هرمنوتیک و قرآن
فهرست عناوین
نویسنده : مهدی هادوی تهرانی
نکتهای را که پیش از ورود در این بحث باید اشاره کنم، این است که، بحث هرمنوتیک، یک بحث کاملاً تخصصی و در یک حوزهی بسیار خاص از مباحث فلسفی و تفسیر متون است که متأسفانه این بحث از ابتدای طرحش در کشور ما، در مجلات غیر تخصصی و در قالبهای غیر تخصصی مطرح شد و اطلاعات ناقص و احیاناً اشتباه دربارهی این بحث، آنهم در جایگاههای نامناسب عرضه شد و در نتیجه، این دانش در کشور ما، نه از پیشینهی استواری برخوردار است و نه در جایگاه خودش طرح شده است و در همان جایگاه رشد کرده است. به هر حال، این بحث به ساحت مباحث عمومی و فرهنگی عامه کشیده شده است و ما هم ناگزیریم به این بحث بپردازیم.
هرچند که من از عرضهی این بحث در جایگاههای غیر تخصصی به شدت ابا دارم؛ اما برای شناخت و فهم بحثهای هرمنوتیک، دستکم به اندازهای که بتوانیم تصوری نسبتاً درست از بحثهای هرمنوتیک به شکل کلی داشته باشیم، ناچاریم مروری بر تاریخچهی بحثهای هرمنوتیکی بکنیم، هرچند آنچه را که در ساحت فرهنگی ما مطرح شده است، بخشی از این بحثهاست. و این مباحث بیشتر به یک نحله و مکتب خاص در هرمنوتیک ناظر است، که در ادامهی سخن به آن خواهیم پرداخت.
همانطور که اشاره شد، شلایر ماخر، بنیانگذار هرمنوتیک مطرح شده است. البته باید توجه داشت که شلایر ماخر یک مطلع مسیحی و به اصطلاح، یک متکلم مسیحی است که آراء هرمنوتیکی او در زمان حیاتش، جالب توجه قرار نگرفت. بحثهای شلایر ماخر در باب هرمنوتیک، پس از مرگ او به دستِ شخصیت دیگری، که در تاریخ هرمنوتیک او نیز نقش بسزایی دارد؛ یعنی "دیلتای"، به جهانِ علم عرضه شد و شلایر ماخر در زمان خودش، مُبدِع هرمنوتیک مطرح نشد. در واقع آنچه شلایر ماخر برای گشودن باب این دانش، در هرمنوتیک خودش مطرح کرد، جستوجویی از قواعد عمومی تفسیر متن بود. در فضای فکری شلایر ماخر که دورانی است، اندیشهی کانت در آلمان به شدت رواج دارد و کانت به قواعد عمومی اندیشه در آثار خودش پرداخته است، شلایر ماخر تحتِ تأثیر این نوع نگرش کانتی، به دنبال قواعد عمومیتفسیر برآمد.
1
مقصود او تفسیر متن بود و به صورت خاص، توجه او به متون مقدس مسیحی بود. وقتی شلایر ماخر با این مشکل مواجه شد که مفسران متون مقدس مسیحی تفسیرهای گوناگونی از این متون عرضه میکنند، در واقع این بحث را مطرح کرد که آیا ما معیارها و قواعد و ضوابطی برای تفسیر متن، فارغ از متنی که آن را تفسیر میکنیم، داریم یا نه؟ و با این پرسش اساسی، بحث خودش را آغاز کرد.
بنابراین هرمنوتیک شلایر ماخر، اولاً، هرمنوتیک متن است. ثانیاً، هرمنوتیک شلایر ماخر، قواعد عمومیتفسیر متن است. البته حاصل بحثهای شلایر ماخر در این زمینه، چندان با هدفی که او در آغاز مطرح کرد، سازگاری نداشت؛ یعنی نتیجهی بحثهای شلایر ماخر، تنها تفکیک بعضی از اقسام تفسیر و بیان ویژگیهای این اقسام بود. شلایر ماخر در آثار خودش دو نوع تفسیر را مطرح میکند:
یک نوع، که از آن به تفسیر دستوری، یعنی دستور زبانی یا گراماتیکال یاد میکند و نوع دوم، تفسیری که از آن به تفسیر فنی یا تکنیکال یاد میکند.
مقصود شلایر ماخر از تفسیر دستوری، یعنی تفسیر متن بر اساس قواعدی که در دستور یک زبان؛ مانند صرف و نحو و معانی و بیان آمده است.
من برای اینکه این بحثها به بحث خودمان نزدیک بشود، سعی میکنم که مثالها را از مثالهای فرهنگ خودمان انتخاب کنم. البته در این جهت باید احتیاط و دقت بیشتری کرد؛ چون بعضی وقتها، این مثالها، کاملاً منطبق با این بحثها نیست. به این دلیل که، این بحثها در یک بستر دیگری مطرح شده است. و در یک فضای غیراسلامی و مسیحی مطرح شده است و زمینههایش دقیقاً با بحثهای ما در فرهنگ اسلامی، منطبق نیست. اما من سعی میکنم، مثالها را از مواضعی انتخاب بکنم که در بحثهای ما است و شبیهتر نیز است و اینها میتواند مثالهای مناسبتری برای بحثمان باشد؛ مثلا اگر تفسیر کشّافِ زمخشری را در نظر بگیرید، این تفسیر از نظر شلایر ماخر نمونهای از یک تفسیر دستوری است که، در آن، مفسّر بر اساس قواعد زبان عربی، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع، سعی میکند تا به تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
نوع دیگری از تفسیر که شلایر ماخر مطرح میکند، تفسیر فنّی یا تفسیر تکنیکال است. به اعتقاد شلایر ماخر، تفسیر فنی بر ویژگیهای خاص بیانی نویسنده و گویندهی متن، استوار است و در واقع به سبک خاص نویسنده و نحوهای که در بیان و عرضهی مطالب داشته است، توجه میکند.
2
در واقع این دو گونه تفسیری که شلایر ماخر مطرح میکند، به تعبیر خودش، دو جهت متفاوت دارند: تفسیر دستوری، که مبتنی بر جنبههای مشترک زبان است؛ یعنی، قواعد عمومی مثل صرف و نحو، معانی و بیان، که در زبان عربی مشترکاند. هر کسی که بخواهد به زبان عربی سخنی بگوید و یا هر متنی که، به عربی نوشته شده باشد، اگر ما بخواهیم با این قواعد تفسیر کنیم، در واقع به جنبهی مشترک زبان توجه کرده ایم؛ اما وقتی ما به تفسیر فنی میپردازیم، در واقع جنبهی اختصاصی آن گوینده و متن را در نظر میگیریم: یعنی چیزهایی که او را از سایر گویندگان و متون متمایز میکند؛ مثلا، وقتی که ما قرآن کریم را تنها از دید ادبی تفسیر میکنیم، برخورد ما با قرآن، با این کتاب آسمانی، برخورد با یک متن عربی است و در واقع ما جنبهی مشترکی را که میان این کتاب و سایر کتابها و متون عربی وجود دارد، در نظر گرفتهایم؛ اما اگر ما بخواهیم قرآن را به تعبیر شلایر ماخر تفسیر فنی کنیم، باید به جنبههای خاص بیانی قرآن و به شیوههایی که قرآن برای عرضهی پیام و مفاهیم خودش دارد که اختصاص به قرآن نیز دارند و ادبیات خاص قرآن به شمار میروند، توجه کنیم؛ به ویژه، در آثار تفسیری ما، نمونهای که بیشتر به این جنبه توجه دارد؛ از جمله، تفسیر المیزان علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ است، که بیشتر به جنبههای خاص بیانی قرآن توجه دارد و اگر به دنبال فهم معانی آیات است، میخواهد از سایر آیات برای فهم آنها کمک بگیرد.
شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند. همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود. یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود. البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد. "دیلتای" کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد. دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد. هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست. مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند. پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان "علوم معنوی" که مقصودش همین علوم انسانی است. پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند. البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود. یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود. از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند. این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم. دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟ بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست. پزیتیویستها میگفتند: "این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند." دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود. هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد. در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار مهم بود که بتواند از تاریخ دفاع کند. همین اهمیت بحث تاریخ به صورت خاص و علوم انسانی به صورت عام برای دیلتای باعث شد که دیلتای به آثار شلایر ماخر توجه خاصی بکند و در این آثار مطلبی را بیابد که، پیش از دیلتای به آن توجه نشده بود و اهمیت آن دانسته نشده بود و آن مطلب هرمنوتیک بود. دیلتای بحثی را مطرح کرد که در واقع در مقام دفاع نسبت به آن حملهای که پزیتیویستها داشتند، بود.
3
دیلتای این بحث را مطرح کرد که دانشهای ما به دو گروه تقسیم میشوند: دانشهای طبیعی و دانشهای معنوی. البته این اصطلاح "دانش معنوی" همچنان که عرض کردم، اصطلاحی است که در روزگار ما به علوم انسانی تبدیل شده است و چون در آن زمان هنوز علوم انسانی مطرح نشده بود؛ تعبیر دانش معنوی در آثار دیلتای دیده میشود. دیلتای در بیان تفاوت این دو نوع دانش، اینچنین گفته است: "در دانشهای طبیعی، ما یک فاعل شناسایی داریم، که عبارت است از انسان؛ کسی که در مقام شناخت و بررسی و پژوهش بر میآید و موضوع شناسایی، که عبارت است از مثلا، یک امر طبیعی؛ برای مثال، وقتی یک دانشمند علوم طبیعی به بررسی یک درخت یا یک جانور میپردازد، آن دانشمند، فاعل شناسایی است؛ در مقام شناختن بر میآید و آن درخت یا جانور، موضوع مطالعه و شناسایی او است. در اینجا کاری که ما انجام میدهیم، توصیف است؛ یعنی این دانشمند، در واقع به توصیف این درخت میپردازد، که این درخت یا این جانور چه ویژگیها و چه خصوصیاتی دارد. و روشی که در این مطالعه به کار گرفته میشود، روش تجربی است" بنابراین، دیلتای با پزیتیویستها در علوم طبیعی موافق بود. او هم پذیرفت که، چون ما در علوم طبیعی در مقام توصیف هستیم و فاعل شناسایی؛ یعنی انسان با موضوعِ مطالعه؛ مثلا، گیاه یا جانور متفاوت هست، روشی که به کار میرود، روش تجربی است. اما دیلتای ادعا داشت که در علوم معنوی، فاعل شناسایی با موضوع مطالعه، یک چیز است. ما در علوم انسانی به شناخت انسان میپردازیم. فاعل شناسایی، انسان است و موضوع این مطالعه، خود انسان؛ بنابراین، فاعل شناسایی و موضوع یکی هستند. آنچه که ما در مقام شناخت علوم انسانی انجام میدهیم به اعتقاد دیلتای تفسیر است؛ نه توصیف؛ یعنی، یک دانشمند علوم طبیعی، به توصیف درخت میپردازد؛ اما یک مورخ، در مقام یک دانشمند علوم انسانی، به تفسیر یک حادثهی تاریخی، که یک حادثهی بشری است، میپردازد. روشی که در این تفسیر به کار گرفته میشود، هرمنوتیک است. در علوم طبیعی، فاعل شناسایی با موضوعِ مطالعه، دو چیز است. کاری که عالم طبیعی انجام میدهد، توصیف است و روشی که به کار میگیرد، تجربه است. در علوم انسانی، فاعل شناسایی و موضوعِ مطالعه، یک چیز است. کاری که دانشمند در علوم انسانی انجام میدهد، تفسیر است و روشی که به کار میگیرد، هرمنوتیک. در واقع دیلتای، بحث هرمنوتیک را که شلایر ماخر تنها برای تفسیر متون، آنهم به صورتِ خاص، دربارهی متون مقدس مطرح کرد، آن را بدیلی برای روششناسی تجربی عرضه کرد و در واقع، بحث هرمنوتیک را از تفسیر متن، به ساحت متدولوژی و روششناسی گسترش داد.
4
از دیدگاه دیلتای، هرمنوتیک، تنها قواعد تفسیر متن نیست؛ بلکه، هرمنوتیک روش تفسیر پدیدههای انسانی است. ما در واقع با کمک هرمنوتیک به تفسیر پدیدههای انسانی میپردازیم. دیلتای در مبانی هرمنوتیکی خودش، اصولی را مطرح میکند. یکی از آن اصول، که یک اصل محوری در دیدگاه دیلتای نیز است، این است که، دیلتای در مقام یک شخصیت تاریخیگرای هیستوریست، معتقد است که هر انسانی زادهی موقعیت تاریخیای است که، در آن قرار دارد و اگر هر انسانی در موقعیت تاریخی انسان دیگری قرار بگیرد، دقیقاً به آن انسان تبدیل خواهد شد؛ مثلا، هیتلر زادهی موقعیت تاریخیای است که، در آن قرار گرفته است و حافظ مولود موقعیت تاریخی دیگری است. اگر شخص هیتلر در موقعیت حافظ قرار میگرفت، حافظ میشد و اگر شخص حافظ، در موقعیت تاریخی هیتلر قرار میگرفت، هیتلر میشد. از دیدگاه دیلتای، خصوصیتها و امتیازات فردیِ افراد، در واقع نتیجهی موقعیت تاریخیای است که آنان در آن قرار دارند. به همین دلیل دیلتای میگوید: "برای اینکه بتوانیم یک انسان را بشناسیم، باید فضای تاریخیای را که، او در آن میزیسته است، برای خودمان بازسازی کنیم." همو میگوید: "اگر من بتوانم فضای تاریخیای را که حافظ در آن زندگی میکرده است، بازسازی کنم، هرچقدر در این بازسازی دقیقترباشم، یعنی بتوانم اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی؛ حتی معماری، نحوهی سلوک طبیعی مردم و پوشش مردم و هرچقدر من بتوانم به زمان حافظ نزدیکتر بشوم و مشخصهها و مؤلفههای تاریخی روزگار حافظ را تشخیص بدهم، بهتر میتوانم حافظ را بشناسم" بنابراین، اگر بخواهیم بحث دیلتای را در حوزهی تفسیر متن تطبیق کنیم، بحث دیلتای فراتر از تفسیر متن است؛ اما اگر بخواهیم این را در حوزهی تفسیر متن مطرح کنیم، دیلتای میگوید: "مثلاً برای اینکه شما، اشعار حافظ را خوب بفهمید، به چه چیزی باید برسید؟
قلهی فهم شعر حافظ، این است که، شما بتوانید همانگونه که حافظ میفهمیده است؛ همان احساسی که حافظ در این اشعار میخواست منتقل کند؛ همان مفاهیمی را که حافظ میخواست برساند، آنها را درک کنید. برای اینکه، شما به اینجا برسید، باید فضای تاریخی حافظ را دوباره برای خودتان بازسازی کنید. وقتی در آن فضای تاریخی قرار گرفتید، آنوقت است که، شما میتوانید شعر حافظ را همانگونه که حافظ میفهمیده است، بفهمید".
5
این مبنای دیلتای، شبیه به مطلبی است که از برخی فقهای بزرگ متأخر نقل میشود، که میفرمودند: "ما برای فهم روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ باید فضای صدور این روایات را بشناسیم." از یکی این بزرگواران تعبیری نقل میشود که ایشان میفرمودند:"وقتی ما میخواهیم یک روایت را تفسیر کنیم، نمیتوانیم این روایت را بر فراز قلهای قرار بدهیم و خودمان، از تهِ درهای به آن نگاه کنیم؛ بلکه ما باید از این کوه بالا برویم، خودمان را به روایت برسانیم و به فضایی که آن روایت در آن صادر شده است، برسیم و آن موقع میفهمیم که، مقصود از این روایت چه بوده است".
این سخن تا اندازهای شبیه به مبنایی است که دیلتای دارد. دیلتای میگوید: "من برای اینکه یک متن را بشناسم، باید فاصلهی تاریخی من با متن از بین برود. اگر یک متن چهارصد سال پیش نوشته شده باشد، من باید این تاریخ چهارصد ساله را پشت سر بگذارم، خودم را به متن برسانم، فضای تاریخی آن روزگار را بیابم و آنموقع به تفسیر متن بپردازم".
این گزارشی کوتاه از دیدگاههای دیلتای است. در عین حال که، شلایر ماخر و دیلتای دو ساحت هرمنوتیک را مطرح میکنند، یکی تنها برای تفسیر متن، به هرمنوتیک میپردازد؛ یعنی شلایر ماخر و دیگری هرمنوتیک را یک روش و مِتُد قابل توجه قرار میدهد؛ یعنی دیلتای و انگیزههایشان نیز متفاوت است. در عین حال، هر دو، هرمنوتیک را در طبقهی خاصی به نام هرمنوتیک کلاسیک قرار میدهند؛ یعنی شلایر ماخر و دیلتای، دو فرد شاخص از هرمنوتیک کلاسیک هستند. هر دوی اینان معتقداند که، متن معنایی دارد که، مفسر وظیفهی کشف این معنا را بر عهده گرفته است و در واقع مفسر، کاشف معنا است؛ نه خالق معنا.
از این مرحله به بعد، هرمنوتیک وارد فضای دیگری شد. "هایدگر" در مقام یک فیلسوف، وقتی با بحثهای دیلتای برخورد کرد، به جای اینکه، به آنچه دیلتای (یعنی بهرهبرداری از هرمنوتیک، "یک روش در علوم انسانی" به آن پرداخت، بپردازد، این پرسش را مطرح کرد که آیا این روش میتواند معیار معناداری در عینیبودن یک دانش باشد؟ چون در واقع، دیلتای برای اینکه علوم انسانی را معنادار کند و علوم انسانی را عینی و واقعی معرفی کند، روش هرمنوتیک را مطرح و بر روش هرمنوتیکی تأکید کرد.
6
"هایدگر" این بحث را مطرح کرد که آیا یک روش میتواند معیار عینیبودن و معناداری یک دانش باشد؟ در پی پرسش هایدگر، که در واقع یک گرایش فلسفی دارد، هرمنوتیک را از ساحت بحث متدولوژی که دیلتای در آن ساحت، هرمنوتیک را مطرح کرده است، به ساحت بحث وجودشناسی، یعنی فلسفه به معنای خاص سرایت داد و این بحث را مطرح کرد که، ما پیش از اینکه به بررسی روشهای معرفت و شناخت بپردازیم، باید فاعل شناسایی، یعنی خود انسان را مطالعه کنیم. به همین دلیل در هرمنوتیک هایدگر، هرمنوتیک، شکل کاملاً فلسفی پیدا میکند و در یک طبقهبندیای از هرمنوتیک شلایر ماخر و دیلتای به هرمنوتیک متن و از هرمنوتیک هایدگر به هرمنوتیک فلسفی یاد میشود؛ چون در واقع هرمنوتیک هایدگر صبغهی کاملاً فلسفی دارد و اصلاً از حالت تفسیر متن و توجه به متن، کاملاً خارج میشود.
هایدگر میگوید: "ما اول باید برویم انسان را بشناسیم." واقعاً این فاعل شناساییِ خود این انسان کیست؟ آیا آنقدر که دیلتای فکر میکرد، انسان موجود شناختهشده و سادهای است؟ آیا واقعاً همهی انسانها تنها زادهی موقعیت تاریخیای هستند که در آن موقعیت قرار گرفته اند؟ و اصلاً خصوصیتهای فردی آنان و ویژگیهای فردی آنان نقشی در آنان ندارد؟ و همهی خصوصیتهای آنان، نتیجهی تاریخ و موقعیت تاریخی است؟ یعنی آیا واقعاً انسانها یک "من" مشترکی، آنطور که دیلتای ادعا میکند، دارند؟ و هرکسی که در موقعیت تاریخی دیگری قرار بگیرد، درست همو خواهد شد؟ این پرسشها بحثهایی را در هرمنوتیک هایدگر مطرح میکند، که در واقع همان طور که عرض کردم، کاملاً فلسفی است و هرمنوتیک هایدگر یکی از پیچیدهترین مباحث هرمنوتیکی است که مطرح است. فهم آراء هایدگر، یکی از مشکلاتی است که در مباحث فلسفی وجود داشته است و آراء هایدگر، حتی در خودِ فلسفهی غرب نیز مدتها در مقامِ یک رأی فلسفی پذیرفته نمیشد و اصلاً دربارهی اعتبار و ارزش فلسفی این دیدگاهها جای پرسش بود. ولی آنچه در هرمنوتیک هایدگر، که من میخواهم از همهی بحثهای هایدگر چشمپوشی کنم و تنها یک نکتهی خاصی را که، حلقهی وصلی به بحثهای بعدی است، به آن بپردازم، این است که، هایدگر در هرمنوتیک خودش، مفهومی را تحت عنوان "پرتاپ شدن" مطرح میکند و میگوید:"انسان، موجودی است که در یک موقعیت وجودی، پرتاپ میشود، بدون اینکه خودش انتخاب بکند که در کجا است و به کجا میخواهد برود. در یک موقعیتی قرار میگیرد." این مفهوم را در همین اندازه، خیلی مبهم و سربسته در نظر بگیرید، چون این مفهومیاست که، به صورت کلیدی در هرمنوتیک پس از هایدگر جالب توجه قرار گرفت. همان هرمنوتیکی که بیشتر در ساحت فرهنگ عمومی کشور ما مطرح است. من از هایدگر همینجا میگذرم.
7
پس از هایدگر، شاگردش "گادامر"، میخواهد یک کاری را انجام بدهد که احساس میکند، در رأی هایدگر آن کار انجام نشد. هایدگر گفت:"برای اینکه، ما بفهمیم یک روش ارزش دارد یا نه، باید خود معرفت را بشناسیم و برای اینکه بفهمیم معرفت انسانی چیست، باید خود را بشناسیم." هایدگر همت خود را بر شناخت انسان گذاشت؛ اما برنگشت، ببیند که محصول آن بررسیهایی که در بحث معرفت انسانی و روشهای معرفت انسانی دربارهی انسان انجام داد، چه آثاری را دارد؟ به تعبیری، هایدگر یک سیر استعلایی داشت و دیگر هیچوقت سیر نزولی انجام نداد، تا دستاوردهای آن سیر استعلایی را در این سیر نزولی خودش بیان بکند. گادامر در واقع، در مقام این عمل قرار گرفت، که دستاوردهای مطالعات فلسفی هایدگر را بیاید و در معرفت و معرفتشناسی و در متدولوژی، آن دستاوردها را توضیح بدهد. البته گادامر به تعبیر خودش، یک قرائت خاصی از هایدگر را مطرح میکند. چون در واقع تفسیر آراء هایدگر به اَشکال گوناگونی صورت گرفته است و آنچه گادامر انجام داده است، یک تفسیر از میان تفاسیر گوناگون هایدگر است. شاید بحثهایی از هرمنوتیک را احیاناً جَسته و گُریخته شنیدهاید، که میگویند:"هرمنوتیک؛ یعنی، تأثیر پیشفرضها در فهم بشری" تأثیر پیشفرضها و پیشداوریها در تفسیر متن؛ این حرفها عمدتاً نشأت گرفته از آراء گادامر است. البته حالا باید دید که واقعاً خود گادامر دقیقاً چه میگوید؛ چون آنچه گادامر میگوید، با آنچه که به او نسبت داده میشود، خیلی فاصله دارد. گادامر میآید آن مفهومی را که هایدگر خیلی فلسفی مطرح کرده است؛ مثلاً، مفهوم پرتاپ شدن انسان در صحنهی واقع را، اولاً، به یک مفهوم جامعهشناسانه تنزل میدهد و میگوید:"انسان وقتی متولد میشود در یک موقعیت خاص، به دنیا میآید و از همان آغاز تولد، فهم او که چیزی جز تفسیرهای او نیست، بر یک سری پیشفرضهایی که آن موقعیت بر او تحمیل میکند، استوار میشود".
حالا برای اینکه این عبارت معنا پیدا کند، گادامر میگوید: "وقتی یک بچهای در یک خانوادهی مسیحی؛ مثلا، ارتودوکس، در کشور اروپایی، مثل یونان متولد میشود، فرض کنید که این بچه در قرن بیست و یکم میلادی، اینطور نیست، که معرفت خودش را از صفر شروع کند؛ او در واقع معارف خودش را از اطراف خودش مثل پدر، مادر و افرادی که با او ارتباط پیدا میکنند، میگیرد و از محیطی که در آن زندگی میکند، میگیرد. و چون این محیط، یک محیط مسیحی ارتودوکس است؛ چون یک محیط اروپایی است؛ چون یک محیط قرن بیست و یکمی است؛ چون یک محیط مثلاً شهری است؛ همهی اینها یک پیشفرض و پیشداوریهایی را بر او تحمیل میکنند. معرفت او در واقع، در یک بستر باور مسیحی ارتودوکس و در یک فرهنگ اروپایی قرن بیست و یکمی شهری در حال شکلگیری است. مجموعه اموری که یک انسان را احاطه میکند، گادامر آن را سنّت یاد میکند و میگوید:"معرفت انسان در یک سنت خاصی شکل میگیرد. حالا، یک آدم دیگری که در یک مکان و فرهنگ و خانوادهی دیگری متولد شد، او هم یک سری از پیشداوریها و پیشفرضها را از محیط خودش میگیرد؛ در نتیجه، این دو آدم در دو موقعیت معرفتی قرار میگیرند و از دو منظر متفاوت به مسائل نگاه میکنند".
8
در هرمنوتیک یک اصطلاحی به نام "افق دید" یا افق معنایی است که در واقع تشبیه معقول به محسوس است. همانطوری که ما وقتی در یک نقطهای قرار داریم و تنها تا یک محدودهای را میبینیم. چشمانداز و افق دید ما در یک اندازهای است. در هرمنوتیک تأکید بر این است که، هر انسانی (خاصه هرمنوتیک گادامر، که هرمنوتیک نسبیگرا است و آن هرمنوتیکی که در ایران معرفی شده است، عمدتاً هرمنوتیک نسبیگرا است) یک افق معنایی خاصی دارد؛ یعنی تا یک جایی را میبیند؛ بنابراین، دو تا انسان، هر کدام یک افق دیدی دارند. مثل دو نفر که فرض کنید، در دو نقطهی گوناگون یک کوه قرار دارند؛ هر کدام از اینان یک قسمتی را میبینند و یک جایی را نمیبینند. آنجایی که یکی از آنان میبیند و دیگری نمیبیند؛ یعنی در افق معنایی، یکی وارد میشود و در افق معنایی دیگری وارد نمیشود. گادامر میگوید:"در این قسمت، اینان اصلاً نمیتوانند با هم گفتوگو کنند؛ چون اصلاً این یک چیزهایی میبیند، که آن یکی نمیبیند. و هیچ تصوّری از آنها ندارد و آن دیگری، یک چیزهایی را میبیند، که این یکی نمیبیند. اینان میتوانند آنجایی با یکدیگر گفتوگو کنند، که میان این دو افق یک همپوشانی وجود دارد. یک جایی است که، هم این میبیند و هم آن یکی. اما در همین جایی که هر دوی اینان میبینند و مشترکاند، آنچه که میبینند، یکی نیست، زاویهی دیدشان فرق دارد؛ بنابراین، دربارهی این چیزی که میبینند با هم صحبت میکنند؛ اما تصوری که این یکی دارد، با تصوری که، دیگری دارد، متفاوت است".
حالا برای اینکه این مطلب تا اندازهای تصور بشود؛ مثلاً، ما در فرهنگ اسلامی، "مسجد" داریم؛ ما در فرهنگ مسیحی "کلیسا" را داریم؛ حالا، به صورت خیلی خاص، در فرهنگ ارتودوکس. خُبْ، ما مسجد میگوییم؛ مسجد برای ما یک مکان خاص است که در آنجا عبادت میکنیم؛ ولی عبادت مشروط به آن مکان نیست. این مکان یک احکام خاصی دارد؛ مثلا، نجس کردن مسجد، حرام است؛ اگر نجس شد، واجب است که تطهیرش کنیم و...
از منظر مسیحیها کلیسا تنها یک مکان فیزیکی، که مسیحیان در آنجا عبادت میکنند؛ نیست. کلیسا، جایی است، که میشود در آنجا یک کاری انجام داد، که در جاهای دیگر نمیشود. کلیسا یک موقعیتی دارد که در موقعیتهای دیگر آن موقعیت به دست نمیآید. خُبْ، این مفهوم مسیحی که در آثار مسیحی این تعبیر گفته میشود که، نخستین کلیسا، در آسمان بود؛ پدر، پسر، روح القُدُس.
9
اصلا این باور در مفاهیم اسلامی- دستکم درحد ظاهریاش- معنا ندارد، که حالا اگر تأویل ببریم و به هم نزدیک کنیم، بحثِ جدایی است. حالا ممکن است این مسلمان که از مسجد صحبت میکند، با آن مسیحی، که مثلاً از کلیسا صحبت میکند، فکر میکند که تلقی آن مسیحی از کلیسا، همین برداشتی است که این از مسجد دارد و آن مسیحی هم فکر میکند که تلقی این مسلمان از مسجد، همان برداشتی است که او مثلاً از کلیسا دارد؛ در حالی که، دقیقاً یکی نیست. او یک فرهنگ و بستر فرهنگی خاصی دارد و یک تلقی خاصی از کلیسا دارد؛ این یک فرهنگ و تلقی دیگری از مسجد دارد.
نکتهای که من باید اینجا اشاره کنم، این است که، اینجا دو نکته است که گاهی با هم خَلط میشوند؛ یک نکته، این است که، ادعاهایی که در هرمنوتیک مطرح شده است به صورت جزیی درست است و نوعاً دلیلی که بر این ادعا بیان میشود، خود مدعا است؛ یعنی شما در آثار هرمنوتیکی نمیبینید که هرمنوتیکها بر ادعاهایشان استدلال کنند. این ادعاها را مطرح میکنند و دلیلشان بر این ادعا خود ادعا است و نهایتاً ممکن است برای تأیید این ادعا به شواهدی اشاره کنند. و به صورت جزیی هم درست است؛ یعنی این یک واقعیت است که دو نفر ممکن است، تصوّرشان نسبت به یک موضوع، متفاوت باشد؛ ولی ادعای گادامر، یک چیزی بیش از این است که اینجا محل اصلی بحث است. این مقدار که ما بگوییم آدمهای گوناگون نسبت به موضوعهای یکسان ممکن است دیدگاههای متفاوتی داشته باشند، این چیز مهمی نیست؛ یعنی، مسلّم است که بحثی نداریم؛ اما آنچه در ادعای گادامر مهم است، این است که، گادامر میخواهد بگوید:
اولاً، تفاوت دیدگاههای انسانها یک امر اجتنابناپذیر است؛ یعنی ضرورتاً هر دو انسان، دو تا دیدگاه دارند. هیچگاه دو انسان، دیدگاه مشترک و واحدی ندارند.
ثانیاً، هیچ انسانی نمیتواند دیدگاهی را که دیگری دارد، پیدا کند. ادعای دوم این است. یعنی، شما اصلاً نمیتوانید دیدگاه یک مسیحی ارتودوکس متولد در یونان را پیدا بکنید.
رسالهی دکتری خود گادامر دربارهی افلاطون است. میگوید:"من اگر افلاطون را بررسی کردم، درست است که، من رفتم آثار افلاطون را خواندم و سعی کردم تا جایی که ممکن است، خودم را به افلاطون نزدیک کنم؛ ولی من هیچگاه نمیتوانم آن دیدگاهی که افلاطون دارد، پیدا کنم. ذهن او در یک تاریخ و موقعیت و فرهنگ دیگری شکل گرفته است و من در یک تاریخ و فرهنگ دیگری. و آن چیزی را که من عرضه میکنم، تنها قرائت من از افلاطون است".
10
یکی از خواستگاههای بحث قرائات همین هرمنوتیک، آنهم به صورتِ خاص، همان هرمنوتیک نسبیگرا است.
گادامر میگوید:"هر انسانی یک موقعیت خاص معرفتی دارد و از آن موقعیت خاص معرفتی، همه چیز را تفسیر میکند. اصلاً همهی فهم ما تفسیر است؛ اینکه دیلتای گفته است، ما در علوم طبیعی توصیف و در علوم انسانی تفسیر میکنیم، اشتباه کرده است. ما هم در علوم انسانی تفسیر میکنیم و هم در علوم طبیعی. اصلاً هرچه ما میکنیم، تفسیر است. این حرفی که دیلتای زده است، که من باید خودم را به موقعیت تاریخی مؤلف برسانم تا بتوانم متن او را همانطوری که او میفهمیده است، بفهمم، حرف بیربطی است. اولاً من، هرگز به موقعیت تاریخی مؤلف نمیرسم؛ چون من هرچه تلاش میکنم، موقعیت تاریخی او را بازسازی کنم، باز دارم تفسیر میکنم. من دارم قرائت خاصی از آن موقعیت میکنم و از سوی دیگر، من نمیتوانم خودم را از پیشفرضها و پیشداوریهایی که سنت من، بر من تحمیل کرده است، نجات بدهم".
به همین دلیل، گادامر به یک نتیجهای میرسد. برخلاف هرمنوتیک کلاسیک که معتقد است: متن یک معنای نهایی دارد، که وظیفهی مفسّر، کشف آن معنا است.
گادامر میگوید:"اصلاً متن از خودش معنایی ندارد و ما کاشف معنای متن نیستیم؛ ما خالق معنای متنایم. ما هستیم که به متن معنا میدهیم؛ نه اینکه معنای متن را کشف کنیم".
این ادعای گادامر است. این ادعا، که به شکل خیلی ناقصی هم من اشاره کردم، خیلی بیش از این فرصت نیاز است تا کاملاً من تصویرش را عرض کنم. اگر صاحبش (خود گادامر) بخواهد ملتزم به آن باشد، باید این نکته را بپذیرد، که هرچه او گفته و تلاش کرده است تا ما بفهمیم که او چه میگوید، تلاش بیجایی بوده است؛ چون بنابر نظر گادامر، هیچکس نمیتواند بفهمد که مقصود گادامر از این حرفها چه بوده است؛ به ادعای خود گادامر، من هرچقدر هم که تلاش کنم، باز قرائت من از گادامر است؛ نه دیدگاه و نظر خود گادامر. اگر واقعاً گادامر به نتیجهی دیدگاه خودش ملتزم باشد، اصلاً معنا ندارد که تلاش میکند تا دیدگاه خودش را برای ما بیان کند. من که تلاش میکنم تا یک مطلبی را برای دیگری توضیح بدهم، بر این اصل استوار است که معتقدم، امکان این هست، که دیگری هم با من در این موضوع به فهم مشترکی برسد، در غیر این صورت اگر من بدانم، که هرگز با دیگری به فهم مشترکی نخواهم رسید، چه وجهی دارد که من تلاش کنم تا چیزی را که من میفهمم به او منتقل کنم؛ بنابراین، در متن اندیشهی گادامر، نوعی تنافی و تناقض و ضعف وجود دارد. عرض کردم به صورت جزیی این حرف درست است، که انسانها تحت تأثیر پیشفرضها و پیشداوریهایشان هستند؛ اما اگر به این پیشفرضها و پیشداوریها توجه پیدا بکنند، آیا نمیتوانند پیشفرضها و پیشداوریهای خودشان را تغییر بدهند؟ آیا نمیتوانند با تغییردادن این پیشفرضها و پیشداوریها در واقع، موضع معرفتی خودشان را عوض کنند؟ آیا نمیتوانند به موضع معرفتی یک نفر دیگری منتقل شوند؟ اگر من میدانم که معرفت من بر یک سِری پیشفرضها استوار است. همچنین میدانم که معرفت آن دیگری هم بر یک سِری پیشفرضها استوار است؛ من با تغییر این مبانی معرفتی خودم، با تغییر مثلاً، اعتقادات و باورهای خودم، میتوانم همان دیدگاه را پیدا کنم و اگر ما این را نپذیریم، هرگونه تلاش برای تفاهم و دستیابی به فهم مشترک، معنای خودش را از دست میدهد. درست است که من باید در گفتوگوی با دیگران به تفاوت دیدگاهم با آنان توجه داشته باشم؛ اما من در مقام یک گوینده، در گفتوگوی با دیگران، تلاشم این است که، آن دیگری را هرچه بیشتر به دیدگاه خودم نزدیک کنم تا او هم بتواند با من به فهم مشترکی برسد؛ بنابراین هرمنوتیک نسبیگرا در متن، خودش مستلزم نوعی تناقض است و اگر واقعاً گادامر بخواهد به نتایج دیدگاههای خودش ملتزم باشد، همهی تلاش یک قرن او، برای عرضه هرمنوتیک تلاش بیجایی است؛ چون گادامر عمر طولانیای کرده است و اکنون نزدیک به یک قرن است که از عمرش میگذرد و بیش از چهل و چهار سال است، که از انتشار مهمترین کتابش "حقیقت و متد" میگذرد و در طول این مدت، همیشه تلاش کرده است تا دیدگاههای خودش را توضیح بدهد و تفهیم بکند. همهی این تلاشها بر اساس مبانی گادامر، معنای خودش را از دست میدهد و اگر ما امکان فهم مشترک بین انسانها را نپذیریم، نمیتوانیم گفتوگو کنیم. البته این بیانی که عرض کردم، بیان ابتدایی است و در واقع بیان نقد دقیقتر آراء دیلتای و گادامر و همینطور شلایر ماخر، نیازمند یک مَجال وسیعتری است. در انتهای بحث من تنها یک اشارهای بکنم. توجه به بحثهای هرمنوتیکی میتواند روزنهای باشد برای اینکه ما خودمان را از بعضی اشتباهات حفظ بکنیم. اگر ما به این نکته توجه کنیم که ممکن است، پیشفرضها و پیشداوریهای ما در قضاوتهای ما نقش داشته باشد، اینجا است که ما باید در قضاوتهای خودمان به آن پیشفرضها و پیشداوریهایی که زمینهی این قضاوت است، توجه کنیم و با ارزیابی آن پیشداوریها و پیشفرضها که قابل ارزیابی است، در واقع صحت و اعتبار قضاوت خودمان را ارزیابی کنیم. من در مبانی کلامی اجتهاد بر این بحث تأکید کردهام. آنجا این نکته را عرض کردهام که من به مبانی کلامی اجتهاد تعبیر میکنم و به پیشفرضهای اجتهاد تعبیر نمیکنم، به این دلیل که، مفهوم پیشفرض، این مطلب را القاء میکند که گویا اینها قابل استدلال و اثبات نیستند. صرفاً ما اینها را بدون دلیل میپذیریم؛ در حالی که، آنجا من میخواهم این نکته را توضیح بدهم که، درست است که اجتهاد ما بر یک سِری از مبانی استوار است و به تعبیری یک سِری پیشفرضها دارد؛ولی خود این پیشفرضها قابل اثبات و دفاعاند. اینطور نیست که صرفاً اینها را بدون هیچ دلیلی پذیرفته باشیم، یا جامعه و محیط، آن را بدون هیچ دلیلی به ما تحمیل کرده باشد؛ پس در واقع با توجه به این بحثها، از یک سو باید از آن سادهانگاری و سادهلوحیای که ممکن است، ابتدائاً داشته باشیم و فکر کنیم که اصلاً فهم ما متوقف بر سایر دانستهها و معارف ما نیست، خودمان را حفظ کنیم و از آن طرف، گرفتار این ورطه هم نشویم که فهم ما متوقف بر معارف دیگر است و اینکه آن معارف، دیگر قابل ارزیابی و نقادی و بررسی نیستند و آنها به صورت یک پیشفرض مسلّم خودشان را به ما تحمیل میکنند. ما گرفتار چنین جهل معرفتی نیستیم که نتوانیم معارف خودمان را نقادی کنیم. و در واقع، تاریخ بشر، تاریخ نقادی مستمر اندیشهی خودش است. همهی تلاش بشر این است که بتواند معارف خودش را هرچه بیشتر با نقد و بررسی آن، متقنتر و محکمتر کند.
11
پس به اعتقاد من، این بحث هرمنوتیک، یک جنبهی مثبتی دارد. ما را به بعضی از لغزشها و خطاهایی که ممکن است، گرفتارشان بشویم، آگاه میسازد و یک جنبهی منفی دارد که خودش میتواند یک لغزشگاه باشد. ما گمان کنیم این حرفها به همین اطلاق درست است و این آثار به همین شکل صحت دارد و در نتیجه به آن نتایجی که در برخی از نحلههای هرمنوتیکی وجود دارد منتهی بشویم: آن نتایج، نتایج باطلی است. واقعیت این است که، متن تنها دارای یک معنا است و وظیفهی مفسّر متن، کشف آن معنا است. البته آن معنا گاهی یک معنای محدود به اندازهی فهم نویسنده و مؤلف متن است و گاهی یک معنای وسیع و بسیار گسترده و نامحدود در حد خداوند تبارک و تعالی است، که در قرآن است. اینکه خالق متن کیست، مهم است؛ اما به این معنا نیست که متن از خودش معنایی ندارد و این ما هستیم که به متن معنا میدهیم؛ بلکه متن معنایی دارد که وظیفهی ما دستیابی و کشف آن معنا است. و هرچه ما خودمان را به آن معنا نزدیکتر کنیم و بتوانیم آن را دقیقتر بشناسیم، در واقع در وظیفهی تفسیری خودمان موفقتر بوده ایم. من به همین مقدار بسنده میکنم و باز هم تأکید میکنم که پرداختن به این بحث، اولاً، نیاز به یک مقدماتی دارد. به دوستان عزیز عرض کنم که، این مقدمات باید باشد تا بتوان به این بحث، کامل پرداخت.
ثانیاً، خودِ بحث با فرض تحقق مقدماتش، یک مجال و فرصت بسیار و بیش از این مقدار را میطلبد تا بشود جوانبش را توضیح داد.
12
منبع: خبرگزاری - فارس
نظر شما