ژیل دلوز و نقد تفکر مدرن
موضوع : نمایه مطبوعات | ایران

ژیل دلوز و نقد تفکر مدرن

روزنامه ایران، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۴، شماره ۳۴۱۴

ژیل دلوز و نقدتفکر مدرن دلوز برای روشن کردن فلسفه خود از اصطلاح گیاه شناختی «ریزوم» بهره گرفت. ریزوم از مجموعه ای از عوامل و اجزای تشکیل شده و در آن وحدتی قابل مشاهده نیست. در اینجا باید تأکید کنیم که دلوز برخلاف سایر اندیشمندان و فیلسوفان معاصر فرانسه به هیچ روی تمایلی به فلسفه قاره ای نشان نداد، بلکه بیشتر به فلسفه تجربی انگلستان متمایل بود. وی به فیلسوفانی توجه کرد که همگی در یک نکته شریک بودند، همه آنها از تاریخ فلسفه گریزان بودند . برای مثال او اندیشه های رواقیون، دیوید هیوم، برگسون، نیچه و لایب نیتس و به خصوص اسپینوزا را به دقت مورد بررسی قرار داد و درباره هر یک از آنها رساله مستقلی منتشر کرد . او در تحقیقات خود دگرسانی و منطق معناها را اساس کار خویش قرار داد و مدعی شد که به جای تدوین تاریخ فلسفه باید جغرافیای فلسفه را مد نظر قرار داد. بدین معنا که آنچه که میان دو ایده ارتباط برقرار می کند، خطی است که فضای مفهومی خاصی را به وجود می آورد و اهل تفکر باید در این فضا به سیر و سلوک بپردازند.
به زعم وی در هر فلسفه نباید از مبادی، اصول و مقدمات آن آغاز کرد، بلکه باید بدنه و میانه آن را بشناسیم. به گفته وی تاریخ فلسفه همواره متضمن تحکم و ارعاب برای کسانی بوده که می خواسته اند با فلسفه انس بگیرند.
زیرا اساس تاریخ فلسفه حقیر شمردن مخاطب و عظمت بخشیدن به چهره های فلسفی در طول قرون و اعصار بوده است.
چگونه می شود بدون خواندن آثار افلاطون، ارسطو، دکارت، کانت، هایدگر و دیگران راجع به آنها به اندیشید.
تاریخ فلسفه همواره خواننده را از خواندن آثار اصلی فلاسفه تلویحاً منصرف کرده است . تاریخ فلسفه به نظر دلوز خواننده را از تفکر اصیل و اندیشه ژرف پیما باز داشته است . او در کتاب «فلسفه چیست؟» کوشیده است تا ایراداتی اساسی به رویکرد مورخین فلسفه وارد سازد. دومین ایرادی را که دلوز به مورخین فلسفه وارد کرده است این است که آنها خواننده را صرفاً به اندیشه و تأویل آرای فلاسفه پیشین محدود می کنند و او را از ورود به عرصه خلاقیت و آفرینندگی باز می دارند. به طور کلی رشته فلسفه در طی قرون و اعصار همواره کوشیده است متخصصی تربیت کند که نقش شارح را ایفا می کند.
به نظر او جغرافیای فلسفه باید این کاستی را برطرف کند، بدین معنا که جغرافیای فلسفه باید همچون نقاشان، شاگردانی تربیت کند که خود تصویرگر شوند و خود را به تأویل آثار دیگران محدود نکنند. باید فیلسوف نیز چون هنرمند وظیفه اصلی خویش را ابداع، آفرینندگی و خلاقیت تلقی کند. او با مطالعه و تدوین رسالاتی درباره کانت، لایب نیتس، هیوم، برگسون و اسپینوزا همین نقش را ایفا کرده است.
دلوز در کتاب کوچکی موسوم به «فلسفه انتقادی کانت» که آن را «کتابی درباره دشمن» نامیده است، یادآور شده که کانت کوشید تا قوا و توانایی ها را سازش دهد و از این رهگذر بنیاد عقلانیت را توجیه کند. اما دلوز گفت باید جهات انفصال میان قوا را در اندیشه های کانت جست وجو کرد. به تعبیر وی، کانت چالشی اساسی را میان تخیل و تعقل و فاهمه ایجاد کرد. می توان گفت دلوز این برداشت خویش از فلسفه کانت را مدیون رویکرد دیوید هیوم بود.
بدین معنی که در جغرافیای فلسفه هیوم فعل «بودن» در موضع چالش قرار گرفته و حرف عطف «واو» جانشین آن شده است. زیرا وقتی رویدادها را در کنار هم قرار دهیم، بیش از آنکه به فعل بودن نیاز پیدا کنیم باید با حرف عطف «واو» در کنار هم قرار دهیم: «فعل» و «بودن».
دلوز از طریق رشته مرموزی، فلسفه هیوم، نیچه، رواقیون و به خصوص اسپینوزا را به هم مرتبط می کند .آن رشته عبارت است از : نقد فنی، رشد و شکوفایی، شادمانگی و طرب، بیزاری از «درون بودگی» و به طور کلی تأکید بر «برون بودگی» نیروها و مناسبات. آنچه که این رشته مرموز را وضوح می بخشد عبارت است از : هگل ستیزی پایداری که در اندیشه های دلوز وجود دارد. در کتاب «برگسون انگاری» این هگل ستیزی در قالب نقد برگسون درباره مفهوم وحدت و کثرت هگلی است. در کتاب «نیچه و فلسفه» دلوز مدعی است که نیچه بر اخلاق منفی بردگان نقدی اساسی وارد کرد. به نظر وی منطق بردگان از نظر گزاره این گونه تدوین شده است، «تو اهریمنی بنابراین من انسان بزرگ و پاکی هستم». دلوز معتقد است که رواقیون بر این عقیده تأکید داشتند که دو گستره برای وجود قابل فرض است؛ یکی کالبدها و دیگری رویدادها. کالبد عبارت است از: وجودی دارای بعد و عمق و متمکن در مکان و دارای حضور زمان مند. در گستره دیگر کنش های غیر مادی است که از دل کالبد بیرون می جهد و لذا صورت گفتاری و منطقی به خود می گیرد. این رویدادها را حوادث تمثلی دانست. ترکیباتی در ژرفای کالبد علت رویدادهای غیر مادی و معقول می شود.
دلوز دو کتاب درباره اسپینوزا نوشت؛ یکی «اسپینوزا و مسأله بیان » بود که به عنوان رساله دکتری از آن دفاع کرد و دوم «اسپینوزا و فلسفه عملی». او در این نوشته اخیر طرح «جغرافیای فلسفی» خویش را بسط و گسترش داد. پرسش او این بود که کالبد به عنوان مجموعه ای از تأثرات و صیرورت ها دارای توان انجام چه اعمال و کنش هایی است؛ و چگونه این کالبد قادر است قدرت خود در زمینه تفکر و وجود و کنش را گسترش دهد. او در پاسخ اظهار داشت که توانایی و استعداد کالبد در برخورد با سایر کالبدها در تأثیر پذیری پویا و قبول کثرت و تکاپوست. وقتی دو کالبد در وضعیت سازگاری با هم قرار گیرند، قدرت کنش آنها افزون خواهد شد، اما دو کالبد ناسازگار قدرت و استعداد کنش یکدیگر را محدود می کند.
اسپینوزا به عنوان برجسته ترین فیلسوف خرد گرای قرن ،۱۸ مدتها دل مشغولی اصلی دلوز را تشکیل می داد. او اسپینوزا را «شهریار فلسفه» نامید و گفت او را باید مسیح فلاسفه بشناسیم . دو نکته در فلسفه اسپینوزا در خور اهمیت است؛ یکی آنکه امر استقلالی را در فلسفه خود مردود اعلام کرد و به جای آن «حلول»و «درون بود» را مطرح کرد، دوم آنکه او در نقد اخلاق موضعی کاملاً بدیع اتخاذ کرد. می توان رویکرد او به اخلاق را وجهی نقش باوری و کارگردانی تلقی کرد. به نظر او اخلاق امری استعلایی نیست، بلکه باید آن را در کارکردها و تجربیات روزمره مد نظر قرار داد.
سال ،۱۹۶۹ دلوز با فلیکس گاتاری، روانکاو و فعال سیاسی فرانسه، آشنا شد . ثمره این برخورد، تألیف سه اثر مهم بود به نام های «سرمایه سالاری» و « شیزو فرنی» و «اودیپ ستیز و گستره های هزارگانه». در کتاب« اودیپ ستیز»، مناسبت میان رشته روانکاوی و غریزه یعنی میل به انقیاد و فرمانبرداری بررسی شد. بدین معنا که کسانی که از غریزه رنج می برند، همواره اعتقاد و ایمان به«اودیپ» را در نهاد خویش تقویت می کنند و لذا جلوه خارجی این ایمان در گرایش های فاشیستی به دولت است. یکی از مضامین اصلی این اثر در این نکته خلاصه شده است که چگونه توده ها سرکوب خویش را طالبند و در راه تسهیل این گونه سرکوب به قدرت های سرکوب گر مدد می رسانند. بعضی کتاب «اودیپ ستیز» را با «دجال نیچه» قیاس کرده اند. در این کتاب خواننده با نقد بدیعی از مدرنیته روبروست و محور این بحث را سرمایه سالاری تشکیل می دهد.
دلوز و گاتاری در این اثر در مقابل مفاهیمی چون این همانی وحدت و هویت، مقولاتی چون کثرت گرایی را مورد تأکید قرار داده اند.
به نظر آنها در نهادهای دولتی سرمایه داری همواره ارزش های وحدت گرایانه و هویت باور مورد تأکید قرار می گیرد و کثرت، غیریت، مباینت و چند گانگی به عنوان ضد ارزش از اعتبار ساقط می شود.
یکی دیگر از مضامین مورد بحث این اثر کالبد شکافی مفهوم میل و تمناست. به زعم آنها تمنا مفهومی سخت انقلابی است، زیرا که اساس و شالوده قدرت را واسازی و بن فکنی می کند و ارکان نظام را به لرزه در می آورد. از دیرباز فرهنگ غربی همواره تمنا و میل شهروندان را در قالبهای اخلاقی حقوقی محصور کرده است و لذا آنها را در گستره ای خاص قرار داده و اجازه خروج از مرز این گستره را نمی دهد. به زعم آنها میل و تمنا امور و مفاهیمی منفی نیستند، بلکه باید آنها را کارمایه خلاق و مثبت تلقی کرد، آنها میل را به ماشینی پر تحرک و پویا تشبیه کردند و گفتند همین نیروست که کارمایه عاطفی و لیبدویی را تحرک می بخشد. بعضی گفته اند میل و تمنای مورد بحث دلوز و گاتاری از سرچشمه تحلیل های «ویلهلم رایش» اقتباس شد و می توان آن را به اراده معطوف به حکومت نیچه پیوند داد.
در نظام فلسفی غرب، لغت همواره به ریشه ای اساسی متکی است. رویکرد ریزوماتیک این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را که اصل بود به فرع تبدیل کرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به کثرت خواهد داد. دو اصطلاح در طرح این بحث مورد توجه قرار گرفته است؛ یکی گستره افکنی به معنای قرار دادن میل و تمنا در چارچوب های فرهنگی - اجتماعی مجاز و قابل قبول و دیگری گسترده زدایی و یا محدوده زدایی است که به رها نمودن غریزه از دام سرکوب های مجاز اجتماعی - فرهنگی اشاره دارد. به طور کلی دولت، خانواده ، قانون، منطق کالا ، نظام بانکی، مصرف گرایی و سایر نظام های هنجار افکن زمینه کانالیزه شدن میل و تمنای آدمیان را فراهم می سازد و به طور کلی یکی از راه های گریز از این محدوده سازی و گسترده پردازی عارضه هایی چون «شیزو فرنی» محسوب می شود. به نظر آنها «شیزو فرنی» صرفاً یک عارضه و یا نابسامانی روانی نبوده، بلکه راه گریزی از تنگنای گستره های اخلاق محور است. شخصیت شیزو فرنیک ذهنیت خویش را از قید واقعیات بورژوایی و لذا خود سرکوبگر و محدودیت های ناشی از فراخود رها می سازد و دام هایی را که اودیپ برای او گسترده است، کنار می زند. از این روست که شیزو فرنی خطری جدی برای سرمایه داری تلقی می شود، زیرا که شخصیت شیزو فرنیک با توجه به خصلت محور گریز خود شخصیت « پارا نوید » و «فاشیست» را به سمت انقلاب سوق می دهد.
جلد دوم کتاب «سرمایه سالاری و شیزو فرنی»،«فلات های هزار گانه» نام دارد . دلوز و گاتاری در این نوشتار مفهوم ریزوم را برای بحث پیرامون حرکت گستره ستیز به کار گرفته اند. واژه ریزوم اصطلاح گیاه شناختی است به معنای آن گونه گیاهی که ساقه در خاک و ریشه در بیرون خاک دارد. معمولاً این گونه گیاهان در کنار مردابها و رودخانه ها و تالاب ها می روید. دلوز و گاتاری این اصطلاح را برای به زیر سؤال بردن اصل، معیار، مبدأ و نظایر آن در فلسفه به کار گرفتند. در رویکرد سنتی به فلسفه غرب همواره ریشه یا اصل گیاه، درخت و گل در خاک و تنه و ساقه آن بیرون از خاک تغذیه می کند، ولی در گیاهان، ریزوم ریشه معمولا بیرون و تنه و ساقه در خاک است، یعنی عکس سایر گیاهان. در فلسفه ریشه این درخت کهنسال را متافیزیک تشکیل می دهد. معرفت شناسی، ارزش شناسی، اخلاق، سیاست و زیبایی شناسی شاخه ها و برگ های آن را به وجود می آورد.
رویکرد ریزوماتیک این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را که اصل بود به فرع تبدیل کرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به کثرت خواهد داد.
دلوز مدعی است کسانی چون نیچه، فوکو و دریدا از لحاظ رویکرد دارای جهتی ریزوم گونه هستند زیرا کلیه مراتب خطی سنت فلسفی را رها کرده و از جایی آغاز می کنند که فلاسفه غرب به طور متفاوت نادیده گرفته اند. دلوز می گوید در قلمرو ادبیات اندیشه های کافکا، ماهیت و مشی ریزوم گونه دارد. زیرا که از فرمول و انگاره مورد قبول و رایج ادبیات رسمی می گریزد و به طور کلی زبان را در معرض جریانات چند گانه میل و تمنا قرار می دهد. حرکت ریزوم همانگونه که گفتیم افقی است و همواره ستون های سلسله مراتب را در هم می ریزد می توان حرکت ریزومدار را با زندگی ایلیاتی و کولی وار قیاس کرد. همانطور که زیست ایلیاتی توقف، سکون و ایستایی را بر نمی تابد، نگاه ریزومی ضد تمرکز و نظم سلسله وار است. افراد ایلیاتی در مقابل هر گونه محدودیت و سکون به چالش بر می خیزند و صیرورت و حرکت را اساس زندگی خود می شمارند. کتاب دو جلدی دلوز درباره سینما و نیز نوشته های او راجع به ساد و مازوخ و کافکا و مارسل پروست و فرانسیس بیکن نشان می دهد که او رهیافت فلسفی خویش را در قلمرو هنر و ادبیات نیز به کار گرفته و همواره کوشیده ثابت کند که هنر و ادبیات دارای کارمایه ای حیات بخش و بالنده است. بدین معنا که هنرمند در تلاش است شیوه های بی سابقه ای را در قلمرو هستی طرح کند و به زندگی آدمی رنگ و منشی تازه ببخشد. دلوز می گوید هنر همواره دامن خود را از افلاطون باوری و پدیدار شناسی رسمی پاک می کند و به جای در افتادن در «ترانسندانس» (TRANSCENDENCE) تجربه های تازه را از سر می گذراند.دلوز در کتاب «کافکا» به جانب ادبیات خرد با دستیاری گاتاری کلیه تفسیرهای سنتی از کافکا را به صورتی غیر مستقیم مورد انتقاد قرار داده است، زیرا اکثر این تفسیرها ماهیتی روانکاوانه داشته است و نوشتن را وجه برون فکنی احساس گناه معرفی می کند. تفسیر دلوز، گاتاری انگاره حکمت طرب ناک را در تحلیل خود مد نظر قرار می دهد و نوشتن را وجهی خلاق در جهت گریز از شکل های مختلف سلطه قلمداد می کند. آنها نوشته های کافکا را نمودی از حلول میل و تمنا می دانند و یادآور می شوند قانون عاملی فرعی است که میل و تمنا را در چارچوبی خاص محبوس می کند. آنها آثار کافکا را نه به عنوان نوشته های نبوغ آمیز و برتر بلکه به عنوان «ادبیات خود» مورد تأویل قرار داده اند. مراد از «ادبیات خود» آن است که زبان مسلط و متعارف را به زبانی نیرومند تبدیل می کند. دلوز و گاتاری ادبیات انگلیسی و آمریکا را واجد چنین منشأیی می شمارند. زیرا که زبان کوچه و بازار را به ابزاری توانمند تبدیل می کنند. این ادبیات با زندگی روزمره مردم سر و کار دارد و به هیچ روی نخبه گرا نیست. دلوز در تفسیر آثار نقاشی فرانسیس بیکن نظریه بازنمایی را به چالش گرفته و مقوله کارمایه را جانشین آموزه اخیر کرده است. به نظر آنها هنر واقعی آن است که احساسات را به قدرتی پویا و نافذ تبدیل کند. در تابلوهایی که فرانسیس بیکن چهره ای در حال فریاد زدن را تجسم کرده در واقع می خواهد میل به زندگی و تمنای حیات را تجسم بخشد . این اراده معطوف به زیست و کار مایه حیاتی در آثار هنرمندانی چون ونسان ون گوگ، پل کله، کاندینسکی و سزان نیز با رنگ و نور کارمایه زیست را بر جسته کرده است.
* شکل مکتوب و پیراسته سخنرانی دکتر محمدضیمران در خانه هنرمندان ایران
معنا که آنچه که میان دو ایده ارتباط برقرار می کند، خطی است که فضای مفهومی خاصی را به وجود می آورد و اهل تفکر باید در این فضا به سیر و سلوک بپردازند.
به زعم وی در هر فلسفه نباید از مبادی، اصول و مقدمات آن آغاز کرد، بلکه باید بدنه و میانه آن را بشناسیم. به گفته وی تاریخ فلسفه همواره متضمن تحکم و ارعاب برای کسانی بوده که می خواسته اند با فلسفه انس بگیرند.
زیرا اساس تاریخ فلسفه حقیر شمردن مخاطب و عظمت بخشیدن به چهره های فلسفی در طول قرون و اعصار بوده است.
چگونه می شود بدون خواندن آثار افلاطون، ارسطو، دکارت، کانت، هایدگر و دیگران راجع به آنها به اندیشید.
تاریخ فلسفه همواره خواننده را از خواندن آثار اصلی فلاسفه تلویحاً منصرف کرده است . تاریخ فلسفه به نظر دلوز خواننده را از تفکر اصیل و اندیشه ژرف پیما باز داشته است . او در کتاب «فلسفه چیست؟» کوشیده است تا ایراداتی اساسی به رویکرد مورخین فلسفه وارد سازد. دومین ایرادی را که دلوز به مورخین فلسفه وارد کرده است این است که آنها خواننده را صرفاً به اندیشه و تأویل آرای فلاسفه پیشین محدود می کنند و او را از ورود به عرصه خلاقیت و آفرینندگی باز می دارند. به طور کلی رشته فلسفه در طی قرون و اعصار همواره کوشیده است متخصصی تربیت کند که نقش شارح را ایفا می کند.
به نظر او جغرافیای فلسفه باید این کاستی را برطرف کند، بدین معنا که جغرافیای فلسفه باید همچون نقاشان، شاگردانی تربیت کند که خود تصویرگر شوند و خود را به تأویل آثار دیگران محدود نکنند. باید فیلسوف نیز چون هنرمند وظیفه اصلی خویش را ابداع، آفرینندگی و خلاقیت تلقی کند. او با مطالعه و تدوین رسالاتی درباره کانت، لایب نیتس، هیوم، برگسون و اسپینوزا همین نقش را ایفا کرده است.
دلوز در کتاب کوچکی موسوم به «فلسفه انتقادی کانت» که آن را «کتابی درباره دشمن» نامیده است، یادآور شده که کانت کوشید تا قوا و توانایی ها را سازش دهد و از این رهگذر بنیاد عقلانیت را توجیه کند. اما دلوز گفت باید جهات انفصال میان قوا را در اندیشه های کانت جست وجو کرد. به تعبیر وی، کانت چالشی اساسی را میان تخیل و تعقل و فاهمه ایجاد کرد. می توان گفت دلوز این برداشت خویش از فلسفه کانت را مدیون رویکرد دیوید هیوم بود.
بدین معنی که در جغرافیای فلسفه هیوم فعل «بودن» در موضع چالش قرار گرفته و حرف عطف «واو» جانشین آن شده است. زیرا وقتی رویدادها را در کنار هم قرار دهیم، بیش از آنکه به فعل بودن نیاز پیدا کنیم باید با حرف عطف «واو» در کنار هم قرار دهیم: «فعل» و «بودن».
دلوز از طریق رشته مرموزی، فلسفه هیوم، نیچه، رواقیون و به خصوص اسپینوزا را به هم مرتبط می کند .آن رشته عبارت است از : نقد فنی، رشد و شکوفایی، شادمانگی و طرب، بیزاری از «درون بودگی» و به طور کلی تأکید بر «برون بودگی» نیروها و مناسبات. آنچه که این رشته مرموز را وضوح می بخشد عبارت است از : هگل ستیزی پایداری که در اندیشه های دلوز وجود دارد. در کتاب «برگسون انگاری» این هگل ستیزی در قالب نقد برگسون درباره مفهوم وحدت و کثرت هگلی است. در کتاب «نیچه و فلسفه» دلوز مدعی است که نیچه بر اخلاق منفی بردگان نقدی اساسی وارد کرد. به نظر وی منطق بردگان از نظر گزاره این گونه تدوین شده است، «تو اهریمنی بنابراین من انسان بزرگ و پاکی هستم». دلوز معتقد است که رواقیون بر این عقیده تأکید داشتند که دو گستره برای وجود قابل فرض است؛ یکی کالبدها و دیگری رویدادها. کالبد عبارت است از: وجودی دارای بعد و عمق و متمکن در مکان و دارای حضور زمان مند. در گستره دیگر کنش های غیر مادی است که از دل کالبد بیرون می جهد و لذا صورت گفتاری و منطقی به خود می گیرد. این رویدادها را حوادث تمثلی دانست. ترکیباتی در ژرفای کالبد علت رویدادهای غیر مادی و معقول می شود.
دلوز دو کتاب درباره اسپینوزا نوشت؛ یکی «اسپینوزا و مسأله بیان » بود که به عنوان رساله دکتری از آن دفاع کرد و دوم «اسپینوزا و فلسفه عملی». او در این نوشته اخیر طرح «جغرافیای فلسفی» خویش را بسط و گسترش داد. پرسش او این بود که کالبد به عنوان مجموعه ای از تأثرات و صیرورت ها دارای توان انجام چه اعمال و کنش هایی است؛ و چگونه این کالبد قادر است قدرت خود در زمینه تفکر و وجود و کنش را گسترش دهد. او در پاسخ اظهار داشت که توانایی و استعداد کالبد در برخورد با سایر کالبدها در تأثیر پذیری پویا و قبول کثرت و تکاپوست. وقتی دو کالبد در وضعیت سازگاری با هم قرار گیرند، قدرت کنش آنها افزون خواهد شد، اما دو کالبد ناسازگار قدرت و استعداد کنش یکدیگر را محدود می کند.اسپینوزا به عنوان برجسته ترین فیلسوف خرد گرای قرن ،۱۸ مدتها دل مشغولی اصلی دلوز را تشکیل می داد. او اسپینوزا را «شهریار فلسفه» نامید و گفت او را باید مسیح فلاسفه بشناسیم . دو نکته در فلسفه اسپینوزا در خور اهمیت است؛ یکی آنکه امر استقلالی را در فلسفه خود مردود اعلام کرد و به جای آن «حلول»و «درون بود» را مطرح کرد، دوم آنکه او در نقد اخلاق موضعی کاملاً بدیع اتخاذ کرد. می توان رویکرد او به اخلاق را وجهی نقش باوری و کارگردانی تلقی کرد. به نظر او اخلاق امری استعلایی نیست، بلکه باید آن را در کارکردها و تجربیات روزمره مد نظر قرار داد.
سال ،۱۹۶۹ دلوز با فلیکس گاتاری، روانکاو و فعال سیاسی فرانسه، آشنا شد . ثمره این برخورد، تألیف سه اثر مهم بود به نام های «سرمایه سالاری» و « شیزو فرنی» و «اودیپ ستیز و گستره های هزارگانه». در کتاب« اودیپ ستیز»، مناسبت میان رشته روانکاوی و غریزه یعنی میل به انقیاد و فرمانبرداری بررسی شد. بدین معنا که کسانی که از غریزه رنج می برند، همواره اعتقاد و ایمان به«اودیپ» را در نهاد خویش تقویت می کنند و لذا جلوه خارجی این ایمان در گرایش های فاشیستی به دولت است. یکی از مضامین اصلی این اثر در این نکته خلاصه شده است که چگونه توده ها سرکوب خویش را طالبند و در راه تسهیل این گونه سرکوب به قدرت های سرکوب گر مدد می رسانند. بعضی کتاب «اودیپ ستیز» را با «دجال نیچه» قیاس کرده اند. در این کتاب خواننده با نقد بدیعی از مدرنیته روبروست و محور این بحث را سرمایه سالاری تشکیل می دهد.
دلوز و گاتاری در این اثر در مقابل مفاهیمی چون این همانی وحدت و هویت، مقولاتی چون کثرت گرایی را مورد تأکید قرار داده اند.
به نظر آنها در نهادهای دولتی سرمایه داری همواره ارزش های وحدت گرایانه و هویت باور مورد تأکید قرار می گیرد و کثرت، غیریت، مباینت و چند گانگی به عنوان ضد ارزش از اعتبار ساقط می شود.
یکی دیگر از مضامین مورد بحث این اثر کالبد شکافی مفهوم میل و تمناست. به زعم آنها تمنا مفهومی سخت انقلابی است، زیرا که اساس و شالوده قدرت را واسازی و بن فکنی می کند و ارکان نظام را به لرزه در می آورد. از دیرباز فرهنگ غربی همواره تمنا و میل شهروندان را در قالبهای اخلاقی حقوقی محصور کرده است و لذا آنها را در گستره ای خاص قرار داده و اجازه خروج از مرز این گستره را نمی دهد. به زعم آنها میل و تمنا امور و مفاهیمی منفی نیستند، بلکه باید آنها را کارمایه خلاق و مثبت تلقی کرد، آنها میل را به ماشینی پر تحرک و پویا تشبیه کردند و گفتند همین نیروست که کارمایه عاطفی و لیبدویی را تحرک می بخشد. بعضی گفته اند میل و تمنای مورد بحث دلوز و گاتاری از سرچشمه تحلیل های «ویلهلم رایش» اقتباس شد و می توان آن را به اراده معطوف به حکومت نیچه پیوند داد.
در نظام فلسفی غرب، لغت همواره به ریشه ای اساسی متکی است. رویکرد ریزوماتیک این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را که اصل بود به فرع تبدیل کرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به کثرت خواهد داد. دو اصطلاح در طرح این بحث مورد توجه قرار گرفته است؛ یکی گستره افکنی به معنای قرار دادن میل و تمنا در چارچوب های فرهنگی - اجتماعی مجاز و قابل قبول و دیگری گسترده زدایی و یا محدوده زدایی است که به رها نمودن غریزه از دام سرکوب های مجاز اجتماعی - فرهنگی اشاره دارد. به طور کلی دولت، خانواده ، قانون، منطق کالا ، نظام بانکی، مصرف گرایی و سایر نظام های هنجار افکن زمینه کانالیزه شدن میل و تمنای آدمیان را فراهم می سازد و به طور کلی یکی از راه های گریز از این محدوده سازی و گسترده پردازی عارضه هایی چون «شیزو فرنی» محسوب می شود. به نظر آنها «شیزو فرنی» صرفاً یک عارضه و یا نابسامانی روانی نبوده، بلکه راه گریزی از تنگنای گستره های اخلاق محور است. شخصیت شیزو فرنیک ذهنیت خویش را از قید واقعیات بورژوایی و لذا خود سرکوبگر و محدودیت های ناشی از فراخود رها می سازد و دام هایی را که اودیپ برای او گسترده است، کنار می زند. از این روست که شیزو فرنی خطری جدی برای سرمایه داری تلقی می شود، زیرا که شخصیت شیزو فرنیک با توجه به خصلت محور گریز خود شخصیت « پارا نوید » و «فاشیست» را به سمت انقلاب سوق می دهد.
جلد دوم کتاب «سرمایه سالاری و شیزو فرنی»،«فلات های هزار گانه» نام دارد . دلوز و گاتاری در این نوشتار مفهوم ریزوم را برای بحث پیرامون حرکت گستره ستیز به کار گرفته اند. واژه ریزوم اصطلاح گیاه شناختی است به معنای آن گونه گیاهی که ساقه در خاک و ریشه در بیرون خاک دارد. معمولاً این گونه گیاهان در کنار مردابها و رودخانه ها و تالاب ها می روید. دلوز و گاتاری این اصطلاح را برای به زیر سؤال بردن اصل، معیار، مبدأ و نظایر آن در فلسفه به کار گرفتند. در رویکرد سنتی به فلسفه غرب همواره ریشه یا اصل گیاه، درخت و گل در خاک و تنه و ساقه آن بیرون از خاک تغذیه می کند، ولی در گیاهان، ریزوم ریشه معمولا بیرون و تنه و ساقه در خاک است، یعنی عکس سایر گیاهان. در فلسفه ریشه این درخت کهنسال را متافیزیک تشکیل می دهد. معرفت شناسی، ارزش شناسی، اخلاق، سیاست و زیبایی شناسی شاخه ها و برگ های آن را به وجود می آورد.
رویکرد ریزوماتیک این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را که اصل بود به فرع تبدیل کرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به کثرت خواهد داد.
دلوز مدعی است کسانی چون نیچه، فوکو و دریدا از لحاظ رویکرد دارای جهتی ریزوم گونه هستند زیرا کلیه مراتب خطی سنت فلسفی را رها کرده و از جایی آغاز می کنند که فلاسفه غرب به طور متفاوت نادیده گرفته اند. دلوز می گوید در قلمرو ادبیات اندیشه های کافکا، ماهیت و مشی ریزوم گونه دارد. زیرا که از فرمول و انگاره مورد قبول و رایج ادبیات رسمی می گریزد و به طور کلی زبان را در معرض جریانات چند گانه میل و تمنا قرار می دهد. حرکت ریزوم همانگونه که گفتیم افقی است و همواره ستون های سلسله مراتب را در هم می ریزد می توان حرکت ریزومدار را با زندگی ایلیاتی و کولی وار قیاس کرد. همانطور که زیست ایلیاتی توقف، سکون و ایستایی را بر نمی تابد، نگاه ریزومی ضد تمرکز و نظم سلسله وار است. افراد ایلیاتی در مقابل هر گونه محدودیت و سکون به چالش بر می خیزند و صیرورت و حرکت را اساس زندگی خود می شمارند. کتاب دو جلدی دلوز درباره سینما و نیز نوشته های او راجع به ساد و مازوخ و کافکا و مارسل پروست و فرانسیس بیکن نشان می دهد که او رهیافت فلسفی خویش را در قلمرو هنر و ادبیات نیز به کار گرفته و همواره کوشیده ثابت کند که هنر و ادبیات دارای کارمایه ای حیات بخش و بالنده است. بدین معنا که هنرمند در تلاش است شیوه های بی سابقه ای را در قلمرو هستی طرح کند و به زندگی آدمی رنگ و منشی تازه ببخشد. دلوز می گوید هنر همواره دامن خود را از افلاطون باوری و پدیدار شناسی رسمی پاک می کند و به جای در افتادن در «ترانسندانس» (TRANSCENDENCE) تجربه های تازه را از سر می گذراند.
دلوز در کتاب «کافکا» به جانب ادبیات خرد با دستیاری گاتاری کلیه تفسیرهای سنتی از کافکا را به صورتی غیر مستقیم مورد انتقاد قرار داده است، زیرا اکثر این تفسیرها ماهیتی روانکاوانه داشته است و نوشتن را وجه برون فکنی احساس گناه معرفی می کند. تفسیر دلوز، گاتاری انگاره حکمت طرب ناک را در تحلیل خود مد نظر قرار می دهد و نوشتن را وجهی خلاق در جهت گریز از شکل های مختلف سلطه قلمداد می کند. آنها نوشته های کافکا را نمودی از حلول میل و تمنا می دانند و یادآور می شوند قانون عاملی فرعی است که میل و تمنا را در چارچوبی خاص محبوس می کند. آنها آثار کافکا را نه به عنوان نوشته های نبوغ آمیز و برتر بلکه به عنوان «ادبیات خود» مورد تأویل قرار داده اند. مراد از «ادبیات خود» آن است که زبان مسلط و متعارف را به زبانی نیرومند تبدیل می کند. دلوز و گاتاری ادبیات انگلیسی و آمریکا را واجد چنین منشأیی می شمارند. زیرا که زبان کوچه و بازار را به ابزاری توانمند تبدیل می کنند. این ادبیات با زندگی روزمره مردم سر و کار دارد و به هیچ روی نخبه گرا نیست. دلوز در تفسیر آثار نقاشی فرانسیس بیکن نظریه بازنمایی را به چالش گرفته و مقوله کارمایه را جانشین آموزه اخیر کرده است. به نظر آنها هنر واقعی آن است که احساسات را به قدرتی پویا و نافذ تبدیل کند. در تابلوهایی که فرانسیس بیکن چهره ای در حال فریاد زدن را تجسم کرده در واقع می خواهد میل به زندگی و تمنای حیات را تجسم بخشد . این اراده معطوف به زیست و کار مایه حیاتی در آثار هنرمندانی چون ونسان ون گوگ، پل کله، کاندینسکی و سزان نیز با رنگ و نور کارمایه زیست را بر جسته کرده است.
* شکل مکتوب و پیراسته سخنرانی دکتر محمدضیمران در خانه هنرمندان ایران
محمد ضیمران
 

نظر شما