گفت و گوی میراث و ابداع
مجله پگاه حوزه 16 شهریور 1381، شماره 65
نویسنده : سینا، محمد
سال 56 بود. شب های شعر انستیتو گوته را به یاد می آورم. برگزار کننده آن شعرخوانی، «کانون نویسندگان و شاعران ایران» بود. عده ای موافق، عده ای مخالف؛ اما از آن جا که کشور آلمان در ایران نقش امپریالیستی و سلطه جو نداشت، و خود را بدون دشمنی با جنبش مردم نشان می داد، حتی شاعرانِ مسلمانِ تازه از زندان به در آمده هم حضور یافتند. موسوی گرمارودی را خوب به یاد دارم. در شعرخوانی اش، اعمال نظر ناگواری شد. او دلخسته از آن همه جفا، که حتی در نمایش آزادی خواهی و در آستان یک خیزش مردمی و اسلامی در محیطی شاعرانه بر شاعر مسلمان می رفت و بر او تنگ می گرفتند، فریادش از تبعیض به آسمان بلند شد و شعرخوانی اش را با دیباچه اعتراض آذین بست و فریاد کشید که شیعه همیشه مظلوم بوده است... آن دوران، دوران ستم شاهی بود و طبیعی بود حتی روشنفکر چپ گرای مادی اندیش با شاعری شیعه، نادوستانه و نارفیقانه برخورد کند....
اما حالا را چه بگوییم؟ پس از بیست وسه سال، این که شاعر مسلمان پایگاهی ندارد که معتبر باشد؛ کتاب های انبوهش را منتشر سازد، و سپس کتاب های چاپ شده در انبار نمانند و غبار نخورند. بخشی فعال و مسئول آثارش را نمی پراکند و سپس نشریه ای ارجمند و ادبی نیست که بی تبعیض، به ارزش شعری اش بها دهد و بی گزینش ایدئولوژیک، اثر پربها را پاس دارد و به مخاطبان معرفی کند و به دستشان برساند و... آیا این ها مظلومیت نیست؟
آیا مظلومیت نیست که شاعرانی مسلمان با این همه آثاری که در قلمرو شعر موجود، آبرومندند، با این همه کتاب های چاپ شده و به درستی پخش نشده، چنین فاقد پایگاهی محترم برای انتشار آثارشان باشند. چرا در این طرف، چنین چشم به دست دولت و وزارت ارشاد و حمایت دولتی مانده اند؟ چرا شعر و ادبیات مسلمان از مجلات پررونق و ارجمند و چشمگیر و کیفا ارزشمند محروم اند تا شعر شاعران و داستان قصه نویسان و نقد منتقدان به درستی منتشر شود؟ و این همه انبوه شاعران نوپا در سایه ادیبان و شعرای توانمندی مشق کنند و رشد کنند و قربانی موازین و معیارها و مقیاس های اغتشاش آفرین و «هرزه کار» نگردند؟ و دست آخر چنان شود که همین چند شاعر نام آور هم دست به دهان بمانند که....
لازم است نخست از جنگ و جدلی حرف به میان آورم که محافل خاصی علیه شعر متعهد اجتماعی به راه انداخته اند، و به نام مبارزه با شعر رسمی و شعر ایدئولوژیک، ستیزی سخت را پیش می برند. این روزها این برخورد حاد شده، اما مدت هاست - لااقل از پس از انقلاب - که این ستیز ادامه دارد و ریشه آن به پیش از انقلاب می رسد و این بت عیار هر روز به رنگی درمی آید و در می زند. این دعوا، بازمانده ادبیات مشروطه است و اوج آن برمی گردد به دهه چهل و....
اما در این دعوا یک خلط بحث اساسی همیشه حاضر بوده است: این که صرف تعهد، شعری را شعر نمی کند، یک حرف است که حرف درستی است. ولی این که به محض یافتن نشان و رگه ای اجتماعی و ناظر به رویدادهای زنده زندگی و حس در جهان بودن شاعر، وقتی با مذاق ما سازگار نیست، فریادها بلند شود که این شعر، شعر سفارشی و تبلیغی و ایدئولوژیک و مضمون گرا و پس بی ارزش است، سخن دیگر و نادرستی است. واقعا اگر ایدئولوژی بد است، معلوم نیست چرا به شاعران بزرگ و مقبول همگان ایراد نمی گیرند و به نیش و کنایه های وافر اعتراض نمی کنند؟ من اساسا بُن این بحث را محصول بی دانشی و جنجال مطبوعاتی می دانم؛ وگرنه اندکی انصاف و آگاهی، می فهماند که انسان فاقد جهان بینی وجود ندارد. اگر منظور از ایدئولوژی، مرامنامه های مدون حزبی است، که اتفاقا روشنفکران ما بیش تر از همه آلوده به این دگماتیزم تاریخی بوده اند؛ اما اگر نگاه دینی - به خطا - ایدئولوژی محسوب شود، در آن صورت هر نگاه دیگری هم ماهیتی ایدئولوژیک دارد.
لیکن این حرف کاملاً درست است که ارزش هنری و مرتبه یک اثر هنری را نه شعارها و مضامین آن، بلکه ارزش های استتیکی اش تعین می بخشد. البته برای شما بگویم که اشتباه تاریخی و عدم ادراک رواج یافته از نسبت فرم و محتوا در میان ما سبب شده است که درنیابیم ایدئولوژی فرم خود مبحث مهمی در زیبایی شناسی است و محتوای اثر هم دارای ارزشی استتیکی و جداناپذیر از آن است. زیرا مطمئنا محتوا و ژرفایش با صرف یک مضمون کلی فرق دارد و بدون اندیشه ژرف، هیچ اثر ژرفی وجود ندارد، نه در فرم و نه در محتوا. البته ممکن است ما با اندیشه اثری موافق نباشیم، اما ژرفایی، ویژگی اجتناب ناپذیر هر اثر هنری مهم است.
من در این جا نمی خواهم همه جدل هگلی و هگلی های جوان و مارکسی و لوکاچی و اصحاب مکتب فرانکفورت و نقد آن ها و دعوای پست مدرن ها با مدرن ها و غیره و غیره را زنده کنم. همین قدر بگویم مصیبت نقد در میان ما این جعل بزرگ است که می اندیشد، چون اثری از نظر محتوایی سمت و سوی خاصی یافته که با ذائقه فکری ما جور در نمی آید، پس از نظر هنری هم بی ارزش است و همین برای نفی و تحریم و بایکوت آن کافی است.
دوستان حتما می دانند که از راپاوند و شاملو، هردو در دورانی از عمرشان، فاشیست و طرفدار نازی ها و آلمان هیتلری بودند و نیز می دانند مایاتوفسکی و سیرنین و آناآخماتوا و... مبلغان کمونیسم به حساب می آمدند و پاره ای استالینیست و.... چگونه است این خط و ربط ها در ارزیابی زیباشناختی آثارشان دیده نمی شود، ولی به شاعر مسلمان که می رسند، چشم بر درخشش شعر او می بندند و حتی به همان معیارها و قواعد خود پایبند نمی مانند و به قدرت زبان و بیانش توجهی نمی کنند و فریاد بر می آورند که این شعرها، اشعار ایدئولوژیک و بس بی ارزش است! خوب همین یک بام و دوهوا بودن، ماهیت نقد ژورنالیستی دین ستیز را و ناراستگویی اش را فاش می سازد.
به چشم من شعر، وجودی ناب و مجرد و غیرزمانی است که برای زاده شدن به زبان نزول می کند. در کالبد زبان جان می گیرد و هستی می یابد و فرود می آید و تأسیس می شود. بدون زبان، شعر حیات بیرونی نخواهد داشت، ولی این حرف به معنی آن نیست که وجود و ذات شعر همان زبان شعری است.
پس این قاعده را برپا دارم که من هنگام خواندن شعر، در وهله اول به جست وجوی حیات درونی آن هستم و «آن» شعری را می جویم که با صمیمیت و یکه بودنش ما را به حضور در لحظه ای تکرارنشدنی در روح شاعر دعوت می کند. بدیهی است که عملاً این جست وجو تنها با هستی زبانی شعر و در آن ممکن شده است و همزمان به ما ادراکی از توان شاعر می دهد.
با این همه این دو یکی نیستند. این «آن» شعری است که مرا فرامی گیرد؛ سپس توجه ام را معطوف به ساختکاری و زبان و فرم خود می کند. همین نگاه را در بازخوانی آثار رضایی نیا به کار گرفته ام. آثار رضایی نیا، دارای چند ویژگی است. او شاعری است که در قلمرو شعر موزون کلاسیک و شعر نیمایی، می سراید و شعر سپید را نیز قابل تجربه دانسته است؛ شاعری است که در وهله اول مسلمان است و این نسبت شعر او با معارف حماسی - عرفانی تشیع بر بافت و ساخت و پرداخت و معنا و شکل شعرش مؤثر است؛ با ادبیات کهن فارسی و عرب و شعر معاصر عرب آشناست.
نه تنها به سبب تحصیلات دانشگاهی اش بلکه مهم تر از آن به سبب احاطه اش بر زبان عربی؛ توان برگردان روشن و ادیبانه و تحصیلات حوزوی اش، به او مقام یک مترجم توانا را داده است. توان سرایش، ترجمه هایش را شاعرانه کرده و تماس با ادبیات معاصر عرب و متون کلاسیک، سبب قدرتمندی زبان سرایش او شده است؛ حس در جهان بودن و نه تنها با جهان زیستن، سبب شده است که او بی توجه به رویدادهای بیرونی زندگی نباشد. اگر پرسش عشق و عرفان سبب تحول درونی شعر اوست، پرسش حماسه و ستیز با بیدادگری و تبدیل شدن به زبان دگرگونی های بزرگ به سود دادگری و آزادی و ستایش پهلوانی انسان مبارزه با ستمگری و حضور در متن این ستیز و نه حاشیه نشینی و سرودن جبهه های جنگ و دفاع مقدس انسانی، همه و همه باعث شده است که سیمای حماسی به جنبه ای از حیات در جهان شعرش تبدیل شود.
بدین سان هرگز گرایش او به سرود فریاد دادخواهانه انسان و شجاعت دفاع از آن، و شعر را تبدیل کردن به آوای حقیقتی که یافته، باعث نشده است که اشعار رضایی نیا اشعاری شعاری و ناتوان و بی خبر از ظرایف شعری و زبان آوری باشد. هرچه که پیش می آییم این جنبه از شعر او تقریب می شود. ردّ این جریان ها را در دفاترش بگیریم. جریان هایی که روی هم رفته شعرش را نه چالشگاه که عرصه همنشینی سنّت و مدرنیسم و گفت وگوی آفرینشگرانه این دو کرده و از همان اولین دفتر شعرش سابقه دارد و از نخستین شعر نخستین دفترش:
به هزار بهانه جستمت / به آن نشانه / که سرانگشتان خاموش حیرت / نشانت دادند / ای بی نشانه روشن! (سفر اول، روز چندم، ص 13)
در همین شعر کوتاه، ویژگی هم نشینی سنت و مدرنیسم در زبان و معنا و فرم متجلی است.
1. شعر او، از سنّت گفت وگوی مناجات گونه و فرم سخن خواجه عبدالله انصاری بهره مند است.
2. از فرم پارادوکسی کلام عارفان (نشانت دادند / ای بی نشانه /. » به خوبی و با مهارت بهره برده است.
3. از سنّت سبک هندی با روحیه زبانی نو بهره گرفته است:
/ سرانگشتان خاموش حیرت /
4. از دستاوردهای زبانی سترگ شعر پارسی و صناعات لفظی و معنوی و بدایعش به خوبی استفاده کرده و به شعرش وزنی روان و بافتی مستحکم داده است. استعاره آوایی: جستمت / حیرت / نشانت. بدیهی است که قالب بسته و جزم عروضی، این کلمات را از منظر موسیقی قوافی به رسمیت نمی شناسد، اما موسیقی واژگانی شعر مدرن، ارزش پیوند در دو محور همنشینی و جانشینی را به خوبی می داند. هم از نظر صدا این پیوند برقرار است و هم از منظر رابطه معنوی جستمت و حیرت و نشانت؛ به ویژه آخرین هجای هرسه کله، یک طنین مشابه و هارمونی کلامی را مورد تأکید قرار می دهد.
5. پارادوکس «بی نشانه روشن» که شعر با ضربه مسحورکننده آن تمام می شود، کاملاً با روح معنوی شعر همنواست.
6. این شعر تمنای جست وجوی آن بی نشانه هزار نشانه است که هرجا هست و نیست وجود ناب جاری و نزدیک تر از ورید، بدین سان اشاره هزار بهانه و نشانه به هزار اسم الهی است که اسم نام ناپذیر ذات را پوشیده نگاه می دارد و کاملاً مبتنی است بر تأسیس شعر بر یک زبان مسلمانانه و فرهنگ قرآنی.
7. بدین سان با وجود لایه های متعددی که نگاه شاعر را در حوزه معنوی و ساحت گفتمان الهی ثبت می کند، این شعر نظیر هر شعر ارزشمند بر زبان ویژه و تودرتو تأسیس یافته است.
8. شعر نه تنها در اجزاء که در کلیت خود هم مواج در امواج نوعی تناقض نمایی و ناسازه واری است که بسیار متناسب با خواندن نامی نام ناپذیر است و با حیرت شاعر پیوستاری نیکو دارد.
9. معناگریزی در این شعر به طور طبیعی و اصیل، و بدون تصنع و یا سوءتفاهم رایج در اشعار به اصطلاح پسامدرنیستی رخ می دهد و یک سنت شیرین و با روح دارد. زیرا اصلاً شعر درباره وجود یکه معنا ناشدنی است. برای همین هزار بهانه جست وجو ختم می شود به بی نشانه روشن و آن نشانه را سر انگشتان خاموش حیرت نشان می دهند، و... پس این هماهنگی فرم و محتوا و حرکت به سمت معناناپذیری در کمال انسجام و قدرت متحقق بروز می یابد.
شعر «ساعت دلتنگی» سویه دیگر شعر رضایی نیا را معرفی می کند؛ سویه حماسی شعر او؛ سمت و سویی که در فرهنگ شیعی او از هم جداناپذیر است. شعر درباره میرزا کوچک خان است. میرزا یک حماسه ایرانی - اسلامی در آغاز قرن بیستم است که هم وطن رضایی نیاست و طبیعی است که چون یک نشانه بومی، آمیختگی حماسه و عرفان و دین و جهاد و دادگری و آزادگی و عشق با روحیه او انطباق و با شعر او یکپارچگی داشته باشد:
همه طوفانی بوده اند / نیاکانم / موج زاده ام من / قرارم نیست /
بی قراری میراث رضایی نیاست. شعر از زبان میرزا کوچک خان جنگلی و خطاب به همسر اوست و وداع با او: گناه چون تو گلی چیست؟ / پیوند با گونی بیابانزاد / شلاق خوار باد! / همسرکم!...
میرزا / گفت و / گریست و / رفت. / و آب و آینه و قرآن / گام های روشنش را / تا بال های فرشتگان بدرقه کردند.
* * *
غزل های رضائی نیا در رده غزل هایی است که با تسامح نامور به نئوکلاسیسم تواند بود و من خود این نام را نمی پسندم و باور دارم حادثه غزل دو دهه اخیر در ایران، حادثه دیگری ست و رویش این زبان نو، منطق ویژه ای دارد که لازم نیست با تجربه کلاسیک یکی پنداشته شود. در همین نخستین کتاب او تعدادی از غزل ها و مثنوی هایش منتشر شده است.
عطر بال فرشتگان بر سپیدار مانده است
پر کشیدند سوی نور، آسمان تار مانده است
پیداست که در این قالب او، افق اکنون و حماسه و خاطره عشقی عارفانه و رستاخیزی نقش دارد.
«فرشته بفرستید» یکسر سرودهای عاشقانه و حماسه های عشقبازانه و هم آغوشی عهدی است که نثار بود و غزل بود و غزل سرهای بریده و سینه های شکافته در جاده عشق و حماسه بود. کتاب نیز به عزیزانی شهید و دلاور، نثار شده است. در این جا هم شعر و زبان و عشق و حماسه و عرفان و میراث و سنّت و نوآوری به هم آمیخته است. همان اولین شعر ما را به آزمون تذکرة الاولیاء می برد که سراسر کتاب ذکر اولیایی است که هم اکنون در میدان نبرد خیر و شر و نور و تاریکی به سوی خورشید پر کشیدند!
آنگاه عشق / بیش تر بارید /
شاعر ضمن یک رابطه بینامتنی با عطار و زبان و نگاه و متن عارفانه او، جوشش معرفت و عشق را در ساحت آزمون در کنون جهان شدیدتر اعلام می کند و تمام کتاب با همین جاذبه و روحیه زبان و نگاه آمیخته به ریشه های کهن و شاخساران، شکل پذیرفته است. جالب است که این کتاب (همین شعر نخست) نیز با یاد میرزا، ممزوج است: /«میرزا»/سربریده اش را/ برداشته بود/ با انبوه گیسوانش/ پریشان - جنگلی هوهو زنان در باد - رستاخیز شورانگیز شهیدان/ جمال جلیل جنگلیان / سوی صدا (فرشته بفرستید، ص 9). شعرهای این مجموعه یک سر تصویرهای بی تکرار و عبور شعر است از متن زیسته شده ای که خاکریز و عشق و محاصره و انفجار و مسلسل و بیسیم و ملکوت را به هم در خون قلب فرشتگان می آمیزد. نقش زندگی و تجربه یکه زیستن درکنون جهان، در این شعرها برای ابد حفظ شده است: محاصره ایم/ فرشته بفرستید!/خاکریزها/ عاشقانه/ به سجده می روند/ و شتک خون بر رؤیا / از پلک در می گذرد/
شعر رضایی نیا را می توان شعر عرفان و حماسه نامید که گاه پر از نیش و عاصی در برابر تاریکی زمانه می آشوبد، (والبته گاه در این مواقع، از پله های شعر فرود می آید و لحنی بدون ابداع به خود می گیرد.
بی دردان - در کاخ ها - طلبکار شدند و / به زوزه / در آمدند. (فرشته بفرستید، رؤیای صادق، ص 106) که می بینیم با آن زبان بدیع و شوریده شعری اش تناسبی ندارد: ای / شما که اید؟ / که شب همه شب / چشم های مرا/ می نوازید/ پشت پلک هایم / رؤیا می بافید / پشت رؤیاهایم / راه می روید / صدایتان / در سواحل سماع من / شیواست.(فرشته بفرستید، رؤیای صادق، ص 101)
مجموعه شعر «قیامت به خیر» نوای نینوایی و ناله نی عرفانی - حماسی شعر رضایی نیا را در پرده ای بالاتر ادامه می دهد. این دفتر شعر در سال 1378 منتشر شد؛ اما شعرهای تا سال 72 را در برگرفته است.
ترانه های خاکی بر آن سرشت شیعی و عشق علوی شاعر تأکید می کند و دغدغه های عدالت جویانه اورا می گرید: / چاه - هم - دلش پیر است / با که می توان گریست؟ / خاک سنگ می شود / سنگ تیغ / تیغ زهر.../ آفتاب من!... ابوتراب من. (ترانه های خاکی، صبح قیامت به خیر، ص 62)
زبان و ساختکاری های شعری و ژرف ساخت شعر رضایی نیا بحث مفصلی می برد. تأثیر شاعران دیگر و به زبان امروزی رابطه بینامتنی شعرا که همه شاعران از این گونه بده بستان ها دارند، نیز قابل بررسی است و رابطه اش با میراث شعر فارسی در زبان، کلمات خاص و ترکیبات و استعاره های ویژه و لحن طنزآمیز و صورت روایی بسیاری از اشعار او هم جای گفت وگوی دراز دامنی دارد. تأثیر فرم های محاوره ای، شیوه ای که فروغ فرحزاد در آن می درخشد و در رضایی نیا تأثیر دارد.
شفیعی کدکنی نیز از آن شیوه سود جسته و باز در شعر رضایی نیا جاپایی دارد. نحوه کاربرد وزن، انعطاف وزنی شعر او و تحولات زبانی اش، ریشه های وحیانی کاربرد کلمات و شاخصه حضور واژگان ریشه مند در فرهنگ دینی در شعرا و... همه و همه قابل اشاره است که خود مثنوی هفتاد من کاغذی می شود. مثلاً اوزان پرتحرک که گاه با شادی فرحبخش روحیه شعر و گاه با لحن حماسی آن فراخوانده می شود، چنین نمونه هایی دارد:
صبح / مرا قاصدک بال زد / عاقبت روح مرا فال زد / اول / چشمان مرا خواب دید / بعد گفت: پنجره ای رو به درختان راز / جنگلی از آتش آبی سرود.... یا در شعر «پریشانی» این وزن مقطع با تبحر ایجادِ اضطراب می کند و تقطیع و مفتعلن و فاعلن ها را به ساعت بد و زمان همهمه و پریشانی بدل می سازد و هوشمندی فرم شناسانه شاعر را فاش می کند:
ماه بد / سال بد / بیشتر افسوس ها / نعره کابوس /
یا استفاده از هم ارزشی آوایی کلمات برای طنز تلخ و معترض و استهزاءآمیز: آخ و کاخ / سفره های دوزخی، فراخ... ابروصبر / قبر و قبر / در بلند رخوتی مدرن/ شاعران نسل قلقلک قلقلک / - سیر سرخوشانه در عذاب های آبکی - / «یار... یار» می کنند. رویهم رفته یک زبان پراستهزا و اعتراض ابوذری، ویژگی شعر رضائی نیاست. هر چند از سوی دیگر عناصر لطیف مثل جنگل و دریا در شعرش و تصویرپردازی او، جایگاه بی همتایی دارند و چه بسا هم که آیت و آینه خشم می شوند و از آرامش به توفان سفر می کنند. به هرحال بحث واژگانی و ساختاری این شعرها خود کتابی می طلبد.
رضایی نیا جدا از سرایش شعر در عرصه نقد ونظر و تصحیح متون هم دستی دارد. کتاب «تأملی در نقد و شعر معاصران» از نمونه های نقدنویسی سازش ناپذیر و در عین حال تؤام با نظرگاه های صائب است. قرار بود دفاتر دوم و سومی به دنبالش در آید که هنوز در نیامده است. لحن شیرین و پرحرکت نثر نقادانه اش ما را به یاد بهترین نثرهای بی آشتی و رک نقد شعر می اندازد:
البته لحن گزنده نقدهای رضایی نیا، لحن دشمن تراش هم هست.
کتاب «عاشقانه با کلمات» او، کلماتی است بی پیرایه که خود می گوید ارمغان سیر و سلوکی است عاشقانه با کلمات در گستره ذهن و زبان؛ حرف های دل تنگی زیرگنبد کبود نقشبند سینه برگها....
کلمات و عبارات او، محصول اندیشیدن در متن آفرینش هنری و درحاشیه زندگی است و حاوی آگاهی های پایدار است: «شعر و هنر سایه روح آدمی است بر دیوار جهان؛ همان سایه ای که افلاطون می گفت: روحی زنجیر شده، پشت به آتش و رو به غار...». عبارات کتاب «عاشقانه با کلمات» که با طرح های باسم الرسام زینت یافته، گاه در حد کلمات قصار به یادماندنی و درخشان است وگاه باطنزی مسحور کننده خود، یک شعر است.
کتاب «ماه شیراز »رضایی نیا، برگردان اوست از شعرهای عبدالوهاب البیاتی. در این قلمرو او از خود توانایی و خلاقیت بروز داده است. به چشم من ترجمه رضایی نیا از کارهای دکتر شفیعی کدکنی، شاعرانه تر و درست تر ازآب در آمده است. شعر انقلابی و معترض البیاتی که با نشانه های عرفانی می آمیزد، با روحیه شعری رضایی نیا هم پهلویی داشته و کارش را ارزشمندتر کرده است: «به هیئت کودکی در می آیم/ تا در قطره های باران - به صحرای عربی - زاده شوم / اما باد شرق برگردنم می پیجید.» جدا از «همیشه فرد است» مجموعه غزل رضایی نیا، کار دیگری هم دارد که درخشان است؛ یعنی از پراجرترین کارهای رضایی نیا همین معرفی و گزینش وتصحیح متون گمنام سبک هندی است که قرار است در چند مجلد در آید و اولین آن که منتشر شده، اختصاص دارد به شعر غنیمت پنجابی.
در مقدمه ای نگاشته است: «دریغا - تا هنوز - سبک هندی و تحول و تطور آن - به تفصیل ارزیابی و تحلیل نشده و حتی از مروری اجمالی بی نصیب مانده است.» من مطمئنم که اگر «یوسف در آغوش» از سوی یک «نام» نامور منتشر می شد، بسی سروصدا می کرد. کار رضایی نیا در معرفی غنیمت، تابان و چشمگیر است. پاره ای از اشعار غنیمت، در حد و انداه بهترین شعرهای سبک هندی ظاهر می شود و ما باید سپاسگزار شاعر برای معرفی شاعری نام باخته باشیم که به نیکی، غبار از رخ او زدوده است و این کار او بی اجر نخواهد ماند و هر صدا را در کوهسار دنیا، طنینی شایا و بایاست.
نگردد قطع هرگز جاده عشق از دویدن ها
که می بالد به خود این راه چون تاک از بریدن ها
چشم دارم که رضایی نیا هم دویدن هایش درجاده عشق قطع نگردد و راه در او ببالد و او در راه. رضایی نیا شاعری است که می جوشد و می تراود و پایان نمی گیرد. چشم به راهم که با معرفی درست، روزی مخاطبانش را گسترده تر ازهر زمان دیگر فراچنگ آورد و از مظلومیت به در آید. این نوشته را با شعر «باران آتش» به پایان می برم که بسی دوستش می دارم؛ شعری ساده و در عین حال محل بروز شکوفایی زبان:
زمین / سیاره ای سنگدل است /در آستانه هیهات / و مرگ / بر سرِ / آب و گل / بیهودگی است / مجذوب بارقه ای بودیم / ما / در گره گاه خاک وخدا / پی چیزی می گشتیم / یا چیزی پی ما / چیزی صریح، چیزی سلیس / چیزی شبیه خودش /چیز شبیه خود / خاک / خاک نبود / آینه بود / برای صداها / و رؤیاها /... .
نظر شما