موضوع : پژوهش | مقاله

آرمان شهر سهراب کجاست؟

سهراب سپهری در 15 مهرماه سال 1307 در کاشان به دنیا آمد. در خانواده ای بزرگ شد که زمینه رشد و علاقه و استعدادش را پیدا کرد. بعد از اخذ دیپلم راهی دانشکده هنرهای زیبا شد.
همه ما این شهر را با شعرهای نو و نیمایی می شناسیم. اما سهراب اولین مجموعه شعرش را به نام «در کنار چمن یا آرامگاه عشق» در قالب کلاسیک نوشت.
سهراب پیش از مرگش سالشمار زندگی اش را می نویسد و نکته جالب این است که در آن به اولین مجموعه شعرش اشاره نکرده و اسمی از آن نبرده است. در سال 1340 تا 1345 به کشورهای فرانسه، هلند، ایتالیا، ژاپن، اتریش، هند، پاکستان و اسپانیا سفر کرد. از بین این سفرها سفر به ژاپن و آشنایی با فرهنگ و هنر این سرزمین از اهمیت بیشتری برخوردار بود. تا جایی که هنر حکاکی را در آنجا یاد گرفت. سهراب در آثارش و به ویژه در شعر «صدای پای آب» که بسیار هم مورد استقبال مردم قرار گرفت، افکار و اندیشه های خودش را به سادگی بیان کرد که در جستجوی آرمان شهرش می باشد.

حمله منتقدان به سپهری
وقتی صحبت از منتقدان و مخالفان شعر و نوع نگاه سهراب می شود، تمام نگاه ها به احمد شاملو برمی گردد. شاملو حرفی درباره سهراب زد و بارها و بارها توسط افراد دیگری تکرار شد و هنوز هم تکرار می شود. او درباه سهراب گفت: «سر آدم های بی گناهی را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که «آب را گل نکنیم» تصورم این بود که یکی از ما دو نفر از مرحله پرت بودیم». شاید بیشترین نقدی که به او می شد همین موضوع بود؛ دور بودن سهراب و شعرش از اتفاق ها و حادثه هایی که در کشور و دنیا می گذشت. سهراب تا حدودی از حضور در گردهمایی ها و جمع های هنری دوری می کرد و شعرش بیشتر از خود او از جریانات روز دور بود.
سهراب در پاسخ به این نقد می گوید که هر کسی از زاویه دید خویش به هر اتفاق نگاه می کند. بدون شک کسی که نگران گل شدن آب و تشنگی کبوتر است نمی تواند موافق جنگ و خونریزی باشد. سپهری در جمع دوستانه ای گفت: برای مردمی که از شعرها نمی آموزند که نگران آب خوردن یک کبوتر باشند، آدم کشی در ویتنام یا هرجای دیگری امری بدیهی است. در تاریکی آن قدر مانده ام که از روشنایی بگویم... من هزارها گرسنه را در خاک هند دیده ام و هیچ وقت از گرسنگی حرف نزده ام.
از طرفی شعرهای سهراب آرام بخش می باشد. نگاه های لطیف و زیبای او تصویری زیبا به ما می دهد و ما را به دنیای دیگری می برد. محمدعلی سپانلو سال ها قبل در مصاحبه ای گفت: انسان در میان این جهل ها، جنگ ها و آدم کشی ها گاهی دوست دارد که صدایی نوازش گرایانه و خردمندانه بشنود. این صدای سهراب است. اگر او نبود، ما می بایست برای خلوت خود به مولوی و نظایر آن باز می گشتیم.

سهرابی دیگر
سهراب در کنار شعر نقاشی هم می کرد و انصافا بعضی ها عقیده داشتند که نقاشی های او از شعرهایش بهتر است.
طبع لطیف و نگاه های شاعرانه سهراب در نقاشی های او به وضوح به چشم می خورد.
هنوز هم حرف های ناگفته فراوانی درباره سهراب وجود دارد.
آخرین حرف های سهراب با افسوس های او در پهنای تاریخ ادبیات ما وجود دارد.
این جملات معروف عبارت اند از:
آدم چه دیر می فهمد...
من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتا...
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشت های دلپذیر ... و همین... .
 

منبع: هفته نامه پایتخت کهن پیش شماره اول

 

نظر شما