ی آن است. که جو مساعد است چه کسی این جو را به وجود آورد؟ آرشیتکت اصلی آن آقای بن لادن بود و بعد از او هم آدم های افراطی دست راستی که دستشان در دست لابی صهیونیست ها بود به این جو دامن زدند.

این که فرمودید آرشتیکت این قضیه شخص بن لادن بوده، شکی نیست، اما این دیدگاه هم وجود دارد که این یک روند نیست و ریشه ی تاریخی هم دارد، یعنی نگاه غرب به فرهنگ شرقی و اسلامی همواره توام با ترس از اسلام و چیزهای اسلامی بود و از قدیم الایام تا حال این ترس برای غرب وجود داشته است. اکنون سؤال این است که آیا ریشه های تاریخی روندی که ذکر کردم در ارتباط با این اتفاق جدید، یعنی ظهور شخصی به نام بن لادن قابل مقایسه هست؟ در واقع آیا می توان نتیجه ی عکس هم از این توضیح شما گرفت؟

اگر به چندین دهه ی قبل برگردیم غربی ها همیشه بزرگ ترین تهدید را از طرف جامعه ی اسلامی می دانستند، جنگ های صلیبی را به راه انداختند، به حضرت محمد(ص) - نعوذبالله - لقب پیامبر دروغین دادند. به نظر من قائل شدن به این ویژگی های فرهنگی و جوهر در تمدن شرقی وغربی از نظر تحلیلی غلط است. همان طور که نمی شود برای تمدن اسلامی و دنیای اسلام یک تحلیل جوهرگرا ارایه داد و گفت. مثل بسیاری از تحلیل گران غربی مغرض که مرتبا می خواهند از اسلام تصویر بدی بدهند و این که هر جا مسلمانان هستند می خواهند دولت دموکرات بسازند، آدم های متعصب و ضدزن هستند و تمام کلیشه هایی که در مورد مسلمانان می دهند را جزیی از جوهره ی تمدنی مسلمانان می دانند. عکس این را هم ما نباید به مسیحی ها یا تمدن غربی نسبت دهیم. بله، آنها هم در گذشته ی تاریخی اشان مواردی را داشته اند که به شدّت علیه دنیای اسلام صف بندی کرده و یک گفتمان اسلام ستیزی خیلی قوی ایجاد کردند، اما این چهره و گفتمان تغییر کرده بود و تغییر هم می کند.

جنابعالی به عبارات جنگ صلیبی اشاره کردید که بعد از 11 سپتامبر هم به کار رفت و البته آقای بوش عذرخواهی کرد. در یک مقطع این عبارات اصلاً در ادبیات سیاسی امریکا و دولت مردان آن باب شده بود. البته این عبارات تأثیر خودش را گذاشت.

بله، البته همان طور که عرض کردم آقای بوش اشتباه خودش را زبانی توجیه کرد، اما در مقابل افغان ها هم حمله ی امریکا به کشورشان را صلیبی قلمداد کردند. آیا می توان گفت که هنوز روح صلیبی در غرب در امتداد آن امریکا فعال است؟

من به تازگی به امریکا سفر نکرده ام، اما اطلاع دارم که جوّ کاملاً علیه مسلمانان است، مثلاً امریکایی ها یک دوره بعد از گروگان گیری ایران در اوایل انقلاب، کمی احساسات ضدایرانی داشتند - ایرانیان نه لزوما عرب - اما در حال حاضر هرکس را که یک مقدار تشخیص بدهند خاورمیانه ای است به یک طریقی آزار می دهند، کما این که موارد مضحک زیادی را خواندم که مثلاً تعدادی سیک را به قصد کشت کتک زده بودند و هرچه آنها می گفتند که ما سیک هستیم و مسلمان نیستیم آنها در جواب می گفتند، نه تنها عمامه دارید، بلکه رنگ چهره تان هم مثل آنها (اعضای القاعده) است، یعنی امریکایی های عادی تفکیک هم نمی توانند بکنند. یعنی همین که بدانند عمامه سمبُل روحانیت است (آن هم دنیای شیعه) برایشان کافی است. این جو متأسفانه ایجاد شده است. یعنی اگر یک دختر محجبه ی ایرانی بخواهد برای تحصیل از خانه خارج شود، تصور کنید که تحت چه فشاری است.

البته ما این مسایل را در خارج از جامعه ی امریکا و در مقایسه با آن تحلیل هایی که طیف های نزدیک به امریکا دارند، واقع گرایانه تر تحلیل می کنیم. مثلاً گزارش گر برنامه ی تلویزیونی (بی.بی.سی) را دیدم که در یکی از برنامه ها سؤالی را از راهپیمایان معترض به سیاست های امریکا نسبت به مسأله ی خاورمیانه در اروپا مطرح کرد و پرسید که آیا مردم امریکا در مورد مسایل خاورمیانه بیش از حد ساده نگر نیستند؟ روی این ساده نگری زوم (Zoom)کرده بود و سمت و سوی گزارشش را متوجه پیش زمینه های داخلی امریکا کرده بود و این شاید نهایت تحلیلی است که او توانسته به عنوان یک ژورنالیست ارایه بدهد.

من کاملاً موافقم. همیشه بهترین شیوه های تبلیغاتی، شیوه هایی است که از آن چه موجود است، عملاً استفاده کند و از صفر نسازد. فرض کنید در جامعه ی آلمان زمانِ قدرت گیری نازی ها زندگی می کنید، بالاخره مردم عادی آلمان یک نگرش خاصی نسبت به یهودی های ساکن در آن جا دارند و انواع و اقسام پیشداوری ها را در مورد یهودی ها دارند خوب یک گروه سیاسی اگر بیاید از این پیشداوری ها استفاده کند، خیلی موفق تر است. چرا، مثلاً همین تبلیغات را علیه کولی ها نکردند که آنها هم یک اقلیت بزرگ در آلمان هستند، اما در مورد کلیمی ها توانستند یک تئوری توطئه ی بزرگ بسازند و افکار عمومی هم بسیار مؤثر بود.

بنابراین شیوه های مناسب تبلیغی همیشه از این پیش داوری ها استفاده می کند و این پیشداوری ها هم همواره در جوامع غربی وجود دارد. و این پیشداوری ها در مورد دنیای اسلام و مسلمانان هم مطرح بوده است. مضاف بر این که من موافق با آن تحلیل گر بی.بی.سی هستم که امریکایی ها اصولاً خیلی ساده اندیشند و درکشان از دنیای بیرون بسیار ساده است و آن پیچیدگی، درک و عمق فهم و ظرافت اروپایی ها را ندارند.

من در برخوردهای شخصی ام با دانشجویان اروپایی، به دانشجویان مثلاً فرانسوی و ایتالیایی برخوردم که حتی دکتر مصدق را می شناختند. در این حد راجع به تاریخ ایران مطالعه داشتند، در حالی که الآن اگر از یک امریکایی بپرسید که شاه سابق ایران چه کسی بوده، نمی داند، یادشان رفته. یا در دوره ی گروگان گیری هم اسم حضرت امام را می شناختند، اما اگر الآن بپرسید احتمالاً خیلی هایشان نمی دانند و به یاد نمی آورند. الآن بن لادن را همه می شناسند، اما خیلی زود فراموش می شود، چون مردم امریکا لحظه ای و شناور زندگی می کنند و همان طور که شما هم در ابتدای جلسه اشاره کردید آن درک و نگاه تاریخی را ندارند و همیشه در حال و آینده زندگی می کنند. بنابراین زیاد برایشان مهم نیست که در دنیا چه می گذرد.

*توضیح ضروری

در نخستین بخش از گفت وگو که هفته پیش از نظرتان گذشت، پاراگراف آخر از اولین ستون صفحه 9 تا پایان پاراگراف (شکسپیر تعبیری دارد... در آینده پیش بینی کرده است.) اظهار نظر مصاحبه کننده است که چون با حروف سیاه مشخص نشده بود، اشتباها جزو اظهارات و پاسخ های آقای دکتر سید امامی درج شده بود که ضمن عرض پوزش بدینوسیله تصحیح می شود.

نظر شما