صد سال جنبش اجتماعی
روزنامه شرق، شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۲ - ۲۴ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۷ ژانویه ۲۰۰۴
فرزاد حاجی میرزایی: در جامعه شناسی معاصر «جنبش» (Movement) به یک حرکت هماهنگ، نهادینه و دارای بستر و سازوکار گفته می شود که با طرح یک مجموعه مطالبات خاص و با سازوکارهای خویش در راستای رسیدن به آنها فعالیت می کند. متاسفانه جنبش های اجتماعی در مشرق زمین یا کشورهای جنوب به طور عام و خرده جنبش های اجتماعی مانند جنبش های دانشجویی و زنان، به طور عام خاص همواره از نواقص زیادی رنج می برند. در تاریخ معاصر ایران هم این اتفاق بارها افتاده است. جالب است که در جریان مشروطه (۱۲۸۴-۱۲۹۰) ما شاهد همین مطالباتی هستیم که در حرکت دوم خرداد ۱۳۷۶ مطرح شد. در سال های فعالیت نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق و نیز در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، همواره شاهد حرکت های گسترده ای بوده ایم، اما چرا پس از قریب به یک قرن هنوز نتوانسته ایم به یک الگوی ایرانی شده و بومی شده از دموکراسی دست یابیم؟
این پرسش اساسی ذهن بسیاری از متفکران معاصر را به ویژه پس از انقلاب اسلامی به خود معطوف کرده است. چرا ما با وجود این همه تلاش به مقصد نمی رسیم؟
این وضعیت به دو گونه قابل تحلیل است: ۱) تحلیل سطح گرایانه ۲) تحلیل ساختارگرایانه و بن مایه ای. در گونه اول تحلیل، همواره متفکران ما همیشه به روساخت ها توجه داشته اند مثلاً معتقد بوده اند با تشکیل نهادهای سیاسی و به طور کلی ایجاد توسعه سیاسی می شود راه را برای استقرار دموکراسی و آزادی های مدنی فراهم کرد. نمود این رویکرد در ایجاد احزاب به شکل اقتدارگرایانه یا نخبه گرایانه از بالا، ایجاد آزادی های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اولویت دادن به انتخابات به عنوان نماد اصلی دموکراسی است. اما این رویکرد به دلایل اساسی با موانع جدی روبه روست، به عنوان نمونه در حرکت اصلاحات پس از دوم خرداد همگان به رای العین دیدند که موانع تحقق اهداف اصلاحات ساختاری هستند.
پاره ای از متفکران، اصلاحات اقتصادی را به عنوان بسترساز و عامل توسعه و استقرار دموکراسی دانسته اند و کوشیده اند با تاسیس کارتل های اقتصادی، شرکت های صنعتی و موسسات مالی راه توسعه و دموکراسی را هموار سازند، نمونه تئوری دوم، حرکت های دوران سازندگی است اما هردو این تئوری ها با موانع ساختاری در جوامع روبه رو شدند.
پاشنه آشیل این دو تئوری پرداختن به روساخت ها بود. این متفکران از این نکته غفلت کردند که تاسیس نهادهای سیاسی یا اقتصادی باید مبتنی بر یک سلسله پیش زمینه ها و بسترهای لازم باشد.
هر حرکتی در راستای توسعه کشور و دموکراسی خواهی بدون فراهم ساختن بستر آن با بن بست روبه رو می شود.
این وضعیت به چند عامل اساسی برمی گردد. نخست اینکه مقولاتی مانند دموکراسی یا توسعه اساساً مفاهیم فرهنگی، ظریف و ریشه داری هستند. مادامی که زیرساخت لازم جهت استقرار آنها فراهم نباشد دموکراسی خواهی سطح گرایانه آب در هاون کوبیدن است. فرهنگ سازی و آگاه سازی افراد جامعه می تواند زمینه تولد شهروندان آگاه را فراهم سازد و حقوق شهروندی را به عنوان یکی از اساسی ترین مولفه های تحقق دموکراسی مطرح سازد. به همین خاطر است که انتخابات در چنین فضایی با حرکت های پوپولیستی عوام گرایانه و بعضاً لمپن وار آمیخته می شود که چه بسا کارکرد نهادهای دموکراتیک را به کلی عوض کند. در این فضا که بستر آماده نیست، نهادهای سنتی قوی و ریشه دار دمار از سر نهادهای نوپا که در فضایی گلخانه ای رشد کرده اند، در می آورند و پس از چندی دوباره ساختار خودکامگی حاکم می شود.
نکته دیگر اینکه خودکامگی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در جوامع عقب مانده ریشه ای دیرینه و تاریخی دارد. ذهنیت استبدادزده شرقی همواره عمده ترین مانع تحقق دموکراسی در کشورهای جنوب بوده است. نهاد خانواده، قبیله و حتی حکومت ها در طول تاریخ مبتنی بر مدل دیکتاتور مابانه بوده اند. مادامی که چنین تفکری در جامعه ما حاکم باشد هر نهاد جدیدی ایجاد شود هرچقدر مدرن هم باشد به دلیل حاکمیت این تفکر ناکارآمد خواهد بود چرا که تنها پوسته فرق کرده است و هنوز محتوی و تفکر همان است که بود. لذا به یک نهاد اقتدارمابانه بدل می شود نه یک نهاد دموکراتیک.
این گونه است که توسعه سیاسی بدون بستر مناسب دانش و فرهنگ به شکست می انجامد و حرکت های اصلاح گرایانه در صد سال اخیر هریک پس از دیگری به شکست منجر می شود اقتدار در خاک ریشه دار، باز تولید می شود.
رویکرد دوم در خصوص آسیب شناسی حرکت های دموکراسی خواهانه، رویکرد نرم افزاری است. رویکردی که به ریشه ها می پردازد. این رویکرد یک رویکرد آرام و بطئی است که دیربازده است اما جواب می دهد. در این رویکرد باید بستر را آماده کرد. حرکت های ساختارشکنانه و انقلابی در چنین رویکردی به دلیل ریشه دار بودن مشکلات با شکست روبه رو می شود و نهال های تازه رسته دموکراسی هر یک پس از دیگری از بن زده می شود.
این رویکرد عامل اصلی را در رفتارهای ما ایرانیان می شمارد. دکتر سریع القلم در «عقلانیت و آینده توسعه یافتگی در ایران» با طرح این پرسش که چرا ما به مقصد نمی رسیم می نویسد: آیا مسئله در افکار گرایش ها و تفکر ماست یا اینکه ما ایرانی ها نمی توانیم با هم کار کنیم، هماهنگ باشیم، یکدیگر را قبول کنیم، یکدیگر را تضعیف نکنیم، از هم حمایت کنیم، وظایف و سهم کاری خودمان را ایفا کنیم، به هم احترام بگذایم، تفاوت های یکدیگر را بپذیریم، به هم گوش نمی دهیم، تلقی صحیحی از اجتماع، جامعه و جمع نداریم، جو پذیر هستیم، به راحتی تغییر روش و مرام می دهیم، سریع عکس العمل نشان می دهیم، به کسی که در باند خودمان است بسیار ارج می نهیم، ولی حق شهروندی افراد پیاده در خیابان ها را به راحتی نادیده می گیریم، به ملایم ترین نقدها، عکس العمل های شدید نشان می دهیم در تعریف کردن های بیجا، هنرمندترین افراد هستیم، مسائل فراوانی را کتمان می کنیم. از قبول واقعیت شانه خالی می کنیم، موقعیت افراد را نادیده می گیریم، خیلی زود عصبانی می شویم، خویشتن داری ما ضعیف است. در دوستی، ارتباط و کار همه چیز را یکطرفه می خواهیم و سهم خود را به خاطر تنبلی و بی توجهی به دیگران ایفا نمی کنیم، در خود انتقادی، بسیار ضعیف هستیم... دمدمی مزاج هستیم، خیلی حرف می زنیم و خیلی کم فکر می کنیم، بسیار باهوش ولی در عین حال کم تدبیر هستیم، قبلاً عواقب حرف هایی را که می زنیم و کارهایی را که می کنیم نمی سنجیم، خود را بیش از اندازه مهم می دانیم و چندین برابر آنچه هستیم نشان می دهیم، در قضاوت نسبت به انسان های دیگر و پدیده ها منصف نیستیم، یا زیاد می گوییم و یا کم عمل می کنیم، حوصله نداریم، برای جواب گفتن در یک کاری ده سال و شاید پانزده سال صبر می کنیم، عموماً غیر از خودمان دیگران را سرزنش می کنیم، به رغم اداهای عرفانی و معنوی، عجیب به مال و سمت و مقام و موقعیت و دنیا علاقه مندیم و همه چیز را با هم می خواهیم و...» (ص ۱۹ و ۲۰).
تبارشناسی خودکامگی در ایران نشان می دهد که باید برای مقابله با آن ریشه های آن را خشکاند. به همین دلیل می گویم که جامعه ما به شدت نیازمند فرهنگ سازی، ترویج دانش جدید و توسعه و گسترش و بسط عقلانیت است بدون این بستر مناسب، راه به جایی نمی بریم.
نظر شما