چه بر سر ریحانه های خدا آمده
موضوع : اطلاع‌رسانی | یادداشت

چه بر سر ریحانه های خدا آمده

فاطمه سادات آل ایوب

زن...
واژه ی غریب آشناییست.. 
مفهومی واضح به اندازه ی تمام بودن ها و پیچیده به قدر تمام نبودن ها ...
در این زمانه ی غریب هرکس از تو تعریف و توقعی دارد.. خودت از خودت چه میخواهی؟
درگیر صحبت این و حرف و حدیث آن دیگری شده ایی..
رنگ باختی با تعریفی غریب و جان‌ گرفتی با تعریفی آشنا.
راستی گاهی خودمان هم به خودمان رحم نمی کنیم.
در مرکزی به نام زنان قدم می زدم که فقط یک زن در آنجا بود... نگاهش تلخی عجیبی داشت، سلام هایم را کوتاه و خشک پاسخ می گفت...گفتم زن هم چیز عجیبی ست.خستگی هایم را که دید تاب نیاورد لب به سخن‌گشود و نصیحت کرد و از دردهای خودش گفت.

شیفت کاری اش که به اتمام رسید... با خودم گفتم کاش همین یک زن هم در این مرکز زنان نبود، انگار خودمان هم با خودمان غریبه اییم و به هم رحم نداریم..
ما را چه شده با هم نوعان مان،... مگر می‌شود ریحانه ی خدا انقدر سنگی و سفت؟ 
دیوار های بلند این شهر،محبت های اندک مردمانش، خیابان های پرهیاهو و پر از خستگی اش،ما را تبدیل به ریحانه های پلاستیکی کرده، مثل گل های مصنوعی اطرافمان که گاهی گول زیبایی و طراوت شان را میخوریم و به محض نزدیک شدن متوجه می‌شویم اینها پلاستیکی هستند... پلاستیکی شدیم با ظاهری زیبا از زنانگی.. 
دلم برای زنان زن وطنم تنگ شده...

نظر شما