موضوع : پژوهش | مقاله

دشواری ترجمه کلمات مترادف در قرآن

نویسنده : یعقوب جعفری

در میان ادبا و لغت شناسان و همچنین دانشمندان علم اصول، از دیرباز این بحث مطرح بوده که آیا در زبان عربی الفاظی به عنوان الفاظ مترادف وجود دارد یا نه؟ به این صورت که دو یا چند لفظ به یک معنا باشند و مفهوم واحدی را افاده کنند، به گونه‏ای که بتوان یکی را جایگزین دیگری کرد.

بیشتر علمای نحو، لغت و علم اصول، وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی اثبات کرده‏اند، ولی برخی نیز به کلی آن را انکار نموده و گفته‏اند الفاظی که مترادف به نظر می‏رسند هر کدام دارای خصوصیتی هستند که دیگری آن را ندارد.

از میان کسانی که وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی قبول دارند می‏توان اصمعی، ابن خالویه، سیبویه، ابن جنّی، فیروزآبادی، ابن سیده، ابو علی فارسی و رمّانی را نام برد.1

سیبویه می‏گوید: در کلام عرب گاهی دو لفظ مختلف برای دو معنای مختلف و گاهی دو لفظ مختلف برای یک معنا می‏آورند... آن گاه برای آن موردی که دو لفظ مختلف برای یک معنا آمده، «ذهب» و «انطلق» را مثال می‏زند.2

از دیدگاه سیوطی علت عمده پیدایش لفظ مترادف در یک لغت این است که دو قبیله برای یک معنا دو لفظ مختلف به کار می‏برند، سپس هر دو لفظ مشهور می‏شوند و اختلافِ واضعان از یاد می‏رود. البته ممکن است که هر دو لفظ را یک واضع وضع کند و هدف او ایجاد راه‏های مختلف برای رساندن معانی و یا گسترش شیوه‏های فصاحت و بلاغت و تفنّن در عبارت باشد.3

پیروان این نظریه مثال‏های بسیاری برای الفاظ مترادف می‏آورند؛ از جمله فیروزآبادی در رساله‏ای به نام ترقیق الاسل لتصفیق العسل برای عسل هشتاد اسم می‏شمارد، و همو کتابی به نام الروض المسلوف فیما له اسمان الی الوف دارد که در آن الفاظ مترادف را آورده است.4 همچنین ابن خالویه پنجاه اسم برای شمشیر می‏دانست، و همو در نام‏های شیر و نام‏های مار رساله‏ای نوشته است، و اصمعی برای سنگ هفتاد اسم می‏دانست.5 در مجموع، بعضی از دانشمندان در این باره کتاب‏هایی نوشته‏اند که فیروزآبادی از جمله آنهاست، و پیش از او نیز اصمعی کتاب الالفاظ را در این باب نوشته است؛6 رمانی هم کتابی به نام الالفاظ المترادفة دارد که چاپ شده است.

1

علمای اصول نیز وجود لفظ مترادف را قبول دارند. به گفته مظفر نباید در امکان ترادف و اشتراک بلکه در وقوع آنها در زبان عربی شک و تردید نمود. این مطلب آن چنان واضح است که نیازی به بیان ندارد.

از دیدگاه مظفر علت پیدایش لفظ‏های مترادف، وضع الفاظ در قبیله‏های مختلف است. لذا گفته می‏شود: لغت حجاز چنین است و لهجه حمیر چنین است و لهجه تمیم چنین است7.

از جمله کسانی که وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی قبول ندارند می‏توان ابوهلال عسکری و احمد بن فارس و ثعلب و ابن درستویه و جزایری را نام برد. این گروه معتقدند میان الفاظی که مترادف به نظر می‏رسند، اگر دقت شود، فرق‏های ظریفی وجود دارد، به گونه‏ای که هرکدام مورد استعمال خاص خود را دارد، و اساسا بسیاری از الفاظی که مترادف قلمداد می‏شوند اوصاف گوناگون یک اسم‏اند.

ابن فارس می‏گوید:

«گاهی یک چیز به نام‏های گوناگون نامیده می‏شود، مانند: سیف، مهنّد و حسام. آنچه ما می‏گوییم این است که نام یکی است که همان سیف است و بقیه صفات آن هستند، و عقیده ما این است که هر صفتی از آنها معنایی غیر از دیگری دارد».

و نیز درباره افعالی چون «مضی» و «ذهب» و «انطلق»، یا «قعد» و «جلس»، یا «رقد» و «نام» می‏گوید:

«در قعد معنایی است که در جلس نیست، و همین طور بقیه افعال، و این عقیده ابوالعباس احمد بن ثعلب است.»8

از سوی طرفداران این نظریه کتاب‏های مستقلی نیز نوشته شده است؛ از جمله الفروق اللغویة از ابوهلال عسکری و فروق اللغات از نورالدین جزایری که هر دو به طور مستقل چاپ شده‏اند، و اخیرا دو کتاب را در هم ادغام کرده و به نام معجم الفروق اللغویة چاپ کرده‏اند.

ما تصور می‏کنیم اگر منظور از مترادف کلماتی باشد که می‏توانند در جمله جایگزین یکدیگر شوند ــ اگر چه با دقت بسیار می‏توان میان آنها تفاوت اندکی پیدا کرد ــ الفاظ مترادف در زبان عربی بسیار است، ولی اگر منظور از مترادف کلماتی باشد که به طور دقیق معنای واحدی دارند و هیچ گونه تفاوتی میان آنها نیست، الفاظ مترادف در زبان عربی اندک است اما نمی‏توان به کلی آن را انکار کرد؛ زیرا ممکن است از سوی دو قبیله دو اسم با یک مفهوم خاص تعیین شود که دقیقا به یک معنا باشند؛ مانند «حنطه» و «برّ» برای گندم؛ یا «لیث» و «اسد» برای شیر.

2

 

باید توجه داشت که صفات گوناگون یک اسم مانند صفات خدا و صفات پیامبر، از قبیل کلمات مترادف نیست؛ چون در آنها جنبه‏های گوناگون و متفاوتی مورد نظر است، اگر چه مصداق همه یکی است. همچنین تعبیرهای گوناگونی که از باب کنایه و استعاره و تمثیل از یک مفهوم آورده می‏شود از باب کلمات مترادف نیست؛ مانند: اصلح الفاسد، لمّ الشعث، ضمّ النشر، جمع الشتات، رتق الفتق و... که همگی در مقام اصلاح امور فاسد گفته می‏شود.9

به هر حال وجود کلمات مترادف را در زبان عربی نمی‏توان انکار کرد و بسیاری از تفاوت‏هایی که در کتب فروق برای کلمات مترادف گفته شده از روی تکلف است و چندان قابل قبول نیست.

با توجه به مطالب بالا و با پذیرش وجود کلمات مترادف در زبان عربی، اکنون این سؤال مطرح می‏شود که آیا در آیات قرآنی هم کلمات مترادف وجود دارد یا نه؟

بسیاری از مفسران و کسانی که در مفردات قرآن کار کرده‏اند معتقدند که اگر هم وجود کلمات مترادف را در زبان عربی بپذیریم، در قرآن کریم، الفاظ مترادف به کار نرفته است و هر لفظی معنای ویژه خود را دارد. از جمله راغب اصفهانی در مقدمه کتاب خود این نظریه را تقویت کرده و اظهار داشته است کلماتی که در نگاه نخست مترادف به نظر می‏رسند دارای تفاوت‏هایی هستند که با بررسی موارد استعمال آنها در آیات قرآنی مشخص می‏شود.10 او در معنا کردن الفاظ و مفردات قرآن از چنین روشی پیروی کرده است. همچنین نوع مفسران درباره کلمات به ظاهر مترادف فرق‏هایی مطرح کرده‏اند، و این نشان می‏دهد که آنان وجود الفاظ مترادف را در قرآن قبول ندارند، هر چند به این مطلب تصریح نکرده‏اند.

در مقابل آنان بعضی از دانشمندان علوم قرآنی وجود الفاظ مترادف را در قرآن قبول دارند و معتقدند که قرآن به زبان عربی و مطابق با شیوه‏ها و اسلوب‏های این زبان نازل شده است و چون در زبان عربی کلمات مترادف وجود دارد و استفاده از آن باعث تنوع و تأکید در کلام می‏شود، چه مانعی دارد که در قرآن هم از آن استفاده شده باشد؟

بدرالدین زرکشی، و به پیروی از او سیوطی، عطف دو کلمه مترادف یا متقارب را به یکدیگر به قصد تأکید، نه تنها جایز بلکه آن را از وجوه بلاغت دانسته‏اند و برای آن مثال‏های متعددی از آیات قرآنی آورده‏اند، از جمله آیات زیر:

3

 

ــ فَلا یَخاف ظُلْما ولا هَضْما (طه / 112)

ــ لاتَخافُ دَرَکا ولاتَخْشی (طه / 77)

ــ ثُمّ عَبَسَ وبَسَرَ (مدثر / 22)

ــ إنَّما أَشْکُوا بَثّی وَحُزْنی إِلَی اللّهِ (یوسف / 86)

ــ لاتُبْقی وَلاتَذَرُ (مدثر / 28)

ــ لاتَری فیها عِوَجا ولااَمْتا (طه / 107)

ــ أَنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُم ونَجْوا هُمْ (زخرف / 80)

ــ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکم شِرْعَةً ومِنْهَاجا (مائده / 48)

ــ إِلاّ دُعاءً ونِدَاءً (بقره / 171)

ــ إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنا وکُبَراءَنَا (احزاب / 67)

ــ لایَمَسُّنَا فیها نَصَبٌ ولایَمَسُّنَا فیها لُغُوبٌ (فاطر / 35)

زرکشی پس از نقل این موارد و موارد دیگر، از مبرد نقل می‏کند که این نوع را انکار کرده و عطف الشی‏ء علی مثله را جایز ندانسته است. سپس اضافه می‏کند که شاید مبرد از کسانی باشد که وجود مترادف در لغت را نپذیرفته است.11 با این که زرکشی در این جا وجود مترادف در قرآن را می‏پذیرد و آن را از وجوه بلاغت می‏شمارد، در جای دیگری از کتاب خود فصلی دارد درباره الفاظی که در قرآن آمده و گمان می‏رود که مترادف باشند ولی مترادف نیستند، و آن الفاظ را بر می‏شمارد و اظهار می‏دارد که مفسر تا آن جا که ممکن است باید موارد استعمال را در نظر بگیرد و به عدم ترادف قطع پیدا کند.12

ما تصور می‏کنیم که اگر کلمات مترادف را الفاظی بدانیم که یک مفهوم را می‏رسانند ــ اگر چه تفاوت‏های مختصری در موارد استعمال داشته باشند ــ بدون شک قرآن از کلمات مترادف استفاده کرده، و استفاده از کلمات مترادف و عطف آنها به یکدیگر نه تنها اشکالی ندارد بلکه به جهت تأکید مطلب و تفنن در عبارت و زیبایی کلام، از محسنات هم محسوب می‏شود. وقتی گفته می‏شود: لاتخاف درکا ولاتخشی، هر چند تخاف و تخشی هر دو به یک معنا باشند، اما کلام از یک نوع تأکید و زیبایی و آهنگ گوش نوازی برخوردار است که هر یک از این دو واژه به تنهایی این امتیاز را ندارد و ذوق سلیم به خوبی آن را می‏فهمد.

البته قرآن خود، گاه میان کلماتی که معنای نزدیک به هم دارند تفاوت می‏گذارد و تذکر می‏دهد که آنها را در جایگاه‏های خاصی به کار برند، مانند:

4

 

یا أیُّها الَّذین آمَنُوا لاتَقُولُوا رَاعِنَا وقُولُوا انْظُرْنَا (بقره / 104)

ای کسانی که ایمان آورده‏اید، نگویید «راعنا» بلکه بگویید «انظرنا».

دو کلمه «راعنا» ما را رعایت کن، و «انظرنا» ما را در نظر بگیر، تقریبا یک مفهوم دارند، ولی یهودی‏های عصر پیامبر، مانند مؤمنان به پیامبر می‏گفتند: «راعنا» و معنای بدی را از آن در نظر می‏گرفتند، چون این تعبیر در زبان آنها به معنای احمق بود و بدین گونه پیامبر را مسخره می‏کردند. از این‏رو فرمان رسید که مؤمنان به جای واژه «راعنا» از واژه «انظرنا» استفاده کنند تا یهودی‏ها بهانه‏ای نداشته باشند.

آیه دیگری که میان دو واژه نزدیک به هم فرق می‏گذارد، آیه زیر است:

قَالَتِ الاْءَعْرَابُ آمَنَّا قل لَمْ تُؤْمِنُوا ولکن قُولُوا أَسْلَمْنَا (حجرات / 14)

اعراب گفتند ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاوردید بلکه بگویید مسلمان شدیم.

در این آیه میان دو واژه «ایمان» و «اسلام» فرق گذاشته شده است، چون ایمان به اعتقاد قلبی گفته می‏شود ولی اسلام عبارت است از گفتن شهادتین اگر چه از روی اعتقاد قلبی نباشد.

از جمله کلماتی که مترادف به نظر می‏رسد و در قرآن کریم به کار رفته است، از کلمات زیر می‏توان یاد کرد:

اثم و ذنب، اراد وشاء، ارشاد وهدایت، استغفار و توبه، اعطینا و آتینا، انا به و رجوع، انذار و تخویف، انظار و امهال، اهل و آل، اوب و رجوع، بأساء و ضرّاء، بعث و ارسال، بعث و نشور، تبذیر و اسراف، تحیّت و سلام، حبّ و ودّ، حشر و نشر، حصر و صدّ، حوب و ذنب، حزن و بث، خدعه و کید، خشوع و خضوع، خوف و خشیت، خلاق و نصیب، دوام و خلود، ذرء و خلق، ذنب و جرم، رأفت و رحمت، رجل و امرء، رحمان و رحیم، رفعت و علوّ، رهبت و خوف، زُبُر و کُتُب، زرع و نبات، سرعت و عجله، سرور و فرح، سعیر و جحیم، شحّ و بخل و ضنّ، شرعه و منهاج، شک و ریب، شکر و حمد، صاحب و قرین، صراط و طریق و سبیل، ضرّ و سوء، ضیاء و نور، ظلم و بغی، عام و سنة، عتیق و قدیم، عداوت و بغضاء و شنئان، عظیم و کبیر، عفو و صفح و مغفرت، عقاب و عذاب، عقد و عهد، علامت و آیه، علم و شعور، علم و یقین، عمل و فعل، عیش و حیات، عین و بصر، غشاء و غطاء، غضب و سخط و غیظ، غالب و قاهر، غیّ و ضلال، غیث و مطر، فرض و وجوب، فسق و فجور، فصل و فرق، فقیر و مسکین، عدل و قسط، قسم و حلف، قضا و حکم، قلب و فؤاد، قنوط و یأس و خیبه، کتمان و اخفاء، افتراء و بهتان، کمال و تمام، کوکب و نجم، لبّ و عقل، لدی و عند، لهو و لعب، مالک و ملک، مرجع و مصیر، مُرسَل و رسول، معرفت و علم، مکر و کید، ملک و ملکوت، منع و کفّ، میثاق و عهد، میقات و وقت، نبأ و خبر، نبیّ و رسول، نجوی و سرّ، نداء و دعاء، ندّ و مثل، نظر و رؤیت، نهار و یوم، هبوط و نزول، هرب و فرار، هضم و ظلم، همزه و لمزه، همّ و قصد، واحد و وحید، وعد و وعید، وقت و حین.

5

 

همان گونه که گفتیم بسیاری از مفسران میان این واژه‏ها تفاوت‏هایی ذکر کرده‏اند ولی نوع این تفاوت‏ها بی دلیل و همراه با تکلف است و اگر اندک تفاوتی هم باشد در مترادف بودن این کلمات اثر ندارد.

گاهی گفته می‏شود که دلیل متفاوت بودن این کلمات این است که نمی‏توان در آیات قرآنی آنها را جایگزین یکدیگر کرد. می‏گوییم البته چنین است، ولی این از آن جهت است که دست بردن در کلام خدا جایز نیست و کسی حق ندارد چنین کند. از این گذشته گاهی کلمه‏ای آهنگ و وزن و سجع خاصی دارد که بدون شک جایگزین ساختن کلمه مترادف، وضع را به هم می‏زند و زیبایی کلام را از بین می‏برد و این مربوط به معنا نیست. مثلاً در آیه لاتخاف درکاو لاتخشی (طه / 77) اگر تخشی را که آخر آیه است با تخاف عوض کنیم، علاوه بر این که آهنگ موزون کلمات به هم می‏خورد و به اصطلاح تنافر در کلمات ایجاد می‏شود، سجع آخر آیات هم از بین می‏رود، چون آخر آیات قبلی همه با الف مقصوره آمده است: ابقی، یحیی، العُلی، تزکّی...

با این همه مسلم است که اصل در کلمات، اختلاف در معناست، و مترادف بودن بر خلاف اصل وضع کلمات است. بنا بر این تا آن جا که ممکن است باید به تفاوت میان واژه‏ها توجه کرد و از مترادف دانستن آنها پرهیز نمود، و مسلم است که رعایت این اصل موجب دشواری‏هایی در ترجمه آیات قرآن به زبان‏های دیگر می‏شود. لذا می‏بینیم مترجمان قرآن در این مورد دچار پریشانی و سردرگمی شده‏اند، چون ممکن است در زبان دوم در برابر این دو واژه‏ای که با هم تفاوت‏هایی دارند تنها یک واژه وجود داشته باشد و انتقال این تفاوت‏ها به زبان دوم ممکن نگردد.

اینک برای نشان دادن دشواری کار ترجمه قرآن چند آیه را در چند ترجمه فارسی که منتشر شده است مورد بررسی قرار می‏دهیم:

1. هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمرنورا (یونس / 5)

در این آیه «ضیاء» و «نور» در کنار هم آمده‏اند و از الفاظ مترادف به شمار می‏آیند، هر چند طبق معمول تفاوت‏هایی برای آنها گفته شده، مانند این که اگر روشنایی ذاتی باشد «ضیاء» و اگر عرضی باشد «نور» است.13

6

 

در چهار ترجمه فارسی که ما بررسی کردیم، مترجمان آنها همه سعی کرده‏اند در این آیه «ضیاء» و «نور» را با الفاظی متفاوت ترجمه کنند، ولی در آیات دیگر که ضیاء یا نور به تنهایی آمده این تفاوت را از یاد برده‏اند. آقای مجتبوی همین آیه را چنین ترجمه کرده است:

«اوست آن [خدای] که خورشید را درخشنده و روشنایی دهنده و ماه را روشن ساخت.»

ایشان به وضوح خواسته است تفاوتی را که میان «نور» و «ضیاء» گفته شده منظور کند ولی هم ایشان در (بقره / 257) «نور» را به روشنایی و در (انبیاء / 48) «ضیاء» را نیز به روشنایی ترجمه کرده است.

آقای خرمشاهی آیه بالا را چنین ترجمه کرده است:

«او کسی است که خورشید را روشن و ماه را تابان کرد.»

ملاحظه می‏کنید که در این جا «نور» و «ضیاء» به طور متفاوت ترجمه شده و «ضیاء» به روشن، و «نور» به تابان برگردانده شده است. با قطع نظر از این که این ترجمه چندان دقیق نیست، می‏بینیم ایشان در (بقره / 257) و (انعام / 1) و (رعد / 16) «نور» را به روشنایی ترجمه کرده است.

آقای فولادوند آیه بالا را چنین ترجمه نموده است:

«اوست کسی که خورشید را روشنایی بخشید و ماه را تابان کرد.»

ایشان نیز در این جا «نور» را به معنای تابان گرفته ولی در (بقره / 257) آن را روشنایی ترجمه کرده است.

آقای آیتی در ترجمه آیه مورد بحث چنین آورده است:

«اوست کسی که خورشید را فروغ بخشید و ماه را منور ساخت.»

ایشان «ضیاء» را در این جا به فروغ ترجمه کرده ولی در (انبیاء / 48) آن را به روشنی ترجمه نموده و نیز در (بقره / 257) «نور» را به روشنی ترجمه کرده است.

2. لاتخاف درکاو لاتخشی (طه / 77)

در این آیه خوف و خشیت در کنار هم ذکر شده‏اند و از الفاظ مترادف به شمار می‏آیند. البته تفاوتی میان این دو واژه ذکر شده است و آن این که خشیت ترسی است که همراه با تعظیم باشد.14

اینک این آیه را در چهار ترجمه یاد شده بررسی می‏کنیم.

آقای مجتبوی آن را چنین ترجمه کرده:

«نه از دست یافتن [فرعونیان] بترسی و نه [از غرق گشتن] بیم داری.»

7

 

ملاحظه می‏کنید که آقای مجتبوی خوف را به ترس، و خشیت را به بیم داشتن ترجمه کرده در حالی که در (مائده / 52) و (طه / 3) و (احزاب / 39) خشیت را به ترس و در (اعراف / 59) خوف را به بیم داشتن ترجمه کرده است (درست عکس آنچه در ترجمه آیه مورد بحث آمده است.)

آقای خرمشاهی آیه مورد بحث را چنین ترجمه کرده است:

«نه از فرا رسیدن دشمن بیمناک باشی و نه [از غرق] بترسی.»

ایشان به عکس آقای مجتبوی، در این آیه خوف را بیم، و خشیت را ترس معنا می‏کند در حالی که در (هود / 26) و (آل عمران / 175) خوف را به ترس ترجمه کرده است.

آقای فولادوند آیه را بدین گونه ترجمه نموده است:

«نه از فرا رسیدن [دشمن] بترسی و نه [از غرق شدن] بیمناک باشی.»

این در حالی است که ایشان در (طه / 2) خشیت را به ترس ترجمه کرده و در (احزاب / 39) که خشیت دو بار آمده، اوّلی را ترس و دومی را بیم داشتن ترجمه نموده است.

آقای آیتی آیه را این گونه ترجمه کرده است:

«و مترس که بر تو دست یابند و بیم به دل راه مده.»

علاوه بر این که این ترجمه دقیق نیست، ایشان نیز خوف را به ترس، و خشیت را به بیم داشتن ترجمه نموده، در حالی که خشیت را در (طه / 3) به ترس ترجمه کرده است.

3. قال انما اشکوا بثّی وحزنی الی اللّه (یوسف / 86)

«بثّ» و «حزن» هر دو به معنای غم و اندوه است، با این تفاوت که «بثّ» غمی است که به گونه‏ای شدید است که صاحبش نمی‏تواند آن را پوشیده بدارد و سرانجام آن را پخش می‏کند و به دیگران اظهار می‏دارد، ولی «حزن» غمی است که نهانی است و به دیگران گفته نمی‏شود. این تفاوت در بسیاری از کتب لغت و تفسیر آمده است که می‏گویند «بثّ» به معنای پخش کردن است.15

در چهار ترجمه مزبور، این فرق در نظر گرفته نشده و چنین آمده است:

آقای مجتبوی:

«از درد و اندوه خویش به خدا می‏نالم.»

آقای خرمشاهی:

«درد و اندوهم را فقط با خدا در میان می‏گذارم.»

8

 

آقای فولادوند:

«غم و اندوه خود را پیش خدا می‏برم.»

آقای آیتی:

«شرح اندوه خویش تنها به خدا می‏گویم.»

این بود نمونه‏هایی از کار برخی از مترجمان در برگردان الفاظ مترادف و یا نزدیک به هم، و از این نمونه‏ها بسیار است. البته ما به این مترجمان ایراد نمی‏کنیم، زیرا ترجمه الفاظ مترادف در یک زبان به زبان دیگر و جایگزین ساختن الفاظ مناسب و معادل، کاری دشوار و گاهی غیر ممکن است، در عین حال مترجمان باید تلاش کنند که کار خود را کامل‏تر کنند، هر چند کمال مطلق دست یافتنی نیست و آن مخصوص ذات پروردگار است.

نظر شما